صَعَد ـ صَیْحَه

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
صابئه ـ صَرِیمضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً ـ ضَیْف

صَعَد:
(یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً)
«صَعَد» (بر وزن سفر) به معناى صعود کردن و بالا رفتن است، و گاه به معناى «گردنه» آمده است; و از آنجا که بالا رفتن از گردنه ها، مشقت بار است، این واژه به معناى «امور مشقت بار» به کار مى رود. به همین جهت، بسیارى از مفسران آیه فوق را این گونه تفسیر کرده اند که: منظور، «عذابِ مشقت بار» است; شبیه آنچه در آیه 17 سوره «مدثّر» آمده است که درباره بعضى از مشرکان مى فرماید: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً «من او را مجبور مى کنم از قله زندگى (که مشقت بار است) بالا برود». ولى، این احتمال وجود دارد که تعبیر فوق، ضمن بیان مشقت بار بودن این عذاب، اشاره به روز افزون بودن آن نیز باشد.(1)
صَعِقَ:
(فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمَاواتِ)
«صعق»، هم به معناى بى هوش شدن و هم مردن آمده است و کسانى که قائل هستند نفخه صور، سه یا چهار نفخه است، نفخه دوم و سوم را «نفخه مرگ» و «حیات» مى دانند که در آیات مورد بحث و آیات دیگر قرآن، به آن اشاره شده، یکى را نفخه «صعق» مى گویند و دیگر را نفخه «قیام».(2)
صَعود، صُعود:
(سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً)
«صَعود» (بر وزن کبود) به معناى مکانى است که از آن بالا مى روند و «صُعود» (بر وزن قعود) به معناى «بالا رفتن» است. و از آنجا که بالا رفتن از قله هاى مرتفع کار بسیار شاق و مشکلى است این تعبیر در مورد هر کار مشکل و پرزحمت به کار مى رود، و لذا بعضى آن را به عذاب الهى تفسیر کرده اند. بعضى گفته اند: «صعود» کوهى است از آتش در جهنم، که انسان را مجبور مى کنند از آن بالا رود، یا این که کوهى است صعب العبور، با شیب تند و زیاد که وقتى از آن بالا مى رود سقوط مى کند. و به زیر مى افتد، و این موضوع پیوسته تکرار مى شود.(3)
صَعِید:
(فَتَیَمَّمُوا صَعِیْداً طَیِّباً)
«صَعِید» از مادّه «صعود» گرفته شده، اشاره به این است که بهتر است خاک هاى سطح زمین براى این کار انتخاب شود، همان خاک هایى که در معرض تابش آفتاب و مملوّ از هوا و باکترى هاى میکروب کش است.
بسیارى از دانشمندان لغت براى «صَعِید» دو معنا ذکر کرده اند: یکى خاک و دیگرى تمام چیزهایى که سطح کره زمین را پوشانیده، اعم از خاک، ریگ، سنگ و غیره، و همین موضوع باعث اختلافِ نظر فقهاء در چیزى که تیمم بر آن جایز است شده، ولى با توجّه به ریشه لغوى کلمه «صَعِید» که همان «صعود و بالا قرار گرفتن» مى باشد، معناى دوم به ذهن نزدیک تر است.(4)
صَغَت:
(فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا)
«صَغَت» از مادّه «صغو» (بر وزن عفو) به معناى متمایل شدن به چیزى است لذا مى گویند: صَغَتِ النُّجُومُ «یعنى ستارگان، متمایل به سوى مغرب شدند»; به همین جهت، واژه «اِصغاء» به معناى گوش فرا دادن به سخن دیگرى آمده است. و منظور از «صَغَتْ قُلُوبُکُمَا» در آیه مورد بحث، انحراف دل هاى آنها از حق، به سوى گناه بوده است.(5)
صَفّ:
(یُقاتِلُونَ فِى سَبِیْلِهِ صَفّاً)
«صَفّ» در اصل، معناى مصدرى دارد، و به معناى قرار دادن چیزى در خط صاف است، ولى در اینجا معناى اسم فاعل را دارد.(6)
صَفْح:
(الصَّفْحَ الْجَمِیْلَ)
«صَفْح» به معناى روى هر چیزى است مانند صفحه صورت و به همین جهت «فَاصْفَحْ» به معناى روى بگردان و صرف نظر کن آمده است. روى گرداندن از چیزى، گاهى، به خاطر بى اعتنایى و قهر کردن و مانند آن است، و گاهى، به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه، و مرتبه بالاترى از صرف نظر کردن از مجازات است یعنى ترک همه نوع سرزنش.
«صَفْح» به معناى جانب و طرف چیزى، و به معناى عرض و پهنا نیز مى آید، و در سوره «زخرف»، به معناى اول است، یعنى آیا ما این قرآن را که مایه یادآورى است، از سوى شما به جانب دیگرى متمایل سازیم؟(7)
صُفْر:
(کَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ)
«صُفْر» از مادّه «صُفْرَة» (بر وزن قفل) جمع «أصفر» به معناى چیزى است که زرد رنگ باشد و گاه به رنگ هاى تیره و متمایل به سیاه نیز اطلاق شده، ولى در اینجا مناسب همان معناى اول است; زیرا جرقه هاى آتش زرد متمایل به سرخ است.(8)
صَفْصَف:
(قاعاً صَفْصَفاً)
«صَفْصَف» به معناى زمین صاف است، و از این دو وصف استفاده مى شود که در آن روز، کوه ها و گیاهان، همگى از صفحه زمین محو مى شوند و زمینى صاف و ساده باقى مى ماند.(9)
صَفْوان:
(کَمَثَلِ صَفْوان)
«صَفْوان» از مادّه «صَفاء» به معناى قطعه سنگ بزرگ و صاف است که چیزى در آن نفوذ نمى کند، و چیزى بر آن قرار نمى گیرد.(10)
صَکَّت:
(فَصَکَّتْ وَجْهَها)
«صَکَّت» از مادّه «صکّ» (بر وزن شک)، به معناى زدن شدید، یا به صورت زدن است، و منظور در اینجا این است که همسر ابراهیم(علیه السلام)هنگامى که نوید تولد فرزندى را شنید، همان گونه که عادت زنان است، دست ها را از شدت تعجب و حیا به صورت زد.(11)
صلات:
(یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ)
«صلات»، و «صلوات» که جمع آن است، هر گاه به خدا نسبت داده شود، به معناى فرستادن رحمت است، و هر گاه به فرشتگان و مؤمنان منسوب گردد به معناى طلب رحمت مى باشد.(12)
صُلْب:
(بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرَآءِبِ)
«صُلْب» به معناى پشت است، در این که منظور از «صلب» و «ترائب» در این آیه شریفه چیست؟ در میان مفسران گفتگوى بسیار است و تفسیرهاى فراوانى براى آن گفته اند (رجوع به ترائب).(13)
صَلْداً:
(صَلْداً لایَقْدِرُونَ)
«صَلْداً» نیز به معناى سنگ صافى است که چیزى بر آن نمى روید.(14)
صَلْصال:
(الإِنْسانَ مِنْ صَلْصال)
«صَلْصال» از مادّه «صلصلة» در اصل به معناى «رفت و آمد صدا در اجسام خشک» است; سپس به خاکهاى خشکیده که وقتى اشاره به آن مى کنند صدا مى کند «صلصال» گفته شده است. باقیمانده آب در ظرف را نیز «صَلْصَله» مى نامند; چرا که به هنگام حرکت به این طرف و آن طرف، صدا مى کند.
بعضى نیز گفته اند: «صلصال» به معناى «گِلِ بدبو» (لجن) است، ولى معناى اول مشهورتر و معروف تر است.(15)
صَلُّوا:
(صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً)
آنچه مناسب تر با ریشه لغوى این کلمه، و ظاهر آیه قرآن به نظر مى رسد، این است که «صَلُّوا» امر به طلب رحمت و درود فرستادن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.(16)
صلوات:
(وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ)
«صلوات» جمع «صلوة» به معناى «معبد یهود» است، و بعضى آن را معرب «صلوثا» مى دانند که در لغت عبرانى به معناى نماز خانه است.(17)
صَلْى:
(فَسَوْفَ نُصْلِیْهِ نَاراً)
«صَلْى» (بر وزن سرو) در اصل، به معناى نزدیک شدن به آتش است، گر چه گرم شدن و برشته شدن و سوخته شدن با آتش را نیز «صَلْى» مى گویند، اما در آیه فوق به معناى وارد شدن و سوختن در آتش است.(18)
صِلِىّ:
(هُمْ أَوْلى بِها صِلِیّاً)
«صِلِىّ» از مادّه «صَلْى» مصدر است که هم به معناى روشن کردن آتش، و هم چیزى را که با آتش مى سوزانند آمده است.(19)
صُمّ:
(الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِیْنَ لاَیَعْقِلُونَ)
«صُمّ» از مادّه «صَمَمْ» جمع «اَصَمّ» به معناى کر است.(20)
صمد:
(اللّهُ الصَّمَدُ)
براى «صمد» در روایات، کلمات مفسران و ارباب لغت، معانى زیادى ذکر شده است; «راغب» در «مفردات» مى گوید: «صمد» به معناى آقا و بزرگى است که براى انجام کارها به سوى او مى روند.
و بعضى گفته اند: «صمد» به معناى چیزى است که تو خالى نیست، بلکه پر است. در «مقاییس اللغة» آمده است: «صمد» دو ریشه اصلى دارد: یکى به معناى «قصد» است، و دیگرى به معناى «صلابت و استحکام» و این که به خداوند متعال «صمد» گفته مى شود، به خاطر این است که، بندگانش قصد درگاه او مى کنند. و شاید به همین مناسبت است که معانى متعدد زیر نیز، در کتب لغت براى «صمد» ذکر شده است:
شخص بزرگى که در منتهاى عظمت است، کسى که مردم در حوائج خویش به سوى او مى روند، کسى که برتر از او چیزى نیست، و کسى که دائم و باقى بعد از فناى خلق است. لذا امام حسین بن على(علیه السلام) در حدیثى براى «صمد» پنج معنا بیان فرموده:
صمد، کسى است که در منتهاى سیادت و آقایى است. صمد، ذاتى است دائم، ازلى و جاودانى. صمد، وجودى است که جوف ندارد. صمد، کسى است که نمى خورد و نمى آشامد. صمد، کسى است که نمى خوابد.
در عبارت دیگرى آمده است: «صمد، کسى است که قائم به نفس است و بى نیاز از غیر». صمد، کسى است که تغییرات و کون و فساد ندارد. از امام على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «صمد کسى است که شریک ندارد، و حفظ چیزى براى او مشکل نیست، و چیزى از او مخفى نمى ماند».
بعضى نیز گفته اند: «صمد» کسى است که هر وقت چیزى را اراده کند، مى گوید: موجود باش، آن هم فوراً موجود مى شود.(21)
صنع:
(یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ)
«صنع» آن چنان که «راغب» در کتاب «مفردات» گفته (غالباً) به معناى کارهاى جالب مى آید، و در آیه فوق به معناى معمارى هاى زیبا و چشمگیر عصر فرعونیان آمده است.(22)
صِنْوان:
(صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوان)
«صِنْوان» جمع «صِنو» در اصل به معناى شاخه اى است که از تنه اصلى درخت بیرون مى آید و بنابراین «صنوان» به معناى شاخه هاى مختلفى است که از یک تنه بیرون مى آید.
براى «صِنو» معناى دیگرى ذکر کرده اند و آن «شبیه» است، ولى به نظر مى رسد که این معنا از معناى اول که در بالا ذکر کردیم گرفته شده است.(23)
صُواع:
(نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ)
«صُواع» به معناى پیمانه است.(24)
صوّاف:
(اللّهِ عَلَیْها صَوَآفَّ)
«صوّاف» از مادّه «صَفّ» جمع «صافّه» به معناى «صف کشیده» است و به طورى که در روایات وارد شده، منظور این است که: دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى که ایستاده باشد، با هم ببندند تا به هنگام نحر زیاد تکان به خود ندهد وفرارنکند.(25)
صوامع:
(لَّهُدِّمَتْ صَوامِعُ)
«صوامع» جمع «صومعه» به معناى مکانى است که معمولاً در بیرون شهرها و دور از جمعیت، براى تارکان دنیا، زهاد و عباد ساخته مى شد که در فارسى به آن «دیر» گویند (باید توجّه داشت «صومعه» در اصل به معناى بنایى است که قسمت بالاى آن به هم پیوسته است، و ظاهراً اشاره به گلدسته هاى چهار پهلوئى بوده که راهبان براى صومعه خود درست مى کردند).(26)
صور:
(وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ)
«صور» به معناى شیپور یا شاخ میان تهى است، که معمولاً براى حرکت قافله، یا لشکر، یا براى توقف آنها به صدا درمى آوردند، البته آهنگ این دو، با هم متفاوت بوده، شیپور توقف، قافله را یک جا متوقف مى کرد، و شیپور حرکت، اعلام شروع حرکت قافله بود. ولى تعداد کمى از مفسرین «صور» را جمع «صورت» دانسته، و بنابراین، نفخ صور را به معناى دمیدن در صورت، مانند دمیدن روح در کالبد بشر دانسته اند، طبق این تفسیر، یک مرتبه در صورت هاى انسانى دمیده مى شود و همگى مى میرند، و یک بار دمیده مى شود، همگى جان مى گیرند. توجّه کنید «صور» (بر وزن نور) و «صُوَر» (بر وزن زحل) هر دو جمع «صورت» مى باشد.
و معمولاً به وسیله «صور» (شیپور)، دستورهایى به سربازان براى جمع شدن، یا حاضر باش و یا استراحت و خواب مى دهند، و استعمال آن در مورد «صور اسرافیل» یک نوع کنایه و تشبیه است.(27)
صُوف:
(أَصْوافِها وَ أَوْبارِها)
موهایى که بر بدن چهارپایان مى روید گاهى کمى نرم تر است که آن را پشم مى گوئیم و عرب آن را «صُوف» مى نامد (و جمع آن أصواف است).(28)
صَیاصِى:
(مِنْ صَیاصِیهِمْ)
«صَیاصِى» جمع «صیصیه» به معناى قلعه هاى محکم است، سپس به هر وسیله دفاعى نیز اطلاق شده است، مانند شاخ گاو و شاخکى که در پاى خروس است.(29)
صَیْحَه:
(الَّذِیْنَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ)
«صیحه» در لغت به معناى «صداى عظیمى» است، که معمولاً از دهان انسان یا حیوانى بیرون مى آید، ولى اختصاص به آن ندارد، بلکه، هر گونه صداى عظیم را شامل مى شود.
«صَیْحَه» در اصل به معناى «شکافتن چوب یا لباس و برخاستن صدا» از آن است ، سپس در هر صداى بلند، و فریاد مانند، به کار رفته، گاه به معناى طول قامت نیز آمده، مثلاً گفته مى شود: بِأَرْضِ فُلان شَجَرٌ قَدْ صاحَ! «در فلان زمین درختى است که فریاد مى کشد» یعنى آن چنان طولانى شده، که گویى فریاد مى زند و مردم را به سوى خود مى خواند.
«صَیْحَة» در سوره «قمر» به معناى صداى عظیمى است که از آسمان برمى خیزد، و ممکن است اشاره به صاعقه وحشت زایى باشد که بر فراز شهر آنها در گرفت.(30)


(1) . جنّ، آیه 17 (ج 25، ص 128).
(2) . زمر، آیه 68 (ج 19، ص 561).
(3) . مدثّر، آیه 17 (ج 25، ص 230).
(4) . نساء، آیه 43 (ج 3، ص 509) ; مائده، آیه 6
(ج 4، ص 372) ; کهف، آیات 8، 40 (ج 12، صفحات 384، 474).
(5) . تحریم، آیه 4 (ج 24، صفحات 289، 290).
(6) . صفّ، آیه 4 (ج 24، ص 76).
(7) . حجر، آیه 85 (ج 11، ص 146) ; زخرف، آیه 5 (ج 21، ص 23) ; تغابن، آیه 14 (ج 24،217).
(8) . مرسلات، آیه 33 (ج 25، ص 417).
(9) . طه، آیه 106 (ج 13، ص 331).
(10) . بقره، آیه 264 (ج 2، ص 381).
(11) . ذاریات، آیه 29 (ج 22، ص 359).
(12) . احزاب، آیه 56 (ج 17، ص 444).
(13) . طارق، آیه 7 (ج 26، ص 377).
(14) . بقره، آیه 264 (ج 2، ص 381).
(15) . حجر، آیه 26 (ج 11، ص 83) ; رحمن، آیه 14 (ج 23، ص 129).
(16) . احزاب، آیه 56 (ج 17، ص 445).
(17) . حجّ، آیه 40 (ج 14، ص 130).
(18) . نساء، آیه 30 (ج 3، ص 452).
(19) . مریم، آیه 70 (ج 13، ص 132).
(20) . انفال، آیه 22 (ج 7، ص 156).
(21) . اخلاص، آیه 2 (ج 27، ص 471).
(22) . اعراف، آیه 137 (ج 6، ص 394).
(23) . رعد، آیه 4 (ج 10، ص 142).
(24) . یوسف، آیه 72 (ج 10، ص 59).
(25) . حجّ، آیه 36 (ج 14، ص 121).
(26) . حجّ، آیه 40 (ج 14، ص 130).
(27) . زمر، آیه 68 (ج 19، صفحات 558، 560) ; ق، آیه 20 (ج 22، ص 266) ; نبأ، آیه 18 (ج 26، ص 45).
(28) . نحل، آیه 80 (ج 11، ص 375).
(29) . احزاب، آیه 26 (ج 17، ص 289).
(30) . هود، آیه 67 (ج 9، ص 200) ; یس، آیه 49
(ج 18، ص 431) ; قمر، آیه 31 (ج 23، ص 66).
 
 
صابئه ـ صَرِیمضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً ـ ضَیْف
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma