جَحِیم ـ جَوّ

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
جابُوا ـ جِثِیّاًجَواب ـ جیوب

جَحِیم:
(إِلى صِرَاطِ الْجَحِیمِ)
«جَحِیم» از مادّه «جحم، جحمه» (بر وزن فهم و ضربه) گرفته شده که به معناى بر افروختن آتش است; بنابراین «جحیم» همان آتش فروزان و شعلهور است، و معمولاً در تعبیر قرآن به معناى دوزخ آمده است.(1)
جدّ:
(وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنَا)
«جدّ» در لغت معانى زیادى دارد از جمله: «عظمت»، «شدت»، «جدیت»، «بهره و نصیب»، «نو شدن» و مانند آن; ولى ریشه اصلى آن، به طورى که «راغب» در «مفردات» آورده به معناى «قطع» است، و از آنجا که هر وجود با عظمتى از موجودات دیگر جدا مى شود، این واژه به معناى عظمت آمده است. همچنین، در مورد سایر معانى آن، همین تناسب را مى توان در نظر گرفت. و اگر به پدر بزرگ جدّ گفته مى شود، آن هم به واسطه بزرگى مقام یا سنّ او است.
جمعى از مفسران، براى «جدّ» در اینجا معانى محدودترى ذکر کرده اند; بعضى آن را به معناى «صفات»، بعضى به معناى «قدرت»، بعضى به معناى «ملک و حکومت»، بعضى به معناى «نعمت» و بعضى به معناى «نام» تفسیر کرده اند; که همه اینها در معناى عظمت جمع است. ولى از آنجا که این تعبیر به هر حال معناى معروف «جدّ» که همان پدر بزرگ است تداعى مى کند، در بعضى از روایات آمده است که طایفه جنّ از روى نادانى چنین تعبیر نامناسبى را برگزیدند، اشاره به این که شما هرگز این گونه درباره خداوند تعبیر نکنید.(2)
جِدالَ:
(وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ)
«جِدالَ» از مادّه «جَدَلَ» به معناى گفتگوى توأم با نزاع است; و در اصل، به معناى محکم پیچیدن طناب است و از آنجا که طرفین گفتگوى آمیخته با نزاع، به یکدیگر مى پیچند و هر کدام مى خواهد سخن خود را به کرسى بنشاند، این واژه در آن به کار رفته است و با این که «جدال»، «مراء» و «حِجاج» (بر وزن لجاج) در معنا، شبیه یکدیگرند، ولى «جدال» براى باز گرداندن طرف از عقیده خود به کار مى رود.
دانشمندان اسلامى براى این کلمه معانى متفاوتى گفته اند و به گفته مرحوم «علامه مجلسى»، در «بحار الانوار»، «جدال» بیشتر در مسائل علمى به کار مى رود. و نیز گاهى گفته شده که در «جدال»، هدف، تحقیر و عاجز کردن طرف مقابل است و نیز به حملات ابتدایى و گاه گفته اند که «جدال» در مسائل علمى است و گاه گفته اند: «جدال» اعم از جنبه دفاعى و تهاجمى در مقابل خصم است.(3)
جُدَد:
(وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ)
«جُدَد» جمع «جُدّه» (بر وزن غده) به معناى جاده و طریق است.(4)
جُدُر:
(مِنْ وَرآءِ جُدُرِ)
«جُدُر» جمع «جدار» به معناى «دیوار» است، و ریشه اصلى این لغت به معناى ارتفاع و بلندى است.(5)
جَدَل:
(وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا)
«جَدَل» از مادّه «جِدال» به معناى گفتگوئى است که بر اساس نزاع و تسلط بر دیگرى صورت گیرد; و بنابراین «مجادله» به معناى آن است که دو نفر در برابر هم به جر و بحث و مشاجره برخیزند. این کلمه در اصل ـ به طورى که «راغب» مى گوید ـ از «جَدَلْتُ
الْحَبْلَ» (طناب را محکم تابیدم) گرفته شده است; گویى کسى که چنین سخنانى مى گوید، مى خواهد طرف مقابل را به زور از افکارش بپیچاند. بعضى نیز گفته اند که اصل «جدال» به معناى کشتى گرفتن و دیگرى را بر زمین افکندن است که در مشاجرات لفظى نیز به کار مى رود.(6)
جِذْع:
(وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْع)
«جِذْع» به معناى تنه درخت است و این نشان مى دهد که تنها بدنه اى از آن درخت باقى مانده بود، یعنى درختى خشکیده بود.
«جِذْع» (بر وزن فکر)، در اصل از مادّه «جَذع» (بر وزن منع) به معناى بریدن و قطع کردن است.(7)
جَذْوَة:
(أَوْ جَذْوَة مِّنَ النّار)
«جَذْوَة» از مادّه «جَذا، یَجذُو» به معناى قطعه اى از آتش است، و بعضى گفته اند به قطعه بزرگى از هیزم گفته مى شود.(8)
جَرَحْتُمْ:
(وَ یَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ)
«جَرَحْتُمْ» از مادّه «جرح» و در اینجا به معناى «اکتساب» و به دست آوردن چیزى است. یعنى شما شب و روز در زیر چتر قدرت و علم خداوند قرار دارید، آن کس که از پرورش دانه هاى نباتات در دل خاک، و از سقوط و مرگ برگ ها در هر مکان و هر زمان آگاه است، از اعمال شما نیز آگاهى دارد.(9)
جُرُز:
(مَا عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً)
«جُرُز» (بر وزن شتر) در اصل از مادّه «جرز» (بر وزن مرض) به معناى قطع کردن و بریدن، به معناى زمینى است که گیاهى در آن نمى روید، گویى گیاهان خود را خرد و ریشه کن ساخته، و به تعبیر دیگر «جُرُز» به سرزمینى گفته مى شود که به خاطر خشکسالى و کمى باران، تمام گیاهانش از میان بروند.(10)
جَرَز:
(إِلَى الأَرْضِ الْجُرُزِ)
«جَرَز» (بر وزن مرض) به معناى قطع کردن و بریدن است.(11)
جِزْیَة:
(حَتّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ)
«جِزْیَة» از مادّه «جَزاء» به معناى مالى است که از غیر مسلمانان که در پناه حکومت اسلامى قرار مى گیرند، گرفته مى شود; و این نامگذارى به خاطر آن است که آن را به عنوان «جزاء در برابر حفظ مال و جانشان» به حکومت اسلامى مى پردازند. (این مطلبى است که از سخنان «راغب» در کتاب «مفردات» استفاده مى شود).(12)
جَسَد:
(جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ)
«جَسَد» به معناى جسم بى روح است، و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات» مفهومى محدودتر از مفهوم «جسم» دارد، زیرا جسد بر غیر انسان اطلاق نمى شود (مگر به طور نادر) ولى جسم اعم است.(13)
جَعَلَ:
(وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ)
«جَعَلَ» در این آیه به معناى آفرینش است.(14)
جِفان:
(وَ تَمَاثیلَ وَ جِفان)
«جِفان» جمع «جفنه» (بر وزن وزنه) به معناى ظرف هاى غذاخورى است.(15)
جُفاء:
(فَیَذْهَبُ جُفآءً)
کلمه «جُفاء» به معناى پرتاب شدن و بیرون پریدن است.(16)
جَلاّها:
(وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها)
«جَلاّها» از مادّه «تجلیة» به معناى اظهار و ابراز است.
در این که ضمیر در «جَلاّها» به چه چیز باز مى گردد؟ در میان مفسران گفتگو است: بسیارى آن را به «زمین» یا «دنیا» بر مى گردانند، درست است که در آیات گذشته سخنى از «زمین» در میان نبوده، ولى از قرینه مقام روشن مى شود.
بعضى نیز معتقدند که به «خورشید» بر مى گردد; یعنى قسم به «روز» هنگامى که «خورشید» را ظاهر مى کند، درست است که در حقیقت، خورشید روز را ظاهر مى کند، ولى به طور مجازى مى توان گفت: روز، خورشید را آشکار کرد، اما تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.(17)
جلباب:
(عَلَیْهِنَّ مِن جَلاَبِیبِهِنَّ)
«جلباب» از مادّه «جَلْب» است و در این که منظور، از «جلباب» چیست؟ مفسران و ارباب لغت چند معنا براى آن ذکر کرده اند: 1ـ ملحفه (چادر) و پارچه بزرگى که، از روسرى بلندتر است و سر و گردن و سینه ها را مى پوشاند. 2 ـ مقنعه و خمار (روسرى). 3 ـ پیراهن گشاد.(18)
جُلُود:
(وَأَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ)
«جُلُود» جمع «جِلْد» به معناى پوست ها مى باشد.(19)
جَمّ:
(وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً)
«جَمّ» چنان که در «مصباح اللغة» و «مقاییس» آمده است که به معناى کثیر و فراوان است.(20)
جِمَالَتٌ:
(کَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ)
«جِمَالَتٌ» جمع «جمل» به معناى «شتر» است (مانند حجر و حِجارة).(21)
جَمَل:
(حَتّى یَلِجَ الْجَمَلُ)
«جَمَل» در لغت به معناى شترى است که تازه دندان برآورده، ولى یکى دیگر از معانى «جمل» طناب محکمى است که کشتى ها را با آن مهار مى کنند; و از آنجا که طناب و سوزن، تناسب بیشترى با هم دارند، بعضى این معنا را در تفسیر آیه بهتر دانسته اند.
ولى بیشتر مفسران اسلامى معناى اول را ترجیح داده اند، و حق با آنها است.(22)
جُمَّة:
(وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً)
«جُمَّة» (بر وزن جُبّه) به معناى موهاى جمع شده پیش سر است.(23)
جَنّ:
(فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ)
«جَنّ» از مادّه «جَنّ» (بر وزن فنّ) به معناى پوشانیدن چیزى است و در آیه مورد بحث، معناى جمله این است که هنگامى که شب، چهره موجودات را از ابراهیم(علیه السلام)پوشانید... و این که به دیوانه مجنون گفته مى شود به خاطر این است که گویا پرده اى بر عقل او کشیده شده است. اطلاق جِنّ بر موجود ناپیدا نیز به همین ملاحظه است. جنین نیز به خاطر پوشیده بودن در درون رحم مادر است. اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است که زمینش زیر درختان پوشیده است. و قلب را جَنان (بر وزن زمان) مى گویند، چون در میان سینه نهفته است و یا این که اسرار انسان را نهفته مى دارد.
«جنّ» در اصل به معناى چیزى است که از حس انسان پوشیده باشد; مثلاً مى گوئیم: «جَنَّهُ الْلَّیْل» ـ یا ـ «فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ الْلَّیْلُ» یعنى هنگامى که پرده سیاه شب او را پوشاند و به همین جهت «مجنون» به کسى که عقلش پوشیده و «جَنین» به طفلى که در رحم مادر پوشانده شده و «جَنَّت» به باغى که زمینش را درختان پوشانده اند، و «جَنان» به قلب که در درون سینه پوشانده شده و «جُنَّة» به معناى سپر که انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند، آمده است.
البته از آیات قرآن استفاده مى شود که «جنّ» یک نوع موجود عاقلى است که از حس انسان پوشیده شده، و آفرینش آن در اصل، از آتش یا شعله هاى صاف آتش است، و «ابلیس» نیز از همین گروه است.
بعضى از دانشمندان از آنها تعبیر به نوعى از «ارواح عاقله» مى کنند که مجرد از ماده مى باشد، (البته پیدا است تجرد کامل ندارد زیرا که چیزى که از ماده آفریده شده است مادى است، ولى نیمه تجردى دارد، چرا که با حواس ما درک نمى شود، و به تعبیر دیگر یک نوع جسم لطیف است). و نیز از آیات قرآن بر مى آید که آنها مؤمن و کافر دارند، مطیع و سرکش دارند و آنها نیز داراى تکلیف و مسئولیتند.(24)
جَنّات:
(جَنّاتُ عَدْن یَدْخُلُونَهَا)
«جَنّات» جمع «جَنّة» به معناى باغ ها است و ذکر «جَنّات» و «عُیُون» به صیغه جمع، اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان و گوناگون بهشت است که هر کدام لذت تازه اى مى آفریند، و ویژگى خاصى دارد.(25)
جَنّاتِ عَدْن:
(جَنّاتِ عَدْن مُّفَتَّحَةً)
«جنات عدن» به معناى باغ هاى جاویدان بهشت است.(26)
جُنَاح:
(فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ)
«جُنَاح» از مادّه «جَنَحَ» در اصل به معناى تمایل به یک سمت است، و از آنجا که گناه انسان را از حق منحرف و متمایل مى کند، به آن «جُنَاح» گفته مى شود.(27)
جَنَاح:
(وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ)
تعبیر «جَنَاح» (بال) از مادّه «جَنَحَ» به جاى دست، تعبیر زیبایى است که شاید هدف از آن، تشبیه حالت آرامش انسان به حالت پرنده اى باشد که به هنگام مشاهده امر وحشتناک بال و پر مى زند، اما وقتى آرامش خود را باز یافت، بال و پر خود را جمع مى کند.(28)
جَنان:
(وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَاه)
«جَنان» از مادّه «جَنَّ» به قلب که در درون سینه پوشانده شده، مى گویند.(29)
جُنُب:
(وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا)
«جُنُب» «مصدرى» است که به معناى «اسم فاعل» آمده، و در اصل به معناى «دور شونده» است; زیرا ریشه اصلى آن «جنابت» به معناى «بُعد» و دورى است، و اگر شخص «جُنُب» به این عنوان نامیده مى شود به خاطر آن است که باید در آن حال، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى کند، و این کلمه (جُنُب) هم بر مفرد و هم بر جمع، هم بر مذکر و هم بر مؤنث اطلاق مى شود. اطلاق «جار جنب» بر همسایه دور، به همین مناسبت است. ضمناً ممکن است از این که قرآن مى گوید: به هنگام نماز اگر جُنُب هستید غسل کنید استفاده شود که غسل جنابت جانشین وضو نیز مى شود.(30)
جَنْب:
(فِی جَنْبِ اللّهِ)
«جَنْب» در لغت، به معناى پهلو است، و سپس به هر چیزى که در کنار چیزى قرار گرفته باشد، اطلاق مى شود; همان گونه که «یمین» و «یسار» به معناى طرف چپ و راست بدن است، سپس به هر چیزى که در این ناحیه قرار گیرد یمین و یسار گفته مى شود. در اینجا «جَنْبِ اللّه» نیز به معناى تمام امورى است که در جانب پروردگار قرار دارد مانند فرمان او، اطاعت او، قرب او، کتب آسمانى که از ناحیه او نازل شده است، همه در معناى آن جمع است.(31)
جنّت:
(أَنْشَأَ جَنّات مَّعْرُوشات)
«جنّت» هم به باغ و هم به زمین هاى پوشیده از زراعت گفته مى شود و باغ هاى پردرخت را نیز به خاطر مستور شدن زمین هایشان، «جَنَّت» مى گویند.(32)
جَنَّتان:
(مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان)
«جَنَّتان» (دو باغ بهشت) از مادّه «جَنَّة» ممکن است «بهشت اول» بهشت مادى و جسمانى باشد و «بهشت دوم» بهشت معنوى و روحانى. یا این که، «بهشت اول»، به عنوان پاداش اعمال به آنها داده مى شود،
و «بهشت دوم» به عنوان تفضل. یا این که، یک بهشت براى اطاعت، و دیگرى براى ترک معصیت است. یا یکى براى ایمان و عقیده، و دیگرى براى اعمال صالح و مانند آن. و یا این که، چون مخاطب جن و انس هستند، هر یک از این دو بهشت، به گروهى از آنها تعلق دارد.(33)
جَنَحُوا:
(وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ)
«جَنَحُوا» از مادّه «جُنُوح» به معناى «تمایل» آمده و به پر و بال پرندگان نیز جناح گفته مى شود; زیرا هر یک از بال هاى آنها به یک طرف متمایل است. بنابراین، در تفسیر آیه، هم از ریشه لغت مى توان استفاده کرد و هم از مفهوم ثانوى آن.(34)
جُنْد:
(جُنْدَنَا لَهُمُ الْغالِبُونَ)
«جُنْد» در اصل به معناى زمین ناهموار و سفتى است که، سنگ هاى فراوانى در آن جمع است، و به همین مناسبت، به انبوه لشکر نیز «جند» گفته شده. بعضى از مفسران، «جُنْد» را در آیه مورد بحث، اشاره
به بت ها مى دانند، که هرگز در قیامت قادر به یارى مشرکان نیستند، ولى، ظاهر این است که، آیه مفهوم وسیعى دارد که بتها یکى از مصادیق آن است.(35)
جَنَف:
(مِنْ مُّوص جَنَفاً)
«جَنَف» (بر وزن هدف) به معناى انحراف از حق و تمایل یک جانبه و به معناى تمایل از راستى به گمراهى است.(36)
جنوب:
(تَتَجافى جُنُوبُهُمْ)
«جنوب» جمع «جنب» به معناى پهلو است.(37)
جُنُود:
(لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ)
«جُنُود» جمع «جُند» در اصل به معناى زمینى است که داراى سنگ هاى بزرگ و روى هم انباشته اى باشد، سپس به هر چیز متراکم و چشمگیر اطلاق شده و معمولاً به انبوه لشکر «جُند» مى گویند.(38)
جُنَّه، جِنَّه:
(مَا بِصاحِبِهِمْ مِّن جِنَّة)
«جنّة» در اصل از مادّه «جنّ» (بر وزن فنّ) به معناى پوشاندن چیزى است و از آنجا که سپر، انسان را در مقابل ضربات دشمن مى پوشاند به آن «جُنّه» و «مِجَنّ» و «مِجَنَّه» مى گویند.
«جِنَّة» به معناى «جنون» در اصل از مادّه «جَنّ» (بر وزن ظنّ) به معناى ستر و پوشش است، و از آنجا که «مجنون» چنان است که گویى عقلش پوشیده شده، این تعبیر درباره او به کار مى رود، و به هر حال نکته قابل ملاحظه اینجاست که گویا مى خواهد این حقیقت را بیان کند که دعوت کننده به اندیشه و بیدارى فکر، چگونه ممکن است خود مجنون باشد، و همین که منادى تفکر است، خود دلیل بر نهایت عقل و درایت اوست.(39)
جَنى:
(وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دان)
«جَنى» از مادّه «جَنَىَ» (بر وزن بقا) به معناى میوه اى است که، موقع چیدن آن فرا رسیده.(40)
 
جَنین:
(وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ)
«جَنین» از مادّه «جنّ» به طفلى مى گویند که در رحم مادر پوشانده شده.(41)
جَوّ:
(فِی جَوِّ السَّمَاءِ)
«جَوّ» در لغت به معناى «هوا» است.(42)


(1) . صافات، آیات 23، 97 (ج 19، صفحات 46، 118) ; انفطار، آیه 14 (ج 26، ص 243).
(2) . جنّ، آیه 3 (ج 25، ص 11).
(3) . بقره، آیه 197 (ج 2، ص 68) ; هود، آیه 32
(ج 9، آیه 107) ; عنکبوت، آیه 46 (ج 16،
ص 328) ; مؤمن، آیه 5 (ج 20، ص 32).
(4) . فاطر، آیه 27 (ج 18، ص 264).
(5) . حشر، آیه 14 (ج 23، ص 540).
(6) . کهف، آیه 56 (ج 12، ص 512).
(7) . مریم، آیه 25 (ج 13، ص 54).
(8) . قصص، آیه 29 (ج 16، ص 87).
(9) . انعام، آیه 60 (ج 5، ص 339).
(10) . کهف، آیه 8 (ج 12، ص 384) ; سجده، آیه 27 (ج 17، ص 192).
(11) . سجده، آیه 27 (ج 17، ص 192).
(12) . توبه، آیه 29 (ج 7، ص 419).
(13) . ص، آیه 34 (ج 19، ص 299).
(14) . سجده، آیه 9 (ج 17، ص 141).
(15) . سبأ، آیه 13 (ج 18، ص 53).
(16) . رعد، آیه 17 (ج 10، ص 202).
(17) . شمس، آیه 3 (ج 27، ص 55).
(18) . احزاب، آیه 59 (ج 17، ص 456).
(19) . فصّلت، آیه20 (ج 20، ص 267).
(20) . فجر، آیه 20 (ج 26، ص 483).
(21) . مرسلات، آیه 33 (ج 25، ص 417).
(22) . اعراف، آیه 40 (ج 6، ص 211).
(23) . فجر، آیه 20 (ج 26، ص 483).
(24) . انعام، آیات 76، 128 (ج 5، صفحات 390، 541) ; حجر، آیه 27 (ج 11، ص 95) ; منافقون، آیه 2 (ج 24، ص 164).
(25) . رعد، آیه 23 (ج 10، ص 231) ; حجر، آیه 45 (ج 11، ص 108) ; فاطر، آیه 33 (ج 18،287) ; ص، آیه 50 (ج 19، ص 335).
(26) . ص، آیه 50 (ج 19، ص 335).
(27) . بقره، آیه 158 (ج 1، ص 618).
(28) . قصص، آیه 32 (ج 16، ص 90).
(29) . حجر، آیه 27 (ج 11، ص 95).
(30) . مائده، آیه 6 (ج 4، ص 369).
(31) . زمر، آیه 56 (ج 19، ص 533).
(32) . انعام، آیه 141 (ج 6، ص 15) ; حجر، آیه 27 (ج 11، ص 95) ; منافقون، آیه 2 (ج 24،164).
(33) . رحمن، آیه 46 (ج 23، صفحات 174، 176).
(34) . انفال، آیه 61 (ج 7، ص 280).
(35) . صافات، آیه 173 (ج 19، ص 208) ; ملک، آیه 20 (ج 24، ص 355).
(36) . بقره، آیه 182 (ج 1، ص 697) ; روم، آیه 30 (ج 16، ص 440).
(37) . سجده، آیه 16 (ج 17، ص 163).
(38) . بقره، آیه 250 (ج 2، ص 281).
(39) . اعراف، آیه 184 (ج 7، ص 53) ; حجر، آیه 27 (ج 11، ص 95); سبأ، آیه 46 (ج 18، ص 152); مجادله، آیه 16 (ج 23، ص 469) ; منافقون، آیه 2 (ج 24، ص 164).
(40) . رحمن، آیه 54 (ج 23، ص 178).
(41) . حجر، آیه 27 (ج 11، ص 95).
(42) . نحل، آیه 79 (ج 11، ص 370).
 

 

جابُوا ـ جِثِیّاًجَواب ـ جیوب
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma