أَب ـ أُجُور

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
آبِق ـ آیَةً بَیِّنَةًأَحادیثِ ـ أَدْهى

أَب:
(قالَ إِبْراهِیْمُ لِاَبِیهِ)
«أب» در لغت عرب غالباً بر پدر اطلاق مى شود و گاهى بر جدّ مادرى و عمو و همچنین، بر مربى، معلم و کسانى که براى تربیت انسان به نوعى زحمت کشیده اند نیز اطلاق مى گردد.
ولى شک نیست که به هنگام اطلاق این کلمه، اگر قرینه اى در کار نباشد قبل از هر چیز «پدر» به نظر مى آید.
این که گفته اند کلمه «اَب» در لغت عرب گاهى به عمو نیز اطلاق مى شود با توجّه به آیات سوره «ابراهیم» کاملاً قابل قبول است. خلاصه این که «اَب» و «والد» در لغت عرب با هم متفاوتند; کلمه «والد» که در آیات مورد بحث به کار رفته منحصراً به معناى پدر است ولى «اَب» که در مورد «آزر» آمده مى تواند به معناى «عمو» بوده باشد.(1)
أَبّ:
(وَ فاکِهَةً وَ أَبّاً)
«أَبّ» (با تشدید باء)به معناى گیاهان خودرو،و چراگاهى است که آماده چریدن حیوانات ویا چیدن آن باشد; و در اصل معناى «آمادگى» را مى بخشد، و از آنجا که این گونه چراگاه ها آماده بهره بردارى است،به آن «أَبّ» گفته شده.
بعضى نیز گفته اند: منظور از «أَبّ» میوه هایى است که قابل خشک کردن و ذخیره نمودن براى زمستان است، به مناسبت این که همیشه آمادّه بهره بردارى است.(2)
أبابیل:
(أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ)
«ابابیل» بر خلاف آنچه در زبان ها مشهور است، نام آن پرنده نبود، بلکه معناى وصفى دارد.
بعضى آن را به معناى «جماعات متفرقه» دانسته اند، به این معنا که پرندگان مزبور «گروه، گروه» از هر طرف به سوى لشکر «فیل» آمدند. این کلمه، معناى جمعى دارد، که بعضى مفرد آن را «ابابله» به معناى گروهى از پرندگان یا اسب ها و شتران دانسته اند، و بعضى مى گویند: جمعى است که مفرد از جنس خود ندارد.(3)
أباریق:
(بِأَکْواب وَ أَبارِیْقَ)
«اباریق» جمع «ابریق» در اصل، از ریشه فارسى «آبریز» گرفته شده و به معناى ظروفى است که داراى دسته و لوله براى ریزش مایعات است.(4)
أبد، أمد:
(یَجْعَلُ لَهُ رَبِّى أَمَداً)
مفسران گفته اند: «أَمَد» و «ابد» از نظر معنا به هم نزدیکند، با این تفاوت که «ابد» مدت نامحدود را شامل مى شود، در حالى که «أمد» مدت محدودى را; هر چند طولانى باشد و «ابدى» به چیزى گفته مى شود که انجام ندارد.(5)
أَبْرار، بَرّ، بِرّ:
(إِنَّ الأَبْرارَ یَشْرَبُونَ)
«أبرار» جمع «بارّ» و «بَرّ» (بر وزن رَبّ) در اصل، به معناى وسعت و گستردگى است. و به همین جهت صحراهاى وسیع را «بَرّ» مى گویند، و از آنجا که افراد نیکوکار، اعمالشان نتائج گسترده اى در سطح جامعه دارد، این واژه بر آنها اطلاق مى شود، و «بِرّ» (به کسر ب) به معناى «نیکوکارى» است. بعضى گفته اند: فرق بین آن و «خیر» این است که: «بِرّ» به معناى «نیکى توأم با توجّه است» در حالى که «خیر» معناى اعمى دارد; و در سوره «انفطار» هم «عقاید نیک» را شامل مى شود و هم «نیّات خیر» و هم اعمال صالح را!(6)
إِبْرام:
(أَمْ أَبْرَمُوآ أَمْراً)
«اِبْرام» از مادّه «برم» به معناى تابیدن و محکم کردن است.(7)
أَبصار:
(السَّمْعَ وَ الْاَبْصارَ)
«أَبصار» از مادّه «بصر» جمع «بصر» به معناى بینایى و چشم است.(8)
أَبْصَرْنَا:
(أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا)
«أَبْصَرْنَا» از مادّه «بصر» به معناى دیدیم مى باشد.(9)
أبعد:
«ابعد» از مادّه «بعد» به معناى دورتر است.(10)
أَبَق:
(إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ)
تعبیر به «أَبَق» از مادّه «اباق» به معناى فرار کردن بنده، از مولاى خود، در اینجا، تعبیر عجیبى است، و نشان مى دهد که، ترک اولاىِ بسیار کوچک تا چه حد در مورد پیامبران عالى مقام از سوى خداوند، مورد سخت گیرى و عتاب واقع مى شود، تا آنجا که پیامبرش را بنده فرارى مى نامد!(11)
إِبْکَارِ:
(بِالْعَشِىِّ وَ الإِبْکَارِ)
«إِبْکَارِ»، «بین الطلوعین» را مى گویند. ممکن است «عَشِىّ» و «إِبْکَارِ» اشاره، به دو وقت معین، عصرگاهان و صبحگاهان باشد که انسان آمادگى براى حمد و تسبیح الهى دارد، چرا که هنوز مشغول کار روزانه نشده، و یا آن را به پایان رسانیده است.
و ممکن است به معناى «دوام حمد و تسبیح» در تمام مدت شبانه روز باشد، و این تعبیر معمول است که فى المثل مى گوئیم: «صبح و شام از او مراقبت کنید»، یعنى همیشه.
بعضى، این «حمد و تسبیح» را اشاره، به «نمازهاى صبح و عصر» یا «تمام نمازهاى پنجگانه» دانسته اند; در حالى که ظاهر تعبیر آیه، مفهومى وسیع تر از آن دارد و نمازها، مى تواند فقط مصداقى از آن باشد.(12)
أَبْکَم:
(أَحَدُهُمآ أَبْکَمُ لایَقْدِرُ)
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «أَبْکَم» از مادّه «بکم» به معناى کسى است که به طور مادرزاد گنگ متولد مى شود. بنابراین: کُلُّ أَبْکَمَ أَخْرَسُ وَ لَیْسَ کُلُّ أَخْرَسَ أَبْکَمُ: «هر ابکمى، اخرس است اما هر اخرسى، ابکم نیست». سپس اضافه مى کند: گاهى این ماده در مورد کسى اطلاق مى شود که به خاطر ضعف عقل از سخن گفتن عاجز و ناتوان است.(13)
إِبلیس:
(فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیْسَ)
«ابلیس» اسم خاص براى شیطانى است که در برابر آدم(علیه السلام) قرار گرفت و در حقیقت رئیس همه شیاطین است! بنابراین «شیطان» اسم جنس و «ابلیس» اسم خاص (عَلَم) است.(14)
أَتْراب:
(قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ)
«أَتْراب» جمع «ترب» (بر وزن شعر) به معناى «هم سن و سال» توصیف دیگرى است براى زنان بهشتى نسبت به همسرانشان; چرا که توافق سنى جاذبه را میان دو همسر افزون مى کند، و یا توصیفى است براى خود آن زنان، که همه آنها هم سن و سال و جوانند، و به معناى «مثل و مانند» نیز آمده است. و بیشتر در مورد جنس مؤنث به کار مى رود، و به گفته بعضى در اصل از «ترائب» به معناى دنده هاى قفسه سینه گرفته شده که شباهت زیادى با هم دارند.(15)
اتقان:
(أَتْقَنَ کُلَّ شَىْء)
تعبیر به «اتقان» از مادّه «تقن» که به معناى منظم ساختن و محکم نمودن است نیز تناسب با زمان برقرارى نظام جهان دارد; نه زمانى که این نظام فرو مى ریزد، و متلاشى و ویران مى گردد.(16)
إِئْتَمِرُوا:
(وَ ائْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ)
جمله «وَ أْتَمِرُوا» از مادّه «ایتمار»، گاه به معناى «پذیرا شدن دستور» و گاه به معناى «مشاوره» مى آید. و در اینجا معناى دوم مناسب تر است و تعبیر «بِمَعْرُوف» تعبیر جامعى است که هرگونه مشاوره اى را که خیر و صلاح در آن باشد، شامل مى گردد.(17)
أَ تَهْتَدِی:
(نَنْظُرْ أَتَهْتَدِى أَمْ)
براى جمله «أَ تَهْتَدِی» (آیا هدایت مى شود) از مادّه «اهتداء» دو تفسیر ذکر کرده اند; بعضى گفته اند: مراد شناختن تخت خویش است، و بعضى گفته اند: منظور هدایت به راه خدا به خاطر دیدن این معجزه است.ولى ظاهر همان معناى اول است، هر چند معناى اول خود مقدمه اى براى معناى دوم بوده است.(18)
أَتى:
(أَتى أَمْرُ اللّهِ)
کلمه «أَتى» از مادّه «أتَىَ» هر چند فعل ماضى و به معناى تحقق این فرمان در گذشته است، اما مفهوم آن مضارعى است که قطعاً تحقق مى یابد;و این در قرآن فراوان است که مضارع قطعى الوقوع، با صیغه ماضى ذکر مى شود.(19)
أَثابَهُمُ:
(فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِمَا قالُوا)
«أَثابَهُمُ» از مادّه «ثواب» گرفته شده است که در اصل به معناى «بازگشت نمودن» و «نیکى کردن» و «سودى به کسى رسانیدن» است.(20)
أثاث:
(أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلَى حِیْن)
«اثاث» به معناى وسائل خانه است و در اصل از مادّه «اثّ» به معناى کثرت و درهم پیچیدگى گرفته شده و از آنجا که وسائل خانه معمولاً زیاد است به آن اثاث گفته اند; و به معناى متاع و زینت دنیا نیز آمده است.(21)
أثار:
(أَثارُوا الأَرْضَ وَ عَمَرُوها)
«اثار» از مادّه «ثور» (بر وزن غور) به معناى پراکنده ساختن است و این که، عرب به گاو نر «ثور» مى گوید، به خاطر آن است که زمین را با آن شخم مى کند.(22)
أَثارُوا الأَرْضَ:
(أَثارُوا الأَرْضَ)
جمله «أَثارُوا الأَرْضَ» (زمین را زیر و رو کردند)، ممکن است اشاره به شخم کردن زمین براى زراعت و درختکارى، یا کندن نهرها و قناتها و یا بیرون آوردن شالوده عمارت هاى بزرگ، و یا همه اینها باشد; چرا که جمله «أَثارُوا الأَرْضَ» مفهوم وسیعى دارد که تمام این امور را که مقدمه عمران و آبادى است، شامل مى شود.(23)
أَثارَة:
(أَوْ أَثارَة مِّنْ عِلْم)
علماى لغت و مفسران براى «أَثارَة»  از مادّه «أثر» (بر وزن حلاوة) چند معنا ذکر
کرده اند: «باقیمانده چیزى»، «روایت» و «علامت»، ولى ظاهر این است که همه، به یک معنا بازمى گردد، و آن اثرى است که از چیزى باقى مى ماند; و دلیل بر وجود آن است.(24)
إِثّاقَلْتُمْ:
(إِثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ)
«اثّاقَلْتُمْ» از مادّه «ثِقَل» به معناى سنگینى است، و جمله «اثّاقَلْتُمْ اِلَى الأَرْضِ» کنایه از تمایل به ماندن در وطن و حرکت نکردن به سوى میدان جهاد است; و یا کنایه از تمایل به جهان ماده و چسبیدن به زرق و برق دنیا است. در هر صورت این وضع گروهى از مسلمانان ضعیف الایمان بود، نه همه آنها و نه مسلمانان راستین و عاشقان جهاد در راه خدا.(25)
أَثَر:
(قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ)
«أَثَر» از مادّه «أثر» در تفسیر اول، به معناى «خاک زیر پا» است، و در تفسیر دوم به معناى «بخشى از تعلیمات» است.(26)
أَثَرْنَ:
(فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً)
«أَثَرْنَ» از مادّه «اثاره» به معناى پراکندن «غبار» یا «دود» است، و گاه به معناى «به هیجان آوردن» نیز به کار رفته است، همچنین گاه به معناى پخش شدن امواج صوت در فضا آمده.(27)
أَثقال:
(وَأَخْرَجَتِ الْاَرْضُ أَثْقالَها)
در این که منظور از «أَثْقال» (بارهاى سنگین) در اینجا چیست؟ مفسران تفسیرهاى متعددى ذکر کرده اند; بعضى گفته اند: منظور انسان ها هستند که با زلزله رستاخیز از درون قبرها به خارج پرتاب مى شوند، نظیر آنچه در سوره «انشقاق» آیه 4 آمده است: «وَ أَلْقَتْ مَا فِیْها وَ تَخَلَّتْ».
و بعضى گفته اند: گنج هاى درون خود را بیرون مى ریزد، و مایه حسرت دنیاپرستان بى خبر مى گردد.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور بیرون فرستادن مواد سنگین و مذاب درون زمین است، که معمولاً کمى از آن به هنگام آتشفشان ها و زلزله ها بیرون مى ریزد، در پایان جهان، آنچه در درون زمین است، به دنبال آن زلزله عظیم به بیرون پرتاب مى شود.
تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع میان این تفاسیر نیز بعید نیست.
و نیز گفته شده «أثقال» جمع «ثقل» (بر وزن فکر) به معناى «بار» است. و بعضى آن را جمع «ثقل» (بر وزن عمل) به معناى وسائل خانه یا وسائل مسافر دانسته اند; ولى معناى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(28)
أَثْل:
(أُکُل خَمْط وَ أَثْل)
«أَثْل» از مادّه «اثل» (بر وزن اصل) به معناى درخت «شوره گز» است.(29)
إِثْم:
(قُلْ فِیْهِمآ إِثْمٌ کَبِیرٌ)
«اِثْم» از مادّه «اثم» به گفته «معجم مقاییس  اللغة» در اصل، به معناى کُندى و عقب افتادن است; و از آنجا که گناه، انسان را از رسیدن به خیرات، عقب مى اندازد، این واژه بر آن اطلاق شده است. به هر حال، «اثم» به هر کار و هر چیزى گفته مى شود که حالتى در روح و عقل به وجود مى آورد، و انسان را از رسیدن به نیکى ها و کمالات باز مى دارد.
و به معناى هر گونه کارى است که زیانبخش باشد و موجب انحطاط مقام انسان گردد، و او را از رسیدن به ثواب و پاداش نیک باز دارد; بنابراین هر نوع گناهى در مفهوم وسیع «اثم» داخل است.
ولى بعضى از مفسران، «إِثْم» را در اینجا تنها به معناى «شراب» گرفته اند و شامل گناهانى مى شود که جنبه فردى دارد (مانند شرب خمر).(30)
أَثِیم:
(کَانَ خَوّاناً أَثِیماً)
«أَثِیم» به معناى گناهکار است و به عنوان تأکید براى «خَوّان» ذکر شده و از مادّه «اثم» (بر وزن اسم) در اصل، به معناى کارى است که انسان را از کسب ثواب تأخیر مى اندازد و معمولاً به معناى گناه به کار مى رود. بنابراین «أَثِیم» یعنى گنهکار و به معناى کسى که بر گناه مداومت مى کند، و در اینجا منظور کفار لجوج و تجاوز کار و پر گناه است.(31)
أُجاج:
(هَذا مِلْحٌ أُجاجٌ)
«أُجاج» به معناى تلخ و گرم است و به آب تلخى مى گویند که گویى گلو را مى سوزاند و راه حلق را مى بندد! و در اصل از «اجیج» آتش; یعنى برافروختگى و سوزندگى آن گرفته شده است. و به آبهایى که به خاطر شورى یا تلخى و حرارت، دهان را مى سوزاند «اجاج» مى گویند.(32)
إِجْتِباء:
(قالُوا لَولاَ اجْتَبَیْتَها)
«اِجْتِباء» از مادّه «جِبایَت» در اصل به معناى جمع کردن آب در حوض و مانند آن است. و از این جهت به حوض «جابِیَة» گفته مى شود، جمع آورى خَراج را نیز «جِبایَت» مى گویند.
سپس به جمع آورى چیزى به عنوان انتخاب «اِجْتِباء» گفته شده است، و جمله «لَولاَ اجْتَبَیْتَها» به معناى چرا انتخاب نکردى است.(33)
إِجْتَرَحُوا:
(الَّذِیْنَ اجْتَرَحُوا)
«اجْتَرَحُوا» از مادّه «جرح» در اصل به معناى جراحت و اثرى است که بر اثر بیمارى و آسیب به بدن انسان مى رسد. و از آنجا که ارتکاب گناه گویى روح را مجروح مى سازد، مادّه «اجتراح» به معناى انجام گناه نیز به کار رفته، و گاه در معناى وسیع ترى، یعنى هر گونه اکتساب، استعمال مى شود. و اعضاى بدن را از این نظر «جوارح» گویند که انسان به وسیله آن مقاصد خود را انجام مى دهد و آنچه مى خواهد به دست مى آورد وکسب مى کند.(34)
أَجْداث:
(فَإِذا هُمْ مِّنَ الأَجْداثِ)
«أَجْداث» جمع «جدث» (بر وزن قفس) به معناى «قبر» است. این تعبیر نشان مى دهد که معاد، علاوه بر جنبه روحانى، جنبه جسمانى نیز دارد; و از همان مواد قبلى، جسم جدید ساخته، و پرداخته مى شود.(35)
أَجْدَر:
(وَأَجْدَرُ أَلاّ یَعْلَمُوا)
«أَجْدَر» از مادّه «جدار» به معناى دیوار است، سپس به هر چیز مرتفع و شایسته، اطلاق شده است، به همین جهت «أَجْدَر» معمولاً به معناى شایسته تراستعمال مى شود.(36)
أَجْر:
(إِنَّ لَنَا أَجْراً)
«أَجْر» از مادّه «أجْر» گر چه به معناى هر گونه پاداش است اما با توجّه به این که به صورت «نکره» است، و نکره در این گونه موارد براى تعظیم و بزرگداشت یک موضوع مى آید، به معناى اجر و پاداش مهم و فوق العاده اى است.
به خصوص این که: در اصلِ اجر و پاداش جاى تردید و گفتگو نبوده، آنچه آنها مى خواستند از فرعون قبل از آن قول بگیرند، مسأله اجر و پاداش مهم و برجسته بود.(37)
أَجرام:
(الَّذِینَ أَجْرَمُوا)
«أَجرام» از مادّه «جُرم» در اصل، به معناى قطع کردن است و از آنجا که افراد گنهکار پیوندها را قطع مى کنند، و خود را از اطاعت فرمان خدا جدا مى سازند، این کلمه به «گناه» نیز اطلاق شده است، و در آن اشاره لطیفى به این حقیقت است که هر انسانى در ذات خود پیوندى با حق، و پاکى و عدالت دارد، و آلودگى به گناه در واقع جدایى از این فطرت الهى است.(38)
أَجْل:
(مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنَا)
«أَجْل» از مادّه «أجْل» (بر وزن نخل) در اصل، به معناى «جنایت» است، سپس به هر کارى که عاقبت ناگوارى دارد گفته شده، و بعد از آن به هر کارى که عاقبتى داشته باشد گفته اند و الآن غالباً براى تعلیل و بیان علت چیزى به کار مى رود.(39)
أَجَل:
(ثُمَّ قَضَى أَجَلاً)
«اجل» از مادّه «أجْل» در اصل، به معناى «مدت معین» است. و «قضاء اجل» به معناى تعیین مدت و یا به آخر رساندن مدت است; اما بسیار مى شود، که به آخرین فرصت نیز «اجل» گفته مى شود.
مثلاً مى گویند: «اجلِ دَیْن» فرا رسیده است; یعنى آخرین موقع پرداخت بدهى رسیده است. و این که به فرا رسیدن مرگ نیز، «اجل» مى گویند; به خاطر آن است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است. «اجل» همان گونه که قبلاً هم گفته ایم دو گونه است:
«حتمى» و «مشروط یا معلق». اجل حتمى، زمان پایان قطعى عمر شخص یا قوم یا چیزى است که هیچ گونه دگرگونى در آن امکان ندارد. ولى اجل مشروط یا معلق، زمانى است که با دگرگون شدن شرائط و موانع، ممکن است کم و زیاد بشود; قبلاً در این زمینه به قدر کافى صحبت کرده ایم.(40)
أَجْلِب:
(أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ)
«أَجْلِب» از مادّه «اجلاب» در اصل «جلبه» به معناى فریاد شدید است; و «اجلاب» به معناى راندن و حرکت دادن با نهیب و فریاد مى باشد. و این که در بعضى از روایات، از «جلب» نهى شده، یا به معناى آن است که مأمور جمع آورى زکات به هنگامى که براى گرفتن حق شرعى به چراگاه ها مى رود نباید فریاد بزند و چهارپایان را در چراگاهشان وحشت زده کند. و یا اشاره به مسابقه اسب سوارى است که هیچ یک از شرکت کنندگان در مسابقه، نباید به مرکب دیگرى فریاد زند تا خودش پیشروى کند.(41)
أَجَلٌ مُسَمّىً:
(أَجَلٌ مُسَمًّى)
«أَجَلٌ مُسَمّىً» از مادّه «أجْل» عمرى است که براى هر کسى مقرّر شده.(42)
أَجْنِحَه:
(أُولِى أَجْنِحَة مَّثْنى)
«أَجْنِحَه» از مادّه «جنوح» جمع «جناح» (بر وزن جمال) به معناى بال پرندگان است که همانند دست، براى انسان مى باشد. و از آنجا که بال وسیله نقل و انتقال پرندگان و حرکت و فعالیت آنها است، گاهى این کلمه در «فارسى» یا در «عربى» به عنوان کنایه از وسیله حرکت و اعمال قدرت و توانایى به کار مى رود; مثلاً گفته مى شود: فلان کس بال و پرش سوخته شد، کنایه از این که نیروى حرکت و توانایى از او سلب گردید، یا فلان کس را زیر بال و پر خود گرفت، یا انسان باید با دو بال علم و عمل پرواز کند، و امثال این تعبیرات، که همگى بیانگر معناى کنایى این کلمه است.(43)
أُجُور:
(لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ)
تعبیر به «أُجُور» از مادّه «أجر» (جمع اجر) به معناى «مزد»، در حقیقت لطفى است از سوى پروردگار; گویى بندگان را در مقابل اعمال صالح، طلبکار خود مى داند، در حالى که بندگان هر چه دارند، از اوست، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نیز از سوى او اعطا شده است.(44)


 (1) . انعام، آیه 74 (ج 5، ص 376) ; ابراهیم، آیه ; (ج 10، ص 424) ; مریم، آیه 42 (ج 13،
ص 91) ; شعراء، آیه 70 (ج 15، ص 278).
(2) . عبس، آیه 31 (ج 26، ص 161).
(3) . فیل، آیه 3 (ج 27، ص 361).
(4) . واقعه، آیه 18 (ج 23، ص 223).
(5) . جنّ، آیه 25 (ج 25، ص 144) ; قصص، آیات 71 و 72 (ج 16، ص 160).
(6) . انسان، آیه 5 (ج 25، ص 349) ; انفطار، آیه 13 (ج 26، ص 243).
(7) . زخرف، آیه 79 (ج 21، ص 137).
(8) . یونس، آیه 31 (ج 8، ص 343) ; قصص، آیه 43 (ج 16، ص 110) ; ص، آیه 45 (ج 19،326).
(9) . سجده، آیه 12 (ج 17، ص 153).
(10) . سجده، آیه 21 (ج 17، ص 176).
(11) . صافات، آیه 140 (ج 19، ص 171).
(12) . مؤمن (غافر)، آیه 55 (ج 20، ص 151).
(13) . نحل، آیه 76 (ج 11، ص 359).
(14) . بقره، آیه 34 (ج 1، ص 227) ; انعام، آیه 112 (ج 5، ص 505).
(15) . ص، آیه 52 (ج 19، ص 336) ; واقعه، آیه 37 (ج 23، ص 234) ; نبأ، آیه 33 (ج 26، ص 61).
(16) . نمل، آیه 88 (ج 15، ص 601).
(17) . طلاق، آیه 6 (ج 24، ص 260).
(18) . نمل، آیه 41 (ج 15، ص 507).
(19) . نحل، آیه 1 (ج 11، ص 176).
(20) . مائده، آیه 85 (ج 5، ص 77).
(21) . نحل، آیه 80 (ج 11، ص 376) ; مریم، آیه 74 (ج 13، ص 140).
(22) . روم، آیه 9 (ج 16، ص 395).
(23) . روم، آیه 9 (ج 16، ص 394).
(24) . احقاف، آیه 4 (ج 21، ص 318).
(25) . توبه، آیه 38 (ج 7، ص 489).
(26) . طه، آیه 96 (ج 13، ص 315).
(27) . عادیات، آیه 4 (ج 27، ص 268).
(28) . زلزله، آیه 2 (ج 27، ص 245).
(29) . سبأ، آیه 16 (ج 18، ص 73).
(30) . بقره، آیه 219 (ج 2، ص 144) ; اعراف، آیه 33 (ج 6، ص 191) ; مجادله، آیه 8 (ج 23،443).
(31) . نساء، آیه 107 (ج 4، ص 153) ; شعراء، آیه 222 (ج 15، ص 42) ; دخان، آیه 44 (ج 21،
ص 217).
(32) . فرقان، آیه 53 (ج 15، ص 141) ; فاطر، آیه 12 (ج 18، ص 224) ; واقعه، آیه 70 (ج23،
ص 266).
(33) . اعراف، آیه 203 (ج 7، ص 88).
(34) . جاثیه، آیه 21 (ج 21، ص 273).
(35) . یس، آیه 51 (ج 18، ص 434) ; معارج، آیه 43 (ج 25، ص 56).
(36) . توبه، آیه 97 (ج 8، ص 119).
(37) . اعراف، آیه 113 (ج 6، ص 348).
(38) . انعام، آیه 124 (ج 5، ص 533).
(39) . مائده، آیه 23 (ج 4، ص 452).
(40) . انعام، آیات 2، 128 (ج 5، صفحات 187،542); (مؤمنون، آیه 43 (ج 14، ص 265).
(41) . اسراء، آیه 164 (ج 12، ص 205).
(42) . انعام، آیه 60 (ج 5، ص 339).
(43) . فاطر، آیه 1 (ج 18، ص 185).
(44) . فاطر، آیه 30 (ج 18، ص 273).
 

 

آبِق ـ آیَةً بَیِّنَةًأَحادیثِ ـ أَدْهى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma