1 ـ تعریف علم اخلاق

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق در قرآن جلد 1
اهمّیّت اخلاق در روایات اسلامى2 ـ رابطه اخلاق و فلسفه

در این جا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم; «اخلاق» جمع «خُلْق» (بر وزن قُفل) و «خُلُق». (بر وزن افق) مى باشد، به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز مى گردد، خَلْق به معنى هیئت و شکل و صورتى است که انسان با چشم مى بیند و خُلْق به معنى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى شود.

بنابراین مى توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى که از خلقیات درونى انسان ناشى مى شود، نیز اخلاق گفته مى شود (اوّلى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

«اخلاق» را از طریق آثارش نیز مى توان تعریف کرد، و آن این که «گاه فعلى که از انسان سر مى زند، شکل مستمرّى ندارد; ولى هنگامى که کارى بطور مستمر از کسى سر مى زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مى نامند.

اینجاست که «ابن مِسکَوَیه» در کتاب «تَهْذیبُ الاَْخْلاقِ وَتَطْهیرُ الاَْعْراقِ»، مى گوید: «خُلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مى کند بى آن که نیاز به تفکّر و اندیشه داشته باشد.»(1)

همین معنى را مرحوم فیض کاشانى در کتاب «حقایق» آورده است، آنجا که مى گوید: «بدان که خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس که افعال به آسانى و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر مى شود.»(2)

و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مى کنند: «ملکاتى که سرچشمه پدید آمدن کارهاى نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده مى شود، و آنها که منشاَ اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله مى گویند.

و نیز از همین جا مى توان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمى است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشه ها و آثار آن سخن مى گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه هاى اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد».

البتّه همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق» اطلاق مى شود; مثلا، اگر کسى پیوسته آثار خشم و عصبانیّت نشان مى دهد به او مى گویند: این اخلاق بدى است، و بعکس هنگامى که بذل و بخشش مى کند مى گویند:

این اخلاق خوبى است که فلان کس دارد; در واقع این دو، علّت و معلول یکدیگرند که نام یکى بر دیگرى اطلاق مى شود.

بعضى از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف کرده اند که از نظر نتیجه با تعریفهایى که ما مى کنیم یکسان است، از جمله در کتاب «فلسفه اخلاق» از یکى از فلاسفه غرب به نام «ژکس» مى خوانیم که مى گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه که باید باشد.»(3)

در حالى که بعضى دیگر که بینشهاى متفاوتى دارند (مانند فولکیه) در تعریف علم اخلاق مى گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.»(4)

این سخن کسانى است که براى ارزشهاى والاى انسانى اهمّیّت خاصّى قائل نیستند بلکه از نظر آنان رسیدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چیزى جز اسباب وصول به هدف نیست!

* * *


1. تهذیب الاخلاق، صفحه 51.

2. حقائق، صفحه 54.

3. فلسفه اخلاق، صفحه 9.

4. الاخلاق النّظریّه، صفحه 10.

اهمّیّت اخلاق در روایات اسلامى2 ـ رابطه اخلاق و فلسفه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma