تابَ عَلَیْکُم ـ تَحِید

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
بُکْرَةً ـ بُیُوتتخت ـ تَزَیَّلُوا

تابَ عَلَیْکُم:
(فَتابَ عَلَیْکُمْ)
جمله «تابَ عَلَیْکُم» را غالب مفسران به معناى «تخفیف این تکلیف» ذکر کرده اند، نه به معناى «توبه از گناه». اما این احتمال نیز وجود دارد که وقتى حکم وجوب برداشته شود، گناهى صورت نمى پذیرد، و در نتیجه همچون آمرزش الهى خواهد بود.(1)
تابوت:
(أَنِ اقْذِفیهِ فِی التّابُوتِ)
«تابوت» به معناى صندوق چوبى است و به عکس آنچه بعضى مى پندارند، همیشه به معناى صندوقى که مردگان را در آن مى نهند نیست، بلکه، مفهوم وسیعى دارد که گاهى به صندوق هاى دیگر نیز گفته مى شود.(2)
تالیات:
(فَالتّالِیاتِ ذِکْراً)
«تالیات» از مادّه «تلاوت»، جمع «تالى» به معناى گروه هایى است که اقدام به تلاوت چیزى مى کنند. قابل توجّه این که به گفته بعضى از ارباب لغت جمع «تالى»، «تالیات» است و جمع «تالیة»، «توالى».(3)
تَأَذَّنَ:
(وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ)
«تَأَذَّنَ» به معناى اعلام کردن، و به معناى سوگند یاد کردن نیز آمده است و از باب «تفعُّل»، به معناى اعلام با تأکید است، زیرا مادّه «افعال» از آن (ایذان) به معناى اعلام است و چون به باب «تفعُّل» درآید اضافه و تأکید از آن استفاده مى شود.(4)
تأویل:
(وَ لَمّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ)
«تأویل» در اصل لغت، به معناى بازگشت دادن چیزى است، و بنابراین هر کار یا سخنى به هدف نهایى برسد، مى گوئیم تأویل آن آمده است، به همین دلیل، بیان هدف اصلى یک اقدام یا تفسیر واقعى یک سخن یا تفسیر و نتیجه و پایان یک خواب و یا تحقق یافتن واقعیت یک مطلب، همه اینها تأویل نامیده مى شود.(5)
تَبّ، تباب:
(إِلاّ فی تَباب)
«تَبّ» و «تباب» (بر وزن خراب) به گفته «راغب» در «مفردات»، به معناى زیان مستمر و مداوم است، ولى «طبرسى» در «مجمع البیان» مى گوید: به معناى زیانى است که منتهى به هلاکت مى شود. بعضى از ارباب لغت نیز، آن را به معناى «قطع کردن» تفسیر کرده اند، و این شاید به خاطر آن است که زیان مستمر و منتهى به هلاکت طبعاً سبب قطع و بریدگى مى شود، و از مجموع این معانى همان استفاده مى شود که در معناى آیه گفته ایم.(6)
تَبار:
(وَ لا تَزِدِ الظّالِمینَ إِلاّ تَباراً)
«تَبار» به معناى «هلاکت» است و به معناى «زیان و خسارت» نیز تفسیر شده است.(7)
تَبارَک:
(تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالِمِینَ)
«تَبارَک» از مادّه «برکت» است و ریشه آن «برک» (بر وزن درک) به معناى سینه شتر مى باشد، و از آنجا که شتران به هنگامى که در جایى ثابت مى مانند سینه خود را به زمین مى چسبانند، این کلمه تدریجاً معناى ثابت ماندن به خود گرفته است، سپس به هر نعمتى که پایدار و با دوام باشد و هر موجودى که داراى عمر طولانى و آثار مستمر و ممتد است، موجود «مبارک» یا «پربرکت» گفته مى شود.
و نیز اگر مى بینیم به استخرها و یا بعضى از مخازن آب «برکه» گفته مى شود به خاطر این است که آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند.
و از اینجا روشن مى شود که یک سرمایه «پربرکت»، سرمایه اى است که به زودى زوال نپذیرد. و یک موجود «مبارک» موجودى است که آثار آن مدتى طولانى برقرار بماند.
بدیهى است لایقترین وجود براى این صفت، همان وجود خداوند است، او وجودى است مبارک، ازلى، ابدى و سرچشمه همه برکات و نیکى ها و خیر مستمر، «تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ».
و «بَرَکَ الْبَعِیْرُ» مفهومش این است که شتر سینه خود را به زمین زد، سپس، این کلمه به معناى دوام، بقاء و زوال ناپذیرى آمده، و در مورد هر نعمتى که پایدار و بادوام باشد، گفته شده است، و چنان که گفتیم مخزن آب (و محل تجمع آب باران) را از این رو «برکه» مى گویند که، آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند.(8)
تَبَتَّلْ:
(وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً)
«تَبَتَّلْ» از مادّه «بَتْل» (بر وزن حتم) در اصل به معناى «انقطاع» است، و لذا به مریم «بتول» گفته شده; چرا که هیچ همسرى براى خود انتخاب نکرده بود، و اگر به بانوى اسلام، فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز «بتول» گفته مى شود، به خاطر آن است که او از زنان عصر خود از نظر اعمال، رفتار و معرفت جدا و برتر، و به حالت انقطاع الى اللّه رسیده بود. به هر حال «تَبَتُّلْ» آن است که انسان با تمام قلبش متوجّه خدا گردد، از ما سوى اللّه منقطع شود، و اعمالش را فقط به خاطر او به جا آورد و غرق در اخلاص گردد.(9)
تبدیل:
(لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدیلاً)
«تبدیل» آن است که چیزى را به کلى عوض کنند، یعنى آن را بردارند و چیز دیگرى جانشین آن نمایند.(10)
تَبْذِیر:
(وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً)
«تَبْذِیر» در اصل از مادّه «بذر» به معناى پاشیدن دانه مى آید، منتها این کلمه، مخصوص مواردى است که، انسان اموال خود را به صورت غیر منطقى و فساد، مصرف مى کند، و معادل آن در فارسى امروز، «ریخت و پاش» است. و به تعبیر دیگر، «تبذیر» آن است که مال در غیر موردش مصرف شود، هر چند کم باشد، و اگر در موردش صرف شود، تبذیر نیست، هر چند زیاد باشد.(11)
تَبَرَّج:
(لاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ)
«تَبَرَّج» به معناى آشکار ساختن زینت در برابر مردم است، و از مادّه «برج» گرفته شده که در برابر دیدگان همه ظاهر است.(12)
تُبْسَلَ:
(أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ)
«تُبْسَلَ» در اصل، از مادّه «بَسْل» (بر وزن نسل) به معناى نگاهدارى و منع کردن از چیزى با قهر و غلبه است و به همین جهت به وادار کردن کسى به تسلیم، «اِبسال» گفته مى شود.
و نیز به همین مناسبت به مجازات و یا گروگان گرفتن نیز اطلاق مى گردد، و «جَیْشٌ باسِلٌ» به معناى «لشکر شجاع» نیز به همین تناسب است; زیرا دیگران را با قهر و غلبه وادار به تسلیم مى کند، در سوره «انعام» نیز، به معناى تسلیم شخص و گرفتارى او در چنگال اعمال بد خویش آمده است.(13)
تَبَعاً:
(إِنّا کُنّا لَکُمْ تَبَعاً)
«تَبَعاً» جمع «تابع» است، و بعضى احتمال داده اند «مصدر» باشد و اطلاق مصدر بر اشخاصى که موصوف به صفتى هستند، معمول است یعنى ما عین تبعیت براى شما بودیم!(14)
تُبْلَى:
(یَوْمَ تُبْلَى السَّرآئِرُ)
«تُبْلَى» از مادّه «بلوى» به معناى آزمایش و امتحان است، و از آنجا که به هنگام آزمایش حقیقت اشیاء ظاهر و آشکار مى شود، این ماده در معناى ظهور و بروز آمده است.(15)
تبلیغ:
(یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ)
منظور از «تبلیغ» در اینجا، همان «ابلاغ» و رسانیدن است، و هنگامى که ارتباط با «رسالات اللّه» پیدا کند، مفهومش این مى شود که، آنچه را خدا به عنوان وحى، به پیامبران تعلیم کرده، به مردم تعلیم کنند، و از طریق استدلال، انذار، بشارت، موعظه و اندرز در دل ها نفوذ دهند.(16)
تَبُور:
(تِجارَةً لَّنْ تَبُورَ)
«تَبُور» از مادّه «بوار» به معناى شدت کسادى است، و از آنجا که شدت کسادى، باعث فساد مى شود «بوار» به معناى هلاکت آمده، به این ترتیب، «تجارت خالى از بوار» تجارتى است که نه کساد دارد و نه فساد.(17)
تَبُوءَ:
(أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی)
«تَبُوءَ» از مادّه «بواء» به معناى بازگشت است.(18)
تَبَوَّؤُا:
(وَالَّذینَ تَبَوَّؤُ الدّارَ)
«تَبَوَّؤُا» از مادّه «بواء» (بر وزن دواء) در اصل، به معناى مساوات اجزاء یک مکان و مسطح بودن آن است، و به تعبیر دیگر صاف و مرتب کردن یک مکان را «بواء» مى گویند، این تعبیر کنایه لطیفى است از این معنا که جمعیت انصار مدینه، قبل از آن که پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مهاجران وارد این شهر شوند، زمینه هاى هجرت را فراهم کردند، و همان گونه که تاریخ مى گوید، آنها دو بار در «عقبه» (گردنه اى نزدیک مکّه) مخفیانه با پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بیعت کردند، و به صورت مبلغانى به سوى «مدینه» بازگشتند، و حتى یکى از مسلمانان «مکّه» را به نام «مصعب بن عمیر» به عنوان مبلّغ همراه خود به «مدینه» بردند تا افکار عمومى را براى هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)آماده سازند.
بنابراین، نه تنها خانه هاى ظاهرى را آمادّه پذیرایى مهاجران کردند، که خانه دل و جان و محیط شهر خود را تا آنجا که مى توانستند آماده ساختند.(19)
تَبِیع:
(لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبیعاً)
«تَبِیع» به معناى «تابع» و در اینجا اشاره به کسى است که به مطالبه خون و خون بها برمى خیزد و دنبال آن را مى گیرد.(20)
تَبَیَّنَت:
(فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ)
«تَبَیَّنَت» از مادّه «تبیّن» معمولاً به معناى آشکار شدن است (فعل لازم) و گاهى نیز به معناى دانستن و آگاه شدن از چیزى آمده است (فعل متعدى) و در سوره «سبأ» متناسب با معناى دوم است، یعنى تا آن زمان گروه «جنّ» از مرگ «سلیمان» آگاه نبودند، و فهمیدند اگر از اسرار غیب آگاه بودند، در این مدت در زحمت و رنج کارهاى سنگین، باقى نمى ماندند.
جمعى از مفسران، این جمله را به معناى اول گرفته اند و گفته اند: مفهوم آیه چنین است که بعد از افتادن «سلیمان» وضع جنّیان براى انسانها آشکار شد، که آنها از اسرار غیب آگاه نیستند، و بى جهت عده اى چنین عقیده اى را درباره آنها داشتند.(21)
تَتْبیب:
(زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبیب)
«تَتْبیب» از مادّه «تبّ» به معناى استمرار در زیان است و به معناى هلاکت و نابودى نیز آمده است.(22)
تَتْبِیر:
(وَ کُلاًّ تَبَّرْنَا تَتْبیراً)
«تَتْبِیر» از مادّه «تَبَر» (بر وزن ضرر و بر وزن صبر) در اینجا به معناى هلاک شدن و در هم شکستن است.(23)
تَتَجافى:
(تَتَجافى جُنُوبُهُمْ)
«تَتَجافى» از مادّه «جفا» در اصل به معناى برداشتن و دور ساختن است.(24)
تَتْرا:
(أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرا)
«تَتْرا» از مادّه «وتر» به معناى پى در پى در آمدن است، و «تواتر اخبار» به معناى خبرهایى است که یکى بعد از دیگرى مى رسد، و از مجموعه آنها انسان یقین پیدا مى کند.
این ماده در اصل از «وتر» به معناى «زه کمان» گرفته شده است; چرا که «زه» به کمان چسبیده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر کمان را به هم نزدیک مى کند.(25)
تَتَوَفّاهُم:
(تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ)
تعبیر به «تَتَوَفّاهُم» (روح آنها را دریافت مى دارند) تعبیر لطیفى است درباره مرگ، اشاره به این که مرگ به معناى فنا و نیستى و پایان همه چیز نیست، بلکه انتقالى است از یک مرحله به مرحله بالاتر.(26)
تَثْرِیب:
(لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ)
«تَثْرِیب» در اصل از مادّه «ثرب» (بر وزن سرو) به پوسته نازکى از پیه مى گویند که روى معده و روده ها را مى پوشاند و «تثریب» به معناى کنار زدن آن است، سپس به معناى سرزنش و توبیخ و ملامت آمده، گویى با این کار پرده گناه از چهره طرف کنار زده مى شود.(27)
تَثْقَفَنَّهُمْ:
(تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ)
«تَثْقَفَنَّهُمْ» از مادّه «ثَقْف» (بر وزن سقف) به معناى درک کردن چیزى از روى دقت و با سرعت است، اشاره به این که باید از موضع گیرى هاى آنها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پیش از آن که تو را در یک جنگ غافلگیرانه گرفتار کنند، مانند صاعقه بر سر آنها فرود آئى.(28)
تَجْئَرُونَ:
(فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ)
«تَجْئَرُونَ» در اصل از مادّه «جُؤار» (بر وزن غبار) به معناى آواى چهار پایان و وحوش است که بى اختیار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان کنایه در همه ناله هایى که بى اختیار از درد و رنج برمى خیزد به کار رفته است.(29)
تُجادِلُ:
(قَوْلَ الَّتی تُجادِلُکَ)
«تُجادِلُ» از «مجادله» از مادّه «جدل» گرفته شده که در اصل به معناى تابیدن طناب است، و از آنجا که به هنگام گفتگوهاى طرفینى و اصرار آمیز، هر یک از دو طرف مى خواهد دیگرى را قانع کند، مجادله بر آن اطلاق شده است.(30)
تَجِدَ:
(یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْس)
«تَجِدَ» از مادّه «وجدان» به معناى «یافتن» ضد فقدان و نابودى است.(31)
تجسس:
(لاتَجَسَّسُوا وَ لایَغْتَبْ)
«تجسس» و «تحسس» هر دو به معناى جستجوگرى است، ولى اولى معمولاً در امور نامطلوب مى آید، و دومى غالباً در امر خیر.(32)
تَحاضُّونَ:
(لا تَحَآضُّونَ عَلى طَعَامِ الْمِسْکِینِ)
جمله «تَحاضُّونَ» از مادّه «حَضّ» به معناى تحریص و ترغیب است، اشاره به این که تنها اطعام مسکین کافى نیست، بلکه مردم باید یکدیگر را بر این کار خیر تشویق کنند، تا این سنت در فضاى جامعه گسترش یابد. «تَحاضُّون» در اصل «تَتَحاضُّون» بوده که یک تاء از آن براى تخفیف حذف شده است.(33)
تَحاوُر:
(اللّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُمآ)
«تَحاوُر» از مادّه «حور» (بر وزن غور) به معناى مراجعه در سخن یا در اندیشه است و «محاوره» به گفتگوهاى طرفینى اطلاق مى شود.(34)
تُحْبَرُونَ:
(أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ)
«تُحْبَرُونَ» از مادّه «حِبْر» (بر وزن فکر)، به معناى اثر مطلوب است، و گاه به زینت و آثار شادمانى که در چهره ظاهر مى شود نیز اطلاق شده، و اگر به «علماء» «احبار» جمع «حَبْر» (بر وزن ابر) گفته مى شود، به خاطر آثارى است که از آنها در میان مجتمعات بشرى باقى مى ماند.(35)
تحدّى:
(فَأْتُوا بِسُورَة مِّثْلِهِ)
«تحدّى»، یعنى دعوت به مبارزه، که گاه نسبت به مجموع قرآن، گاهى به ده سوره، و گاهى به یک سوره شده است، و این نشان مى دهد که جزء و کلّ قرآن همه اعجاز است.(36)
تَحْرُثُون:
(أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ)
«تَحْرُثُون» از مادّه «حرث» (بر وزن درس) به معناى «کشت کردن» (افشاندن دانه و آماده ساختن آن براى نمو) است.(37)
تَحْرِصْ:
(إنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ)
«تَحْرِصْ» از مادّه «حرص» به معناى طلب کردن چیزى با جدیت و کوشش است!(38)
 
تَحَرَّوْا رَشَداً:
(تَحَرَّوْا رَشَداً)
«تَحَرَّوْا» از مادّه «تحرّى» به معناى قصد کردن چیزى است. تعبیر به «تَحَرَّوْا رَشَداً» نشان مى دهد که مؤمنان از روى توجه، قصد و تحقیق به سراغ هدایت مى روند، نه چشم بسته و کورکورانه، و بالاترین پاداش آنها نیز همان نیل به حقیقت است که در سایه آن به همه نعمت هاى الهى نائل مى شوند، در حالى که بدترین بدبختى ستمکاران آن است که هیزم دوزخند، یعنى آتش از درون وجودشان زبانه مى کشد!(39)
تَحَسُّس:
(فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ)
«تَحَسُّس» از مادّه «حسّ» به معناى جستجوى چیزى از طریق حسّ است، در این که با «تجسّس» چه تفاوتى دارد؟ در میان مفسران و ارباب لغت گفتگو است، از «ابن عباس» نقل شده که «تحسّس» در امور خیر است و «تجسّس» در امور شرّ.
بعضى دیگر گفته اند: «تحسّس» کوشش براى شنیدن سرگذشت اشخاص و اقوام است، اما «تجسّس» کوشش براى جستجوى عیب ها.
وبعضى دیگر هر دو را به یک معنا دانسته اند.(40)
تَحِلَّة:
(لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمَانِکُمْ)
«تَحِلَّة» (مصدر باب تفعیل) به معناى حلال کردن است و یا به تعبیر دیگر کارى که گره قسم را بگشاید یعنى «کفاره» است.(41)
تحویل:
(لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْویلاً)
«تحویل» آن است که همان موجود را از نظر «کیفى» یا «کمى» دگرگون سازند.(42)
تحیّت:
(وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة)
«تحیّت» در لغت، از مادّه «حیات» و به معناى دعا براى حیات دیگرى کردن است، خواه این دعا به صورت سَلامٌ عَلَیْک: «خداوند تو را به سلامت دارد» باشد، و یا حَیّاکَ اللّهُ: «خداوند تو را زنده بدارد» و یا مانند آن.
ولى معمولاً از این کلمه هر نوع اظهار محبتى را که افراد به وسیله سخن، با یکدیگر مى نمایند شامل مى شود که روشن ترین مصداق آن، همان سلام کردن است.
گرچه از پاره اى از روایات، همچنین تفاسیر، استفاده مى شود که اظهار محبت هاى عملى نیز در مفهوم «تحیّت» داخل است.
بنابراین «تَحِیَّت» در اصل از مادّه «حیات» گرفته شده، سپس به عنوان دعا براى سلامتى و حیات افراد استعمال شده است و به هر نوع خوشامد گویى و سلام و دعایى که در آغاز ملاقات گفته مى شود، اطلاق مى گردد.
بعضى از مفسران گفته اند: «تحیّت» در سوره «ابراهیم» خوشامد و درودى است که خداوند به افراد باایمان مى فرستد و آنان را با نعمت سلامت خویش قرین مى دارد، سلامت از هر گونه ناراحتى و گزند و سلامت از هر گونه جنگ و نزاع (بنابراین «تحیّتهم» اضافه به مفعول شده و فاعلش خدا است). و بعضى گفته اند: منظور در اینجا تحیّتى است که مؤمنان به یکدیگر و یا فرشتگان به آنها مى گویند.(43)
تَحِید:
(مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ)
«تَحِید» از مادّه «حید» (بر وزن صید) به معناى عدول کردن از چیزى و فرار کردن از آن است.(44)


(1) . مزمّل، آیه 20 (ج 25، ص 198).
(2) . طه، آیه 39 (ج 13، ص 224).
(3) . صافات، آیه 3 (ج 19، ص 21).
(4) . اعراف، آیه 167 (ج 6، ص 505) ; ابراهیم، آیه 7 (ج 10، ص 319).
(5) . یونس، آیه 39 (ج 8، ص 359) ; کهف، آیه 78 (ج 12، ص 542).
(6) . مؤمن، آیه 37 (ج 20، ص 118) ; مسد، آیه 1 (ج 27، ص 448).
(7) . نوح، آیه 28 (ج 25، ص 98).
(8). اعراف، آیه 54 (ج6، ص246); رحمن، آیه 78 (ج23،ص 197) ; ملک، آیه 1 (ج 24، ص 326).
(9) . مزمّل، آیه 8 (ج 25، ص 183).
(10) . فاطر، آیه 43 (ج 18، ص 316).
(11) . اسراء، آیه 26 (ج 12، ص 104).
(12) . احزاب، آیه 33 (ج 17، ص 313).
(13) . انعام، آیه 70 (ج 5، ص 365).
(14) . مؤمنون، آیه 47 (ج 20، ص 139).
(15) . طارق، آیه 9 (ج 26، ص 382).
(16) . احزاب، آیه 39 (ج 17، ص 355).
(17) . فاطر، آیه 29 (ج 18، ص 271).
(18) . مائده، آیه 29 (ج 4، ص 443).
(19) . حشر، آیه 9 (ج 23، ص 525).
(20) . اسراء، آیه 69 (ج 12، ص 218).
(21) . سبأ، آیه 14 (ج 18، ص 56).
(22) . هود، آیه 101 (ج 9، ص 276).
(23) . فرقان، آیه 39 (ج 15، ص 107).
(24) . سجده، آیه 16 (ج 17، ص 163).
(25) . مؤمنون، آیه 44 (ج 14، ص 266).
(26) . نحل، آیه 32 (ج 11، ص 240).
(27) . یوسف، آیه 92 (ج 10، ص 83).
(28) . انفال، آیه 57 (ج 7، ص 264).
(29) . نحل، آیه 53 (ج 11، ص 290).
(30) . مجادله، آیه 1 (ج 23، ص 423).
(31) . آل عمران، آیه 30 (ج 2، ص 589).
(32) . حجرات، آیه 12 (ج 22، ص 192).
(33) . فجر، آیه 18 (ج 26، ص 481).
(34) . مجادله، آیه 1 (ج 23، ص 423).
(35) . زخرف، آیه 70 (ج 21، ص 126).
(36) . یونس، آیه 38 (ج 8، ص 357).
(37) . واقعه، آیه 63 (ج 23، ص 259).
(38) . نحل، آیه 37 (ج 11، ص 251).
(39) . جنّ، آیه 14 (ج 25، ص 125).
(40) . یوسف، آیه 87 (ج 10، ص 77).
(41) . تحریم، آیه 2 (ج 24، ص 287).
(42) . فاطر، آیه 43 (ج 18، ص 316).
(43) . نساء، آیه 86 (ج 4، ص 62) ; ابراهیم، آیه 23 (ج10،ص 377); احزاب، آیه 44 (ج 17،ص381).
(44) . ق، آیه 19 (ج 22، ص 265).
 
 
بُکْرَةً ـ بُیُوتتخت ـ تَزَیَّلُوا
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma