حَدّ ـ حَسِیس

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
حاجِزِین ـ حِجْراً مَحجوراًحُشِرَ ـ حَفِیظ

حَدّ:
(وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ)
«حَدّ» به معناى چیزى است که میان دو شىء مانع گردد; و لذا به مرزهاى کشورها «حدود» گفته مى شود، و قوانین الهى را از این رو «حدود الهى» مى گویند که عبور از آن مجاز نیست.(1)
حدائق:
(فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدآئِقَ)
«حدائق» جمع «حدیقه» به طورى که بسیارى از مفسران گفته اند: به معناى باغى است پر درخت، سرسبز و خرّم که اطراف آن دیوار کشیده باشند و از هر نظر محفوظ باشد; همچون «حدقه» چشم که در میان پلک ها محصور شده است. «راغب» در «مفردات» مى گوید: «حدیقه، در اصل، به زمینى مى گویند که آب در آن جمع شده است، همچون حدقه چشم که همیشه آب در آن قرار دارد». از مجموع این دو سخن مى توان چنین نتیجه گرفت که حدیقه باغى است که هم دیوار دارد و هم آب کافى.(2)
حَدَب:
(وَهُمْ مِّنْ کُلِّ حَدَب یَنْسِلُونَ)
«حَدَب» (بر وزن ادب) به معناى بلندى هایى است که میان پستى ها قرار گرفته و گاهى به برآمدگى پشت انسان نیز حدب گفته مى شود.(3)
حُدُود:
(تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ)
«حُدُود» جمع «حدّ» در اصل، به معناى جلوگیرى و منع کردن است، و سپس به هر چیزى که فاصله میان دو شىء باشد و آنها را از هم متمایز سازد، گفته مى شود; مثلاً حدّ خانه و حدّ باغ و حدّ شهر و کشور، به نقاطى گفته مى شود که آنها را از نقاط دیگر جدا مى سازد.(4)
حِذْر:
(خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا)
«حِذْر» (بر وزن خضر) به معناى بیدارى و آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و گاهى به معناى وسیله اى که به کمک آن با خطر مبارزه مى شود نیز آمده است.
بعضى از مفسران «حِذْر» را در آیه فوق تنها به معناى «اسلحه» تفسیر کرده اند، در حالى که «حِذْر» معناى وسیعى دارد و مخصوص «اسلحه» نیست.(5)
حَرْثٌ:
(نِسآؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُم)
«حَرْثٌ» مصدر و به معناى بذرافشانى است و گاهى به خود مزرعه نیز اطلاق مى شود و به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید: در اصل، به معناى پاشیدن بذر در زمین و مهیا ساختن آن براى زراعت است; و در قرآن مجید نیز کراراً در این معنا به کار رفته، ولى معلوم نیست چرا جمعى از مفسران آن را به معناى «عمل و کسب» تفسیر کرده اند؟(6)
حرج:
(صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً)
«حرج» (بر وزن حرم) در لغت به معناى تنگى فوق العاده و محدودیت شدید است; و این حال افراد لجوج و بى ایمان است که فکرشان بسیار کوتاه و روحشان فوق العاده کوچک و ناتوان است. و کمترین گذشتى در زندگى ندارند و در اصل، به معناى مرکز اجتماع درختان در هم پیچیده است، سپس توسعه یافته و به هر نوع گرفتگى و ضیق اطلاق شده است و از آنجا که اجتماع و انبوه جمعیت، توأم با تنگى و ضیق مکان و کمبود جا است، این کلمه به معناى «ضیق و تنگى»، «ناراحتى» و «مسئولیت و تکلیف» آمده است، و در سوره «توبه» به معناى اخیر، یعنى مسئولیت و تکلیف مى باشد.(7)
حَرْد:
(عَلى حَرْد قادِرینَ)
«حَرْد» (بر وزن سرد) به معناى ممانعت توأم با شدت و غضب است; آرى، آنها از تمنا و انتظار مستمندان عصبانى بودند و تصمیم داشتند با کمال قدرت از آنها جلوگیرى کنند (و لذا این تعبیر در مورد سال هایى که باران قطع مى شود، یا شترى که شیر آن نیز قطع شده به کار مى رود).(8)
حَرَس:
(حَرَساً شَدیداً وَ شُهُباً)
«حَرَس» (بر وزن قفس) جمع «حارس» به معناى نگاهبان، و بعضى آن را اسم جمع دانسته اند.(9)
حرص:
(حَریصٌ عَلَیْکُمْ)
«حرص» در لغت، به معناى شدت علاقه به چیزى است، و جالب این که در سوره «توبه»، به طور مطلق مى گوید: «حریص بر شما است»، نه سخنى از هدایت به میان مى آورد و نه از چیز دیگر.
اشاره به این که به هر گونه خیر و سعادت شما، و به هر گونه پیشرفت و ترقى و خوشبختیتان عشق مىورزد (و به اصطلاح، حذف متعلق دلیل بر عموم است).(10)
حَرَض:
(حَتّى تَکُونَ حَرَضاً)
«حَرَض» (بر وزن مرض) به معناى چیز فاسد و ناراحت کننده است، در اینجا به معناى بیمار، نحیف، لاغر و مشرف بر مرگ مى باشد.(11)
حُرُمات:
(وَالْحُرُمَاتُ قِصاصٌ)
«حُرُمات» جمع «حرمه» به معناى چیزى است که باید آن را حفظ کرد و احترام آن را
نگه داشت; و حَرَم را از این جهت حَرَم گفته اند که جاى محترمى است و هتک آن جایز نیست. و اعمال نامشروع و قبیح را از این جهت حرام مى گویند که ممنوعیت دارد; همان گونه که در مورد حرم، یا ماه حرام بعضى اعمال ممنوع است.(12)
حرور:
(وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ)
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «حَرُور» از مادّه «حرارة» (بر وزن قبول) به معناى باد داغ و سوزان است (بادى مرگبار و خشک کننده). بعضى آن را به معناى «باد سموم» دانسته اند، و بعضى به معناى شدت حرارت آفتاب.
«زمخشرى» در «کشاف» مى گوید: «سموم» به بادهاى موذى و کشنده اى مى گویند که در روز مىوزرد اما «حرور» به همین بادها گفته مى شود، اعم از این که در روز باشد، یا در شب، به هر حال، چنین بادى کجا و سایه خنک و نشاط آفرین، که روح و جسم انسان را نوازش مى دهد، کجا؟(13)
حِزب:
(إِنَّمَا یَدْعُوا حِزْبَهُ)
«حِزب» در اصل به معناى «جماعت و گروهى» است که داراى تشکل و شدت عمل باشند; ولى معمولاً به هر گروه و جمعیتى که پیروى از برنامه و هدف خاصى مى کنند، اطلاق مى شود.(14)
حَزَن:
(أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ)
«حَزَن» (بر وزن عدم) و «حُزن» (بر وزن مزد) چنان که در بسیارى از کتب لغت و تفسیر آمده، هر دو به یک معناست و در اصل به معناى ناهموارى زمین است; و از آنجا که غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد، این تعبیر در این معنا به کار رفته است.(15)
حساب:
(مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِم)
در این که منظور از «حساب» در اینجا چه حسابى است؟ در میان مفسران گفتگو است:
بعضى احتمال داده اند که منظور از «حساب»، حساب روزى آنها است، یعنى اگر دست آنها از مال و ثروت تهى است بارى بر دوش تو نمى گذارند; زیرا حساب روزى آنها با خدا است. همان گونه که تو نیز بار زندگى خود را بر دوش آنها نمى گذارى و حساب روزى تو با آنها نیست.
ولى ظاهر این است که منظور از «حساب»، حساب اعمال است همان طور که بسیارى از مفسران گفته اند.(16)
حِساباً شَدِیداً:
(فَحاسَبْنَاها حِساباً شَدیداً)
«حِساباً شَدِیداً» یا به معناى حساب دقیق و توأم با سخت گیرى است، و یا به معناى مجازات شدید است، که نتیجه حساب دقیق مى باشد; و در هر حال، اشاره به عذاب این اقوام سرکش در این دنیا است، که گروهى با طوفان، گروهى با زلزله هاى ویرانگر، گروهى با صاعقه و مانند آن، ریشه کن شدند، و شهرها و دیار ویران شده آنها به صورت درس عبرتى براى آیندگان باقى ماند.(17)
حِسان:
(وَ عَبْقَرِیّ حِسان)
«حسان» جمع «حسن» (بر وزن چمن) به معناى «خوب و زیبا» است.(18)
حُسْبان:
(وَ الْقَمَرَ حُسْباناً)
«حُسْبان» (بر وزن لقمان) مصدر، از مادّه «حساب»، به معناى حساب کردن و تیرهایى که به هنگام پرتاب کردن مى شمارند و مجازات هایى که روى حساب دامنگیر اشخاص مى شود آمده است; و در اینجا ممکن است منظور این بوده باشد که گردش منظم و سیر مرتب این دو کره آسمانى (البته منظور از حرکت آن، در نظر ما است که ناشى از حرکت زمین است)
موجب مى شود که شما بتوانید برنامه هاى مختلف زندگى خود را تحت نظام و حساب در آورید (همان طور که در تفسیر بالا ذکر کردیم).
بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند که منظور از جمله بالا این است که خود این دو کره آسمانى، تحت نظام و حساب و برنامه است.
و«حُسْبان» (بروزن غفران) در سوره «رحمن»، به معناى حساب و نظم و ترتیب مى باشد، و آیه محذوفى دارد و در تقدیر چنین است: «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ تَجْرِیانِ بِحُسْبان».(19)
حسد:
(أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ)
«حسد» که در فارسى از آن تعبیر به «رشک» مى کنیم، به معناى آرزوى زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد یا نرسد.
بنابراین، کار حسود در ویران کردن و آرزوى ویران شدن متمرکز مى شود، نه این که آن سرمایه و نعمت حتماً به او منتقل گردد.(20)
حسرت:
(قالُوا یا حَسْرَتَنَا)
«حسرت» از مادّه «حَسْر» به معناى اندوه و غم بر چیزهایى است که از دست رفته و پشیمانى به بار آورده است. «راغب» در «مفردات» مى گوید: این کلمه از مادّه «حسر» (بر وزن حبس) به معناى برهنه کردن و کنار زدن لباس است; و از آنجا که در موارد ندامت و اندوه بر گذشته، گویى پرده هاى جهل کنار رفته، این تعبیر به کار مى رود. ولى عرب هنگامى که زیاد متأثر شود خودِ «حسرت» را مخاطب قرار داده و مى گوید: «یا حَسْرَتَنَا» گویا شدت حسرت چنان است که به صورت موجودى در مقابل او مجسم شده است. چرا که این حالت، معمولاً در مواقعى به انسان دست مى دهد که نیروى جبران مشکلات و شکست ها را از دست داده، گویى از توانایى و قدرت برهنه شده است.(21)
حسن:
(وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ)
«حسن» به معناى خوب است.(22)
حَسَنَة:
(هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً)
«حَسَنَة» از مادّه «حُسْن» مفهوم وسیعى دارد و هرگونه نیکى، زیبایى و خوبى و خیرات و برکات را شامل مى شود; بنابراین همه نعمت ها و همچنین توفیق عمل صالح، آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را در بر مى گیرد و دلیلى ندارد ـ همانند بعضى از مفسران ـ آن را مخصوص به یک قسمت از این مواهب بدانیم.(23)
حُسْنى:
(أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى)
«حُسْنى» که مؤنث «احسن» است و به معناى نیکوتر یا نیکوترین مى آید، در اینجا به معناى بهترین پاداشها و یا بهترین عاقبتها است که این قوم مغرور گمراه با همه جنایاتشان براى خود قائل بودند.(24)
حُسوماً، حُسام:
(ثَمَانِیَةَ أَیّام حُسُوماً)
«حُسُوماً» از مادّه «حسم» (بر وزن رسم) به معناى از بین بردن آثار چیزى است; و اگر به شمشیر «حُسام» (بر وزن غلام) گفته مى شود به همین مناسبت است. و گاه به داغ نهادن بر زخم، براى سوزاندن ریشه آن نیز، «حسم» گفته مى شود، و در اینجا منظور این است که این هفت شب و هشت روز پى درپى زندگى گسترده و با رونق این قوم عظیم را درهم کوبید، متلاشى کرد و ریشه کن ساخت.(25)
حَسِیرْ:
(خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ)
«حَسِیرْ» از مادّه «حسر» (بر وزن قصر) به معناى برهنه کردن است، و از آنجا که انسان به هنگام خستگى، تاب و توان خود را از دست مى دهد، و گویى برهنه از نیروهاى خود مى شود، به معناى خستگى و ناتوانى آمده است.(26)
حَسِیس:
(لایَسْمَعُونَ حَسیسَها)
«حَسِیس» از مادّه «حَسّ» چنان که ارباب لغت گفته اند، به معناى صداى محسوس است و به معناى خود حرکت یا صدایى که از حرکت برمى خیزد نیز آمده است. آتش دوزخ که دائماً در آتشگیره هایش مشغول پیشروى است، داراى صداى مخصوصى است، این صدا از دو جهت وحشتناک است، از نظر این که صداى آتش است و از نظر این که صداى پیشروى است.(27)


(1) . مجادله، آیه 4 (ج 23، ص 430).
(2) . نمل، آیه 60 (ج 15، ص 544) ; نبأ، آیه 32 ; عبس، آیه 30 (ج 26، صفحات 60، 160).
(3) . انبیاء، آیه 96 (ج 13، ص 549).
(4) . نساء، آیه 13 (ج 3، ص 381).
(5) . نساء، آیه 71 (ج 4، ص 14).
(6) . بقره، آیه 223 (ج 2، ص 171) ; شورى، آیه 20 (ج 20، ص 421).
(7) . انعام، آیه 125 (ج 5، ص 536) ; اعراف، آیه 2 (ج 6، ص 103) ; توبه، آیه 91 (ج 8، ص 102).
(8) . قلم، آیه 25 (ج 24، ص 403).
(9) . جنّ، آیه 8 (ج 25، ص 118).
(10) . توبه، آیه 128 (ج 8، ص 259).
(11) . یوسف، آیه 85 (ج 10، ص 74).
(12) . بقره، آیه 194 (ج 2، ص 44).
(13) . فاطر، آیه 21 (ج 18، ص 249).
(14) . فاطر، آیه 6 (ج 18، ص 203).
(15) . فاطر، آیه 34 (ج 18، ص 288).
(16) . انعام، آیه 52 (ج 5، ص 319).
(17) . طلاق، آیه 8 (ج 24، ص 267).
(18) . رحمن، آیه 76 (ج 23، ص 196).
(19) . انعام، آیه 96 (ج 5، ص 449) ; کهف، آیه 40 (ج 12، ص 474); رحمن، آیه 5 (ج 23،ص111).
(20) . نساء، آیه 54 (ج 3، ص 540).
(21) . انعام، آیه 31 (ج 5، ص 260) ; اسراء، آیه 29 (ج 12، ص 109); یس، آیه 30 (ج 18،ص381); زمر، آیه 56 (ج 19، ص 533).
(22) . عنکبوت، آیه 7 (ج 16، ص 227).
(23) . اعراف، آیه 156 (ج 6، ص 463) ; فصّلت، آیه 34 (ج 20، ص 299).
(24) . نحل، آیه 62 (ج 11، ص 310).
(25) . حاقّه، آیه 7 (ج 24، ص 443).
(26) . ملک، آیه 4 (ج 24، ص 331).
(27) . انبیاء، آیه 102 (ج 13، ص 555).
 

 

حاجِزِین ـ حِجْراً مَحجوراًحُشِرَ ـ حَفِیظ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma