هالِکٌ ـ هِیْم

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
وَکَزَهُ ـ ویح، ویس، ویلیَئِسُوا ـ یَخُوضُوا

هالِکٌ:
(کُلُّ شَیْء هالِکٌ)
«هالِکٌ» از مادّه «هلاک»، به معناى مرگ و نابودى است.(1)
هامِدَة:
(وَ تَرَى الأَرْضَ هامِدَةً)
«هامِدَة» از مادّه «هُمُود» در اصل، به معناى آتشى است که خاموش شده، و به زمینى که گیاهانش خشکیده و بى حرکت مانده، «هامدة» گفته مى شود.
بعضى دیگر گفته اند: «هامدة» به حالتى گفته مى شود که حدّ فاصل میان مرگ و حیات است.(2)
هاؤُم:
(هآؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ)
«هاؤُم» به گفته ارباب لغت، به معناى «بگیرید» مى باشد، اگر مخاطب جمع مردان باشد «هاؤُمْ» گفته مى شود، و اگر جمع زنان «هائُنَّ»، اگر مفرد مذکر باشد «هاءَ» (به فتح) و اگر مفرد مؤنث باشد «هاءِ» (به کسر) و براى تثنیه «هائُمَا» گفته مى شود، «راغب» در «مفردات» مى گوید: «هاء» در معناى گرفتن به کار مى رود، و «هات» در معناى دادن.(3)
هاوِیَة:
(فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ)
«هاوِیَة» از مادّه «هُوِىّ» به معناى افتادن و سقوط کردن است، و آن یکى از نام هاى دوزخ مى باشد; چرا که گنهکاران در آن سقوط مى کنند، و نیز اشاره به عمق آتش دوزخ است. و اگر «أُمّ» را در اینجا به معناى «مغز» بگیریم، «هاویة» به معناى سقوط کننده مى باشد، ولى تفسیر اول صحیح تر و مناسب تر به نظر مى رسد.(4)
هَباء:
(فَجَعَلْنَاهُ هَبآءً مَّنْثُوراً)
واژه «هَباء» از مادّه «هَبْوَة» به معناى ذرات بسیار ریز غبار است که، در حال عادى، ابداً به چشم نمى آید، مگر زمانى که نور آفتاب از روزنه، یا دریچه اى به داخل اطاق تاریکى بیفتد و این ذرات را روشن و قابل مشاهده سازد، و «مُنْبَثّ» در سوره «واقعه» به معناى «پراکنده» است.(5)
هبوط:
(قالَ اهْبِطا مِنْها)
«هبوط» در لغت به معناى پایین آمدن اجبارى
است، مانند سقوط سنگ از بلندى،وهنگامى که در مورد انسان به کار رود به معناى پایین رانده شدن به عنوان مجازات است.(6)
هجر جمیل:
(وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً)
«هجر جمیل» به معناى «دورى و جدایى شایسته»، و هجران توأم با دلسوزى، دعوت و تبلیغ به سوى حق است، که یکى از روش هاى تربیتى در مقطع هاى خاصى محسوب مى شود، و هرگز منافات با مسأله «جهاد» در مقطع هاى دیگر ندارد که هر کدام جایى و هر نکته مقامى دارد.
و به تعبیر دیگر، این دورى، بى اعتنایى نیست، بلکه خود نوعى اعتنا است و به هر حال این که بعضى حکم آیه فوق را منسوخ به آیات جهاد دانسته اند، صحیح نیست.(7)
هدایت:
(وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ)
منظور از «هدایت» راه یابى به سوى مقصود، یعنى تکامل و پیشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است.(8)
هُدْنَا:
(إِنّا هُدْنآ إِلَیْکَ)
«هُدْنَا» از مادّه «هَوْد» (بر وزن صوت) به معناى بازگشت توأم با نرمى و آرامش است و به طورى که بعضى از لغویین گفته اند، هم بازگشت از خیر به شرّ را شامل مى شود و
هم از شرّ به خیر را. ولى در بسیارى از موارد به معناى توبه و بازگشت به اطاعت فرمان خدا آمده است.
«راغب» در کتاب «مفردات» از بعضى نقل مى کند: «نامگذارى قوم یهود به این نام، به خاطر همین سخنى است که با خدا داشتند و در واقع این نام یک نوع مدح و ستایش از آنها بوده و زنده کننده خاطره بازگشت آنها به سوى خدا، سپس معناى اصلى فراموش شده، و به عنوان نامى روى این قوم و ملت باقى مانده است».
اما با توجّه به این که: بعضى دیگر از لغویین معناى آن را هر گونه بازگشت از شرّ به خیر، و یا از خیر به شرّ، ذکر کرده اند، مى توان گفت: این کلمه چندان متضمن مدح نیست، بلکه ممکن است حکایت از نوسان روحى و ناپایدارى اخلاقى این جمعیت کند.
و بعضى دیگر از مفسران گفته اند: علت نامگذارى این قوم، به «یهود» ارتباطى با این سخن ندارد، بلکه در اصل از مادّه «یهوذا» که نام یکى از فرزندان یعقوب(علیه السلام) است گرفته شده، و سپس ذال تبدیل به دال گردیده و «یهودا» شده و منسوب به آن یهودى مى باشد.(9)
هَدْى:
(وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ)
«هَدْى» از مادّه «هِدایة» به معناى قربانى هاى بى نشان در مراسم حج و عمره است.(10)
هذِهِ الْقَرْیَةِ:
(هذِهِ الْقَرْیَةِ)
تعبیر به «هذِهِ الْقَرْیَةِ» (این آبادى) دلیل بر این است که شهرهاى قوم لوط در مجاورت سرزمین ابراهیم(علیه السلام) بود.(11)
هَشِیم:
(فَأَصْبَحَ هَشِیماً)
«هَشِیم» از مادّه «هشم» (بر وزن خشم) در اصل، به معناى شکستن اشیاء سست است; مانند گیاهان. لذا به گیاهان خرد شده که صاحبان گوسفندان براى آنها مى کوبند و آماده مى کنند، «هشیم» گفته مى شود، و گاه به گیاهان خشکى تفسیر شده که زیر دست و پاى حیوانات در آغل کوبیده مى شود.(12)
هَضْم، هَضِیم:
(ظُلْماً وَ لا هَضْماً)
«هَضْم» در لغت به معناى «نقص» است، و اگر جذب شدن غذا را به بدن هضم مى گویند، به خاطر آن است که غذا ظاهراً کم مى شود و تفاله هاى آن باقى مى ماند.
و «هَضِیم» از مادّه «هضم» معانى مختلفى دارد: گاه، به معناى در هم فرو رفته به کار مى رود، گاه، به معناى میوه رسیده، گاه، لطیف و نرم وکاملاً قابل هضم، و گاه نیز به معناى هضم شده آمده است; و در آیه مورد بحث اگر «طلع» به معناى شکوفه هاى خرما باشد «هَضِیم» به معناى در هم فرو رفته است که نشانه پر بار بودن درخت است، و اگر «طلع» به معناى نخستین ثمره این درخت باشد، «هَضِیم» به معناى شاداب و نرم و لطیف و رسیده است.(13)
هلاک:
(هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ)
منظور از «هلاک» و نابودى و فنا، «به هم خوردن نظام» است، نه از بین رفتن مواد، مثلاً اگر یک ساختمان به وسیله زلزله متلاشى شود در اینجا هالک و فانى بر آن صدق مى کند، در حالى که مواد آن موجود است، تنها نظامش از هم گسیخته.(14)
هَلُوع:
(إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً)
جمعى از مفسران و ارباب لغت، «هَلُوع» از مادّه «هَلْع» را به معناى حریص و جمعى به معناى «کم طاقت» تفسیر کرده اند، بنابر تفسیر اول، در اینجا به سه نکته منفى اخلاقى در وجود این گونه انسان ها اشاره شده، «حرص»، «جزع» و «بخل» و بنابر تفسیر دوم، به دو نکته «جزع» و «بخل»; زیرا آیه دوم تفسیرى است براى معناى «هَلُوع».
این احتمال نیز وجود دارد که: هر دو معنا در این واژه جمع باشد; چرا که این دو وصف لازم و ملزوم یکدیگرند، آدم هاى حریص غالباً بخیلند، و در برابر حوادث سوء، کم تحمل و عکس آن نیز صادق است.(15)
هَمّاز:
(هَمّاز مَّشّآء بِنَمیم)
«هَمّاز» از مادّه «همز» (بر وزن طنز) به معناى غیبت کردن و عیب جوئى نمودن است.(16)
همز:
بعضى فرق میان «همز» و «لمز» را چنین گفته اند: «لمز»، شمردن عیوب افراد است در حضور آنها، و «همز»، ذکر عیوب در غیاب آنها است، و نیز گفته اند که «لمز» عیب جوئى با چشم و اشاره است، در حالى که «همز» عیب جوئى با زبان است.(17)
همزات:
(هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ)
«همزات» جمع «همزه» به معناى دفع و تحریک با شدت است، و اگر به حرف همزه، «همزه» مى گویند، به خاطر آن است که از انتهاى گلو با شدت بیرون مى آید، و به گفته بعضى از مفسران «همز»، «غمز» و «رمز» هر سه یک معنا را مى رساند، منتهى «رمز» به مرحله خفیف، «غمز» از آن شدیدتر و «همز» نهایت شدت را بیان مى کند.(18)
هُمَزَة:
(وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة)
«هُمَزَة» صیغه مبالغه است (صیغه مبالغه غیر از اوزان معروف به وزن هاى دیگر نیز مى آید، از جمله همین وزن است که اشباه و نظائرى نیز در لغت عرب دارد، مانند: «ضحکة» به معناى کسى که بسیار خندان است) از مادّه «همز» در اصل به معناى «شکستن» است و از آنجا که افراد عیب جو و غیبت کننده شخصیت دیگران را درهم مى شکنند، به آنها «همزة» اطلاق شده.
در این که آیا این واژه و واژه «لُمَزة» به یک معناست، و اشاره به غیبت کنندگان و عیبجویان مى کند؟ یا در میان این دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زیادى داده اند: بعضى آنها را به یک معنا گرفته اند، و بنابراین، ذکر این دو با هم براى تأکید است. ولى، بعضى گفته اند: «همزه» به معناى غیبت کننده و «لمزه» به معناى عیب جو است.
بعضى دیگر، «همزه» را به معناى کسانى که با اشارت دست و سر عیبجوئى مى کنند و «لمزه» را به معناى کسانى که با زبان این کار را انجام مى دهند، دانسته اند.
بعضى «اولى» را اشاره به عیبجوئى روبرو، و «دومى» را به عیبجوئى پشت سر مى دانند.
بعضى، اولى را به معناى عیبجوئى آشکار، و دومى را عیب جوئى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده اند.
و گاه گفته شده که هر دو به معناى کسى است که مردم را با القاب زشت و زننده یاد مى کند. ولى از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که این دو واژه به یک معنا است، و مفهوم وسیعى دارد که هر گونه عیبجوئى و غیبت و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگویى را شامل مى شود.(19)
هَمْس:
(فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً)
«هَمْس» (بر وزن لمس) آن چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى صداى آهسته و پنهان است. و بعضى آن را به صداى آهسته پا (پاهاى برهنه) تفسیر کرده اند. و بعضى به حرکت لب ها، بى آن که صدایى از آن شنیده شود که تفاوت زیادى با هم ندارند.(20)
هُنَالِکَ:
(مَّا هُنَالِکَ مَهْزُومٌ)
«هُنَالِکَ» به معناى «آنجا» و براى اشاره به بعید است، به همین دلیل، جمعى آن را اشاره به شکست مشرکان در جنگ «بدر» مى دانند که در نقطه نسبتاً دوردستى از «مکّه» واقع شده.(21)
هَنِىء:
(وَ اشْرَبُوا هَنیئاً)
«هَنِىء» از مادّه «هِناء» (بر وزن ملیح) به گفته «راغب» در «مفردات» هر چیزى است که مشقتى به دنبال ندارد، و ناراحتى تولید نمى کند، و لذا به غذا و آب گوارا «هَنِىء» گفته مى شود، گاه به زندگى گوارا نیز اطلاق مى گردد. و این اشاره به آن است که: میوه ها، غذاها و نوشابه هاى بهشتى، همانند آب و غذاى دنیا نیست که گاه آثار سوئى در بدن مى گذارد یا عوارض نامطلوبى به دنبال دارد.(22)
هون:
(عَلَى الأَرْضِ هَوْناً)
«هون» مصدر است و به معناى نرمش، آرامش و عدم تکبر مى باشد، و استعمال مصدر در معناى اسم فاعل در اینجا براى تأکید است، یعنى: آنها آنچنانند که گویى عین آرامش و بى تکبّرند!(23)
هَوى:
(غَضَبی فَقَدْ هَوى)
«هَوى» از مادّه «هَوْى» در اصل، به معناى سقوط کردن از بلندى است، که معمولاً نتیجه آن، نابودى است، به علاوه، در اینجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نیز مى باشد.(24)
هِیْم:
(فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ)
«هِیْم» (بر وزن میم) جمع «هائم» (و بعضى آن را جمع «اهیم» و «هیماء» مى دانند) در اصل از «هُیام» (بر وزن فرات) به معناى «بیمارى عطش» است که به شتر عارض مى شود، این تعبیر در مورد عشق هاى سوزان، و عاشقان بیقرار نیز به کار مى رود.
بعضى از مفسران «هِیم» را به معناى زمین هاى شنزار مى دانند که، هر قدر آب روى آن بریزند در آن فرو مى رود، و گویى هرگز سیراب نمى شود!(25)


(1) . قصص، آیه 88 (ج 16، ص 204).
(2) . حجّ، آیه 5 (ج 14، ص 31).
(3) . حاقّه، آیه 19 (ج 24، ص 458).
(4) . قارعه، آیه 9 (ج 27، ص 291).
(5) . فرقان، آیه 23 (ج 15، ص 75) ; واقعه، آیه 6 (ج 23، ص 213).
(6) . طه، آیه 123 (ج 13، ص 363).
(7) . مزمّل، آیه 10 (ج 25، ص 185).
(8) . یونس، آیه 57 (ج 8، ص 390).
(9) . اعراف، آیه 156 (ج 6، ص 463).
(10) . مائده، آیه 97 (ج 5، ص 116).
(11) . عنکبوت، آیه 31 (ج 16، ص 276).
(12) . کهف، آیه 45 (ج 12، ص 485) ; قمر، آیه 31 (ج 23، ص 67).
(13) . طه، آیه 112 (ج 13، ص 336) ; شعراء، آیه 148 (ج 15، ص 332).
(14) . قصص، آیه 88 (ج 16، ص 207).
(15) . معارج، آیه 19 (ج 25، ص 36).
(16) . قلم، آیه 11 (ج 24، ص 392).
(17) . حجرات، آیه 11 (ج 22، ص 188).
(18) . مؤمنون، آیه 97 (ج 14، ص 331).
(19) . همزه، آیه 1 (ج 27، ص 334).
(20) . طه، آیه 108 (ج 13، ص 332).
(21) . ص، آیه 11 (ج 19، ص 244).
(22) . مرسلات، آیه 43 (ج 25، ص 424).
(23) . فرقان، آیه 63 (ج 15، ص 167).
(24) . طه، آیه 81 (ج 13، ص 290).
(25) . واقعه، آیه 55 (ج 23، ص 247).

 

وَکَزَهُ ـ ویح، ویس، ویلیَئِسُوا ـ یَخُوضُوا
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma