گروهى از فلاسفه که اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، که مى توان از آنها به «وجدان گرا» تعبیر کرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» که در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را یک سلسله امور وجدانى مى دانند نه عقلانى که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال آنها را درک مى کند; مثلا، انسان عدالت را خوب مى شمرد و ظلم را بد، ایثار و فداکارى و شجاعت را خوب مى داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مى بیند بى آن که نیازى به استدلال عقلانى و تأثیر آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراین، باید وجدان اخلاقى را زنده کرد و آنچه را موجب تضعیف وجدان مى شوداز میان برداشت; سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخیص اخلاق خوب از بد خواهد بود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گر چه دم از عقل مى زنند ولى پیداست که منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مى گویند حسن احسان و قبح ظلم که دو فعل اخلاقى مى باشد بدون هیچ گونه نیاز به دلیل و برهان براى انسان سلیم النّفس آشکار است، و به این ترتیب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسیارى از آنها انکار نمى کنند که وجدان ممکن است درباره بعضى از امور ساکت باشد و ادراکى نداشته باشد، در اینجا باید دست به دامن شریعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غیر اخلاقى جدا سازد; بعلاوه اگر نسبت به آنچه عقل حاکم است تأییدى از سوى شرع باشد انسان با اطمینان بیشترى در راه آن گام مى نهد.
* * *