درباره اینکه چرا انسان به زندگى اجتماعى تن در داده و قیود و مقررات نسبتاً مشکل آن را پذیرفته است ، در میان جامعه شناسان سخن بسیار است که بعنوان نمونه نظرات زیر را مى توان یادآور شد :
1 ـ بعضى معتقدند حس همبستگى جزو سرشت انسان است و مطابق یک الهام غریزى به دنبال اجتماع مى رود .
2 ـ بعضى دیگر مى گویند : ترس از عوامل وحشتناک طبیعى و حیوانات وحشى عامل نخستین تمایل انسان به زندگى اجتماعى بوده است .
3 ـ بعضى دیگر معتقدند « غریزه استخدام » که در وجود انسان نهفته شده او را وادار به زندگى اجتماع کرده است .
4 ـ بعضى دیگر مى گویند : زندگى دسته جمعى کنونى مولود مجموعه اى از عادات و رسوم مى باشد که تدریجاً به این صورت درآمده است .
5 ـ بعضى دیگر توسعه نیازمندیهاى انسان و عدم قدرت او به تنهایى براى پاسخ گفتن به آنها را عامل زندگى اجتماعى انسان مى شناسند .
6 ـ بعضى عقیده دارند زندگى اجتماعى بشر مولود زندگى خانوادگى و توسعه تدریجى خانواده هاست .
7 ـ بالاخره بعضى هم مى گویند : کشف این معنى که در میلیونها سال پیش که بشر بوجود آمده ، چرا تمایل به زندگى اجتماعى نشان داده ؟ ممکن نیست ، زیرا گذشت قرون و اعصار پرده ابهام بر این موضوع و موضوعات مشابه آن انداخته و هیچگونه مدارک قابل توجهى براى قضاوت در این باره در اختیار ما نیست .
گرچه این عقیده اخیر واقع بینانه تر از سایر نظرات به نظر مى رسد و قضاوت درباره عامل اصلى توجه انسان به اجتماع در گذشته کار آسانى نیست ، ولى بدون شک امروز ادامه این زندگى اجتماعى بیش از هر چیز مدیون « علاقه به تکامل » و « توسعه نیازمندیهاى بشر » و « عدم قدرت فرد به پاسخگویى به آنها » مى باشد .
انسان از یک سو مى بیند نیازمندیهاى جسمى او از قبیل لباس و غذا و مسکن و دارو ، و نیازمندیهاى روحى او از قبیل علوم و دانشها و پرورش انواع ذوقها و قریحه ها و احساس امنیت روحى و جلب عواطف دیگران بقدرى متنوع و وسیع است که هرگز یک نفر نمى تواند به تنهایى آنها را تأمین نماید بلکه تأمین هریک از این نیازمندیها ـ آن هم مطابق طبع مشکل پسند بشر ـ کار افراد و دسته هایى است که هرکدام در کار خود متخصص و صاحب فن باشند .
و از سوى دیگر فرار انسان از یکنواختى زندگى و میل به زندگى بهتر و کاملتر ـ که از خصایص زندگى او مى باشد و در حیوانات کمتر اثرى از آن دیده مى شود ـ او را وادار مى کند که به زندگى اجتماعى بپیوندد ، زیرا این هدف جز در پرتو تراکم افکار و نیروها و استعدادهاى مختلف امکان پذیر نیست . این دو موضوع مهمترین عاملى است که بشر را به ادامه زندگى اجتماعى وا مى دارد .