مصانع ـ مَعین

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
مُزْجات ـ مُشَیَّدَةمَغارات ـ مَقِیل

مصانع:
(تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ)
«مصانع» جمع «مصنع» به معناى مکان و ساختمان مجلل و محکم است.(1)
مصباح:
(کَمِشْکَاة فیها مِصْباحٌ)
«مصباح»، به معناى خود «چراغ» است که معمولاً با فتیله و یک مادّه روغنى قابل اشتعال افروخته مى شده است.(2)
مُصْرِخ:
(مّآ أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ)
«مُصْرِخ» از مادّه «اصراخ» در اصل از «صَرخ» به معناى فریاد کشیدن براى طلب کمک آمده است; بنابراین «مُصْرِخ» به معناى فریادرس مى باشد، و «مستصرخ» به معناى کسى است که فریادرسى مى خواهد.(3)
مُصْطَفَیْنَ:
(الْمُصْطَفَیْنَ الأَخْیارِ)
«مُصْطَفَیْنَ» (به فتح فا) جمع «مصطفى» است، و در اصل «مُصْطَفَیَیْن» بوده، «یاء» اوّل حذف شده، و «مُصْطَفَیْنَ» شده است.(4)
مُصْفَرّاً:
(ریحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا)
«مُصْفَرّاً» از مادّه «صفرة» (بر وزن سفره) به معناى رنگ زرد است و بعضى گفته اند به معناى خالى است.(5)
مَصْفُوفَة:
(سُرُر مَّصْفُوفَة)
«مَصْفُوفَة» از مادّه «صف» به این معناست که این تخت ها در کنار یکدیگر قرار گرفته، و مجلس انس عظیمى برپا مى کنند.(6)
مصیر:
(لَهُمْ جَزآءً وَ مَصِیراً)
تعبیر به «مصیر» (جایگاه و محل بازگشت) از مادّه «صِیْر» بعد از تعبیر به «جزاء» در مورد بهشت، همه جنبه تأکید دارد بر آنچه در مفهوم جزاء افتاده، و همه نقطه مقابلى است در برابر جایگاه دوزخیان، که در آیات قبل از آن آمده بود که آنها دست و پا در غل و زنجیر، در مکان تنگ و محدودى افکنده مى شوند.(7)
مُصَیْطِر:
(عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر)
«مُصَیْطِر» از مادّه «سَطْر» به معناى همان سطور کتاب است، و «مسیطر» کسى است که سطربندى مى کند، و سطور کتاب را تنظیم مى نماید; سپس به عنوان هر شخصى که بر چیزى مسلط باشد، و خطوط آن را تنظیم کند، یا او را به اجبار وادار بر انجام کارى نماید اطلاق شده است.
«آلوسى» در تفسیرخود مى نویسد: جمهور «مصیطر» را با «صاد» قرائت کرده اند در حالى که اصل «سین» است، و «صاد» بدل از آن است; زیرا اصل کلمه «سطر» است (جلد 30، صفحه 117، ذیل آیه مورد بحث). به این مطلب در ذیل آیه 38 سوره «طور» نیز اشاره کرده ایم.(8)
مُصَیْطِرُون:
(هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ)
«مُصَیْطِرُونَ» از مادّه «سَطْر» اشاره به «ارباب انواع» است، که جزء خرافات پیشینیان مى باشد، یعنى آیا آنها ارباب انواع هستند که انواعى آفریده باشند; زیرا آنها معتقد بودند که هر نوع از انواع موجودات جهان، اعم از انسان و انواع حیوانات و گیاهان و غیر آنها، داراى مدبر و مربى خاصى است که آن را «ربّ النوع» آن مى نامیدند، و خدا را «ربّ الارباب» خطاب مى کردند، این عقیده شرک آمیز از نظر اسلام مردود است، و در آیات قرآن، تدبیر همه جهان از آن خدا معرفى شده و او را «ربّ العالمین» مى خوانیم. این واژه در اصل از «سطر» گرفته شده که به معناى صفوف کلمات، به هنگام نوشتن است.(9)
مَضاجِع:
(جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ)
«مَضاجِع» جمع «مضجع» به معناى بستر است، و دور شدن پهلو از بستر، کنایه از برخاستن از خواب و پرداختن به عبادت پروردگار در دل شب است.(10)
مضاعف:
(فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ)
«مضاعف» از مادّه «ضَعْف» در لغت عرب، به معناى دو چندان نیست، بلکه دو برابر و چندین برابر را شامل مى شود و حداقل در مورد آیه، ده برابر است (چنان که قرآن مى گوید: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).(11)
مُضْعِفُون:
(فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ)
«مُضْعِفُون» از مادّه «إِضعاف» صیغه اسم فاعل است و در اینجا به معناى مضاعف کننده نیست، بلکه به معناى صاحب پاداش مضاعف است، زیرا اسم فاعل در لغت عرب گاه به معناى صاحب چیزى مى آید مانند «موسر» یعنى «صاحب مال فراوان».(12)
مضغة:
(ثُمَّ مِن مُّضْغَة مُّخَلَّقَة)
«مضغة» از مادّه «مضغ» به معناى جویدن است، و این واژه به معناى مقدار کمى گوشت است که انسان در یک لقمه مى تواند آن را بجود و این تشبیه جالبى است براى جنین در دوران بعد از «علقه».(13)
مطابقه:
(سَبْعَ سَمَاوات طِباقاً)
«مطابقه» در اصل، آن است که چیزى را فوق چیز دیگرى قرار دهند.(14)
مُطَفِّفِینَ:
(وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ)
«مُطَفِّفِینَ» از مادّه «تطفیف» در اصل از «طَفَّ» گرفته شده که به معناى کناره هاى چیزى است، و این که سر زمین «کربلاء» را وادى «طَفّ» مى گویند، به خاطر این است که در ساحل «فرات» واقع شده; سپس به هر چیز کمى واژه «طفیف» اطلاق شده است، همچنین به پیمانه اى که پر نباشد یعنى محتوایش به کنارهاى آن رسیده اما مملو نشده است نیز همین معنا اطلاق مى شود، و بعد این واژه در کم فروشى به هر شکل و به هر صورت استعمال شده.(15)
مُطَّلِعُونَ:
(أَنْتُمْ مُّطَّلِعُونَ)
«مُطَّلِعُونَ» از مادّه «اطّلاع» به معناى سر کشیدن و جستجو کردن و بر چیزى مشرف شدن و آگاهى گرفتن است.(16)
مطلوب:
(الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ)
در این که منظور از «مطلوب» از مادّه «طَلَب» در این آیه چیست؟ حق همان است که: منظور از «مطلوب» خود بت ها است که ضعیف هستند و ناتوان.
بعضى از مفسران نیز، احتمال داده اند: «طالب» اشاره به «مگس» و «مطلوب» اشاره به بت ها است (زیرا مگس ها به سراغ بت ها مى روند تا از مواد غذایى روى آنها بهره گیرند).
بعضى دیگر، «مطلوب» را مگس دانسته اند (زیرا به فرض که بت ها به فکر آفرینش مگس ضعیفى بیفتند قادر نخواهند بود) ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد.(17)
مُطَوِّعِیْن:
(یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ)
«مُطَوِّعِیْن» از مادّه «طَوْع»، (بر وزن موج)، به معناى اطاعت است، ولى معمولاً این کلمه به افراد نیکوکار، و آنهایى که علاوه بر واجبات، به مستحبات نیز عمل مى کنند، اطلاق مى شود.(18)
مَطْوِیّات:
(وَالسَّمَاواتُ مَطْوِیّاتُ)
«مَطْوِیّات» از مادّه «طىّ» به معناى «به هم پیچیدن» است که گاه، کنایه از گذشتن عمر، یا عبور از چیزى نیز مى باشد.(19)
مُطَهَّرَه:
(یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً)
منظور از «مُطَهَّرَه» پاک بودن آن از هر گونه شرک، کذب، دروغ و باطل است، و مطهّر از این که شیاطینِ جنّ و انس در آن دخالت کنند.(20)
مُعاجِزِین:
(آیاتِنَا مُعاجِزینَ)
«مُعاجِزِین» از مادّه «عجز» در اینجا به معناى کسى است که مى خواهد بر نیروى بى پایان الهى پیروز گردد.بعضى از مفسران چنین تصور کرده اند: این احتمال درباره هیچ کس نمى رود که بخواهد خدا را عاجز کند و بر اراده او چیره شود، و به همین دلیل «مُعاجِزِین» را نسبت به پیامبر یا مؤمنان
دانسته اند. در حالى که، این تعبیر در آیات دیگر قرآن در مورد خدا به کار رفته (سوره «جن»، آیه 12 ـ «توبه»، آیات 2 و 3) و منظور از آن این است که: عمل کسى در چنین چهره اى خودنمایى کند.
و در سوره «سبأ» به کسانى اطلاق مى شود که بخواهند از دست کسى بگریزند، به طورى که او نتواند بر آنها سلطه یابد، بدیهى است، این توصیف براى مجرمان، به خاطر پندارى است که آنها عملاً نشان مى دادند، کار آنها به کسانى شباهت داشت که تصور مى کردند، مى توانند، هر جنایتى خواستند انجام دهند و سپس از حوزه قدرت خداوند فرار نمایند.(21)
مَعاذِیر:
(وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهُ)
«مَعاذِیر» جمع «معذرت»، در اصل به معناى پیدا کردن چیزى است که آثار گناه را از بین ببرد که گاهى عذر واقعى است، و گاه صورى و ظاهرى.
بعضى نیز گفته اند: «مَعاذِیر» جمع «معذار» به معناى پرده و پوشش است، طبق این تفسیر معناى آیه چنین مى شود: انسان بر خویشتن آگاهى دارد هر چند پرده ها بر اعمال خود بیفکند، و کارهاى خویش را مستور دارد،ولى تفسیر اوّل مناسب تر است.(22)
مَعارِج:
(وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ)
«مَعارِج» جمع «معراج» به معناى وسیله اى است که انسان براى صعود به طبقات بالاتر از آن استفاده مى کند.(23)
مَعاش:
(وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً)
«مَعاش» ممکن است «اسم زمان» یا «اسم مکان» به معناى زمان و مکان زندگى و نیز ممکن است مصدر میمى باشد، و در این صورت محذوفى دارد و در تقدیر «سبباً لمعاشکم» بوده است.
ضمناً «معاش» از مادّه «عیش» به معناى زندگى است و تفاوتش با حیات این است که: حیات بر خداوند و فرشتگان نیز اطلاق مى شود، اما «عیش» مخصوص زندگى انسان و حیوان است.(24)
معاقبة:
(فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا)
«معاقبة» از مادّه «عَقِب» به معناى کیفر دادن و قصاص کردن به کار مى رود، و گاه این واژه (معاقبة) به معناى تناوب در امرى نیز استعمال شده; زیرا افرادى که متناوباً کارى را انجام مى دهند هر یک عقب سر دیگرى فرا مى رسند.(25)
مَعایِش:
(لَکُمْ فیها مَعایِشَ)
«مَعایِش» از مادّه «عَیْش» جمع «مَعِیشة» وسیله و نیازمندى هاى زندگى انسان است، که گاهى خود به دنبال آن مى رود، و گاهى آن، به سراغ او مى آید. گرچه بعضى از مفسران کلمه «معایش» را تنها به زراعت و گیاهان و یا خوردنى ها و نوشیدنى ها تفسیر کرده اند، ولى پیدا است، مفهوم لغت کاملاً وسیع است و تمام وسائل حیات را شامل مى شود.(26)
مُعْتَد:
(لِّلْخَیْرِ مُعْتَد مُّریب)
«مُعْتَد» از مادّه «عَدْو» به معناى متجاوز است، خواه متجاوز به حقوق دیگران باشد، یا از حدود احکام الهى تجاوز کند.(27)
معتر:
(وَأَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ)
«معترّ» از مادّه «عَرّ» (بر وزن شرّ و بر وزن حُرّ) در اصل، به معناى بیمارى جَرَب است که عارض بر پوست بدن انسان مى شود. و کسى است که به سراغ تو مى آید و سؤال و تقاضا مى کند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض کند. سپس به سؤال کننده اى که به سراغ انسان مى آید و تقاضاى کمک مى کند (و اى بسا زبان به اعتراض مى گشاید) «معترّ» گفته شده است.(28)
معجز:
(وَ مآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ)
«معجز» از مادّه «اعجاز» به معناى ناتوان ساختن دیگرى است، این کلمه گاهى در مواردى به کار مى رود که انسان مانع کار دیگرى شود، جلو او را بگیرد و او را به عجز در آورد.
و گاهى در موردى که از چنگال کسى فرار کند و از دسترس وى بیرون رود و او را ناتوان سازد. و گاهى به این صورت که با پیش دستى کردن، طرف را به زانو در آورد و یا خود را در مصونیت قرار دهد. تمام اینها، چهره هاى مختلفى از معناى «اعجاز» و ناتوان ساختن طرف است، و در آیه فوق، همه این معانى محتمل است; چرا که هیچ گونه منافاتى میان آنها نیست، یعنى شما به هیچ صورت نمى توانید از عذاب او در امان بمانید.
پس «معجز» به معناى کسى است که دیگرى را عاجز مى کند، و از آنجا که افرادى که فرار مى کنند و از قلمرو قدرت کسى بیرون مى روند، او را از تعقیب خود عاجز و ناتوان مى کنند واژه «معجز» در این گونه موارد نیز به کار مى رود.(29)
مُعْجِزین:
(أَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ)
«مُعْجِزِیْن» در اصل از مادّه «عجز» به معناى «عقب افتادن از چیزى» است، و لذا به هنگام ناتوانى که باعث عقب افتادگى است این تعبیر به کار مى رود.
«مُعْجِزین» از مادّه «اعجاز» یعنى دیگران را ناتوان ساختن، آیه مى گوید: شما نمى توانید خداوند را از بعث در قیامت و اجراى عدالت عاجز سازید و به تعبیر دیگر نمى توانید در برابر قدرت او مقاومت کنید.
«مُعْجِزِیْن» جمع «معجز» است و از آنجا که گاه انسان در تعقیب کسى است و او از دستش فرار مى کند، و هر چه کوشش مى نماید به او دسترسى پیدا نمى کند، و از قلمرو قدرتش بیرون مى رود، و این امر او را ناتوان مى سازد، لذا کلمه «معجز» گاه، در همین معنا استعمال مى شود و آیه فوق نیز، اشاره به همین معناست و مفهومش این است که: شما نمى توانید از قلمرو قدرت خدا بیرون روید.
این کلمه در بسیارى از آیات قرآن به معناى «فرار کردن از حیطه قدرت الهى و از چنگال عذاب او» آمده است که لازمه معناى آن مى باشد.(30)
معدن:
«معدن» از مادّه «عَدْن» را به این جهت «معدن» مى گویند که جایگاه استقرار فلزات و جواهرات است.(31)
مَعْدُود:
(أَیّاماً مَعْدُودات)
«مَعْدُود» از مادّه «عَدَد» یعنى قابل شمارش، و معمولاً به اشیاء کم گفته مى شود; زیرا اشیاء زیاد قابل شمارش نیستند یا شمارش آنها مشکل است.(32)
مَعْرُوش:
(جَنّات مَّعْرُوشات)
مفسران در تفسیر کلمه «مَعْرُوش» و «غَیْرَ مَعْرُوش» از مادّه «عَرْش» سه احتمال داده اند:
1 ـ درختانى که روى پاى خود نمى ایستند و نیاز به داربست دارند، و درختانى که بدون نیاز به داربست روى پاى خود مى ایستند; زیرا «عرش» در لغت به معناى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همین جهت به سقف ویاتخت پایه بلند،عرش گفته مى شود.
2 ـ منظور از «مَعْرُوش» درخت اهلى است که به وسیله دیوار و امثال آن در باغ ها
حفاظت مى شود و «غَیْرَ مَعْرُوش» درختان بیابانى و جنگلى و کوهستانى است.
3 ـ «مَعْرُوش» درختى است که بر سر پا ایستاده و اما «غَیْرَ مَعْرُوش» درختى است که بر روى زمین مى خوابد و پهن مى شود.
ولى معناى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(33)
معروف:
(یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ)
«معروف» در لغت به معناى «شناخته شده» (از مادّه عرف) است و به معناى کارهاى خوب و حق است، چرا که براى هر انسان پاک سرشتى شناخته شده، و به تعبیر دیگر، هماهنگ با فطرت انسانى است.(34)
مَعَرَّة:
(فَتُصیبَکُمْ مِّنْهُمْ مَّعَرَّةُ)
«مَعَرَّة» از مادّه «عرّ» (بر وزن شرّ) و «عُرّ» (بر وزن حرّ) در اصل به معناى بیمارى جرب، یک نوع عارضه شدید پوستى است، که عارض بر انسان یا حیوانات مى شود، سپس توسعه داده شده و به هر گونه زیان و ضررى که به انسان مى رسد اطلاق شده است.(35)
مِعْشار:
(وَ مَا بَلَغُوا مِعْشارَ)
«مِعْشار» از مادّه «عُشر» و به همان معناست (یک دهم). بعضى آن را به معناى «عُشرِ عُشر» یعنى «یک صدم» گرفته اند، ولى بیشتر کتب لغت و تفاسیر همان معناى اول را ذکر کرده اند، به هر حال، این گونه اعداد جنبه تعدادى ندارد، و براى تقلیل است، در مقابلِ عدد هفت و هفتاد و هزار و مانند آن، که براى تکثیر مى باشد.(36)
مَعْشَر:
(یا مَعْشَرَ الْجِنِّ)
«مَعْشَر» در اصل، از «عشرة» به معناى «عدد ده» گرفته شده است و از آنجا که عدد ده یک عدد کامل است، کلمه «معشر» به یک جمعیت کامل ـ که اصناف و طوائف مختلفى را در بر مى گیرد ـ گفته مى شود.(37)
مُعْصِرات:
(مِنَ الْمُعْصِراتِ مآءً)
«مُعْصِرات» جمع از مادّه «عصر» به معناى فشار است، که اشاره به «ابرهاى باران زا» است، گویى خودش را مى فشارد تا آب از درونش فرو ریزد (توجّه داشته باشید مُعْصِرات اسم فاعل است).
بعضى نیز، آن را به معناى ابرهایى که آمادّه ریزش باران است تفسیر کرده اند; زیرا اسم فاعل،گاه به معناى آمادگى براى چیزى مى آید.
بعضى نیز گفته اند: «مُعْصِرات» صفت ابرها نیست، بلکه صفت بادها است که از هر سو ابرها را تحت فشار براى ریزش باران قرار مى دهد. به گفته بعضى دانشمندان، ابرها به هنگام تراکم سیستمى بر آنها حاکم مى شود که خود را مى فشارد، و در نتیجه باران از آن فرو مى بارد، و این تعبیر در حقیقت از معجزات علمى قرآن مجید محسوب مى شود.(38)
مُعَقِّبات:
(لَهُ مُعَقِّباتٌ مِّن بَیْنِ)
«مُعَقِّبات» چنان که «طبرسى» در «مجمع البیان» و بعضى دیگر از مفسران بزرگ گفته اند: جمع «مُعَقِّبَة» و آن هم به نوبه خود جمع «مُعَقِّب» مى باشد و به معناى گروهى است که پى در پى و به طور متناوب به دنبال کارى مى روند.(39)
مَعْکُوفاً:
(وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً)
«مَعْکُوفاً» از مادّه «عکوف» به معناى منع از حرکت و ماندن در یک محل است.(40)
مُعَمَّر:
(وَ مَا یُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّر)
«مُعَمَّر» از مادّه «تَعمیر ـ عِمارَة» به معناى کسى است که عمر طولانى دارد.(41)
مُعَوِّقِیْن:
(اللّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ)
«مُعَوِّقِیْن» از مادّه «عوق» (بر وزن شوق) به معناى باز داشتن و منصرف کردن از چیزى است و «بأس» در اصل به معناى شدت، و در اینجا منظور از آن «جنگ» است.(42)
مَعین:
(ذاتِ قَرار وَ مَعین)
«مَعین» از مادّه «معن» (بر وزن شأن) به معناى جریان آب است، بنابراین «ماء معین» به معناى آب جارى است. بعضى نیز آن را از مادّه «عین» یعنى آبى که ظاهر است و با چشم دیده مى شود دانسته اند. که در صورت اول، میم جزء کلمه است و بر وزن «فعیل» است و در صورت دوم، میم زائده است و بر وزن «مفعول» مى باشد (مانند مبیع).
بر این اساس یا «مَعِیْن» از مادّه «معن» (بر وزن صحن) به معناى جارى است، اشاره به این که: در آنجا چشمه هایى از شراب طهور در جریان است که هر لحظه پیمانه ها را از آن پر مى کنند و گرداگرد بهشتیان مى گردانند، چنان نیست که این شراب طهور پایان گیرد،
و یا براى تهیه آن نیاز به زحمت و درد و رنجى باشد، یا کهنه و خراب و فاسد شود.
و یا از «عین» گرفته شده، و «میم» آن زائده است، و به معناى آبى است که، با چشم دیده مى شود، هر چند جارى نباشد. ولى، بیشتر مفسران آن را به همان معناى آب جارى تفسیر کرده اند.(43)


(1) . شعراء، آیه 129 (ج 15، ص 320).
(2) . نور، آیه 35 (ج 14، ص 510).
(3) . ابراهیم، آیه 22 (ج 10، ص 377).
(4) . ص، آیه 47 (ج 19، ص 328).
(5) . روم، آیه 51 (ج 16، ص 498).
(6) . طور، آیه 20 (ج 22، ص 439).
(7) . فرقان، آیه 15 (ج 15، ص 52) ; فتح، آیه 6
(ج 22، ص 46).
(8) . غاشیه، آیه 22 (ج 26، ص 448).
(9) . طور، آیه 37 (ج 22، ص 467).
(10) . سجده، آیه 16 (ج 17، ص 163).
(11) . روم، آیه 39 (ج 16، ص 470).
(12) . روم، آیه 39 (ج 16، ص 470).
(13) . حجّ، آیه 5 (ج 14، ص 29).
(14) . ملک، آیه 3 (ج 24، صفحات 329، 330).
(15) . مطففین، آیه 1 (ج 26، ص 255).
(16) . صافات، آیه 54 (ج 19، ص 75).
(17) . حجّ، آیه 73 (ج 14، ص 190).
(18) . توبه، آیه 79 (ج 8، ص 75).
(19) . زمر، آیه 67 (ج 19، ص 553).
(20) . بیّنه، آیه 2 (ج 27، ص 224).
(21) . حجّ، آیه 51 (ج 14، ص 151) ; سبأ، آیه 5
(ج 18، ص 29).
(22) . قیامت، آیه 15 (ج 25، ص 296).
(23) . زخرف، آیه 33 (ج 21، ص 68).
(24) . نبأ، آیه 11 (ج 26، ص 35).
(25) . ممتحنه، آیه 11 (ج 24، ص 53).
(26) . حجر، آیه 20 (ج 11، ص 70).
(27) . ق، آیه 25 (ج 22، ص 279).
(28) . حجّ، آیه 36 (ج 14، ص 122).
(29) . هود، آیه 33 (ج 9، ص 108) ; عنکبوت، آیه 22 (ج 16، ص 256).
(30) . انعام، آیه 134 (ج 5، ص 550) ; نور، آیه 57 (ج14،ص572);عنکبوت،آیه22(ج 16،ص256); شورى، آیه 31 (ج 20، ص 469).
(31) . فاطر، آیه 33 (ج 18، ص 287).
(32) . آل عمران، آیه 24 (ج 2، ص 564).
(33) . انعام، آیه 141 (ج 6، ص 14).
(34) . آل عمران، آیه 104 (ج 3، ص 55) ; حجّ، آیه 41 (ج 14، ص 132).
(35) . فتح، آیه 25 (ج 22، ص 103).
(36) . سبأ، آیه 45 (ج 18، ص 147).
(37) . انعام، آیه 130 (ج 5، ص 546) ; رحمن، آیه 33 (ج 23، ص 160).
(38) . نبأ، آیه 14 (ج 26، ص 40).
(39) . رعد، آیه 11 (ج 10، ص 170).
(40) . فتح، آیه 25 (ج 22، ص 101).
(41) . فاطر، آیه 11 (ج 18، ص 222).
(42) . احزاب، آیه 18 (ج 17، ص 253).
(43) . مؤمنون، آیه 50 (ج 14، ص 274) ; صافات، آیه 45 (ج 19، ص 67) ; واقعه، آیه 18 (ج 23، صفحه 223) ; ملک، آیه 30 (ج 24، ص 366).
 
 
مُزْجات ـ مُشَیَّدَةمَغارات ـ مَقِیل
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma