کِرام ـ کَنُود

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
کَاذِبَة ـ کَذَّبَکَواعِب ـ کَیْد

کِرام:
(کِرام بَرَرَة)
«کِرام» از مادّه «کَرَم» جمع «کریم» به معناى «عزیز و بزرگوار» است، و اشاره به عظمت فرشتگان وحى در پیشگاه خداوند و بلندى مقام آنها است، و گاه گفته شده: این تعبیر، اشاره به پاکى آنها از هر گونه گناه مى باشد.(1)
کَرْب:
(وَ مِن کُلِّ کَرْب)
«کَرْب» (بر وزن حرب) در اصل، به معناى زیر و رو کردن زمین و حفر آن است، و نیز به معناى گره محکمى که در طناب دلو مى زنند آمده، سپس در غم و اندوه هایى که قلب انسان را زیر و رو مى کند و همچون گرهى بر دل انسان مى نشیند، گفته شده است.
بنابراین، ذکر کلمه «کَرْب» در آیه که معناى وسیع و گسترده اى دارد و هرگونه مشکل مهمى را شامل مى شود بعد از ذکر «ظلمات برّ و بحر» ـ که به قسمت خاصى از شدائد گفته مى شود ـ از قبیل ذکر یک مفهوم عام بعد از بیان مفهوم خاص است (دقت کنید).
و توصیف آن در سوره «انبیاء» به «عظیم»، نهایت شدت اندوه نوح(علیه السلام) را مى رساند.(2)
کَرَّتَیْن:
(ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ)
«کَرَّتَیْن» از مادّه «کرّ» (بر وزن شرّ) به معناى توجّه و بازگشت به چیزى است، و «کرّة» به معناى تکرار و «کَرَّتَیْن» تثنیه آن است، ولى بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «کَرَّتَیْن» در اینجا معناى تثنیه نیست، بلکه، منظور توجه هاى مکرّر، پى درپى و متعدد است.(3)
کرسى:
(کُرْسِیُّهُ السَّمَاواتِ)
«کرسى» از نظر ریشه لغوى از «کِرْس» (بر وزن ارث) گرفته شده که به معناى اصل و اساس مى باشد و گاهى نیز به هر چیزى که بهم پیوسته و ترکیب شده است گفته مى شود، و به همین جهت به تخت هاى کوتاه «کُرْسى» مى گویند و از آنجا که استاد و معلم به هنگام تدریس و تعلیم بر کرسى مى نشیند.
گاهى کلمه کرسى کنایه از «علم» مى باشد. و نظر به این که «کرسى» تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است، گاهى به صورت کنایه از «حکومت»، «قدرت» و فرمانروایى بر منطقه اى به کار مى رود.
این که «کُرْسِى» به معناى «تخت پایه کوتاه» است، چنین به نظر مى رسد که سلاطین داراى دو نوع تخت بوده اند، تختى براى مواقع عادى، که پایه هاى کوتاهى داشت، و تختى براى جلسات رسمى و تشریفاتى، که پایه هاى بلند داشت; اوّلى را «کرسى» و دومى را «عرش» مى نامیدند.(4)
کرک:
موهاى نرمى که بر بدن چهارپایان مى روید آن را «کرک» مى نامیم که عرب آن را «وَبَر» (بر وزن ظفر) جمع آن أوبار مى گوید.(5)
کُرْه، کَرْه:
(وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ)
«کُرْه» گر چه معناى مصدرى دارد، ولى در سوره «بقره» به معناى اسم مفعول یعنى مکروه است.
«کُرْه» (بر وزن جرم) به معناى کراهتى است که از درون انسان سرچشمه مى گیرد و «کَرْه» (بر وزن شرح) به معناى کراهتى است که عامل بیرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غیر مؤمنان تحت تأثیر عوامل بیرون ذاتى، مقهور قوانین آفرینش هستند، «کَرْه» (بر وزن شرح) به کار رفته است، منظور از «کَرْهاً» تمایلى است که از خارج تحمیل بر یک موجود مى شود، مانند مرگ یک موجود زنده بر اثر هجوم میکروب ها و یا عوامل دیگر.(6)
کریم:
(مِنْ کُلِّ زَوْج کَریم)
«کریم» از مادّه «کَرَم» در اصل به معناى هر چیز پر ارزش است، گاه در مورد انسان به کار مى رود، گاه گیاهان، و گاهى حتى نامه توصیف به «کریم» مى شود مانند سخن ملکه «سبأ» در مورد نامه سلیمان: (إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ). و منظور از گیاه کریم، گیاهان پرفایده است و البته هر گیاهى داراى فوائدى است که با پیشرفت علم این حقیقت روز به روز آشکارتر مى شود.
تعبیر به «کَرِیم» از مادّه «کرامت» به معناى «مفید فایده» است، و لذا در میان عرب معمول است، وقتى مى خواهند شخص یا چیزى را غیر مفید معرفى کنند مى گویند: «لاکَرامَةَ فِیْهِ»، مسلم است سایه اى که از دود سیاه و خفه کننده است، (در واقعه، 34) جز شر و زیان چیزى از آن انتظار نمى رود، «لاکَرامَةَ فِیْهِ».
در تفسیر «کَرِیم» تعبیرات گوناگونى گفته اند: بعضى گفته اند: کریم، بخشنده اى است که تمام افعالش احسان است و هرگز با بخشش خود در پى کسب سود یا دفع زیان نیست. بعضى گفته اند: کریم، کسى است که هم آنچه را بر او است و هم آنچه را بر او لازم نیست مى بخشد. و بعضى گفته اند: کریم، کسى است که متاع کم را مى پذیرد، و بهاى زیاد در برابر آن مى دهد.(7)
کسب:
(وَیْلٌ لَّهُمْ مِّمّا یَکْسِبُونَ)
«کسب» به معناى تحصیل کردن چیزى از روى اراده و اختیار است، تعبیر «کسب» شاید از این نظر باشد که: گنهکار در یک محاسبه کوته بینانه، انجام گناه را به سود خویش و ترک آن را به زیان خود مى پندارد.(8)
کسرى:
«کسرى»، اسم عام است و به تمام سلاطین ایران گفته مى شود.(9)
کِسَف:
(فَأَسْقِطْ عَلَیْنَا کِسَفاً)
«کِسَف» از مادّه «کُسوف» (بر وزن پدر) جمع «کَسفة» (بر وزن و به معناى قطعه) است، و منظور از قطعه هاى آسمان، قطعه سنگ هایى است که از آسمان فرود مى آید. و در سوره «روم» ظاهراً اشاره به قطعاتى است از ابر، که روى یکدیگر متراکم مى شوند و آن را غلظت و شدت مى بخشد، و این به هنگامى است که ابرها آمادّه براى نزول باران مى شوند.(10)
کُشِطَتْ:
(وَإِذَا السَّمآءُ کُشِطَتْ)
«کُشِطَتْ» از مادّه «کشط» (بر وزن کشف) در اصل چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى «کندن پوست حیوان» است، و بنا به گفته «ابن منظور» در «لسان العرب» به معناى بر داشتن پرده از روى چیزى نیز آمده است، و لذا هنگامى که ابرها پاره شوند و متفرق گردند این تعبیر به کار مى رود. و منظور از آن در آیه مورد بحث، این است: پرده هایى که در این دنیا بر جهان ماده و عالم بالا افکنده شده، و مانع از آن است که مردم فرشتگان یا بهشت و دوزخ ـ که درون این جهان است ـ را ببینند، کنار مى رود، و انسان ها حقایق عالم هستى را مى بینند، و دوزخ شعلهور، و بهشت به انسان ها نزدیک مى گردد.(11)
کَشْفَ:
(فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ)
«کَشْفَ» در اصل، به معناى کنار زدن پرده یا لباس و مانند آن از روى چیزى است، و اگر این تعبیر، (کشف ضرّ) در مورد بر طرف ساختن غم و اندوه و بیمارى و ناراحتى نیز اطلاق مى شود، به خاطر آن است که گویى غم و اندوه و بیمارى همچون پرده اى بر چهره جان و تن انسان مى افتند، چهره حقیقى را که سلامت و آسایش و آرامش است، مى پوشاند، به همین جهت، بر طرف ساختن این اندوه و ناراحتى به عنوان «کشف ضرّ» تلقى مى شود.(12)
کُشُوت:
«کُشُوت» (بر وزن سقوط) نوعى گیاه پیچیده است که در بیابان ها به بوته هاى خار مى پیچد و از آن بالا مى رود، نه ریشه دارد و نه برگ.(13)
کَظْم:
(وَ الْکَاظِمینَ الْغَیْظَ)
«کَظْم» در لغت به معناى بستن سر مشکى است که از آب پر شده باشد، و به طور کنایه در مورد کسانى که از خشم و غضب پر مى شوند، و از اِعمال آن خوددارى مى نمایند به کار مى رود.(14)
کَظِیمٌ:
(مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ)
«کَظِیمٌ» به کسى مى گویند که مملوّ از اندوه و غضب شده و خویشتندارى مى کند، و به اصطلاح دندان بر جگر مى فشارد.
واژه «کَظِیْم» از مادّه «کَظْم» (بر وزن نظم) به معناى گلوگاه است.(15)
کَعْب:
(أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ)
«کَعْب»، در لغت به معناى برآمدگى پشت پاها و هم به معناى مَفْصَل یعنى نقطه اى که استخوان ساق پا با استخوان کف پا مربوط مى شود، آمده است.(16)
کُفّار:
(أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ)
«کُفّار» از مادّه «کُفر»، جمع «کافر» در اینجا به معناى افراد بى ایمان نیست، بلکه به معناى «کشاورزان» است; زیرا اصل معناى «کفر» به معناى «پوشاندن» است، و چون کشاورز بذر افشانى کرده و آن را زیر خاک مى پوشاند از این رو به او «کافر» مى گویند، لذا، گاهى «کفر» به معناى قبر نیز آمده است چون بدن میت را مى پوشاند، و گاه به شب نیز «کافر» گفته مى شود; چرا که تاریکیش همه جا را مى پوشاند.(17)
کَفّار:
(إِلاّ فاجِراً کَفّاراً)
«کَفّار» از مادّه «کُفر» مبالغه در «کفر» است، بنابراین تفاوت میان این واژه با «فاجر» این است که: یکى مربوط به جنبه هاى عملى است، و دیگرى اعتقادى.(18)
کفارات:
(وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ)
«کفارات» از مادّه «کُفر» کارهایى است که گناهان را جبران مى کند.(19)
کُفْر:
«کُفْر» در اصل به معناى «پوشانیدن» است و از نظر اصطلاح دینى معناى وسیعى دارد و هرگونه مخالفت با حق را ـ چه در مرحله عقائد، و چه در مرحله دستورات فرعى ـ شامل مى شود، و اگر مشاهده مى کنیم «کفر» غالباً در مخالفت با اصول دین استعمال مى شود، دلیل بر این نیست که منحصراً به همان معنا بوده باشد، به همین دلیل در مورد «ترک حج» به کار رفته است.(20)
کَفَرَة:
(هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ)
«کَفَرَة» از مادّه «کُفر» (بر وزن غلبه) جمع «کافر» است که اشاره به افراد فاسدالعقیده است.(21)
کِفْل، کَفَل:
(یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِّنْها)
«کِفْل» (بر وزن طفل) در اصل، به معناى قسمت عقب پشت حیوان است که سوار شدن بر آن ناراحت کننده مى باشد، و به همین جهت، هر گونه گناه و سهم بد را «کِفل» مى گویند و نیز به کارى که سنگینى و زحمت داشته باشد «کفالت» گفته مى شود.
و نیز به معناى بهره اى است که نیاز انسان را بر طرف کند، و ضامن را از این رو «کفیل» گویند که، مشکل طرف مقابل را کفایت کرده و بهره و نصیب او را به او مى دهد.
بعضى معتقدند: این واژه از «کَفَل» (بر وزن دَکَل) گرفته شده، و آن چیزى است که بر «کفل» (قسمت آخر پشت) چهارپایان مى نهند، تا شخصى که بر مرکب سوار مى شود، نیفتد، و لذا به هر چیزى که مایه نگهدارى باشد «کفل» گفته مى شود، و اگر به ضامن «کفیل» مى گویند، به خاطر همین معناست (ابوالفتوح رازى، ذیل آیات مورد بحث).
ولى از «مفردات راغب» استفاده مى شود که، این واژه، دو معنا دارد: یک معناى مطلوب، که همان معناى اول است و معناى دیگر، شىء پست و بى ارزش است; تشبیه به «کَفل» چهارپایان، چرا که هر کس آنجا سوار شود، بیم سقوط او مى رود (دقت کنید).(22)
کَفَّلَها:
(وَ کَفَّلَها زَکَرِیّا)
«کَفَّلَها» از مادّه «کفالت» در اصل، به معناى «ضمیمه کردن چیزى به دیگرى» نیز هست و به همین مناسبت به افرادى که سرپرستى کودکى را به عهده مى گیرند «کَافل» یا «کفیل» گفته مى شود; زیرا در حقیقت او را ضمیمه وجود خود مى کنند.(23)
کُفو:
(وَ لَمْ یَکُنْ لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ)
«کُفو» در اصل، به معناى همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبیه و مانند اطلاق مى شده است.(24)
کُفُور:
(أَکْثَرُ النّاسِ إِلاّ کُفُوراً)
«کُفُور» از مادّه «کُفر» به معناى انکار حق است.(25)
کَلالَة:
(رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً)
«کَلالَة» از مادّه «کُلّ» در اصل معناى مصدرى دارد و به معناى «کَلال» یعنى از بین رفتن قوت و توانایى است. ولى بعداً به خواهران و برادرانى که از شخص متوفى ارث مى برند گفته شده است. شاید تناسب آن این باشد که برادران و خواهران جزء طبقه دوم ارث هستند، و تنها با نبودن پدر و مادر و فرزند، ارث مى برند، و چنین کسى که پدر و مادر و فرزندى ندارد، مسلماً در رنج است و قدرت و توانایى خویش را از دست داده، لذا به آنها «کَلالَة» گفته مى شود.
«راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «کَلالَة» به ورّاث ـ غیر از پدر و فرزند ـ گفته مى شود. و «ابن عباس» گفته: به جز فرزند به سایر ورّاث «کَلالَة» مى گویند.(26)
کلام:
(لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللهِ)
«کلام» از مادّه «کَلْم» به معناى تأثیراتى است که با گوش درک مى شود. سپس توسعه پیدا کرده است، و علاوه بر الفاظ به معانى نیز «کلمه» گفته مى شود، و حتى به «عقیده»، «مکتب» و «روش و سنت» نیز اطلاق مى گردد.(27)
کَلْم:
(لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللهِ)
«کَلْم» در اصل به معناى تأثیرى است که با چشم یا گوش درک مى شود وبه معناى تأثیرى که با چشم درک مى شود نیز آمده است.(28)
کَلِمَات:
(مِداداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی)
«کَلِمَات» جمع «کلمه» است و در اصل به معناى الفاظى است که انسان با آن سخن مى گوید، سپس به معناى گسترده ترى اطلاق شده، و آن هر چیزى است که مى تواند بیانگر مطلبى باشد، و از آنجا که مخلوقات گوناگون این جهان هر کدام بیانگر ذات پاک خدا و علم و قدرت اویند، به هر موجودى «کلمة اللّه» اطلاق شده، مخصوصاً در مورد موجودات شریف تر و باعظمت تر، این تعبیر به کار رفته.(29)
کلمه:
(وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ)
«کلمه» از مادّه «کَلْم» در آیه 19 سوره «یونس»، اشاره به سنت و فرمان آفرینش دائر به آزادى انسانها است، که از آغاز چنین بوده است; چه این که اگر منحرفان و مشرکان بلافاصله مجازات شوند، ایمان موحدان تقریباً جنبه اضطرارى و اجبارى پیدا مى کند، و حتماً از روى ترس و وحشت خواهد بود، و چنین ایمانى نه مایه افتخار است، و نه دلیل بر تکامل.
و در لغت به معناى گفتار، و هر گونه جمله است و حتى به سخنان مفصل و طولانى نیز «کلمه» گفته مى شود.
و اگر مى بینیم گاهى به معناى «وعده» آمده است مانند: وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى عَلى بَنی إِسْرائیلَ بِمَا صَبَرُوا: «وعده پروردگارت درباره بنى اسرائیل در مقابل صبر و استقامتى که کردند انجام پذیرفت». نیز از همین نظر است; زیرا انسان به هنگام وعده دادن جمله اى مى گوید که وعده را در بر دارد.
و نیز گاهى «کلمه» به معناى دین و آئین و حکم و دستور مى آید که آنها نیز به همین ریشه باز مى گردد.
در این که منظور از «کلمه» در سوره «انعام»، «قرآن» است یا «دین و آئین خدا» یا «وعده پیروزى» که به پیامبر(صلى الله علیه وآله)داده شده؟ احتمالات مختلفى داده اند، که در عین حال منافاتى با هم ندارند، و ممکن است آیه ناظر به همه آنها بوده باشد.
ولى از آن نظر که در آیات قبل سخن از «قرآن» در میان بوده با این معنا مناسب تر است.
در حقیقت آیه مى گوید: به هیچ وجه قرآن جاى تردید و شک نیست; زیرا از هر نظر کامل و بى عیب است، تواریخ و اخبار آن، همه صدق و احکام و قوانین آن همه عدل است.
و نیز ممکن است منظور از «کلمه» همان وعده اى باشد که در جمله بعد یعنى جمله: لا مُبَدِّلٌ لِکَلِمَاتِهِ: «هیچ کس نمى تواند تغییر و دگرگونى در کلمات خدا ایجاد کند» آمده است.
«کَلِمَة» در سوره «فتح» به معناى «روح» است، یعنى خداوند روح تقوا را بر دل هاى آنها افکند، و ملازم و همراهشان ساخت.(30)
کِم، کُم، کُمَّه:
(ذاتُ الأَکْمَامِ)
«کِم» (بر وزن جن) به غلافى مى گویند که میوه را مى پوشاند و «کُم» (بر وزن قم) جمع آن «اکمام» به معناى آستین است که دست را مى پوشاند و «کُمَّه» از مادّه «کم» (بر وزن قبّه) به معناى شب کلاهى است که سر را مى پوشاند.(31)
کُنْ:
«کُنْ» به معناى موجود باش مى باشد.(32)
کِناس:
(الْجَوارِ الْکُنَّسِ)
«کِناس» از مادّه «کَنس» (بر وزن پلاس) به لانه پرندگان، مخفیگاه آهوان و حیوانات وحشى گفته مى شود.(33)
کُنّا نَحْنُ الْوارِثِین:
(وَکُنّا نَحْنُ الْوارِثِینَ)
تعبیر به «کُنّا نَحْنُ الْوارِثِینَ» اشاره به خالى ماندن آن دیار است، و نیز اشاره اى است به مالکیت حقیقى خداوند، نسبت به همه چیز، که اگر مالکیت اعتبارى بعضى اشیاء را، موقتاً به بعضى انسان ها واگذار کند، چیزى نمى گذرد که همه زائل مى گردد، و او وارث همگان خواهد بود.(34)
کُنَّس:
(الْجَوارِ الْکُنَّسِ)
«کُنَّس» جمع «کانس» از مادّه «کَنْس» (بر وزن شمس) به معناى مخفى شدن است.(35)
کَنُود:
(إِنَّ الإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ)
«کَنُود» به زمینى مى گویند که چیزى از آن نمى روید، و به انسان ناسپاس و بخیل نیز اطلاق مى شود. مفسران براى «کَنُود» معانى زیادى گفته اند.
«ابوالفتوح رازى» حدود پانزده معنا در این زمینه نقل کرده است، ولى غالباً شاخ و برگ همان معناى اصلى است که در بالا آورده ایم، از جمله این که:
1 ـ «کَنُود» کسى است که مصائبش را با آب و تاب مى شمرد، ولى نعمت ها را فراموش مى کند.
2 ـ «کَنُود» کسى است که نعمت هاى خدا را تنها مى خورد، و از دیگران منع مى کند، چنان که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: أَ تَدْرُونَ مَنِ الْکَنُودِ: «مى دانید کنود کیست»؟! عرض شد: خدا و رسولش آگاه تر است. فرمود: اَلْکَنُودُ الَّذِى یَأْکُلُ وَحْدَهُ، وَ یَمْنَعُ رِفْدَهُ، وَ یَضْرِبُ عَبْدَهُ: «کنود کسى است که تنها غذا مى خورد، و از عطا و بخشش به دیگران خوددارى مى کند، و بنده زیردستش را مى زند».
3 ـ «کَنُود»، کسى است که در مشکلات و مصائب با دوستان خود هم دردى نمى کند.
4 ـ کسى است که خیرش بسیار کم است.
5 ـ کسى است که وقتى نعمتى به او برسد، از دیگران دریغ مى دارد و اگر گرفتار مشکلى گردد، ناشکیبایى و جزع مى کند.
6 ـ کسى است که نعمت هاى الهى را در معصیت صرف مى کند.
7 ـ کسى است که نعمت خدا را انکار مى کند.(36)


(1) . عبس، آیه 16 (ج 26، ص 145).
(2) . انعام، آیه 64 (ج 5، ص 348) ; انبیاء، آیه 76 (ج 13، ص 503); صافات، آیه  76 (ج 19، ص94).
(3) . ملک، آیه 4 (ج 24، ص 431).
(4) . بقره، آیه 255 (ج 2، ص 319) ; ص، آیه 34 (ج 19، ص 298).
(5) . نحل، آیه 80 (ج 11، ص 375).
(6) . بقره، آیه 216 (ج 2، ص 130) ; رعد، آیه 15 (ج 10، ص 186).
(7) . شعراء، آیه 7 (ج 15، ص 215) ; واقعه، آیات 44، 77 (ج 23، صفحات 239، 278) ; انفطار، آیه 6 (ج 26، ص 229).
(8) . بقره، آیه 79 (ج 1، ص 377).
(9) . اعراف، آیه 103 (ج 6، ص 336).
(10) . شعراء، آیه 187 (ج 15، ص 365) ; روم، آیه 48 (ج 16، ص 492).
(11) . تکویر، آیه 11 (ج 26، ص 191).
(12) . اسراء، آیه 56 (ج 12، ص 185).
(13) . ابراهیم، آیه 26 (ج 10، ص 385).
(14) . آل عمران، آیه 134 (ج 3، ص 130).
(15) . نحل، آیه 58 (ج 11، ص 295) ; زخرف، آیه 17 (ج 21، ص 40).
(16) . مائده، آیه 6 (ج 4، ص 368).
(17) . حدید، آیه 20 (ج 23، ص 365).
(18) . نوح، آیه 27 (ج 25، ص 97).
(19) . آل عمران، آیه 97 (ج 19، ص 353).
(20) . آل عمران، آیه 97 (ج 3، صفحات 27، 28).
(21) . عبس، آیه 42 (ج 26، ص 170).
(22) . نساء، آیه 85 (ج 4، ص 59) ; حدید، آیه 28 (ج 23، ص 408).
(23) . آل عمران، آیه 37 (ج 2، ص 614).
(24) . اخلاص، آیه 4 (ج 27، ص 477).
(25) . اسراء، آیه 89 (ج 12، ص 305).
(26) . نساء، آیه 12 (ج 3، ص 376).
(27) . انعام، آیه 34 (ج 5، ص 268).
(28) . انعام، آیه 34 (ج 5، ص 268).
(29) . کهف، آیه 109 (ج 12، ص 618) ; لقمان، آیه 27 (ج 17، ص 87).
(30) . انعام، آیه 115 (ج 5،ص 509) ; یونس، آیه 19 (ج 8، ص 315) ; فتح، آیه 26 (ج 22، ص 108).
(31) . انعام، آیه 115 (ج 5، ص 509) ; یونس، آیه 19 (ج 8، ص 315) ; فتح، آیه 26 (ج 22،
ص 108); رحمن، آیه 11 (ج 23، ص 122).
(32) . قمر، آیه 50 (ج 23، ص 87).
(33) . تکویر، آیه 16 (ج 26، ص 199).
(34) . قصص، آیه 58 (ج 16، ص 142).
(35) . تکویر، آیه 16 (ج 26، ص 199).
(36) . عادیات، آیه 6 (ج 27، ص 270).


 

کَاذِبَة ـ کَذَّبَکَواعِب ـ کَیْد
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma