قعود ـ قَیُّوم

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
قرآن ـ قُطُوفکَاذِبَة ـ کَذَّبَ

قعود:
(قِیاماً وَ قُعُوداً)
«قعود» هم به معناى «نشستن» و هم به معناى «نشستگان» آمده است و در سوره «نساء» هر دو معنا احتمال دارد.(1)
قَعِید:
(وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعیدٌ)
«قَعِید» از مادّه «قعود» به معناى نشسته است و در اینجا منظور ملازم و مراقب است، و به تعبیر دیگر، مفهوم آیه این نیست که این دو فرشته در سمت راست و چپ انسان، نشسته اند; زیرا انسان گاه نشسته است و گاه در حال راه رفتن، بلکه این تعبیر، کنایه از آن است که این دو همواره با انسانند، و مترصد اعمال او مى باشند. این احتمال داده شده که این دو فرشته،یکى در سمت راست ودیگرى در سمت چپ انسان نشسته و مراقبند.(2)
قِفُوهُمْ:
(وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْؤُلُونَ)
«قِفُوهُمْ» از مادّه «وقف» گاه، به معناى متعدى استعمال مى شود (نگه داشتن و حبس کردن) و گاه به معناى لازم (توقف کردن و ایستادن)، مصدر اولى «وقف» است و مصدر دومى «وقوف».(3)
قَفَّینَا:
(ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلى آثارِهِم)
«قَفَّینَا» از مادّه «قفا» به معناى پشت است، و «قافیه» را از این رو قافیه مى گویند که قسمت هاى آخر شعر «مشابه یکدیگر و پشت سر هم» قرار مى گیرد، و در جمله فوق، منظور این است که: پیامبران با آهنگى یکسان و یکنواخت، و اهدافى هماهنگ، یکى بعد از دیگرى، قدم به عرصه وجود گذاشتند، و تعلیمات یکدیگر را تأیید و تکمیل کردند، و در حقیقت این تعبیر، اشاره زیبایى به «توحید نبوت» است.(4)
قَلائِد:
(وَ لاَ الْهَدْیَ وَ لاَ الْقَلائِدَ)
«قَلائِد» از مادّه «قَلْد» جمع «قلاده» به معناى چیزى است که به گردن انسان یا حیوانى مى اندازند و در اینجا منظور چهارپایانى است که براى قربانى در مراسم حج آنها را نشان مى گذارند، بنابراین «قَلائِد» به معناى قربانى هاى نشان دار در مراسم حج و عمره است.(5)
قلب:
(خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)
«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، از جمله:
1 ـ به معناى «عقل و درک»، 2 ـ «روح و جان»، 3 ـ «مرکز عواطف» و بیشتر مراد روح و عقل است.(6)
قَلْب سَلِیم:
(جآءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلیم)
مفسران براى «قَلْب سَلِیم» تفسیرهاى متعددى بیان کرده اند که هر کدام به یکى از ابعاد آن اشاره مى کند: قلبى، که پاک از شرک باشد. قلبى، که خالص از معاصى و کینه و نفاق بوده باشد. قلبى، که از عشق دنیا تهى باشد، که حب دنیا سرچشمه همه خطاها است. و بالاخره قلبى، که جز خدا در آن نباشد!(7)
قَلى:
(رَبُّکَ وَ مَا قَلى)
«قَلى» از مادّه «قلا» (بر وزن صدا) به معناى شدت بغض و عداوت است و از مادّه «قَلْو» (بر وزن سرو) به معناى پرتاب کردن آمده است. «راغب» معتقد است: هر دو به یک معنا باز مى گردد; زیرا کسى که مورد عداوت انسان است، گویى قلب، او را پرت مى کند و نمى پذیرد. این ماده هم به صورت «ناقص یایى» آمده و هم «ناقص واوى»، در صورت
اول به معناى بغض و عداوت است، و در صورت دوم، به معناى پرتاب نمودن و طرد کردن، و همان گونه که در بالا گفته شده، هر دو به یک ریشه باز مى گردد.(8)
قِمار:
«قِمار» در نظر بعضى از مردم وسیله آسانى براى نیل به مال و ثروت است به آن «مَیْسِر» گفته شده است.(9)
قَمْطَرِیْر:
(عَبُوساً قَمْطَریراً)
در این که «قَمْطَرِیْر» از چه ماده اى گرفته شده؟ در میان مفسران و ارباب لغت گفتگو است، بعضى آن را از «قَمْطر» مى دانند، و بعضى آن را مشتق از مادّه «قُطْر» (بر وزن مرغ) و میم را زائده مى دانند. ولى مشهور همان اول است که به معناى شدید و عبوس است.(10)
قُمَلّ:
(وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ)
«قُمَّل» از مادّه «قَمْل» است و در این که منظور از «قُمَلّ» چیست؟ میان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر این است که یک نوع آفت نباتى بوده که به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد کرد.(11)
قِنْطار:
(إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار)
«قِنْطار» در اصل به معناى چیز محکم است سپس به مال زیاد نیز گفته شده، پل را به خاطر استحکامش «قَنْطَرَه»، و اشخاص با هوش را «قِنْطِر» مى گویند، چون داراى تفکر محکمى هستند. منظور از «قِنْطار» در این آیه همان مال فراوان است.(12)
قِنْوان:
(مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ)
«قِنْوان» جمع «قِنْو» (بر وزن صنف) اشاره به رشته هاى باریک و لطیفى است که پس از شکافته شدن خوشه سربسته نخل خارج مى گردد.(13)
قَنُوطْ:
(الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ)
عده اى مى گویند «قَنُوطْ» از مادّه «قُنُوط» به معناى انسان نومید است و با «یَئُوسْ» یک معنا دارد. بعضى هر دو را به یک معنا (براى تأکید) دانسته اند. و بعضى «قَنُوط» را به معناى ظاهر ساختن وجود نومیدى در چهره و در عمل دانسته اند. مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» گفته: «قَنُوط»، «نومیدى از رحمت» است. ولى آنچه از موارد استعمال واژه «قَنُوط» در قرآن مجید به دست مى آید، این است که «قَنُوط» و «یَئُوسْ» تقریباً در یک معنا به کار مى رود.(14)
قُوْا:
(قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ)
تعبیر به «قُوْا» (نگاه دارید) از مادّه «وِقایَة» اشاره به این است که، اگر آنها را به حال خود رها کنید، خواه ناخواه به سوى آتش دوزخ پیش مى روند، شما هستید که باید آنها را از سقوط در آتش دوزخ حفظ کنید.(15)
قواریر:
(مُّمَرَّدٌ مِّنْ قَوارِیرَ)
«قواریر» جمع «قاروره» به معناى ظرف بلورین و شیشه اى است.(16)
قَوام:
(کَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً)
«قَوام» (بر وزن عوام) در لغت، به معناى عدالت و استقامت و حدّ وسط میان دو چیز است و «قِوام» (بر وزن کتاب) به معناى چیزى است که مایه قیام و استقرار بوده باشد.(17)
قَوّامین:
(قَوّامینَ بِالْقِسْطِ)
«قَوّامین» از مادّه «قیام» جمع «قوّام» «صیغه مبالغه» به معناى «بسیار قیام کننده» است; یعنى باید در هر حال و در هر کار و در هر عصر و زمان قیام به عدالت کنید، به گونه اى که این عمل خلق وخوى شما شود،وانحراف از آن برخلاف طبع و روح شما گردد.(18)
قوّت:
(خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة)
«قوّت» در جمله «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة»، معناى کاملاً وسیعى دارد و تمام قدرت هاى مادى ومعنوى، روحى وجسمى در آن جمع است، و این خود بیانگر این حقیقت است که نگهدارى آئین الهى، اسلام وقرآن با ضعف وسستى،ولنگارىومسامحه، امکان پذیر نیست، بلکه باید در دژ نیرومند قدرت و قوت و قاطعیت قرار گیرد.(19)
قَوْل:
(فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ)
«قَوْل» گر چه معناى وسیعى دارد، ولى در این گونه موارد، به معناى فرمان عذاب است.(20)
قول معروف:
(وَ قُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً)
«قول معروف» (گفتار نیک و شایسته)، معناى وسیعى دارد که علاوه بر آنچه گفته شد، هرگونه گفتار باطل، و بیهوده، و گناه آلود، و مخالف حق را نفى مى کند.(21)
قهر:
(وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ)
«قهر» و «غلبه» گر چه یک معنا را مى رسانند، ولى از نظر ریشه لغوى با هم تفاوت دارند.
قهر و قاهریت به آن نوع غلبه و پیروزى گفته مى شود که طرف، هیچ گونه مقاومتى نتواند از خود نشان دهد. ولى در کلمه «غلبه» این مفهوم وجود ندارد و ممکن است بعد از مقاومت هایى، بر طرف، پیروز گردد.
به تعبیر دیگر، شخص قاهر به کسى مى گویند که برطرف مقابل آن چنان تسلط و برترى داشته باشد که مجال مقاومت به او ندهد، درست مانند ظرف آبى که بر شعله کوچک آتشى ریخته شود که در دم آن را خاموش کند.
بعضى از مفسران معتقدند: «قاهریّت»، معمولاً در جایى به کار برده مى شود که طرف مقابل موجود عاقلى باشد، ولى «غلبه» اعم است و پیروزى هاى بر موجودات غیر عاقل را نیز شامل مى شود.(22)
قیام:
(فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیاماً)
«قیام» هم معناى مصدرى دارد (یعنى ایستادن) و هم جمع «قائم» است (یعنى ایستادگان)، و «قیام» در جمله «قُمِ اللَّیْلَ» به معناى برخاستن در مقابل خوابیدن است، نه فقط روى پا ایستادن است.(23)
قیصر:
«قیصر»، اسم عام است و به تمام سلاطین روم گفته مى شد.(24)
قَیَّضْنَا:
(وَ قَیَّضْنَا لَهُمْ قُرَنآءَ)
«قَیَّضْنَا» از مادّه «قَیْض» (بر وزن فیض) در اصل به معناى پوست روى تخم مرغ است، سپس در مواردى که افرادى کاملاً بر انسان مسلط مى شوند، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ، به کار رفته است، اشاره به این که این دوستان تبهکار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى کنند، افکارشان را مى دزدند، و چنان بر آنان چیره مى شوند که، حس تشخیص خود را از دست مى دهند، و زشتى ها در نظر آنها زیبا مى گردد، و چه دردناک است چنین حالتى براى انسان; زیرا به آسانى در گرداب فساد فرو مى رود، و درهاى نجات، به روى او بسته مى شود.
گاه مادّه «قَیَّضْنَا» در مورد تبدیل چیزى به چیزى، نیز به کار رفته است بنابراین معنا
و تفسیر آیه، چنین مى شود، که: دوستان صالح را از آنها مى گیریم و به جاى آنها دوستان فاسد به آنان مى دهیم.(25)
قیعه:
(کَسَراب بِقیعَة یَحْسَبُهُ)
«قیعه» از مادّه «قِیْع» به عقیده بعضى، جمع «قاعه» به معناى زمین گسترده و وسیعى است که آب و گیاه ندارد، و به تعبیر دیگر به زمین هاى کویر مانند مى گویند، که سراب نیز غالباً در آنجا به چشم مى خورد. ولى جمعى از مفسران و ارباب لغت، این کلمه را مفرد مى دانند که جمع آن «قیعان» یا «قیعات» است.(26)
قیّم:
(قَیِّماً لِّیُنْذِرَ بَأْساً)
«قیّم» (بر وزن سیّد) از مادّه «قیام» گرفته شده و در اینجا به معناى پابرجا، ثابت و استوار است، علاوه بر آن، برپادارنده، حافظ و پاسدار کتب دیگر است. و در عین حال، معناى اعتدال، استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و کژى را نیز مى رساند.
توصیف دین به «قیّم» با توجّه به این که «قیّم» به معناى ثابت و برپا است، در حقیقت اشاره به دلیل این توجّه مستمر به دین است، یعنى چون آئین اسلام آئینى است ثابت و مستقیم، و برپادارنده نظام زندگى مادى و معنوى مردم، هرگز از آن منحرف مشو!(27)
قِیَماً:
(دیناً قِیَماً مِّلَّةَ إِبْراهیمَ)
«قِیَماً» از مادّه «قیام» هم ممکن است به معناى راستى و استقامت باشد، هم به معناى پایدار و جاویدان، و هم به معناى قائم به امور دین و دنیا.(28)
قیّمة:
(فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ)
«قیّمة» از مادّه «قیام» به معناى صاف و مستقیم است، یا محکم و پابرجا، یا ارزشمند و پربها، و یا همه این مفاهیم در آن جمع است.(29)
قَیُّوم:
(هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ)
«قَیُّوم» صیغه مبالغه از مادّه «قیام» است، به همین دلیل، به وجودى گفته مى شود که قیام او به ذات او است، و قیام همه موجودات به او مى باشد، علاوه بر این، قائم به تدبیر امور مخلوقات نیز مى باشد.(30)


(1) . نساء، آیه 103 (ج 4، صفحات 137، 138) ; اسراء، آیه 22 (ج 12، ص 89).
(2) . ق، آیه 17 (ج 22، ص 256).
(3) . صافات، آیه 24 (ج 19، ص 48).
(4) . حدید، آیه 27 (ج 23، ص 393).
(5) . مائده،آیات 2، 97 (ج4،ص325;ج5، ص 116).
(6) . بقره،آیات 7، 283 (ج1،ص121;ج2،ص 459).
(7) . صافات، آیه 84 (ج 19، ص 102).
(8) . ضحى، آیه 3 (ج 27، ص 116).
(9) . بقره، آیه 219 (ج 2، ص 144).
(10) . انسان، آیه 10 (ج 25، ص 356).
(11) . اعراف، آیه 133 (ج 6، ص 384) ; اسراء، آیه 101 (ج 12، ص 341).
(12) . آل عمران، آیه 75 (ج 2، ص 719).
(13) . انعام، آیه 99 (ج 5، ص 460).
(14) . فصّلت، آیه 49 (ج 20، ص 341).
(15) . تحریم، آیه 6 (ج 24، ص 300).
(16) . انسان، آیه 15 (ج 15، ص 366) ; نمل، آیه 44 (ج 15، ص 510) .
(17) . فرقان، آیه 67 (ج 15، ص 173).
(18) . نساء، آیه 135 (ج 4، ص 213).
(19) . مریم، آیه 12 (ج 13، ص 37).
(20) . اسراء، آیه 16 (ج 12، ص 75).
(21) . احزاب، آیه 32 (ج 17، ص 312).
(22) . انعام، آیه 18 (ج 5، ص 224).
(23) . نساء، آیه 103 (ج 4، ص 137) ; مزمّل، آیه 2 (ج 25، ص 172).
(24) . اعراف، آیه 103 (ج 6، ص 336).
(25) . فصّلت، آیه 25 (ج 20، ص 279).
(26) . نور، آیه 39 (ج 14، ص 524).
(27) . کهف، آیه 2 (ج 12، ص 376) ; روم، آیه 43 (ج 16، ص 478).
(28) . انعام، آیه 161 (ج 6، ص 79).
(29) . بیّنه، آیه 3 (ج 27، ص 225).
(30) . بقره، آیه 255 (ج 2، ص 316).
 
قرآن ـ قُطُوفکَاذِبَة ـ کَذَّبَ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma