نسب ـ نَضِیدٌ

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
نَجْد ـ نزولنُطْفَه ـ نُقَیِّض

نسب:
(فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً)
منظور از «نسب» پیوندى است که در میان انسان ها از طریق زاد و ولد به وجود مى آید، مانند ارتباط پدر و فرزند، یا برادران به یکدیگر.
اما منظور از «صهر» که در اصل به معناى «داماد» است، پیوندهایى است که از این طریق میان دو طایفه بر قرار مى شود، مانند پیوند انسان با نزدیکان همسرش، و این دو، همان چیزى است که فقهاء در مباحث نکاح از آن تعبیر به «نسب» و «سبب» مى کنند. در قرآن مجید، در سوره «نساء» به هفت مورد از محارم که از طریق نسب به وجود مى آیند اشاره شده (مادر، دختر، خواهر، عمه، خاله، دختر برادر و دختر خواهر) و به چهار مورد از موارد سبب و صهر (دختر همسر، مادر همسر، همسر فرزند، و همسر پدر).(1)
نَسْتَنْسِخُ:
(إِنّا کُنّا نَسْتَنْسِخُ)
«نَسْتَنْسِخُ» و «استنساخ» در اصل از «نسخ» گرفته شده، که به معناى زائل کردن چیزى به وسیله چیز دیگرى است، مثلاً گفته مى شود: «نَسَخَتِ الشَّمْسُ الظِّلَّ» (خورشید سایه را از میان برد). سپس در مورد نوشتن کتابى از روى کتاب دیگر، به کار رفته است بى آنکه کتاب اول نابود شود.(2)
نسخ:
(مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَة)
«نسخ» از نظر لغت، به معناى از بین بردن و زائل نمودن است، و در منطق شرع، تغییر دادن حکمى و جانشین ساختن حکمى دیگر به جاى آن است.(3)
نَسْف، نُسِفَت:
(رَبِّی نَسْفاً)
مادّه «نَسْف» در لغت از ریشه در آوردن و به معناى ریختن دانه هاى غذایى در غربال و تکان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود و در اینجا اشاره به متلاشى شدن و خرد شدن کوه ها و سپس بر باد رفتن آنها است.(4)
نُسْقِیه:
(وَ نُسْقِیَهُ مِمّا خَلَقْنآ)
«نسقیه» از مادّه «اسقاء» است، و تفاوت آن با «سقى»، چنان که «راغب» در «مفردات» و بعضى دیگر از مفسران گفته اند، این است که: «اسقاء» به معناى آماده ساختن آب، و در اختیار گذاردن است، که هر موقع انسان اراده کند، از آن بنوشد، در حالى که، مادّه «سقى»
به معناى آن است که ظرف آب را به دست کسى بدهند، تا بنوشد و به تعبیر دیگر اسقاء، معناى وسیع تر و گسترده ترى دارد.(5)
نُسُک:
(أَوْ صَدَقَة أَوْ نُسُک)
«نُسُک» در اصل جمع «نَسیکَه» به معناى حیوان ذبح شده است، این واژه به معناى عبادت نیز آمده است. لذا «راغب» در «مفردات»، بعد از آن که «نُسُک» را به عبادت تفسیر مى کند، مى گوید: این واژه در مورد اعمال حج به کار مى رود، و «نَسیکَه» به معناى «ذبیحه» است.
بعضى از مفسران نیز آن را در اصل به معناى شمش هاى نقره مى دانند و این که به عبادت «نُسُک» گفته شده، به خاطر آن است که انسان را خالص، پاک و پاکیزه مى کند.
به شخص عبادت کننده «ناسک» گفته مى شود، ولى این کلمه بیشتر درباره اعمال حج به کار مى رود، و مى گویند: مناسک حج.
بعضى احتمال داده اند «نُسُک» در سوره «انعام» به معناى «قربانى» بوده باشد، ولى ظاهر این است که: هر گونه عبادتى را شامل
مى شود، در واقع نخست اشاره به نماز (صلاة) به عنوان مهم ترین عبادت شده، بعد همه عبادات را به طور کلى بیان کرده است، یعنى هم نماز من و هم تمام عباداتم و حتى زندگى و مرگم، همه براى او است.(6)
نَسْل:
(ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ)
«نَسْل» به معناى فرزندان و نوه ها در تمام مراحل است.(7)
نَسْلَخُ:
(نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ)
تعبیر «نَسْلَخُ» از مادّه «سلخ» (بر وزن بلخ) که در اصل، به معناى «کندن پوست حیوان» است، تعبیر لطیفى است، گویى روشنایى روز، همچون لباس سفیدى است که بر تن شب پوشانیده شده، به هنگام غروب آفتاب این لباس را از تن او همچون پوستى مى کنند، تا باطن و درون او آشکار گردد.(8)
نَسُوا:
(وَ نَسُوا حَظّاً مِّمّا)
«نَسُوا» از مادّه «نِسیان» فعل ماضى است و شاید مراد آن باشد که آنها دستور پذیرش دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که در «تورات» آمده بود را یکباره به دست فراموشى سپردند، که این خود سبب تحریف مرتب کلمات در طول تاریخ شده است.(9)
نسیان:
(مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ)
«نسیان»، در اینجا مسلماً به معناى فراموشى مطلق نیست; زیرا در فراموشى مطلق، عتاب و ملامتى وجود ندارد، بلکه یا به معناى ترک کردن است همان گونه که در تعبیرات روزمره به کسى که به عهد خودش وفا نکرده مى گوئیم: گویا عهد خود را فراموش کردى، یعنى ترک کردن تو همانند یک فرد فراموش کار است. و یا به معناى فراموشکارى هایى است که به خاطر کم توجهى و به اصطلاح «ترک تحفّظ» پیدا مى شود.(10)
نَسىء:
(إِنَّمَا النَّسیءُ زِیادَةٌ)
«نَسىء» (بر وزن کثیر) از مادّه «نَسْأ» به معناى تأخیر انداختن است (این کلمه مى تواند اسم مصدر یا مصدر باشد) و به داد و ستدهایى که پرداخت پول آن به تأخیر مى افتد «نِسیئَه» گفته مى شود.(11)
نشأه:
(یُنْشِئُ النَّشْأَةَ)
«نشأه» در اصل به معناى ایجاد و تربیت چیزى است، و گاه از دنیا به «نشأه اولى» و از قیامت به «نشأه آخرت» تعبیر مى شود.(12)
نَشْرَح:
(أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ)
«نَشْرَح» از مادّه «شرح» در اصل، به گفته «راغب» در «مفردات»، به معناى گسترش دادن قطعات گوشت و تولید ورقه هاى نازک تر است، سپس مى افزاید: منظور از شرح صدر، گسترش آن به وسیله نور الهى و سکینه و آرامش خداداد مى باشد و بعد مى گوید: شرح دادن مشکلات کلام و سخن، به معناى گسترش آن و توضیح معانى مخفى است.(13)
نشور:
(جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً)
واژه «نشور» در اصل از «نشر» به معناى گستردن، در مقابل پیچیدن است. این تعبیر، ممکن است اشاره، به گسترش روح، به هنگام بیدارى در سراسر بدن باشد که بى شباهت به زنده شدن بعد از مرگ نیست، و یا اشاره، به گسترش انسان ها در صحنه اجتماع و حرکت براى کارهاى مختلف زندگى در روى زمین.(14)
نُشُوز:
(تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ)
«نُشُوز» از «نشز» (بر وزن نذر) به معناى زمین مرتفع و بلند است، و هنگامى که در مورد زن و مرد به کار مى رود کنایه از سرکشى و طغیان است.(15)
نصاح:
(تَوْبَةً نَّصُوحاً عَسَى)
به نماى محکم «نصاح» از مادّه «نُصْح» (بر وزن کتاب) گفته مى شود.(16)
نَصَب:
(لا یَمَسُّنَا فیها نَصَبٌ)
«نَصَب» (بر وزن حسب) به معناى مشقت و زحمت است، و بعضى از مفسران مى گویند: «نَصَب» به مشقت هاى جسمانى اطلاق مى شود.(17)
نُصُب:
(إِلى نُصُب یُوفِضُونَ)
«نُصُب» جمع «نصیب» آن هم به گفته بعضى، جمع «نصب» (بر وزن سقف) در اصل، به معناى چیزى است که در جایى
نصب مى شود، و به بت هایى که به صورت قطعه سنگى آنها را در جاهایى نصب کرده، پرستش مى نمودند و روى آن قربانى کرده، خون قربانى را بر آن مى ریختند، گفته مى شد، و تفاوتش با «صنم» این بود: «صنم» بتى بود که داراى شکل و صورت خاصى بود، اما «نُصُب» قطعه سنگ هاى بى شکلى بود که آنها را به علتى پرستش مى کردند.
بعضى نیز گفته اند: منظور از «نُصُب» در آیه مورد بحث، پرچم ها است که در میان لشکرها یا کاروان ها در یک نقطه بر پا مى کنند، و هر کس با سرعت خود را به آن مى رساند،ولى تفسیر اول مناسب تر است.(18)
نُصْب، نَصَب:
(بِنُصْب وَ عَذاب)
«نُصْب» (بر وزن عسر) و «نَصَب» (بر وزن حسد) هر دو، به معناى بلا و شرّ است.(19)
نصح:
(إِذا نَصَحُوا لِلّهِ)
«نصح» در اصل به معناى خالص ساختن است، و کلمه جامعى است که هر گونه خیرخواهى و اقدام مخلصانه را شامل مى شود، و چون مسأله جهاد مطرح است، ناظر به کوشش ها و تلاش هایى است که در این زمینه صورت مى گیرد.(20)
نُصَرِّفُ:
(نُصَرِّفُ الاْیاتِ)
«نُصَرِّفُ» از مادّه «تصریف» به معناى دگرگون ساختن و به اشکال مختلف در آوردن است، اشاره به این که: آیات قرآن با لحن هاى متفاوت و با استفاده از تمام وسائل نفوذ روانى، براى کسانى که در سطوح مختلف از نظر فکر، عقیده و سایر جنبه هاى اجتماعى و روانى قرار دارند، نازل شده است.(21)
نُصْلِیْهِم:
(نُصْلیهِمْ نَاراً)
«نُصْلِیْهِم» از مادّه «صَلْى» به معناى در آتش افکندن و به آتش سوختن و یا گرم شدن با آتش است.(22)
نَصُوح:
(تَوْبَةً نَّصُوحاً عَسَى)
«نَصُوح» از مادّه «نصح» (بر وزن صلح) در اصل، به معناى خیرخواهى خالصانه است. بعضى تصور مى کنند «نصوح» نام شخص خاصى بوده است و در این زمینه داستان مفصلى به عنوان توبه نصوح نقل کرده اند، ولى باید توجّه داشت نصوح اسم کسى
نیست، بلکه معناى وصفى دارد، هر چند آن داستان معروف، ممکن است صحت داشته باشد.(23)
نصیب:
(لَهُ نَصیبٌ مِّنْها)
«نصیب» از مادّه «نَصْب» به معناى بهره وافر از امور مفید و سودمند است.(24)
نصیر:
(وَلِیّ وَ لا نَصِیر)
در مورد فرق میان «ولىّ» و «نصیر» بعضى گفته اند: «ولىّ» کسى است که بدون درخواست به انسان کمک کند، اما «نصیر» مفهومى اعم دارد. این احتمال نیز وجود دارد که «ولىّ» اشاره به سرپرستى است که به حکم ولایت و بدون درخواست، حمایت و کمک مى کند، و «نصیر» فریادرسى است که بعد از تقاضاى کمک به یارى انسان مى شتابد.(25)
نَضّاخَتان:
(عَیْنَانِ نَضّاخَتانِ)
«نَضّاخَتان» از مادّه «نضخ» به معناى «فوران آب» مى باشد.(26)
نَضِجَتْ:
(نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ)
«نَضِجَتْ» از مادّه «نَضْج» به معناى بریان شدن است.(27)
نَضْرَةً:
(نَضْرَةً وَ سُرُوراً)
«نَضْرَةً» به معناى طراوت و خرمى و شادابى خاصى است که بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان دست مى دهد، آرى، رنگ رخسار آنها در آن روز از آرامش و نشاط درونى آنان خبر مى دهد.(28)
نَضِیدٌ:
(لَّها طَلْعٌ نَّضِیدٌ)
«نَضِیدٌ» از مادّه «نَضَد» به معناى متراکم است، مخصوصاً خوشه درخت خرما، هنگامى که در درون غلاف قرار دارد، کاملاً روى یکدیگر سوار و متراکم است، و زمانى که از غلاف بیرون مى آید بسیار اعجاب انگیز است.(29)


(1) . فرقان، آیه 54 (ج 15، ص 145).
(2) . جاثیه، آیه 29 (ج 21، ص 296).
(3) . بقره، آیه 106 (ج 1، ص 447).
(4) . طه، آیه 105 (ج 13، ص 330) ; مرسلات، آیه 10 (ج 25، ص 400).
(5) . فرقان، آیه 49 (ج 15، ص 136).
(6) . بقره، آیه 196 (ج 2، ص 57) ; انعام، آیه 162 (ج 6، ص 81).
(7) . سجده، آیه 8 (ج 17، ص 141).
(8) . یس، آیه 37 (ج 18، ص 403).
(9) . مائده، آیه 13 (ج 4، ص 399).
(10) . طه، آیه 115 (ج 13، ص 348).
(11) . توبه، آیه 37 (ج 7، ص 482).
(12) . عنکبوت، آیه 20 (ج 16، ص 254).
(13) . شرح، آیه 1 (ج 27، ص 141).
(14) . فرقان، آیه 47 (ج 15، ص 133).
(15) . نساء، آیات 34، 128 (ج 3، ص 472 ; ج 4، صفحه 199).
(16) . تحریم، آیه 8 (ج 24، ص 302).
(17) . فاطر، آیه 35 (ج 18، ص 290).
(18) . معارج، آیه 43 (ج 25، ص 56).
(19) . ص، آیه 41 (ج 19، ص 313).
(20) . توبه، آیه 91 (ج 8، ص 102).
(21) . انعام، آیه 105 (ج 5، ص 482).
(22) . نساء، آیه 56 (ج 3، ص 544).
(23) . تحریم، آیه 8 (ج 24، ص 302).
(24) . نساء، آیه 85 (ج 4، ص 59).
(25) . شورى، آیه 8 (ج 20، ص 383).
(26) . رحمن، آیه 66 (ج 23، ص 188).
(27) . نساء، آیه 56 (ج 3، ص 544).
(28) . انسان، آیه 11 (ج 25، ص 357).
(29) . ق، آیه 10 (ج 22، ص 245).

 

نَجْد ـ نزولنُطْفَه ـ نُقَیِّض
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma