أساطیر ـ أُسْوَة

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
أَذْقان ـ أَزْواجاًأَشْتات ـ أَضْغاث

 
أساطیر:
(أَساطیرُ الأَوَّلینَ)
«اساطیر» جمع «اسطوره» به حکایات و داستان هاى خرافى و دروغین گفته مى شود. این کلمه 9 بار در قرآن از زبان کفار بى ایمان، در برابر انبیاء نقل شده است که غالباً براى توجیه مخالفت خود با دعوت رهبران الهى به این بهانه متوسل مى شدند. عجیب این است که همیشه کلمه «اساطیر» را با «اولین» توصیف مى کردند، تا ثابت کنند اینها تازگى ندارد; و حتى گاه مى گفتند: «اینها مهم نیست ما هم اگر بخواهیم مى توانیم مانند آن را بیاوریم». بعضى آن را جمعِ جمع دانسته اند; به این ترتیب که «اساطیر» را جمع «اسطار» و «اسطار» را جمع «سطر» مى دانند. و بعضى معتقدند که «اساطیر» از جمع هایى است که مفرد از جنس خود ندارد ولى مشهور همان است که در متن تفسیر آوردیم.
این واژه به گفته ارباب لغت، از مادّه «سطر» در اصل به معناى «صف» مى باشد; از این
رو به کلماتى که در ردیف هم قرار دارند و به اصطلاح صف کشیده اند، سطر مى گویند. به این ترتیب، «اسطوره» به معناى نوشته ها و سطورى است که از دیگران به یادگار مانده است و از آنجا که در نوشته هاى پیشین افسانه ها و خرافات وجود دارد، این کلمه، معمولاً به حکایات و داستان هاى خرافى و دروغین گفته مى شود.(1)
أَساوِرَ:
(أَساوِرَ مِن ذَهَب)
«أَساوِرَ» جمع «اسوره» (بر وزن مشورة) و آن نیز، به نوبه خود جمع «سوار» (بر وزن غبار و کتاب) است; و در اصل، از کلمه فارسى «دستوار» یعنى دستبند گرفته شده است، و بعد از آن که معرّب گردیده از آن فعل هاى عربى نیز مشتق شده است.(2)
أَسْباط:
(عَشْرَةَ أَسْباطاً)
«أَسْباط» جمع «سبط» (بر وزن ثبت و همچنین بر وزن سِفْت) در اصل، به معناى توسعه و گسترش چیزى به آسانى و راحتى است; سپس به فرزندان ـ مخصوصاً نوه ها ـ و شاخه هاى یک فامیل، «سبط و اسباط» گفته شده است.
در اینجا منظور از «أَسْباط» همان تیره هاى بنى اسرائیل است که هر کدام از یکى از فرزندان یعقوب(علیه السلام) منشعب شده بودند.(3)
أَسْبَغ:
(وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ)
«أَسْبَغ» از مادّه «سَبْغ» (بر وزن صبر) در اصل به معناى پیراهن، یا زره گشاد و وسیع و کامل است; سپس به نعمت گسترده و فراوان نیز اطلاق شده است.(4)
إستباق:
(وَ اسْتَبَقَا الْبابَ)
«استباق» از مادّه «سبق» در لغت به معناى سبقت گرفتن دو یا چند نفر از یکدیگر است.(5)
إِسْتَبْرَق:
(إِسْتَبْرَق مُّتَقابِلینَ)
«إِسْتَبْرَق» به معناى پارچه هاى ابریشمى ضخیم است.و جمعى از اهل لغت و مفسران، آن را معرب کلمه فارسى «استبر یا ستبر» (به معناى ضخیم) مى دانند. این احتمال نیز هست که ریشه آن عربى باشد و از «برق» (به معناى تلألؤ) گرفته شده باشد; به خاطر درخشندگى خاصى که این گونه پارچه ها دارد.(6)
إستبشار:
(یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة)
«استبشار» از مادّه «بشر» به معناى خوشحال شدن بر اثر دریافت بشارت یا مشاهده نعمتى براى خود یا دوستان است و به معناى بشارت دادن نیست.(7)
إسْتَحَقَّ:
(اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ)
«اسْتَحَقَّ» از مادّه «حق» در اینجا به قرینه کلمه «إثْم» (گناه) همان جرم و تجاوز به حق دیگرى است.(8)
إستحوذ:
(قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ)
«استحوذ» در اصل، از مادّه «حوذ» به معناى قسمت عقب ران هاى شتر است; و چون به هنگامى که ساربان مى خواهد شتر را به سرعت براند در پشت سر او قرار گرفته، به ران و پشت او مى زند تا به سرعت حرکت کند. کلمه «استحواذ» به معناى سوق دادن، تحریک کردن توأم با تسلط و استیلا آمده و در آیه فوق نیز به همین معناست.(9)
إسترضاء:
«استرضاء» از مادّه «رضو» یعنى رضایت طلبیدن و توبه کردن.(10)
إستضعاف، استعمار:
(یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ)
«استضعاف» از مادّه «ضعف» معادل کلمه «استعمار» است که در عصر و زمان ما به کار مى رود; و مفهوم آن این است که قومى ستم پیشه، جمعیتى را تضعیف کنند تا بتوانند از آنها در مسیر مقاصدشان بهره کشى نمایند.
منتها با کلمه «استعمار» این تفاوت را دارد، که «استعمار» ظاهرش به معناى آباد ساختن است و باطنش به معناى ویرانگرى، ولى «استضعاف» ظاهر و باطنش هر دو یکى است.(11)
إِسْتَغْلَظَ:
(فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى)
«اِسْتَغْلَظَ» از مادّه «غلظت» به معناى سفت و محکم شدن است.(12)
إِسْتَفْتِهِم:
(فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ)
«اِسْتَفْتِهِم» از مادّه «اِسْتِفْتاء» در اصل، به معناى مطالبه اخبار جدید است; و این که به نوجوان «فَتى» گفته مى شود نیز به خاطر تازگى جسم و روح او است. این تعبیر، اشاره به این است که اگر به راستى آنها آفرینش خود را مهم تر و محکم تر از آفرینش آسمان و فرشتگان مى دانند،مطلب جدید و بى سابقه اى مى گویند. «اِسْتِفْتاء» در اصل از «فتوا» گرفته شده که به معناى جواب مسائل مشکله است.(13)
إسْتَفْزِزْ:
(وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ)
«اسْتَفْزِزْ» از مادّه «استفزاز» به معناى تحریک کردن و برانگیختن است. تحریکى سریع و ساده، ولى در اصل به معناى قطع و بریدن چیزى است; لذا هر گاه پارچه یا لباسى پاره شود، عرب مى گوید: «تفزّز الثَّوْب».
استعمال این لغت در معناى تحریک و برانگیختن به خاطر بریدن کسى از حق و کشاندن او به سوى باطل است.(14)
إِسْتَقامُوا:
(ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ)
«اِسْتَقامُوا» از مادّه «استقامت»، به معناى ملازم راه مستقیم بودن و ثبات بر خط صحیح است. بعضى از ارباب لغت نیز آن را به معناى «اعتدال» تفسیر کرده اند که جمع میان این دو معنا بعید است.(15)
إسْتَکَانُوا:
(فَمَا اسْتَکَانُوا لِرَبِّهِمْ)
«اسْتَکَانُوا» از مادّه «سکون» به معناى ساکن شدن در هیئت خضوع و خشوع است که در این صورت از باب «افتعال» خواهد بود که در اصل «استکنوا» بوده، فتحه کاف اشباع و تبدیل به الف و در نتیجه «اسْتَکَانُوا» شده است. بعضى گفته اند: از مادّه «کون» از باب «استفعال» به معناى طلب استقرار در مکان توأم با خضوع و خشوع مى باشد. به هر حال، حالت تواضع بنده را در برابر پروردگار منعکس مى کند و این که بعضى آن را به معناى دعا ذکر کرده اند، به خاطر آن است که دعا کردن یکى از مصادیق خضوع و تواضع است.
احتمال سومى نیز وجود دارد که از مادّه «کین» (بر وزن عین) از باب «استفعال» باشد; زیرا این ماده به معناى خضوع آمده است. و تمام این معانى قریب الافق مى باشند.(16)
إستماع:
(إِنَّا مَعَکُمْ مُّسْتَمِعُونَ)
«استماع» از مادّه «سمع» به معناى گوش دادن توأم با توجّه است.(17)
إسْتَوى:
(ثُمَّ اسْتَوَى)
«اسْتَوى» از مادّه «استواء» گرفته شده که در لغت به معناى تسلط، احاطه کامل و قدرت بر خلقت و تدبیر و کمال خلقت و اعتدال آن است; و در اصل به معناى «اعتدال یا مساوات» دو چیز با یکدیگر است. ولى به طورى که بعضى از ارباب لغت و مفسران گفته اند، این ماده هنگامى که با «عَلى» متعدى شود، به معناى «استیلاء و سلطه بر چیزى» است; مانند: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى: «خداوند بر عرش استیلاء دارد». و هنگامى که با «إِلى» متعدى شود، به معناى «قصد» مى آید; مانند آیه مورد بحث که مى فرماید: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّمَاءِ: «سپس اراده آفرینش آسمان کرد».(18)
إسْتَهْوَتْهُ:
(کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ)
«اسْتَهْوَتْهُ» از مادّه «هوى» به معناى وادار کردن کسى به پیروى از هوا و هوس است.(19)
أَسْحار:
(وَ بِالأَسْحارِ هُمْ)
«أَسْحار» جمع «سحر» (بر وزن بشر)، در اصل به معناى «پوشیده و پنهان بودن» است; و چون در ساعات آخر شب، پوشیدگى خاصى بر همه چیز حاکم است، «سحر» نامیده شده است.(20)
أَسْرِ:
(فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ)
«أَسْرِ» از مادّه «اسراء» به معناى حرکت در شب است; بنابراین، ذکر «لَیْل» (شب) در آیه براى تأکید بیشتر این موضوع است. همچنین «أَسْر» (بر وزن عصر) در اصل به معناى بستن چیزى با زنجیر است; و اسیران را از این جهت «اسیر» نامیده اند که آنها را مى بندند. ولى «أَسْر» در اینجا اشاره به استحکام پیوندهاى وجودى انسان است که قدرت حرکت و توانایى فعالیت هاى مهم به او مى دهد.(21)
أسرار:
(وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ)
بعضى نیز «اسرار» را در اینجا به معناى «اظهار کرده» گفته اند: این واژه، در لغت عرب در دو معناى متضاد استعمال مى شود، و نظیر آن نیز کم نیست; ولى، با توجّه به موارد استعمالات آن (اسرار) در قرآن و غیر قرآن، این معنا بعید به نظر مى رسد; چرا که «سرّ» معمولاً در مقابل «علن» قرار مى گیرد. و «راغب» نیز در «مفردات» به ضعیف بودن این قول تصریح کرده است; هر چند بعضى از علماى لغت، به هر دو معنا اشاره کرده اند.(22)
إِسْراف:
(وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا)
«إِسْراف» از مادّه «سرف» کلمه بسیار جامعى است که هر گونه زیاده روى در کمیت، کیفیت، بیهوده گرایى، اتلاف و مانند آن را شامل مى شود; و این روش قرآن است که به هنگام تشویق به استفاده کردن از مواهب آفرینش، فوراً جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصیه مى کند. بنابراین به معناى وسیع کلمه، هر گونه تجاوز از حدّ در کارى است که انسان انجام مى دهد; ولى غالباً این کلمه در مورد هزینه ها و خرج ها گفته مى شود.
تعبیر به «اسراف» در سوره «طه» ممکن است اشاره به این باشد که آنها نعمت هاى خداداد، مانند: چشم، گوش و عقل را در مسیرهاى غلط به کار انداختند. و اسراف چیزى جز این نیست که انسان نعمت را بیهوده بر باد دهد. و یا اشاره به این است که گنهکاران دو دسته اند: گروهى گناهان محدودى دارند و ترسى از خدا در دل، یعنى رابطه خود را به کلّى با پروردگار نبریده اند; اگر فرضاً ظلم و ستمى مى کند، بر یتیم و بینوا روا نمى دارد، و در عین حال خود را مقصر مى شمرد و در پیشگاه خدا روسیاه مى داند. بدون شک چنین فردى گنهکار است و مستحق مجازات، اما با کسى که بى حساب گناه مى کند و هیچ قید و شرطى براى گناه قائل نیست و گاهى به انجام گناه افتخار مى کند و یا گناه را کوچک مى شمرد، فرق بسیار دارد; چرا که دسته اول ممکن است سرانجام در مقام توبه و جبران برآیند، اما آنها که در گناه اسراف مى کنند، توبه آنها بسیار بعید است. بالاخره «اسراف» آن است که بیش از حدّ، در غیر حق و بى جا مصرف گردد. در یکى از روایات اسلامى تشبیه جالبى براى «اسراف»، «اقتار» و حدّ «اعتدال» شده است; و آن این است:
هنگامى که امام صادق(علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود، مشتى سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفته و فرمودند: این همان «اقتار» و سخت گیرى است; پس از آن مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن به روى زمین ریخت، فرمودند: این «اسراف» است. بار سوم
مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود، به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دستش بازماند; فرمودند: این همان «قوام» است.(23)
أُسَرِّحْکُنَّ:
(أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلا)
تعبیر «أُسَرِّحْکُنَّ» (من شما را رها سازم); از مادّه «تسریح» ظهور در این دارد که پیامبر(صلى الله علیه وآله)اقدام به جدا ساختن آنها مى فرمود، به خصوص این که مادّه «تسریح» به معناى طلاق در جاى دیگر، از قرآن مجید به کار رفته است.(24)
أَسِف:
(غَضْبانَ أَسِفاً)
«أَسِف» از مادّه «اسف» آن چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید، به معناى «اندوه» توأم با «خشم» است.
این کلمه گاهى به هر یک از این دو معنا به تنهایى نیز اطلاق مى شود و ریشه اصلى آن این است که انسان شدیداً از چیزى ناراحت شود; طبیعى است اگر این ناراحتى نسبت به افراد زیردست باشد به صورت خشم و نشان دادن عکس العمل خشم آلود ظاهر مى شود. و اگر نسبت به افراد بالادست
و کسانى که تاب مقاومت در برابر آنها نیست، بوده باشد; به شکل اندوه آشکار مى گردد از «ابن عباس» نیز نقل شده که حزن و غضب (اندوه و خشم) یک ریشه دارد اگر چه لفظ آنها مختلف است.(25)
أَسْفَرَ:
(وَ الصُّبْحِ إِذآ أَسْفَرَ)
«أَسْفَرَ» از مادّه «سفر» (بر وزن فقر) به معناى باز کردن پوشش و کشف حجاب است; و لذا به زنان بى حجاب «سافرات» گفته مى شود. این تعبیر در مورد طلوع صبح، مشتمل بر یک نوع تشبیه زیبا و جالب است.(26)
إسلام:
(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِسْلامُ)
«اسلام» از مادّه «سلم» به معناى تسلیم است.(27)
أَسَلْنَا:
(وَ أَسَلْنَا لَهُ عَیْنَ)
«أَسَلْنَا» از مادّه «سیلان» به معناى جارى ساختن است.(28)
إسم:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحِیمِ)
بعضى «اسم» را از «سمه» (بر وزن هبه) از مادّه «وسم» که به معناى علامت گذارى است گرفته اند; زیرا «اسم» در حقیقت علامت معناست. ولى محققان این نظر را مردود دانسته اند; زیرا مى دانیم به هنگام جمع بستن و تصغیر، ریشه اصلى لغت ظاهر مى شود، ودرمورد اسم، جمعش اسماء و تصغیرش «سُمَىّ» و «سُمَیّه» است; از اینجا روشن مى شود که «اسم» در واقع از قبیل ناقص واوى «سمو» است، نه مثال واوى.(29)
أُسْوَة:
(أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)
«أُسْوَة» از مادّه «اسْو» (بر وزن عروه) در اصل، به معناى آن حالتى است که انسان به هنگام پیروى از دیگرى به خود مى گیرد; و به تعبیرى دیگر، همان تأسّى کردن و اقتدا نمودن است.(30)


(1) . نحل، آیه 24 (ج 11، ص 223) ; مؤمنون، آیه 83 (ج 14، ص 320) ; مطففین، آیه 13 (ج 26، ص 276).
(2) . کهف، آیه 31 (ج 12، آیه 459) ; حج، آیه 23، ج 14، ص 69);انسان، آیه 21 (ج 25، ص 371).
(3) . اعراف، آیه 160 (ج 6، ص 485).
(4) . لقمان، آیه 20 (ج 17، ص 75).
(5) . یوسف، آیه 25 (ج 9، ص 453).
(6) . دخان، آیه 53 (ج 21، ص 224) ; رحمن، آیه 54 (ج 23، ص 177) ; انسان، آیه 21 (ج 25، ص 350).
(7) . آل عمران، آیه 171 (ج 3، ص 221).
(8) . مائده، آیه 107 (ج 5، ص 148).
(9) . نساء، آیه 141 (ج 4، ص 229) ; مجادله، آیه 19 (ج 23، ص 472).
(10) . روم، آیه 57 (ج 16، ص 511).
(11) . اعراف، آیه 137 (ج 6، ص 393).
(12) . فتح، آیه 29 (ج 22، ص 127).
(13) . صافات، آیات 11، 149 (ج 19، ص 36، 189).
(14) . اسراء، آیه 64 (ج 12، ص 205).
(15) . فصّلت، آیه 30 (ج 20، ص 288).
(16) . مؤمنون، آیه 76 (ج 14، ص 309).
(17) . شعراء، آیه 15 (ج 15، ص 223).
(18) . بقره، آیه 29 (ج 1، ص 204) ; قصص، آیه 14 (ج 16، ص 51) ; فصّلت، آیه 11 (ج 20،246).
(19) . انعام، آیه 71 (ج 5، ص 369).
(20) . ذاریات، آیه 18 (ج 22، ص 332).
(21) . هود، آیه 81 (ج 9، ص 228) ; انسان، آیه 28 (ج 25، ص 383).
(22) . سبأ، آیه 33 (ج 18، ص 115).
(23) . اعراف، آیه 31 (ج 6، ص 183) ; اسراء، آیه 26 (ج12، ص 115);طه، آیه 127 (ج 13،ص 362); فرقان، آیه 67 (ج 15، ص 172).
(24) . احزاب، آیه 28 (ج 17، ص 303).
(25) . اعراف، آیه 150 (ج 6، ص 446).
(26) . مدثّر، آیه 34 (ج 25، ص 251).
(27) . آل عمران، آیه 19 (ج 2، ص 548).
(28) . سبأ، آیه 12 (ج 18، ص 49).
(29) . حمد، آیه 1 (ج 1، ص 44).
(30) . احزاب، آیه 21 (ج 17، ص 261).
 

 

أَذْقان ـ أَزْواجاًأَشْتات ـ أَضْغاث
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma