تَسائَلُونَ ـ تَعِیَها

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
تخت ـ تَزَیَّلُواتغابن ـ تَلَهّى

تَسائَلُونَ:
(الَّذی تَسآئَلُونَ بِهِ)
«تَسائَلُونَ» از مادّه «تسائل» به معناى سؤال کردن از یکدیگر است و «تَسائَلَ بِاللّهِ» به معناى این است که مردم به هنگامى که چیزى از یکدیگر مى خواهند بگویند «أَسْئَلُکَ بِاللّهِ...» (تو را به خدا) و این نشانه عظمت خداوند در نظرها است.(1)
تسبیح:
(فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ)
«تسبیح» به معناى منزه شمردن خداوند از هر گونه عیب و نقص است.(2)
تَسْرَحُون:
(وَ حینَ تَسْرَحُونَ)
«تَسْرَحُون» از مادّه «سروح» به معناى بیرون کردن چهار پایان به هنگام صبح به سوى چراگاه است.(3)
تَسْعى:
(فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى)
«تَسْعى» از مادّه «سعى» به معناى راه رفتن سریع است که به مرحله دویدن نرسد.(4)
تَسْنِیم:
«تَسْنِیم و سلسبیل» به معناى چشمه شراب طهور و عسل مصفّى است.(5)
تَسَوَّرُوا:
(إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ)
«تَسَوَّرُوا» از مادّه «سور» به معناى دیوار بلندى است که اطراف خانه یا شهر را گرفته باشد، ولى باید توجّه داشت که این ماده در اصل به معناى «پریدن و بالا رفتن» است.(6)
تسویل:
(سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ)
«تسویل» معناى «ترغیب و تشویق» نسبت به امورى که به آن حریص است، و نسبت این امر به شیطان، به خاطر وسوسه هایى است که در جان انسان مى کند، و مانع هدایت او مى شود.(7)
تُسِیمُونَ:
(شَجَرٌ فیهِ تُسیمُونَ)
«تُسِیمُونَ» از مادّه «إِسامَه» به معناى چراندن حیوانات است و مى دانیم حیوانات هم از گیاهان زمین استفاده مى کنند، هم از برگ هاى درختان.(8)
تُشاقُّونَ:
(کُنْتُمْ تُشَآقُّونَ فیهِمْ)
«تُشاقُّونَ» از مادّه «شقاق» به معناى مخالفت و دشمنى است و اصل آن از مادّه «شَقّ» به معناى نصف کردن (و شکاف ایجاد نمودن) آمده است.(9)
تَشْخَصُ:
(تَشْخَصُ فیهِ الْاَبْصارُ)
«تَشْخَصُ» از مادّه «شُخُوص» به معناى از حرکت افتادن چشم و به نقطه اى خیره شدن است.(10)
تُشْطِط:
(وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنَا)
«تُشْطِط» از مادّه «شطط» (بر وزن فقط) در اصل، به معناى «دورى زیاد» است، و از آنجا که ظلم و ستم انسان را از حق بسیار دور مى کند واژه «شطط» در این معنا به کار رفته است; و همچنین به سخنى که دور از حقیقت باشد اطلاق مى شود.(11)
تشفّى قلب:
«تشفّى قلب» به معناى فرونشاندن سوز درون است.(12)
تَشْقى:
(مَآ أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى)
«تَشْقى» از مادّه «شقاوت» بر ضد «سعادت» است، ولى همان گونه که «راغب» در «مفردات» مى گوید: گاه مى شود این ماده به معناى رنج و تعب مى آید و در آیه فوق، منظور همین معناست; همان گونه که شأن نزول ها نیز حکایت از آن مى کند.(13)
تَشْهَدُونِ:
(أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ)
«تَشْهَدُونِ» از مادّه «شهود» به معناى «حضور» است، حضورى توأم با همکارى و مشورت.(14)
تَصَدّى:
(فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى)
«تَصَدّى» از مادّه «صدى» (بر وزن فَتى) در اصل به معناى صدایى است که از کوه برمى گردد (در فارسى آن را «پژواک» مى گویند) سپس کلمه «تَصَدّى» به معناى رو به روى چیزى قرار گرفتن و توجّه کامل به آن کردن به کار رفته است.(15)
تَصْطَلُون:
(لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ)
«تَصْطَلُون» از مادّه «اصطلاء» به معناى گرم شدن با آتش است.(16)
تُصْعِدُونَ:
(إِذْ تُصْعِدُونَ)
«تُصْعِدُونَ» از مادّه «اصعاد» است که به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، به معناى راه رفتن در زمین هاى مسطح و یا به طرف بالا است; در حالى که «صعود»، مخصوص رفتن به طرف بالا است و شاید به کار بردن این ماده در آیه شریفه به خاطر این است که جمعى از فرار کنندگان از کوه بالا رفتند، در حالى که جمع دیگرى در بیابان پراکنده مى شدند.(17)
تُصَعِّرْ:
(وَلا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ)
«تُصَعِّرْ» از مادّه «صَعْر» در اصل یک نوع بیمارى است که به «شتر» دست مى دهد و گردن خود را کج مى کند.(18)
تَصْلى:
(تَصْلى نَاراً حامِیَةً)
«تَصْلى» از مادّه «صَلْى» (بر وزن نفى)، به معناى ورود در آتش و ماندن و سوختن با آن است.(19)
تَصْلِیَه:
(وَ تَصْلِیَةُ جَحیم)
«تَصْلِیَة» از مادّه «صلى» (بر وزن سعى) به معناى سوزاندن و داخل شدن در آتش است; اما «تَصْلِیَه» تنها به معناى سوزاندن مى آید.(20)
تَضَرُّع:
(لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ)
«تَضَرُّع» به معناى ورود شیر به پستان و خضوع و تسلیم آن در برابر دوشنده است، سپس به معناى تسلیم آمیخته با تواضع و خضوع آمده، و در سوره «انعام» به معناى دعاى آشکار است. «تَضَرُّع» در اصل از مادّه «ضرع» (بر وزن فرع) به معناى «پستان»، گرفته شده، بنابراین «تضرّع» به معناى دوشیدن شیر از پستان مى آید، و از آنجا که به هنگام دوشیدن شیر انگشت ها بر نوک پستان در جهات مختلف حرکت مى کنند، این کلمه در مورد کسى که با حرکات مخصوص خود اظهار خضوع و تواضع مى کند، به کار مى رود. و مفهوم آن در سوره «مؤمنون» این است که این حوادث دردناک آنها را هرگز از مرکب غرور، سرکشى وخودکامگى فرود نیاوردو دربرابرحق تسلیم نشدند. و اگر در پاره اى از روایات «تضرع» به معناى بلند کردن دست ها در هنگام دعا و نماز تفسیر شده، در واقع بیان یکى از مصداق هاى این معنا وسیع است.(21)
تَطْهِیر:
(وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً)
«تَطْهِیر» به معناى پاک ساختن، و در حقیقت تأکیدى است بر مسأله «اذهاب رجس» و نفى پلیدیها، و ذکر آن به صورت «مفعول مطلق» در این آیه نیز تأکید دیگرى بر این معنا محسوب مى شود.(22)
تطیّر:
(قالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ)
«تطیّر» چنان که مى دانیم از مادّه «طیر» به معناى پرنده است، و چون عرب فال بد را غالباً به وسیله پرندگان مى زد، عنوان «تطیر» به معناى فال بد زدن آمده است.(23)
تَعاطى:
(فَتَعاطى فَعَقَرَ)
«تَعاطى» در اصل به معناى برگرفتن چیزى یا به سراغ مطلبى رفتن است; و نیز به انجام کارهاى مهم و خطرناک، یا انجام کارهاى پر زحمت، و یا کارى که در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است، گفته مى شود.(24)
تَعْبَثُون:
(ریع آیَةً تَعْبَثُونَ)
«تَعْبَثُون» از مادّه «عبث» به معناى کارى است که هدف صحیح در آن تعقیب نمى شود.(25)
تَعْتَدُّونَها:
(مِنْ عِدَّة تَعْتَدُّونَها)
از جمله «تَعْتَدُّونَها» (عده را محاسبه کنید) استفاده مى شود که عِدّه نگه داشتن زن، یک نوع حق براى مرد محسوب مى شود، و باید چنین باشد; زیرا امکان دارد در واقع زن باردار باشد، و ترک عده، و ازدواج با مرد دیگر، سبب شود وضع فرزند نامشخص گردد، و حق مرد در این زمینه پایمال شود.(26)
تَعْثَوْا:
(وَ لا تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ)
«تَعْثَوْا» از مادّه «عثى» به معناى تولید فساد است; منتها این ماده بیشتر به مفاسد اخلاقى و معنوى گفته مى شود در حالى که مادّه «عیث» به مفاسد حسّى اطلاق مى گردد.
بنابراین، ذکر کلمه «مُفْسِدِین» بعد از جمله «لاتَعْثَوْا» به عنوان تأکید مى باشد; زیرا هر دو یک معنا را مى رسانند.(27)
تَعْدِلُوا:
(الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا)
«تَعْدِلُوا» ممکن است از مادّه «عدالت» و یا از مادّه «عدول» بوده باشد، اگر از مادّه «عدالت» باشد، معناى جمله چنین خواهد بود: فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى لاِ َنْ تَعْدِلُوا: «از هواپرستى پیروى نکنید تا بتوانید اجراى عدالت کنید».
و اگر از مادّه «عدول» باشد، معناى جمله چنین خواهد شد: فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى فِى أَنْ تَعْدِلُوا: «از هواپرستى در مسیر انحراف از حق پیروى مکنید».(28)
تُعْرَضُون:
(تُعْرَضُونَ لا تَخْفى)
«تُعْرَضُون» از مادّه «عرض» به معناى نشان دادن و عرضه داشتن چیزى است، خواه کالا به هنگام معامله باشد، و یا غیر آن، البته، انسان ها و غیر انسان ها در این دنیا نیز، دائماً در محضر خدا هستند، ولى، این مطلب در قیامت ظهور و بروز بیشترى دارد. فى المثل; حاکمیت خداوند بر عالم هستى دائمى است، ولى این حاکمیت در این روز از هر زمان آشکارتر است.(29)
تُعَزِّرُوهُ:
(وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ)
«تُعَزِّرُوهُ» از مادّه «تعزیر» در اصل به معناى «منع» است، سپس به هر گونه دفاع و نصرت و یارى کردن در مقابل دشمنان، اطلاق شده است.
به بعضى از مجازات هایى که مانع از گناه مى شود نیز «تعزیر» مى گویند. مطابق این تفسیر ضمیرى که در «تُعَزِّرُوهُ» آمده، به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مى گردد، و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن، و تعظیم و بزرگداشت او است (این تفسیر را «شیخ طوسى» در «تبیان» و «طبرسى» در «مجمع البیان» و بعضى دیگر برگزیده اند).
اما جمعى از مفسران معتقدند که تمام ضمیرهاى آیه به خداوند باز مى گردد، و منظور از «تعزیر» در اینجا، یارى دین خدا، و بزرگداشت او و آئین او است; دلیل آنها در انتخاب این تفسیر، هماهنگ شدن تمام ضمیرهاى موجود در آیه است. ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.(30)
تَعس:
(الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ)
«تَعس» (بر وزن نحس) به معناى لغزیدن و به رو در افتادن است. و این که بعضى آن را به «هلاکت و انحطاط» تفسیر کرده اند، در واقع لازمه آن است.(31)
تعصّب:
«تعصّب» در اصل، از مادّه «عصب» به معناى پى هایى است که مفاصل را به هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پیوستگى را تعصب و عصبیت نامیده اند، اما معمولاً این لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به کار مى رود.(32)
تَعِیَها:
(وَ تَعِیَهآ أُذُنٌ واعِیَةٌ)
«تَعِیَها» از مادّه «وعى» (بر وزن سعى) آن گونه که «راغب» در «مفردات» و «ابن منظور» در «لسان العرب» گفته اند: در اصل، به معناى نگهدارى چیزى در قلب است; سپس، به هر ظرفى «وعاء» گفته شده است; چون چیزى را در خود نگه مى دارد. و در آیه مورد بحث، این صفت براى گوش ها ذکر شده است; گوش هایى که حقایق را مى شنوند و در خود نگه مى دارند.
یا به تعبیر دیگر، گاه انسان سخنى را مى شنود و فورا آن را از گوش بیرون مى افکند. همان طور که در تعبیرات عامیانه مى گوئیم از این گوش شنید و از گوش دیگر بیرون کرد; ولى، گاه روى آن اندیشه مى کند و در دل جاى مى دهد، و آن را چراغ راه زندگى خود مى شمرد. این چیزى است که از آن تعبیر به «وعى» مى شود.(33)


(1) . نساء، آیه 1 (ج 3، ص 315).
(2) . نصر، آیه 3 (ج 27، ص 430).
(3) . نحل، آیه 6 (ج 11، ص 183).
(4) . طه، آیه 20 (ج 13، ص 204).
(5) . رحمن، آیه 50 (ج 23، ص 176).
(6) . ص، آیه 21 (ج 19، ص 263).
(7) . محمّد، آیه 25 (ج 21، ص 491).
(8) . نحل، آیه 10 (ج 11، ص 193).
(9) . نحل، آیه 27 (ج 11، ص 229).
(10) . ابراهیم، آیه 42 (ج 10، ص 427).
(11) . ص، آیه 22 (ج 19، ص 264).
(12) . سجده، آیه 22 (ج 17، ص 178).
(13) . طه، آیات 2، 117 (ج 13، ص 182، 350).
(14) . نمل، آیه 32 (ج 15، ص 482).
(15) . عبس، آیه 6 (ج 26، ص 138).
(16) . نمل، آیه 7 (ج 15، ص 431).
(17) . آل عمران، آیه 153 (ج 3، ص 172).
(18) . لقمان، آیه 18 (ج 17، ص 65).
(19) . غاشیه، آیه 4 (ج 26، ص 430).
(20) . واقعه، آیه 94 (ج 23، ص 297).
(21) . انعام، آیات 42، 63 (ج 5، ص 300، 347); اعراف، آیات 55،205(ج 6،ص 255;ج7،ص96); مؤمنون، آیه 76 (ج 14، ص 309).
(22) . احزاب، آیه 33 (ج 17، ص 316).
(23) . نمل، آیه 47 (ج 15، ص 520).
(24) . قمر، آیه 29 (ج 23، ص 65).
(25) . شعراء، آیه 128 (ج 15، ص 319).
(26) . احزاب، آیه 49 (ج 17، ص 398).
(27) . اعراف، آیه 74 (ج 6، ص 284) ; عنکبوت، آیه 36 (ج 16، ص 286).
(28) . نساء، آیه 135 (ج 4، ص 214).
(29) . حاقّه، آیه 18 (ج 24، ص 457).
(30) . فتح، آیه 9 (ج 22، ص 53).
(31) . محمّد، آیه 8 (ج 21، ص 446).
(32) . شعراء، آیه 198 (ج 15، ص 379).
(33) . حاقّه، آیه 12 (ج 24، ص 448).
 

 

تخت ـ تَزَیَّلُواتغابن ـ تَلَهّى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma