آفت بزرگ در گزینش ها!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مدیریّت و فرماندهى در اسلام
9ـ جذب نیروهاى صالح10ـ قدردانى، تشویق و توبیخ

   بزرگترین خطرى که بر سر راه مدیران در این قسمت است، این است که به سراغ افرادى بروند که تنها نقطه قوّتشان این است که چشم و گوش بسته، تسلیم فرمانند; و دائماً با زبان حال و قال به این بیت مترنّمند:

بندگانیم جان و دل بر کف *** چشم بر امر و گوش بر فرمان!

 

   درست است که شرط پیشرفت امر مدیریّت و فرماندهى انضباط نفرات و همکاران است; ولى، این بدان معنى نیست که مدیران به سراغ «بله قربان گو»ها بروند.

   ترجیح این گونه افراد نالایق که به خاطر کمبودهاى روحى و فکرى، همیشه چشم و گوش بسته تسلیمند، در تمام طول تاریخ بشر، بلاى بزرگى براى همه زمامداران و مدیران و فرماندهان بوده است.

   نباید فراموش کرد که این نوع گزینش، تنها از «روح استبداد سرچشمه مى گیرد، و مستبدّان همیشه ترجیح مى دهند که افرادى را در اختیار داشته باشند که بى چون و چرا تسلیم فرمانند. آنها حاضر نیستند با افرادى کار کنند که گه گاه اظهار نظر، و چون و چرا، و از آن بالاتر انتقاد کنند; هر چند منطقى و سازنده باشد نه مخرّب و ویرانگر.

   این امر سبب مى شود که «مدیران مستبد» از همکارى افراد هوشیار و متعهّد و با شخصیّت وآگاه محروم باشند; و این ضایعه اى است جبران ناپذیر در امر مدیریّت که نتواند چنین افرادى را به سوى خود جذب کند.

   فراموش نمى کنم در رژیم «طاغوت» و عصر «ساواک» در یکى از مراحل که مرا به ساواک تهران بردند،مدّتى در اتاق انتظار و دفتر متوقّف ساختند; مسؤول دفتر و اتاق انتظار هنگامى که زنگ تلفن به صدا درمى آمد و آقاى رئیس با او کارى داشت، با دستپاچگى گوشى را برداشته و مى گفت: «مى فرمایند»! (به صورت جمع غائب و جمله خبریّه!) دیدم این بینواى چاپلوس حتّى حاضر نیست بگوید بفرمائید! چرا که «بفرمائید» هر چه باشد «صیغه امر» است، و امر به آقاى رئیس درست نیست حتّى امر به فرمودن! لذا جمله «انشائیّه» را تبدیل به «خبریّه» کرده است.

   تازه آن هم نه به صورت مخاطب، چرا که خطاب هر چه باشد، خلاف مراتب احترام است، باید به صیغه غائب باشد تا از دسترس اوج اندیشه برتر گردد و با نهایت تملّق و چاپلوسى موافقت داشته باشد.

 

   آرى! این گونه مدیران افرادى را مى پسندند که بگویند «مى فرمایند» حتّى بفرمائید را هم نمى پسندند!

   باز فراموش نمى کنم که در همان زمان کسى را دیدم که براى نجات مظلومى از چنگال ظالمان، به ملاقات یکى از مسؤولین درجه اوّل رژیم رفته بود، گفت: تا او فهمید براى چه کسى مى خواهم شفاعت کنم، صدا زد: فلان کس! ببین چه مى گویم؟ ما هنگامى که براى وساطت نزد شاه مى رویم، هرگز جمله کامل نمى گوییم. نخست مبتدا را ذکر کرده، مثلاً مى گوییم مشهدى حسین.. بعد در قیافه شاه دقیق مى شویم، هر گاه اخمش در هم رفت، مى گوییم بسیار آدم زشت و بى شرم و نمک نشناسى است; امّا اگر تبسّم کرد یا قیافه عادى بود، مى گوییم: قربان از ارادتمندان و چاکران است!

   آرى! آنها کسانى را مى پسندند که حتّى از خود اراده جمله بندى نداشته باشند; «مبتدا» را بگویند، «خبر» را در قیافه منفور شاه بخوانند!

   و دیدیم نتیجه این گونه مدیریّت چه شد! لذا مدیران و فرماندهان در حوزه کار خودشان باید به دقّت مراقب باشند که در این دام خطرناک نیفتند.

   به تعبیر دیگر، مدیر و فرمانده لایق کسى است که این قدر «سعه صدر» داشته باشد که افراد لایق را که در مسائل مختلف «اظهار نظر» مى کنند و «چون و چرا» و حتّى «انتقاد» دارند، تحمّل کند; بلکه از آنها استقبال نماید (البتّه مشروط بر این که انضباطى را که براى مدیریّت لازم است محترم شمارند) و به خاطر انتقاد و اظهار نظرشان، بر متملّقان چاپلوس و چشم و گوش بسته و بى اراده و «بله قربان بگو» مقدّم بشمرد; چرا که این گونه همکاران نالایق، علاوه بر این که آفت خطرناکى براى روند هر اداره و تشکیلاتى هستند، و مدیران خود را در حالت غفلت و بى خبرى محض نگاه مى دارند، رابطه آنها را از واقعیّتهاى عینى قطع مى کنند; گاه «کاه» را «کوه» و «کوه» را در نظرشان «کاه» جلوه مى دهند; گاهى حتّى کاهِ نبوده را کوه مى کنند!

   از اینجاست که مولاى متّقیان على(علیه السلام) پیروان خود را شدیداً از این کار برحذر مى دارد; در خطبه اى که در حضور بیش از پنجاه هزار نفر بعد از جنگ صفیّن ایراد کرد، فرمود:

«فَلاتُکَلِّمُونى بِما تُکَلَّمْ بِهِ الْجَبابِرَةُ، وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّى بِما یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبادِرَةِ، وَلاتُخالِطُونى بِالْمُصانَعَةِ، وَلاتَظُنُّوا بى اسْتِثْقالاً فى حَقٍّ قیلَ لى، وَلاالْتِماسَ إِعْظام لِنَفْسى، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ، کانَ الْعَمَلُ بِهِما أَثْقَلَ عَلَیْهِ. فَلاتَکُفُّوا عَنْ مَقالَة بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْل...;

با من آنطور که با جبّاران و زمامداران ستمگر سخن مى گویند، سخن نگوئید!

القاب پر طنطنه برایم به کار نبرید!

آن ملاحظه کاریها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدّان اظهار مى دارند، در برابر من اظهار مدارید!

با من با ظاهر سازى برخورد نکنید!

هر کس که گفتن حق یا پیشنهاد عدل بر او سنگین باشد، عمل به آن بر او سنگین تر است!

بنابر این، از سخن حق یا مشورت به عدل در برابر من هیچ گاه خوددارى نکنید!»(1)

   امام(علیه السلام) در این خطبه بسیار پر محتوا دستوراتى بدین شرح براى رفتار مردم با آن حضرت داده است:

1ـ او را با عناوین و القاب پر طنطنه که در مورد جبّاران به کار مى برند یاد نکنند!

2ـ در ملاقات با آن حضرت، خیال نکنند که او یک پادشاه است، و به سبب آن خوف و رعب بر آنها مسلّط شود و نتوانند حرفشان را بزنند!

3ـ با مجامله و ظاهر سازى با او رفتار نکنند!

4ـ خیال نکنند که حرف حق بر آن حضرت سنگین است!

5ـ حرف حق را صریحاً و بدون پرده بگویند!

6ـ از عرضه عدل و انصاف بر حضرتش خوددارى ننمایند!

   در پایان این سخن، لازم مى دانیم بار دیگر بر خطرات افراد بى عُرضه، چاپلوس و متملّق تأکید کنیم که از «نقطه ضعف»هاى مدیران و از غریزه حبّ ذات و خودخواهى و خود پسندى آنها سوءِ استفاده کرده و آنها را با دروغهاى گوناگون، به خود مجذوب و از دیگران بیگانه مى کنند; و پرده اى بر چشم و گوش مدیران مى افکنند و عقل آنها را مى دزدند و حسّ تشخیص آنها را به غارت مى برند; آنها بلائى هستند همانند صاعقه و زلزله، ویرانگر!

   چه جالب مى گوید امیر مؤمنان على(علیه السلام) در حقّ مؤمنان پرهیزگار (در خطبه معروف همّام):

   «إِذا زُکِّىَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ مِمّا یُقالُ لَهُ فَیَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَیْرى وَرَبّى أَعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى! أَللّهُمَّ لاتُؤاخِذْنى بِما یَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى أَفْضَلَ مِمّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْلى مالایَعْلَمُونَ; هر گاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه درباره او گفته شده، ترسان
مى شود و مى گوید: من نسبت به خودم از دیگران آگاهترم و پروردگارم به اعمال من از همه آگاهتر است! خداوندا! مرا به آنچه آنها مى گویند موأخذه مفرما و مرا برتر از آن قرار بده که آنها فکر مى کنند، و آنچه را آنها نمى دانند (و تو مى دانى) بر من ببخش!»
(2)

   آرى! اولیاى گرامى اسلام نه تنها از تملّق و چاپلوسى و ستایش بى معنى بیزار بودند; بلکه، مدح آمیخته به تملّق را نیز از عیوب اخلاقى مى شمردند، و در مقابل رفتار و گفتار ذلّت آمیزى که منافى با عزّ و شرف انسانى بود، سکوت نمى کردند; و اگر کسى مرتکب چنین عمل خلافى مى شد، مورد انتقاد قرار مى دادند.

 

   مى گویند: مرد عربى براى جلب کمک مادّى، حضور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و به تملّق پرداخت و گفت: مگر نه این است که تو از جهت پدر و مادر از همه ما بهتر، و از جهت اولاد از همه ما شریفترى! درایّام جاهلیّت بر ما مقدّم بودى و هم اکنون در اسلام رئیس و رهبر ما هستى!...

   رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از سخنان تملّق آمیز او خشمگین شد; به مرد اعرابى فرمود: «زبانت در پشت چند حجاب قرار داد؟»

   جواب داد: دو حجاب، یکى لبها و دیگرى دندانها!

   فرمود: هیچ یک از این دو نتوانست حرفهاى ناموزونت را از ما بگرداند!

   سپس فرمود: ببین! از میان تمام آنچه که در دنیا به فردى اعطاء شده است، هیچ چیز براى آخرت او زیانبارتر از طلاقت زبان (در مسیر باطل) نیست!

   بعد براى این که آن مرد را ساکت کند و به آن صحنه پایان دهد، به على(علیه السلام)فرمود: برخیز زبان این مرد را قطع کن! آن حضرت حرکت کرد و چند درهمى به وى داد و خاموشش ساخت!(3)

   امیر مؤمنان على(علیه السلام) ضمن عهدنامه به مالک اشتر تأکید مى کند که:

   «إِیّاکَ وَالاِْعْجابَ بِنَفْسِکَ وَالثِّقَةَ بِما یُعْجِبُکَ مِنْها وَحُبَّ الاِْطْراءِ، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطانِ فى نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مایَکُونُ مِنْ إِحْسانِ الْمُحْسِنینَ...; بر حذر باش از این که خود پسند باشى! و به هر چیز تو را خوش آید اطمینان پیدا کنى و از مدح و ثنا خوانى لذّتى ببرى! زیرا این حالت از اطمینان بخش ترین فرصتهاى شیطان است تا بدینوسیله در نیکوکاران نفوذ کند و تمام اعمال آنها را از بین ببرد!»(4)

 

* * *

 


1ـ نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 33.
2ـ نهج البلاغه، خطبه 192.
3ـ معانى الاخبار، ص 171.
4ـ تحف العقول، ص 147 ـ نهج البلاغه، نامه ها 53.

 

9ـ جذب نیروهاى صالح10ـ قدردانى، تشویق و توبیخ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma