کَاذِبَة ـ کَذَّبَ

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
قعود ـ قَیُّومکِرام ـ کَنُود

کَاذِبَة:
(لَیْسَ لِوَقْعَتِها کَاذِبَةٌ)
واژه «کَاذِبَة» از مادّه «کِذب» را در اینجا بعضى به معناى مصدرى گرفته اند، اشاره به این که وقوع قیامت آنچنان ظاهر و آشکار خواهد بود که هیچ گونه جاى تکذیب و گفتگو ندارد.
بعضى نیز آن را به معناى ظاهریش که اسم فاعل است تفسیرکرده اند، و گفته اند: در برابر وقوع رستاخیز، تکذیب کننده اى وجود نخواهد داشت. مؤنث بودن «کَاذِبة» به خاطر آن است که در تقدیر «نفس کاذبة» یا «قضیة کاذبة» است (ضمناً «لام» در «لوقعتها» را بعضى براى «تقویة» دانسته اند، ولى ظاهر این است که «لام» براى «تعدیه» است).(1)
کاظم:
(لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمینَ)
«کاظم» از مادّه «کظم» در اصل به معناى «بستن دهان مشکى است که پر از آب باشد» سپس در مورد کسانى که از خشم و غضب پر مى شوند، اما به دلائل مختلفى آن را اظهار نمى دارند، اطلاق شده است.(2)
کافور:
(کَانَ مِزاجُها کَافُوراً)
«کافور» در لغت معانى متعددى دارد و یکى از معانى معروف آن «بوى خوش» است همچنین گیاهى است خوشبو، و یکى دیگر از معانى آن همان «کافور» معمولى است که بوى تندى دارد، و براى مصارف طبى از جمله ضدعفونى کردن به کار مى رود.
به هر حال، آیه فوق نشان مى دهد: این شراب طهور بهشتى، بسیار معطر و خوشبو است که هم ذائقه از آن لذت مى برد، و هم شامه. بعضى از مفسران نیز گفته اند: «کافور» نام یکى از چشمه هاى بهشتى است، ولى این تفسیر با تعبیر «کَانَ مِزاجُها کَافُوراً» که مى گوید: «آمیخته با کافور است»، سازگار نیست.
از سوى دیگر، با توجّه به این که «کافور» از مادّه «کفر» به معناى «پوشش» است، بعضى از ارباب لغت مانند «راغب» در «مفردات» معتقدند: انتخاب این نام براى «کافور» به خاطر پوشیده بودن آن در میان غلاف هاى میوه درختى است که این ماده از آن گرفته مى شود.
بعضى نیز تعبیر «کافور» را اشاره به سفیدى فوق العاده و خنکى آن دانسته اند; زیرا کافور معمولى نیز از نظر «خنکى» و «سفیدى» ضرب المثل است. اما روى هم رفته تفسیر نخست از همه مناسب تر به نظر مى رسد، به خصوص این که گاهى در عبارات، «کافور» را هم ردیف مشک و عنبر شمرده اند که از بهترین بوهاى خوش است.(3)
کَافَّة:
(إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ)
«کَافَّة» از مادّه «کف» به همان معناى «کف دست» است، واز آنجا که انسان با دست خود، اشیاء را مى گیرد، یا از خود دور مى کند، این کلمه گاهى به معناى «جمع کردن» و گاهى به معناى «منع کردن» آمده است.(4)
کَالَ:
(مَعَنآ أَخانا نَکْتَلْ)
«کَالَ» از مادّه «کَیْل» به معناى پرداختن با کیل و پیمانه است.(5)
کَأْس:
(بِکَأْس مِّن مَعینِ)
«کَأْس» (بر وزن رأس) نزد اهل لغت، به ظرفى گفته مى شود که پر و لبریز باشد، و اگر خالى باشد، معمولاً به آن «قدح» مى گویند. «راغب» در «مفردات» مى گوید: اَلْکَأْسُ الاِنَاءُ بِمَا فِیْهِ مِنَ الشَّرابِ: «کأس به معناى ظرفى است که پر از نوشیدنى باشد». و گاه به خود جام یا محتواى آن نیز اطلاق مى شود.(6)
کَأَیِّن:
(وَ کَأَیِّنْ مِّن نَّبِیّ)
«کَأَیِّن» به معناى «چه بسیار» است و مى گویند: در اصل مرکب از «کاف تشبیه» و «أَىّ» استفهامیه است که به صورت یک کلمه در آمده، معناى دو جزء سابق متروک شده، و معناى تازه اى مساوى «چه بسیار»! پیدا کرده است.(7)
کبائر:
(یَجْتَنِبُونَ کَبآئِرَ)
«کبائر» جمع «کبیره» به معناى گناهان بزرگ است، اما این که معیار کبیره بودن، چیست؟ بعضى آن را به گناهانى تفسیر کرده اند که در متن قرآن وعده عذاب الهى نسبت به آن داده شده، و گاه به گناهانى که موجب حد شرعى است.
بعضى نیز، احتمال داده اند که اشاره به بدعت ها و ایجاد شبهات اعتقادى در اذهان مردم بوده باشد. ولى، اگر به معناى لغوى «کبیره» باز گردیم، «کبیره» هر گناهى است که از نظر اسلام بزرگ و پر اهمیت است.(8)
کُبَّت:
(فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النّارِ)
«کُبَّت» از مادّه «کبّ» (بر وزن جدّ) در اصل به معناى افکندن چیزى به صورت بر زمین است و بنابراین، ذکر «وُجُوه» (صورت ها) در آیه فوق از باب تأکید است.(9)
کُبِتُوا:
(کُبِتُوا کَمَا کُبِتَ الَّذینَ)
«کُبِتُوا» از مادّه «کَبْت» (بر وزن ثبت) به معناى مانع شدن توأم با عنف و ذلیل کردن است، اشاره به این که خداوند مجازات کسانى را که با او و پیامبرش به مبارزه برمى خیزند، ذلت و خوارى قرار مى دهد و آنها را از لطف بى کرانش منع مى کند.
بعضى از مفسران «کبتوا» را به عنوان نفرین گرفته اند، و از آنجا که نفرین از سوى خداوندى که قادر بر همه چیز است، دلیل بر تحقق آن مى باشد، نتیجه آن ذلت و خوارى این گروه در دنیا است، ولى ظاهر تعبیر آیه این است که: جمله خبریه است نه انشائیه.(10)
کَبَد:
(خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی کَبَد)
«کَبَد» به گفته «طبرسى» در «مجمع البیان» در اصل، به معناى «شدت» است، و لذا هنگامى که شیر غلیظ شود «تَکَبَّدَ اللَّبَنُ» مى گویند. ولى، به گفته «راغب» در «مفردات»، «کبد» (بر وزن حسد) به معناى دردى است که عارض «کبد» (جگر سیاه) انسان مى شود و سپس، به هر گونه مشقت و رنج اطلاق شده است. ریشه این لغت هر چه باشد، مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است.(11)
کبر:
(فی صُدُورِهِمْ إِلاّ کِبْرٌ)
بعضى از مفسران «کبر» را در آیه، به معناى «حسد» تفسیر کرده اند، و عامل مجادله آنها را حسادتشان نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مقام معنوى و ظاهرى او مى دانند، در حالى که «کبر» در لغت، به این معنا نیست، ولى ممکن است ملازم آن باشد، چرا که افراد متکبر و خود محور، معمولاً حسود نیز هستند، همه مواهب را براى خود مى خواهند، و از این که دیگران از آن بهره گیرند ناراحت مى شوند.(12)
کُبَر:
(إِنَّها لاَِحْدَى الْکُبَرِ)
«کُبَر» جمع «کُبْرى» به معناى بزرگ است، بعضى گفته اند: منظور: «سَقَر» است که یکى از طبقات بزرگ دوزخ مى باشد، ولى این تفسیر، با آنچه قبلاً به آن اشاره کردیم و از آیات استفاده مى شود، سازگار نیست.(13)
کُبَراء:
(سادَتَنَا وَ کُبَرآءَنَا)
«کُبَراء» جمع «کبیر» به معناى افراد بزرگ است، خواه از نظر سن باشد، یا علم، یا موقعیت اجتماعى، و یا مانند آن. به این ترتیب «کبراء» کسانى هستند که زیر نظر آنها به اداره امور مى پردازند، و معاون و مشاور آنها محسوب مى شوند.(14)
کُبْکِبُوا:
(فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَالغَاوُنَ)
«کُبْکِبُوا» در اصل از مادّه «کب» است، «کب» به معناى افکندن چیزى به صورت در گودال آمده، و تکرار آن (کبکب)، تکرار این سقوط را مى رساند و این نشان مى دهد که آنها به هنگام سقوط در دوزخ، همانند سنگى مى باشند که از بالاى بلندى به دره اى پرتاب مى شود، نخست به نقطه اى افتاده و از آنجا به نقطه دیگر تا در قعر دره قرار گیرد.
در فارسى امروز «کبکبه» به گروهى از سواران یا صداى پاى ستوران و آدمیان به طور دسته جمعى گفته مى شود، و کنایه از جاه و جلال و شکوه و شوکت است. بعید نیست این تعبیر از «کُبکُوبة» (با ضم هر دو کاف) گرفته شده باشد که در عربى به معناى گروهى از انسان ها یا ستوران است، و گاهى آن را در فارسى با «دبدبه» همراه مى آورند که آن نیز به معناى صداى پاى جمعیت مردم و یا صداى دُهل ها است.(15)
کتاب:
(ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ)
«کتاب» به معناى مکتوب و نوشته شده است، و گاهى به معناى وسیع ترى اطلاق مى شود به معناى مطالبى که درخور نوشتن است و به صورت مکتوب بیرون خواهد آمد، هر چند تا آن زمان نوشته نشده باشد.
منظور از «کتاب» در سوره «اعراف» مقدّراتى است که خداوند براى بندگان خود از نعمت هاى مختلف این جهان قرار داده است، اگر چه، بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از «کتاب»، کیفر الهى و یا اعم از هر دو بوده باشد.
تعبیر به «کِتاباً» در سوره «فاطر» به صورت نکره، آن هم با استناد به پروردگار، اشاره به این است که در هیچ یک از کتب آسمانى کوچک ترین دلیلى بر مدعاى آنها نیست.
و «کِتابٌ حَفِیظ» به معناى کتابى است که حافظ اعمال تمام انسان ها و غیر آن است ، و اشاره به «لوح محفوظ» است.
و «کتاب مبین» گر چه در بعضى از آیات قرآن، مانند آیه 61 سوره «یونس»: «وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلاّ فِی کِتاب مُبِین» و آیه 6 سوره «هود»: «کُلٌّ فِی کِتاب مُبِین» به معناى «لوح محفوظ» تفسیر شده، ولى در سوره «قصص»، به قرینه ذکر «آیات» و همچنین جمله «نَتْلوُا عَلَیْک» که در آیه بعد، مى آید به معناى قرآن است.(16)
کُتِبَ:
(کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ)
«کُتِبَ» (نوشته شده) از مادّه «کِتاب» در سوره «بقره» اشاره به حتمى بودن و قطعى بودن این فرمان الهى است.(17)
کَتَبَ:
(کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ)
«کَتَبَ» که از مادّه «کتابت» به معناى نوشتن است، در بسیارى از موارد کنایه از الزام، ایجاب و تعهّد مى باشد; زیرا یکى از آثار نوشتن،مسلّم شدن وثابت ماندن چیزى است.
«کتب» به معناى «مکتوبات» است و یا به معناى احکام و مقرراتى که از ناحیه خداوند تعیین شده است; زیرا کتابت به معناى تعیین حکم، نیز آمده.(18)
کَثِیب:
(الْجِبالُ کَثیباً مَّهیلاً)
«کَثِیب» از مادّه «کَثَبَ» به معناى شن هاى متراکم است.(19)
کَثِیْرَة:
(بِفاکِهَة کَثیرَة وَ شَراب)
تعبیر به «کَثِیْرَة» اشاره به انواع مختلف میوه هاى بهشتى است، همان گونه که نوشیدنى و شراب طهور آن نیز، اشکال متنوعى دارد که در آیات مختلف قرآن به آن اشاره شده است.(20)
کَدْح:
(رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ)
«کَدْح» (بر وزن مدح) به معناى تلاش و کوششى است که با رنج و تعب همراه باشد، و در جسم و جان اثر بگذارد، لذا، به گاو سخت کوشى که آثار کار کردن در جسم او ظاهر شده «ثَوْرٌ فِیْهِ کُدُوحٌ» مى گویند. در تفسیر «کشاف» و «فخر رازى» و «روح المعانى» آمده است: این کلمه در اصل به معناى خراشى است که بر پوست تن وارد مى شود، و به همین مناسبت به تلاش هایى که در روح انسان اثر مى گذارد، اطلاق شده است.(21)
کِذّاب:
(وَکَذَّبُوا بِآیاتِنَا کِذّاباً)
«کِذّاب» از مادّه «کِذْب» (به کسر کاف) یکى از صیغه هاى مصدر باب تفعیل، به معناى تکذیب است، بعضى از ارباب لغت نیز گفته اند: مصدر ثلاثى مجرد و معادل «کذب» است و به هر حال «مفعول مطلق» است براى «کَذَّبُوا» که براى تأکید آمده.(22)
کَذَّبَ:
(کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ)
«کَذَّبَ» از مادّه «تکذیب» در لغت عرب، هم به معناى «تکذیب کردن دیگرى» و هم به معناى «دروغ گفتن» آمده است.(23)


(1) . واقعه، آیه 2 (ج 23، ص 211).
(2) . غافر، آیه 18 (ج 20، ص 79).
(3) . انسان، آیه 5 (ج 25، ص 350).
(4) . سبأ، آیه 28 (ج 18، ص 105).
(5) . یوسف، آیه 63 (ج 10، ص 38).
(6) . صافات، آیه 45 (ج 19، ص 67) ; واقعه، آیه 18 (ج 23، ص 223) ; نبأ، آیه 34 (ج 26، ص 62).
(7) . آل عمران، آیه 146 (ج 3، ص 160).
(8) . شورى، آیه 37 (ج 20، صفحات 383، 384).
(9) . نمل، آیه 90 (ج 15، ص 607).
(10) . مجادله، آیه 5 (ج 23، ص 434).
(11) . بلد، آیه 4 (ج 27، ص 22).
(12) . غافر، آیه 56 (ج 20، ص 155).
(13) . مدثّر، آیه 35 (ج 25، ص 252).
(14) . احزاب، آیه 67 (ج 17، ص 469).
(15) . شعراء، آیه 94 (ج 15، ص 295).
(16) . بقره، آیه 2 (ج 1، ص 97) ; اعراف، آیه 37
(ج 6، ص 202) ; قصص، آیه 2 (ج 16، ص 21); فاطر، آیه 40 (ج 18، ص 304) ; ق، آیه 4
(ج 22، ص 239).
(17) . بقره، آیه 216 (ج 2، ص 130).
(18) . انعام، آیه 54 (ج 5، ص 324) ; مجادله، آیه 21 (ج 23، ص 475) ; بیّنه، آیه 3 (ج 27،
ص 225).
(19) . مزمّل، آیه 14 (ج 25، ص 191).
(20) . ص، آیه 51 (ج 19، ص 336).
(21) . انشقاق، آیه 6 (ج 26، صفحات 311، 312).
(22) . نبأ، آیه 28 (ج 26، ص 56).
(23) . انعام، آیه 148 (ج 6، ص 37).

 

قعود ـ قَیُّومکِرام ـ کَنُود
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma