فج ـ فَرِىّ

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
فِئَة ـ فِتْیَةفُزِّعَ ـ فؤاد

فج:
(مِنْ کُلِّ فَجّ عَمیق)
«فج» در اصل به معناى فاصله میان دو کوه و سپس به جاده هاى وسیع اطلاق شده.(1)
فِجاج:
(مِنْها سُبُلاً فِجاجاً)
«فِجاج» (بر وزن مزاج) جمع «فج» (بر وزن حج) به معناى دره اى است که در میان دو کوه قرار دارد، و به جاده هاى وسیع نیز گفته مى شود.(2)
فُجّار:
(وَإِنَّ الْفُجّارَ لَفی جَحیم)
«فُجّار» جمع «فاجر» در اصل از «فَجْر» به معناى شکافتن وسیع است، و طلوع صبح را به این جهت طلوع فجر مى گویند که گویى پرده سیاهى شب با سپیده دم به کلى شکافته مى شود، و از همین رو واژه «فجور»
در مورد اعمال کسانى که پرده عفاف و تقوا را مى درند و در راه گناه قدم مى گذارند، به کار مى رود.(3)
فَجْر:
(الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ)
«فَجْر»، در اصل به معناى شکافتن وسیع است، و از آنجا که نور صبح تاریکى شب را مى شکافد، از آن تعبیر به «فجر» شده است، و مى دانیم «فجر» بر دو گونه است: «کاذب» و «صادق». بعضى «فجر» را در این آیه، به معناى مطلق آن یعنى «سپیده صبح» تفسیر کرده اند، که مسلماً یکى از نشانه هاى عظمت خداوند است، نقطه عطفى است در زندگى انسان ها و تمام موجودات زمینى، و آغاز حاکمیت نور و پایان گرفتن ظلمت است، آغاز جنبش و حرکت موجودات زنده، و پایان یافتن خواب و سکوت است، و به خاطر این حیات، خداوند به آن سوگند یاد کرده.
بعضى آن را به معناى «فجر آغاز محرّم» که آغاز سال جدید است تفسیر کرده اند. و بعضى، به «فجر روز عید قربان» که مراسم مهم حج در آن انجام مى گیرد، و متصل به شب هاى دهگانه است. و بالاخره، بعضى به صبحگاهان ماه مبارک رمضان و یا «فجر صبح جمعه».(4)
فجر صادق:
«فجر صادق» از همان ابتدا در افق گسترش پیدا مى کند، صفا و نورانیت و شفافیت خاصى دارد، مانند یک نهر آب زلال، افق مشرق را فرا مى گیرد، و بعد در تمام آسمان گسترده مى شود.
«فجر صادق» اعلام پایان شب، و آغاز روز است، در این موقع روزه داران باید امساک کنند، و وقت نماز صبح وارد مى شود.(5)
فجر کاذب:
«فجر کاذب» همان سپیدى طولانى است که در آسمان ظاهر مى شود، و آن را به دم روباه تشبیه مى کنند که نقطه باریک آن در طرف افق است، و قاعده مخروط آن، در وسط آسمان.(6)
فَجَّرْنَا:
(وَفَجَّرْنَا فیها مِنَ الْعُیُونِ)
«فَجَّرْنَا» از مادّه «تفجیر» به معناى «ایجاد شکاف وسیع» است، و از آنجا که چشمه ها با شکافته شدن زمین بیرون مى ریزند، این تعبیر در مورد بیرون آمدن چشمه از زمین به کار رفته است. قابل توجّه این که صیغه ثلاثى مجرد آن نیز به معناى شکافتن است، ولى هنگامى که به باب «تفعیل» برده شود (همانند آیه فوق) معناى تکثیر و تشدید را مى رساند.(7)
فَجَرَة:
(هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ)
«فَجَرَة» از مادّه «فُجُور» (بر وزن غلبه) جمع «فاجر» است که اشاره به افراد فاسدالعمل است.(8)
فُجُور:
(تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ)
«فُجُور» از مادّه «فجر» چنان که قبلاً هم اشاره کرده ایم، به معناى شکافتن وسیع است، و از آنجا که سپیده صبح، پرده شب را مى شکافد به آن «فجر» گفته شده. و نیز از آنجا که ارتکاب گناهان، پرده دیانت را مى شکافد به آن «فجور» اطلاق شده. البته، منظور از «فجور» در سوره «شمس»، همان اسباب و عوامل و طرق آن است.(9)
فَحْشاء:
(بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشآءِ)
«فَحْشاء» از مادّه «فحش» به معناى هر کارى است که از حد اعتدال خارج گردد و صورت «فاحش» به خود بگیرد،بنابراین شامل تمامى منکرات وقبائح واضح وآشکار مى گردد.
و به معناى هر کار زشت و بسیار قبیح است، و در آیه 268 سوره «بقره» به تناسب بحث، به معناى بخل و ترک انفاق، که در بسیارى از
موارد، نوعى معصیت و گناه است آمده (هر چند واژه فحشاء در مواردى به معناى گناه بى عفتى آمده)، حتى بعضى از مفسران تصریح کرده اند که: عرب به شخص بخیل، فاحش مى گوید.
فرق میان «فحشاء» و «منکر» در یک عبارت کوتاه مى توان گفت: «فحشاء» اشاره به گناهان بزرگ پنهانى، و «منکر» گناهان بزرگ آشکار است، و یا «فحشاء» گناهانى است که بر اثر غلبه قواى شهویه، و «منکر» بر اثر غلبه قوه غضبیه صورت مى گیرد.(10)
فَخّار:
(مِنْ صَلْصال کَالْفَخّارِ)
«فَخّار» از مادّه «فخر» گرفته شده و به معناى کسى است که بسیار فخر مى کند، و از آنجا که این گونه اشخاص آدمهایى تو خالى و پر سر و صدا هستند، این کلمه به کوزه (و هر گونه «سفال») به خاطر سر و صداى زیادى که دارد اطلاق شده است!(11)
فَخُور:
(مَنْ کَانَ مُخْتالاً فَخُوراً)
«فَخُور» صیغه مبالغه از مادّه «فخر» به معناى کسى است که نسبت به دیگران بسیار فخر فروشى مى کند، تفاوت «مختال» و «فخور» در این است که: اولى، اشاره به تخیلات کبرآلود ذهنى است، و دومى، به اعمال کبر آمیز خارجى.(12)
فَدَیْنَا:
(فَدَیْنَاهُ بِذِبْح عَظیم)
«فَدَیْنَا» از مادّه «فدا» در اصل به معناى قرار دادن چیزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر، از شخص یا چیز دیگر است، لذا مالى را که براى آزاد کردن اسیر مى دهند «فدیه» مى گویند، و نیز کفاره اى را که بعضى از بیماران به جاى روزه مى دهند به این نام نامیده مى شود.(13)
فرات:
(هذا عَذْبٌ فُراتٌ)
«فرات» به معناى خوش طعم و خوشگوار است و به گفته «لسان العرب»، آبى است که در نهایت «عذوبت» (پاکیزگى و گوارایى) باشد.(14)
فِراش:
(لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً)
«فِراش» به معناى «بسترِ استراحت»، نه تنها مفهوم آرامش،آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد که گرم و نرم بودن و در حدّ اعتدال قرار داشتن نیز در مفهوم آن افتاده است.(15)
فَراش:
(کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ)
«فَراش» از مادّه «فَرش» جمع «فراشة» بسیارى آن را به معناى «پروانه» مى دانند و بعضى نیز آن را به معناى «ملخ» تفسیر کرده اند.(16)
فَرْث:
(فی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْث)
«فَرْث» در لغت به معناى غذاهاى هضم شده درون معده است که به مجرد رسیدن به روده ها، مادّه حیاتى آن جذب بدن مى گردد، و تفاله هاى آن به خارج فرستاده مى شود، در آن حال که این غذاى هضم شده در درون معده است، به آن «فَرْث» مى گویند و هنگامى که تفاله هاى آن خارج شد «رَوْث» (سرگین) گفته مى شود.(17)
فَرج:
(وَ الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها)
«فَرج» از نظر لغت در اصل، به معناى فاصله و شکاف مى باشد، و به عنوان کنایه در عضو تناسلى به کار رفته است، اما از آنجا که در فارسى به کنایى بودن آن توجّه نمى شود، گاهى این سؤال پیش مى آید: چگونه این لفظ که صریح در آن عضو خاص انسان است در قرآن آمده؟! در حالى که توجّه به کنایه بودن آن مشکل را حل مى کند. و به تعبیر روشن تر اگر بخواهیم معناى کنایى آن را در فارسى بیان کنیم، معادل جمله «أَحْصَنَتْ فَرْجَها» در فارسى این است: «دامان خود را پاک نگاه داشت» آیا این تعبیر در فارسى زننده است؟(18)
فَرِحِینَ:
(لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ)
«فَرِحِینَ» از مادّه «فَرَح» جمع «فرح» (به کسر راء) به معناى کسى است که بر اثر به دست آوردن چیزى، مغرور و متکبر شده و از باده پیروزى سرمست مى باشد و از خوشحالى در پوست نمى گنجد.(19)
فردوس:
(یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ)
«فردوس» در اصل ـ به گفته بعضى ـ یک لغت رومى است، بعضى آن را عربى و بعضى اصل آن را فارسى مى دانند و به معناى «باغ» است، یا باغ مخصوصى که تمام نعمت ها و مواهب الهى در آن جمع است و لذا، مى توان آن را به عنوان «بهشت برین» (بهترین و برترین باغ هاى بهشت) نامید.(20)
فَرش:
(حَمُولَةً وَ فَرْشاً)
«فَرش» به همان معناى معروف است، ولى در اینجا به معناى گوسفند و نظیر آن از حیوانات کوچک تفسیر شده است و ظاهراً نکته اش این است که این گونه حیوانات بسیار به زمین نزدیک هستند، و در برابر حیوانات بزرگ باربر، همانند فرشى محسوب مى شوند.
هر گاه به بیابانى که گوسفندانى در آن مشغول چرا هستند از دور بنگریم درست به فرشى مى مانند که روى زمین گسترده شده است، در حالى که گله شتران هیچ گاه از دور چنین منظره اى ندارد.
تقابل «حَمُولَة» با «فَرش» نیز این معنا را تأیید مى کند.
این احتمال را نیز بعضى از مفسران داده اند که منظور از این کلمه، فرش هایى است که مردم ازحیوانات درست مى کنند،یعنى بسیارى از حیوانات هم براى باربرى مورد استفاده قرار مى گیرند و هم براى تهیه فرش. ولى احتمال اول نزدیک تر به معناى آیه است.(21)
فُرُش:
(مُتَّکِئینَ عَلى فُرُشِ)
«فُرُش» از مادّه «فَرش» جمع «فراش» در اصل به معناى هر گونه فرش یا بسترى است که مى گسترانند، و به همین تناسب گاه به عنوان کنایه از همسر به کار مى رود (خواه مرد باشد یا زن). بعضى نیز «فُرُش» را به معناى حقیقى (نه به معناى کنایى) تفسیر کرده اند، و آن را اشاره به فرشها و بسترهاى بسیار گرانبها و پر ارزش بهشت دانسته اند، ولى در این صورت، ارتباط آیات بعد که حکایت از حوریان و همسران بهشتى مى کند، از آن قطع مى شود.(22)
فُرُط:
(وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)
«فُرُط» به معناى تجاوز از حدّ است، و هر چیزى که از حدّ خود خارج بشود و به اسراف متوجّه گردد، به آن «فُرُط» مى گویند.(23)
فَرَّطْتُم:
(مِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ)
«فَرَّطْتُم» از مادّه «تفریط» در اصل از «فروط» (بر وزن شروط) به معناى مقدم شدن است، هنگامى که به باب تفعیل در آید به معناى کوتاهى در تقدم خواهد بود، اما هنگامى که از باب افعال (افراط) باشد به معناى اسراف و تجاوز در تقدم است.(24)
فرعون:
(مُوسى یا فِرْعَوْنُ)
«فرعون»، اسم عام است و به تمام سلاطین مصر در آن زمان گفته مى شد.(25)
فِرْق:
(فَکَانَ کُلُّ فِرْق)
«فِرْق» (بر وزن رزق) از مادّه «فَرْق» (بر وزن حلق) به معناى جدا شدن است، و (آن گونه اى که «راغب» در «مفردات» گوید) فرق «فلق» و «فرق» این است که: اولى اشاره به شکافتن مى کند و دومى جدا شدن، و لذا «فرقه» و «فرق» به قطعه یا جماعتى گفته مى شود که از بقیه جدا گردد.(26)
فُرْقان:
(یَجْعَلْ لَّکُمْ فُرْقاناً)
«فُرْقان» صیغه مبالغه از مادّه «فَرْق» است و در اینجا به معناى چیزى است که به خوبى حق را از باطل جدا مى کند.(27)
فروج:
(لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ)
«فروج» جمع «فرج»، کنایه از دستگاه تناسلى است.(28)
فَرِىّ:
(لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا)
«فَرِىّ» از مادّه «فَرْى» بنا به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، به معناى بزرگ یا عجیب و یا ساختگى آمده است و در اصل از مادّه «فرى» به معناى پاره کردن پوست براى اصلاح آن است.(29)


(1) . حجّ، آیه 27 (ج 14، ص 82).
(2) . نوح، آیه 20 (ج 25، ص 87).
(3) . انفطار، آیه 14 (ج 26، ص 243).
(4) . بقره، آیه 187 (ج 1، ص 736) ; فجر، آیه 1
(ج 26، ص 458).
(5) . فجر، آیه 1 (ج 26، ص 458).
(6) . فجر، آیه 1 (ج 26، ص 458).
(7) . یس، آیه 34 (ج 18، ص 398).
(8) . عبس، آیه 42 (ج 26، ص 170).
(9) . اسراء، آیه 90 (ج 12، ص 311) ; ص، آیه 28 (ج 19، ص 287) ; شمس، آیه 8 (ج 27،
ص 61).
(10) . بقره، آیات 169، 268 (ج 1، ص 645 ; ج 2، صفحه 395);عنکبوت، آیه 45 (ج 16،ص 301).
(11) . رحمن، آیه 14 (ج 23، ص 129).
(12) . نساء، آیه 36 (ج 3، ص 486) ; لقمان، آیه 18 (ج 17، ص 65) ; حدید، آیه 23 (ج 23،379).
(13) . صافات، آیه 107 (ج 19، ص 132).
(14) . فرقان، آیه 53 (ج 15، ص 141) ; فاطر، آیه 12 (ج 18، ص 224).
(15) . بقره، آیه 22 (ج 1، ص 154).
(16) . قارعه، آیه 4 (ج 27، ص 286).
(17) . نحل، آیه 66 (ج 11، ص 317).
(18) . انبیاء، آیه 91 (ج 13، ص 538).
(19) . قصص، آیه 76 (ج 16، ص 167).
(20) . مؤمنون، آیه 11 (ج 14، ص 221).
(21) . انعام، آیه 142 (ج 6، ص 20).
(22) . رحمن، آیه 54 ; واقعه، آیه 34 (ج 23، صفحات 177، 233).
(23) . کهف، آیه 28 (ج 12، ص 456).
(24) . یوسف، آیه 80 (ج 10، ص 66).
(25) . اعراف، آیه 104 (ج 6، ص 336).
(26) . شعراء، آیه 63 (ج 15، ص 269).
(27) . انفال، آیه 29 (ج 7، ص 177).
(28) . معارج، آیه 29 (ج 25، ص 44).
(29) . مریم، آیه 27 (ج 13، ص 63).
 
 
فِئَة ـ فِتْیَةفُزِّعَ ـ فؤاد
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma