دَسّاها ـ دینار

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
دائِبِین ـ دَرَکاتذا الأیْد ـ

دَسّاها:
(وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاهَا)
«دَسّاها» از مادّه «دَسّ» در اصل به معناى داخل کردن چیزى توأم با کراهت است، چنان که قرآن مجید درباره عرب جاهلى و زنده به گور کردن دختران مى فرماید: أَمْ
یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ «آن را با کراهت و نفرت در خاک پنهان کند» و «دسیسه» به کارهاى مخفیانه زیانبار گفته مى شود.(1)
دُسُر:
(عَلى ذاتِ أَلْواح وَ دُسُر)
«دُسُر» جمع «دسار» (بر وزن کتاب) چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: در اصل به معناى راندن شدید توأم با قهر است، و از آنجا که میخ با ضربه هاى شدیدى که بر آن وارد مى شود، در چوب و مانند آن فرو مى رود، به آن «دسار» گفته اند، اما بعضى از مفسران این کلمه را به معناى «طناب» تفسیر کرده، و اشاره به طناب هاى بادبان کشتى و مانند آن مى دانند، ولى معناى اول، مخصوصاً با توجّه به ذکر «الواح» صحیح تر به نظر مى رسد.(2)
دَعّ:
(إِلى نَارِ جَهَنَّمَ دَعّاً)
«دَعّ» (بر وزن جدّ)، به معناى دفع شدید و راندن توأم با خشونت و عنف است.(3)
دعا:
(وَ یَدْعُ الإِنْسانُ بِالشَّرِّ)
«دعا» در اینجا معناى وسیعى دارد که هر گونه طلب و خواستن را شامل مى شود، اعم از این که با زبان بخواهد، و یا عملاً براى به دست آوردن چیزى به پا خیزد، تلاش و کوشش کند.(4)
دَعاکُم:
(ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَةً)
تعبیر به «دَعاکُم» (شما را فرا مى خواند) اشاره به این است که همان طور که براى تدبیر و نظم جهان یک فرمان او کافى است، براى بعث و نشور و رستاخیز نیز یک دعوت او کفایت مى کند، مخصوصاً با توجّه به جمله «إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ» ـ که «اذا» در آن به اصطلاح براى «مفاجاة» است ـ روشن مى سازد که با یک دعوت او همه ناگهان بیرون مى ریزند.(5)
دعاء:
(الإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ)
«دعاء»، گاه به معناى «خواندن» کسى است، و گاه به معناى «طلب کردن» چیزى است.(6)
دِفْء:
(لَکُمْ فیها دِفْءٌ)
«دِفْء» به معناى هر گونه پوشش است، (با استفاده از پشم و پوست) مانند: لباس، لحاف، کفش، کلاه، خیمه.(7)
دَکّ:
(لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً)
«دَکّ» در اصل، چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى زمین صاف و مستوى است، بنابراین، منظور از جمله «جَعَلَهُ دَکّاً» این است که کوه را آنچنان متلاشى و نرم کرد، که همانند زمین صاف و مستوى شد.
حتى در پاره اى از روایات وارد شده که کوه به چندین قسمت تقسیم و هر کدام به گوشه اى پرتاب شد! و یا به کلّى در زمین فرو رفت.
و از آنجا که براى صاف کردن یک زمین ناهموار باید آن را درهم بکوبند، در بسیارى از موارد، این واژه به معناى کوبیدن شدید به کار رفته است. ولى، از بعضى از منابع لغت، استفاده مى شود که اصل معنا «دَکّ» همان کوبیدن و ویران کردن است، و چون لازمه کوبیدن و ویران کردن، صاف و هموار شدن است، این واژه در این معنا نیز به کار مى رود. به هر حال، این کلمه در سوره «حاقّه» به معناى کوبیدن شدید کوه ها و زمین هاى ناهموار به یکدیگر است، به گونه اى که یک باره از هم متلاشى و هموار گردند! و تکرار «دَکّ» در سوره «فجر» براى تأکید است.(8)
دُکّان:
(دُکَّتِ الأَرْضُ دَکّاً دَکّاً)
«دُکّان» به محلى گفته مى شود که صاف و بدون پستى و بلندى است.(9)
دکّه:
(دُکَّتِ الأَرْضُ دَکّاً دَکّاً)
«دکّه» به سکوئى مى گویند که آن را صاف و آماده نشستن کرده اند.(10)
دُلُوکِ الشَّمْسِ:
(أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ)
«دُلُوکِ الشَّمْسِ» به معناى «زوال آفتاب» از دائره نصف النهار است که وقت ظهر مى باشد، و در اصل از مادّه «دَلْک» به معناى «مالیدن» گرفته شده; چرا که انسان در آن موقع بر اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را مى مالد.
یا از «دَلْک» به معناى «متمایل شدن» است; چرا که خورشید در این موقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب متمایل مى شود.
و یا این که انسان، دست خود را در مقابل آفتاب حائل مى کند، گویى نور آن را از چشم خود کنار مى زند و متمایل مى سازد. به هر حال، در روایتى که از منابع اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده «دلوک» به معناى زوال خورشید، تفسیر شده است.(11)
دَلّى:
(فَدَلاّهُمَا بِغُرُور)
«دَلّى» از «تدلیه» به معناى فرستادن «دلو» در چاه است که آن را به ریسمانى بسته و تدریجاً در چاه پایین برند، و این در حقیقت کنایه لطیفى از این معناست که شیطان با طناب مکر و فریب، آنها را از مقام والایشان فرود آورد و به چاه سار مشکلات و دورى از رحمت حق افکند.(12)
دم:
«دم» در اینجا به معناى ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و یا به رنگ خون درآمدن رود «نیل»، به طورى که نه براى شرب قابل استفاده بود و نه کشاورزى.(13)
دَمْدَمَ:
(فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ)
«دَمْدَمَ» از مادّه «دمدمة»، گاه، به معناى هلاک کردن آمده، گاه، به عذاب و مجازات کامل، گاه، به معناى کوبیدن و نرم کردن، گاه، به معناى ریشه کن ساختن و گاه، به معناى خشم و غضب نمودن و یا احاطه کردن و فراگیر شدن. و همه این معانى در آیه مورد بحث صادق است; چرا که این عذاب گسترده، از خشم الهى سرچشمه مى گرفت و همه آنها را در هم کوبید و نرم کرد و ریشه کن ساخت.(14)
دَمَّرْنَا:
(دَمَّرْنَا مَا کَانَ)
«دَمَّرْنَا» از مادّه «دمار» به معناى هلاکت است و «تدمیر» به معناى هلاک کردن و نابود ساختن است.(15)
دنیا:
(إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا)
«دنیا» از مادّه «دُنُوّ» (بر وزن علوّ) به معناى پایین تر و نزدیک تر مى آید و نقطه مقابل آن «اقصى» و «قصوى» به معناى دورتر است.(16)
دَوائِر:
(وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوآئِرَ)
«دَوائِر» جمع «دائره» و معناى آن معروف است; ولى «عرب» به حوادث سخت و دردناک، که انسان را احاطه مى کند نیز، دائره و در حال جمعى «دوائر» مى گوید.(17)
دولة:
(دُولَةَ بَیْنَ الأَغْنِیآءِ)
«دولة» (به فتح دال و به ضم دال) به یک معناست هر چند بعضى میان این دو فرق گذاشته اند; اولى را مخصوص اموال و دومى را مربوط به جنگ و مقام دانسته اند; و یا اولى را اسم مصدر و دومى را مصدر شمرده اند. و به هر حال با مادّه «تداول» که به معناى دست به دست کردن است، ریشه مشترک دارد.(18)
دِهاق:
(وَ کَأْساً دِهاقاً)
«دِهاق» را بسیارى از مفسران و اهل لغت به معناى «لبریز» تفسیر کرده اند ولى «ابن منظور» در «لسان العرب» دو معناى دیگر نیز براى آن نقل کرده: «پى در پى» و «صاف و زلال».(19)
دِهان:
(فَکَانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ)
«دِهان» (بر وزن کتاب) به معناى روغن مذاب، و گاه به معناى دُردى است که در روغن ته نشین مى شود; و غالباً رنگ هاى مختلفى دارد. این تشبیه ممکن است از این نظر باشد که رنگ آسمان به صورت روغن مذاب گلگون در مى آید و یا اشاره به ذوب شدن کرات آسمانى و یا رنگهاى مختلف آن بوده باشد.
بعضى «دهان» را به معناى «چرم سرخ رنگ» نیز تفسیر کرده اند; و در هر صورت، این تشبیهات تنها مى تواند شبحى از صحنه هولناک قیامت را مجسم سازد; چرا که در واقع شباهتى به هیچ حادثه اى از حوادث این دنیا ندارد، و صحنه هایى است که تا کسى نبیند، نمى داند.(20)
دهر:
(وَ مَا یُهْلِکُنآ إِلاَّ الدَّهْرُ)
در بعضى از تعبیرات «دهر» به معناى «ابناء روزگار» و «مردم زمانه» به کار رفته، که بزرگان از بىوفایى آنها شکوه کرده اند.(21)
دیّار:
(مِنَ الْکَافِرینَ دَیّاراً)
«دیّار» (بر وزن سیّار) از مادّه «دار» به معناى کسى است که در خانه اى سکنى مى گزیند. این واژه معمولاً در موارد نفى عام به کار مى رود، مثلاً گفته مى شود: مَا فِى الدّارِ دَیّارٌ «در خانه احدى ساکن نیست».
بعضى گفته اند که در اصل «دَیوار» (بر وزن حیوان) بوده، سپس «واو» تبدیل به «یاء» شده و در آن ادغام و «دیّار» گشته است («البیان فى غرائب القرآن»، جلد 2، صفحه 465، و تفسیر «کبیر فخر رازى»، ذیل آیات مورد بحث).(22)
دِین:
(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَاللهِ الاِْسْلامُ)
«دِین» در لغت در اصل، به معناى جزا و پاداش است، و به معناى اطاعت و پیروى از فرمان نیز آمده است، و در اصطلاح مذهبى، عبارت از مجموعه قواعد و قوانین و آدابى است که انسان در سایه آنها مى تواند به خدا نزدیک شود و به سعادت دو جهان برسد و از نظر اخلاقى و تربیتى در مسیر صحیح گام بردارد.(23)
دینار:
«دینار» عبارت است از یک مثقال شرعى طلاى مسکوک، و مثقال شرعى معادل 18 نخود یعنى سه چهارمِ مثقال معمولى است.(24)


(1) . شمس، آیه 10 (ج 27، ص 63).
(2) . قمر، آیه 13 (ج 23، ص 42).
(3) . طور، آیه 13 (ج 22، ص 432).
(4) . اسراء، آیه 11 (ج 12، ص 54).
(5) . روم، آیه 25 (ج 16، ص 424).
(6) . فصّلت، آیه 49 (ج 20، ص 341).
(7) . نحل، آیه 5 (ج 11، ص 182).
(8) . اعراف، آیه 143 (ج 6، ص 422) ; حاقّه، آیه 14 (ج 24، ص 452); فجر، آیه 21 (ج 26،
ص 486).
(9) . فجر، آیه 21 (ج 26، ص 486).
(10) . فجر، آیه 21 (ج 26، ص 486).
(11) . اسراء، آیه 78 (ج 12، ص 247).
(12) . اعراف، آیه 22 (ج 6، ص 146).
(13) . اسراء، آیه 103 (ج 12، ص 341).
(14) . شمس، آیه 14 (ج 27، ص 72).
(15) . اعراف، آیه 137 (ج 6، ص 395) ; اسراء، آیه 16 (ج 12، ص 76).
(16) . انفال، آیه 42 (ج 7، ص 232).
(17) . توبه، آیه 98 (ج 8، ص 120).
(18) . حشر، آیه 7 (ج 23، ص 516).
(19) . نبأ، آیه 34 (ج 26، ص 62).
(20) . رحمن، آیه 37 (ج 23، ص 166).
(21) . جاثیه، آیه 24 (ج 21، ص 287).
(22) . نوح، آیه 26 (ج 25، ص 96).
(23) . آل عمران، آیه 19 (ج 2، ص 548).
(24) . مائده، آیه 38 (ج 4، ص 478).
 
 
دائِبِین ـ دَرَکاتذا الأیْد ـ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma