مَغارات ـ مَقِیل

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
مصانع ـ مَعینمکاتبه ـ مَمْنُون

مَغارات:
(مَلْجَأً أَوْ مَغارات)
«مَغارات» از مادّه «غَوْر» جمع «مَغارَه» به معناى «غار» است.(1)
مغافیر:
(تحریم / شأن نزول)
«مغافیر» صمغى بوده که از یکى از درختان «حجاز» به نام «عرفط» (بر وزن هرمز) تراوش مى کرد و بوى نامناسبى داشت و پیامبر(صلى الله علیه وآله)مقیّد بود که هرگز بوى نامناسبى از دهان یا لباسش احساس نشود، بلکه به عکس، اصرار داشت همیشه خوشبو و معطر باشد!(2)
مغبون:
(ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ)
«مغبون» از مادّه «غَبْن» به معناى بازنده است.(3)
مُغْتَسَل:
(هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ)
«مُغْتَسَل» از مادّه «إِغتسال ـ غَسْل» به معناى آبى است که با آن شستشو مى کنند، و بعضى آن را به معناى محل شستشو دانسته اند، ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد، و به هر حال توصیف آن آب، به خنک بودن شاید اشاره اى به تأثیر مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن باشد، همان گونه که در طب امروز، نیز ثابت شده است. و نیز اشاره لطیفى است بر این که: کمال آب شستشو در آن است که از نظر پاکى و نظافت همچون آب نوشیدنى باشد!(4)
مُغْرِب:
«مُغْرِب»، به معناى کسى است که کارهاى عجیب و غریب انجام مى دهد.(5)
مَغْرَم:
(مَا یُنْفِقُ مَغْرَماً)
«مَغْرَم» همان گونه که در «مجمع البیان» آمده است، از مادّه «غُرم» (بر وزن جُرْم) در اصل، به معناى ملازم چیزى بودن است، و سپس به همین تناسب، به شخص «طلبکار» و «بدهکار» که یکدیگر را رها نمى کنند، و ملازم همند، «غریم» گفته شده است.
«غرامت» نیز، به این تناسب گفته مى شود که ملازم انسان است، و تا نپردازند از او جدا نخواهد شد، به «عشق شدید» نیز «غرام» گویند; چون در روح انسان آنچنان نفوذ مى کند که، جدایى پذیر نیست، و «مَغْرَم» از نظر معنا، مساوى «غرامت» است.(6)
مُغْرَمُون:
(إِنّا لَمُغْرَمُونَ)
«مُغْرَمُون» از مادّه «غرامت» به معناى زیان کردن،و از دست دادن وقت وسرمایه است.(7)
مغیرات:
(فَالْمُغیراتِ صُبْحاً)
«مغیرات» جمع «مغیرة» از مادّه «اغارة» به معناى هجوم و حمله به دشمن است، و از آنجا که گاهى این هجوم و حمله به منظور گرفتن اموال صورت مى گیرد، گاه این واژه به معناى معمول در فارسى غارت کردن و گرفتن اموال دیگران، به کار مى رود.
بعضى گفته اند: در مادّه این لغت، هجوم و حمله با اسب نهفته شده است، ولى موارد استعمال آن به خوبى نشان مى دهد که اگر در آغاز، این قید وجود داشته، تدریجاً حذف گردیده است.
و این که بعضى احتمال داده اند: منظور از «مغیرات» در اینجا «قبائل و طوائف مهاجم» است که به سوى میدان نبرد، و یا با عجله به سوى «منى» حرکت مى کنند، بعید به نظر مى رسد; چرا که آیه «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» مسلماً توصیفى براى اسب ها یا شتران بود، نه صاحبان آنها،این آیه نیزادامه همان است.(8)
مَفاتِـحُ:
(وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ)
«مَفاتِـحُ» جمع «مِفْتَح» (بر وزن بهتر) به معناى «کلید» است، و نیز ممکن است جمع «مَفْتَح» (بر وزن دفتر) به معناى «خزینه» و مرکز نگاهدارى چیزى بوده باشد.
در صورت اول، معناى آیه چنین مى شود: تمام کلیدهاى غیب به دست او است، و در صورت دوم تمام خزانه هاى غیب.
این احتمال نیز وجود دارد که: هر دو معنا در یک عبارت مراد باشد، و همان طور که در علم اصول اثبات کرده ایم، استعمال یک لفظ در چند معنا مشکلى ندارد. و در هر صورت این دو لازم و ملزوم یکدیگرند; زیرا هر کجا خزانه اى است، کلیدى وجود دارد.
ولى بیشتر به نظر مى رسد «مفاتح» به معناى کلیدها باشد، نه خزائن; زیرا هدف در اینجا بیان علم خدا است و آن با مسأله کلید که وسیله آگاهى از ذخائر مختلف است، متناسب تر مى باشد، در دو مورد دیگر که کلمه «مفاتح» در قرآن به کار رفته، نیز منظور از آن کلید است.(9)
مفاتیح:
(إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ)
«مفاتیح» جمع «مفتاح» به معناى «کلید» است.(10)
مَفاز:
(إِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً)
«مَفاز» «اسم مکان» یا «مصدر میمى» از مادّه «فوز» به معناى «رسیدن به خیر و نیکى توأم با سلامت» است، و به معناى نجات و پیروزى که لازمه این معناست نیز آمده، و با توجّه به این که «مَفازاً» به صورت نکره ذکر شده، اشاره به پیروزى عظیم و رسیدن به خیر و سعادت بزرگى است.(11)
مَفازَه:
(الَّذینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ)
«مَفازَه» از مادّه «فوز»، مصدر میمى و به معناى «فلاح و رستگارى و پیروزى» است و «با» در «بِمُفازَتِهِم» یا براى ملابست است، یا سببیت، در صورت اول معناى آیه چنین مى شود: «خداوند آنها را نجاتى همراه با رستگارى و پیروزى مى دهد» و در صورت دوم معناى آیه این است: «خداوند آنها را به سبب رستگاریشان (کنایه از اعمال صالح و ایمان است) نجات و رهایى مى بخشد».(12)
مُفْتَرىً:
(إِلاّ سِحْرٌ مُّفْتَرىً)
تعبیر به «مُفْتَرىً» از مادّه «فریه» به معناى تهمت و دروغ، از این نظر است که مى خواستند بگویند: موسى(علیه السلام) این نسبت را به دروغ بر خدا بسته!(13)
مَفْتُون:
(بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ)
«مَفْتُون» اسم مفعول از «فتنه»، به معناى ابتلاء، و در اینجا، به معناى ابتلاى به جنون است.(14)
مَفَرّ:
(یَوْمَئِذ أَیْنَ الْمَفَرُّ)
«مَفَرّ» اسم مکان است از «فرار» و بعضى احتمال داده اند: مصدر بوده باشد، ولى، این احتمال در اینجا بعید به نظر مى رسد.(15)
مُفْرَط:
(وَ أَنَّهُمْ مُّفْرَطُونَ)
«مُفْرَط» از مادّه «فَرَط» (بر وزن فقط) به معناى پیشگام و متقدم است.(16)
مَقابِر:
(حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ)
«مَقابِر» از مادّه «قَبْر» جمع «مقبرة» به معناى محل قبر میت است، و زیارت کردن مقابر در اینجا یا کنایه از مرگ است، (طبق بعضى از تفاسیر) و یا به معناى رفتن به سراغ قبرها براى شماره کردن و تفاخر نمودن (طبق تفسیر مشهور).(17)
مَقالِید:
(لَهُ مَقالیدُ السَّمَاواتِ)
«مَقالِید» از مادّه «قَلْد» به گفته غالب ارباب لغت، جمع «مقلید» است (هر چند «زمخشرى» در «کشّاف» مى گوید: این کلمه مفردى از جنس خود ندارد) و «مقلید» و «اقلید» هر دو به معناى «کلید» است، و به گفته «لسان العرب» و بعضى دیگر، اصل آن از «کلید» فارسى گرفته شده، و در عربى نیز، به همین معنا استعمال مى شود.
بنابراین «مَقالِیْدُ السَّمَاواتِ وَ الاَرْضِ» به معناى کلیدهاى آسمان ها و زمین مى باشد. به گفته بعضى از فرهنگ نویسان فارسى: «کلید» معربش «اقلید» و «اکلیل» و «مقلاد» ابزارى است که به آن قفل را گشایند و بندند.
این کلمه در بسیارى از مواقع، به صورت کنایه از تسلط کامل بر چیزى به کار مى رود، گفته مى شود: کلیدِ این کار در دست من است، یعنى راه و برنامه و شرایط پیروزى آن، همه در اختیار من قرار دارد.(18)
مَقامِعُ:
(مَقامِعُ مِنْ حَدِید)
«مَقامِعُ» از مادّه «قَمْع» جمع «مقمع» (بر وزن منبر) به معناى تازیانه یا عمود آهنینى است که براى جلوگیرى یا مجازات کسى بر او مى کوبند.(19)
مَقْبُوح:
(هُمْ مِّنَ الْمَقْبُوحِینَ)
«مَقْبُوح» از مادّه «قبح» به معناى زشتى است، و این که بعضى از مفسران «مَقْبُوح» را به معناى «مطرود» یا رسوا یا مغضوب و مانند آن تفسیر کرده اند، همه، تفسیر به لازمِ مطلب است و گرنه، معناى «مَقْبُوح» واضح است.(20)
مَقْت:
(لَمَقْتُ اللّهِ أَکْبَرُ)
«مَقْت» در لغت به معناى «بغض و عداوت شدید» است، این آیه نشان مى دهد که، افراد بى ایمان هر چند نسبت به خود، عداوت شدید پیدا مى کنند، خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شدیدتر است.
و به معناى «بغض شدید نسبت به کسى است که کار قبیحى را انجام داده است» و لذا در میان عرب جاهلى، کسى که همسر پدرش را به نکاح خود در مى آورد «نکاح مقت» مى گفتند. در جمله «کَبُرَ مَقْتاً» واژه «مَقْت» با «کَبُرَ» که آن نیز دلیل بر شدت و عظمت است، توام شده، و دلیل بر خشم عظیم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل.
«علامه طباطبایى» در «المیزان» مى گوید: «فرق است بین این که انسان سخنى را بگوید که انجام نخواهد داد، و بین این که، کارى که مى گوید را انجام ندهد، اولى دلیل بر نفاق است و دومى دلیل بر ضعف اراده».(21)
مُقْتَحِم:
(هذا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ)
«مُقْتَحِم» از مادّه «اقتحام» به معناى وارد شدن در کار شدید و خوفناک است، و غالباً به ورود در کارها، بدون مطالعه و فکر قبلى نیز اطلاق مى شود.(22)
مُقْتِر:
(وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ)
«مُقْتِر» به معناى تنگدست است (از مادّه «قَتْر» به معناى بخل و تنگ نظرى نیز آمده است).(23)
مُقْتَرِنِین:
(الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ)
«مُقْتَرِنِین» از مادّه «إِقتران» به معناى «متتابعین» یا «متعاضدین» آمده، و بعضى گفته اند اقتران در اینجا به معناى تقارن است.(24)
مقتسمین:
(عَلَى الْمُقْتَسِمینَ)
«مقتسمین» از مادّه «إِقتسام ـ قَسْم» به معناى تجزیه گران است.(25)
مُقْتَصِد:
(وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ)
«مُقْتَصِد» از مادّه «إِقتصاد ـ قَصْد» به معناى میانه رو مى باشد.(26)
مَقْرَبَة:
(یَتیماً ذا مَقْرَبَة)
«مَقْرَبَة» به معناى قرابت و خویشاوندى است، و تأکید روى یتیمان خویشاوند نیز به خاطر ملاحظه اولویت ها است، و گرنه همه یتیمان را باید اطعام و نوازش نمود، این نشان مى دهد: خویشاوندان در مورد یتیمان فامیل خود مسئولیت سنگین ترى دارند. از
این گذشته، سوء استفاده هایى که مخصوصاً در آن عصر در این زمینه نسبت به اموال یتیمان خویشاوند مى شده، ایجاب مى کرده است که هشدار خاصى در مورد این گردنه صعب العبور داده شود.
«ابوالفتوح رازى» معتقد است: «مَقْرَبَه» از مادّه «قرابت» نیست، بلکه از مادّه «قُرَب» است و اشاره به یتیمانى است که از شدت گرسنگى گویى پهلوهایشان به هم چسبیده است، ولى این تفسیر بسیار بعید به نظر مى رسد.(27)
مُقَرَّنِین:
(مُّقَرَّنینَ فِى الأَصْفادِ)
«مُقَرَّنِین» از مادّه «قرن» و «اقتران» به معناى نزدیکى و اجتماع دو یا چند چیز است، منتها هنگامى که به باب تفعیل برده شود، از آن «تکثیر» استفاده مى شود، بنابراین روى هم رفته کلمه «مُقَرَّنِین» به معناى کسانى است که بسیار به یکدیگر نزدیک شده اند. و به طنابى که اشیاء را با آن مى بندند، «قرن» مى گویند و نیز به کسى که با غل و زنجیر دست و پایش را به هم مى بندند ـ به همین مناسبت ـ «مقرن» مى گویند.(28)
مُقْرِنِیْن:
(مَا کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ)
«مُقْرِنِیْن» از مادّه «اِقْران»، به معناى قدرت و توانایى داشتن بر چیزى است، بعضى از ارباب لغت نیز گفته اند: به معناى «ضبط کردن» و نگهدارى چیزى مى باشد، و در اصل به معناى قرین چیزى واقع شدن بوده، که لازمه آن توانایى بر نگهدارى و ضبط آن است.(29)
مُقْسِطِین:
(یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ)
«مُقْسِطِین» از مادّه «قسط» است، و آن در اصل به معناى سهم عادلانه است، و هنگامى که به صورت فعل ثلاثى مجرد استعمال شود (قسط بر وزن ضرب) به معناى ظلم کردن و گرفتن سهم عادلانه دیگرى است، اما هنگامى که به صورت ثلاثى مزید به کار رود و «اقسط» گفته شود، به معناى عدالت و دادن سهم عادلانه هر کس به خود او است.(30)
مُقْنِعِى:
(مُقْنِعی رُؤُسِهِمْ)
«مُقْنِعِى» از مادّه «اِقناع» به معناى سر به آسمان کشیدن است.(31)
مُقوِین:
(وَ مَتاعاً لِّلْمُقْوینَ)
در معناى «مُقوِین» دو تفسیر آمده: نخست این که از مادّه «قواء» (بر وزن کتاب) به معناى «بیابان خشک و خالى» است، بنابراین، «مُقوِین» به کسانى مى گویند که در بیابان ها گام مى نهند، و از آنجا که افراد بادیه نشین غالباً فقیرند، گاه، این تعبیر در معناى «فقیر» نیز به کار رفته است. تفسیر دوم این که از مادّه «قوّت» و به معناى «نیرومندان» است، بنابراین، واژه مزبور از لغاتى است که در دو معناى متضاد به کار مى رود.(32)
مُقِیت:
(عَلى کُلِّ شَیْء مُّقیتاً)
«مُقِیت» در اصل، از مادّه «قُوْت» به معناى غذایى است که جان انسان را حفظ مى کند، بنابراین «مقیت» که اسم فاعل از باب افعال است به معناى کسى است که قُوت دیگرى را مى پردازد و از آنجا که چنین کسى حافظ حیات او است، کلمه «مقیت» به معناى «حافظ» نیز به کار رفته.
و نیز شخصى که قُوت مى دهد، حتماً توانایى بر این کار دارد، به همین جهت این کلمه به معناى «مقتدر» نیز آمده و چنین کسى مسلماً حساب زیردستان خود را دارد، به همین دلیل، به معناى «حسیب» نیز آمده است و در آیه فوق، تمام این معانى ممکن است از کلمه «مقیت» اراده شود.(33)
مَقِیل:
(وَ أَحْسَنُ مَقیلاً)
«مَقِیْل» از مادّه «قَیْلُولة» به معناى «محل استراحت در نیمه روز» است (از مادّه «قیلوله» به معناى خواب نیم روز آمده است).(34)


(1) . توبه، آیه 57 (ج 7، ص 532).
(2) . تحریم، شأن نزول (ج 24، ص 284).
(3) . تغابن، آیه 9 (ج 24، ص 206).
(4) . ص، آیه 42 (ج 19، ص 316).
(5) . ذاریات، آیه 40 (ج 22، ص 376).
(6) . توبه، آیه 98 (ج 8، ص 119) ; طور، آیه 40
(ج 22، ص 469) ; قلم، آیه 46 (ج 24، ص 424).
(7) . واقعه، آیه 66 (ج 23، ص 261).
(8) . عادیات، آیه 3 (ج 27، ص 267).
(9) . انعام، آیه 59 (ج 5، ص 334) ; قصص، آیه 76 (ج 16، ص 166).
(10) . قصص، آیه 76 (ج 16، ص 166).
(11) . نبأ، آیه 31 (ج 26، ص 60).
(12) . زمر، آیه 61 (ج 19، ص 543).
(13) . قصص، آیه 36 (ج 16، ص 95).
(14) . قلم، آیه 6 (ج 24، ص 380).
(15) . قیامت، آیه 10 (ج 25، ص 292).
(16) . نحل، آیه 62 (ج 11، ص 311).
(17) . تکاثر، آیه 2 (ج 27، ص 301).
(18) . زمر، آیه 63 (ج 19، ص 546) ; شورى، آیه 12 (ج 20، ص 391).
(19) . حجّ، آیه 21 (ج 14، ص 68).
(20) . قصص، آیه 42 (ج 16، ص 104).
(21) . غافر، آیه 10 (ج 20، ص 53) ; صفّ، آیه 3
(ج 24، ص 74).
(22) . ص، آیه 59 (ج 19، ص 342).
(23) . بقره، آیه 236 (ج 2، ص 236).
(24) . زخزف، آیه 53 (ج 21، ص 98).
(25) . حجر، آیه 90 (ج 11، ص 159).
(26) . فاطر، آیه 32 (ج 18، ص 281).
(27) . بلد، آیه 15 (ج 27، ص 47).
(28) . ابراهیم، آیه 49 (ج 10، ص 439) ; فرقان، آیه 13 (ج 15، ص 49) ; ص، آیه 38 (ج 19،307).
(29) . زخرف، آیه 13 (ج 21، ص 33).
(30) . حجرات، آیه 9 (ج 22، ص 177).
(31) . ابراهیم، آیه 43 (ج 10، ص 427).
(32) . واقعه، آیه 73 (ج 23، ص 269).
(33) . نساء، آیه 85 (ج 4، ص 57).
(34) . فرقان، آیه 24 (ج 15، ص 78).
 
 
مصانع ـ مَعینمکاتبه ـ مَمْنُون
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma