صنایع غرب یا زنجیر طلایى اسارت!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اسرار عقب ماندگی شرق
از کى این «زنجیر اسارت» به گردن «شرقیها» گذارده شده؟ و چگونه مى توان آن را در هم شکست؟

انتخاب این بحث در ضمن این سلسله بحثها از این نظر است که یک عامل مهم عقب ماندگى، و اسارت شرقیها در چنگال غرب، همان اقتباس نادرستى است که از تمدّن کنونى غرب نموده اند.

شرقیها بر اثر برخورد ناگهانى با پدیده هاى شگفت انگیز صنعتى تمدّن غرب دچار «دستپاچگى» و «عدم تمرکز فکرى» شده اند که نتوانسته اند «ارزیابى صحیحى» از فراورده هاى تمدن غربى نموده، سپس از آن به طور عاقلانه اقتباس کنند.

به همین جهت تسلیم دنباله رویهاى غلط و اقتباسهاى بى مطالعه اى شده اند، و بدون توجه «زنجیر اسارت» را به گردن خود نهاده اند.

توضیح این که آن روز که «اروپا» به سرعت، دوران توحش «قرون وسطى» و محدودیتهاى «قرون جدید» را پشت سر مى گذارد و فصل تازه اى در تاریخ خود به نام «تاریخ معاصر» به انقلاب کبیر فرانسه (در سال 1789 میلادى) مى گشود و نویسندگان پرشورى مانند «ولتر» و «منتسکیو» و «دیدرو» و «دالامبر» در آن گذرگاه حساس تاریخى به آتش این انقلاب فرهنگى و اجتماعى دامن مى زدند، شرق در خود فرو رفته بود، و خواب عمیقى بر افکار مردم این سامان سنگینى مى کرد.

زمامداران بوالهوس به فکر کشور گشائیهایى که غالباً هدفى جز ارضاى جاه طلبى آنها نداشت، بودند و همه سرمایه هاى انسانى و مادى شرق را در این راه به آتش مى کشیدند.

یک روز پس از یک سلسله «در جنگهاى طولانى» فلان شهر را بر مستملکات خود مى افزودند، و روز دیگر طى «جنگهاى خونین دیگرى» از تصرّف آنها خارج مى شد، نه با تصرّف آن بهره اى برده بودند نه با از دست دادن آن ضررى!

در این گیرو دارها، جسته گریخته اخبار عجیب و باور نکردنى از دیار «فرنگ» (یعنى همین اروپاى امروز) به شرق رسید.

ناگهان ناقلان اخبار و راویان آثار خبر آوردند که: دانشمندان فرنگ اسبابى ساخته اند که با سرعت عجیبى که کالسکه و دلیجانهاى آن زمان هرگز به گرد آن نمى رسید روى زمین راه مى رود، و صداهاى عجیبى از خود بیرون مى دهد! و اضافه کردند این «حرکت» از «برکت» بخار است(1)!

دستگاه دیگرى ساخته اند که مانند یک غول عظیم، روى دو خط باریک آهنى، با دود و آتش عجیبى سیر مى کند.

چراغهاى جادویى مخصوصى ساخته اند که بدون «روغن چراغ» و «گوگرد» روشن مى شود! و مى توان آن را به طور معلق از سقف آویزان نمود!

دستگاه دیگرى درست کرده اند که انسان در یک محله شهر، توى بوقى آهسته صحبت مى کند، و صداى او در محله دیگر، از بوق دیگرى شنیده مى شود!، وقس على هذا!

بعضى افراد این گونه اخبار عجیب و غریب را اصلا باور نمى کردند، شاید بعضى هم آن را یک نوع چشم بندى و جادو مى دانستند و معقتد بودند که فرنگیها «ارواح خبیثه»اى را براى این کارها به زیر فرمان کشیده اند!

در مجالس شب نشینى نقل مجلس این مقوله بحثها بود که در کنار قصه هاى امیر ارسلان و هزار و یک شب جایى براى خود باز کرده بود! به قول سعدى «هنوز آنها از شراب این سخن مست، و باقى قدح در دست» که پیش درآمد «مصنوعات فرنگى»! وارد بازارهاى شرق شد. دهانها از تعجب باز مانده بود، ولى افکار همچنان در خواب عمیقى فرو رفته بود و زمامداران بى فکر هم مى خواستند مردم همیشه در خواب بمانند تا چند صباحى بیشتر برگرده آنان سوار باشند.

غافل از این که این سیل همه چیز را با خود خواهد برد.

بالاخره مصنوعات نوظهور فرنگى همه جا با تحسین و اعجاب رو برو گردید و نام فرنگ را بر سر زبانها انداخت، عده اى به عقل و هوش آنها آفرین مى گفتند، و عده اى هم این کارهاى محیر العقول را دلیل دیگرى بر «حرام زادگى» آنها مى دانستند! و مى گفتند حتماً شیطان به آنها درس مى دهد.

امّا افراد متفکّر و مال اندیش، که در اجتماع آن روز میدانى براى ابراز نبوغ و استداد خود، و رقابت صحیح و عاقلانه با صنایع غربى نمى دیدند، از مشاهده این اوضاع به شدت رنج مى بردند.

این صنایع گر چه در آغاز جنبه تزیینى و اشرافى داشت ولى خیلى زود جزء زندگى مردم شرق شد و چنان با زندگى آنها آمیخته گردید که به هیچ وجه قابل تفکیک نبود، با این که وسایل مزبور تحوّلى در وضع زندگى آنها به وجود مى آورد و بسیارى از مشکلات را حل مى کرد؟!

حال مردم شرق در این موقع درست مانند حال آدم معتادى شده بود که مجبور باشد موادّ مخدّره مورد نیاز خود را به طور جیره بندى از دیگرى دریافت دارد، آیا چنین کسى جز تسلیم بدون قید و شرط کار دیگرى مى تواند انجام دهد؟

البتّه این صنایع بسیار خوب، و وسیله راحتى بود، ولى براى چه اشخاصى؟ براى آنها که «تولید کنندگان» بودند نه براى «مصرف کنندگان نیازمند»!.

اشتباه بزرگى که «شرقیها» در آن روز مرتکب شدند همین بود. آنها مى بایست صنایع بیگانه را اصلا در زندگى خود راه نمى داند، ویا اگر راه دادند کوشش مى کردند خودشان تولید کننده باشند نه مصرف کننده. زیرا خواهیم دید همین اشتباه بزرگ و همین اقتباس غلط، دردناکترین ضربه را به حیثیت و استقلال شرق زد و آن را به صورت یک عضو وابسته وانگل درآورد!

این اقتباس عجولانه و غلط همان زنجیر طلایى اسارت بود که به گردن شرقیها افکنده شد، براى این که:

اوّلا، از آن تاریخ مسأله تازه و بغرنجى به نام «ارز» در زنگى آنها ظاهر گشت، یعنى: از طرفى مجبور بودند مصنوعات فرنگى را بخرند زیرا جزء زندگى آنها شده بود، و از طرف دیگر فرنگى چیزى جز پول خودش را قبول نمى کرد، و به این ترتیب ناچار شدند براى تهیه پول فرنگى، از طریق فروش موادّ اوّلیه و منابع پر ارزش خود به نازلترین قیمت، دست و پا کنند و به اصطلاح از این راه «ذخیره ارزى» براى خود فراهم سازند، و به این ترتیب پول فرنگى به عنوان «پول ارزشدار» شناخته شد و پول آنها «پول وابسته و بدون ارزش»! و «استعمار اقتصادى» از همین جا شروع شد!

ثانیاً، صنایع «غرب» را مى بایست «کارشناسان غربى» راهنمایى کنند و به کار اندازند، و صنایع آنها بدون کارشناسان مفهوم صحیحى نداشت.

این موضوع پاى کارشناسان غربى را که با هزار گونه منت و افاده و «گران فروشى»! همراه بود، به شرق گشود.

و از آن جا که پیشرفت صنایع، و زندگى ماشینى منحصر به ما یحتاج روزانه نبود، و مسائل نظامى را نیز شامل مى شد مسأله اى به نام خرید «اسلحه» و به دنبال آن «مستشاران نظامى» مطرح شد و «شرق» مجبور بود تمام این وسایل را از «غرب» بخواهد، نه تنها بخواهد بلکه به استقبال آن بشتابد.

روز به روز زندگى شرقیها در سایه این عوامل به پیروى از غربیها «مکانیزه تر» و «ماشینى تر»! مى شد، آب و روشنایى و زراعت، و وسایل ارتباطى و ... همه و همه به اصطلاح «ماشینیزه»! شدند، ماشینهایى که کوچکترین قطعات یدکى آن نیز مى بایست از خارج وارد شود و اگر یک روز شاه راههاى آبى و خشگى شرق به غرب بسته مى شد یک مرتبه همه چیز متوقّف مى گشت و از کار مى افتاد و قیمتها به سرعت سر سام آور بالا مى رفت و قحطى همه جا را فرا مى گرفت!

درست مانند اتومبیلى که بنزینش در وسط بیابان تمام شود و مسافران آن سرگردان بمانند، این ها هم در بیابانِ زندگى، همان بیابانى که مى خواستند آن را با پاى دیگران به پیمایند، سرگردان مى ماندند.

و البته، و صد البته شرق با چنین وضع زندگى مجبور بود همیشه با غرب «روابط حسنه»! داشته باشد، روابط حسنه اى که شرایطش تنها از طرف غرب تعیین مى شد، و به این ترتیب نه راه پیش داشتند نه راه پس!

ولى باز هم خدا با مردم این سامان یار بود، درى به تخته اى خورد و تضاد یا تضادهایى در میان غربیها پیدا شد و از برکت آن شرقیها توانستند در این وسط نیمه نفسى، آن هم على الحساب! بکشند، تا بعداً خدا چه خواهد؟

ثالثاً، جوانان شرق براى فرا گرفتن تکنیک صنایع جدید ناچار شدند راهى دیار غرب یعنى «زادگاه اصلى ماشینها» شوند، آنها مى رفتند و «ارزها» هم به همراهشان! پس از خاتمه تحصیل عده اى آب و هواى دیار فرنگ و امکانات وسیع زندگى آن جا را بر زندگى محدود و عقب مانده وطن خودشان ترجیح داده، در همان دیار «غربت» رحل اقامت مى افکندند و به اصطلاح «اطراق» مى کردند و به این ترتیب:

مغزهاى توانا و به ثمر رسیده به سرعت از مشرق فرار مى کرد، شرق از نظر ذخایر فکرى فقیرتر، و غرب را غنى تر مى ساخت.

عده اى هم که شور و عشقى نسبت به وطن در سر داشتند، و راه وطن را پیش مى گرفتند جمعى «غرب زده» بودند که بهترین وسیله براى محکم کردن زنجیر اسارت شرق به شمار مى آمدند.

جمع دیگرى که در این وسط جان سالم و فکر سالم به در برده بودند و به وطن خود بازگشتند چون امکانات کافى براى فعالیت خود نمى دیدند، خسته و افسرده به گوشه اى نشسته تماشاچى این صحنه ها مى شدند.

با این توضیحات جاى تردید باقى نمى ماند که تا زمانى که شرقیها خود تولید کننده وسایل صنعتى نیستند مجبورند از مصنوعات دیگران به کلّى چشم بپوشند، حالا که خودشان تولید کننده نیستند مصرف کننده مصنوعات دیگران هم نباشند.

ولى این حرف را هم نه کسى جرأت مى کند بگوید، و نه اگر کسى گفت احدى به آن گوش خواهد داد. پس راه عملى تر همان راه اوّل است یعنى باید بکوشند که خود تولید کننده نیازمندیهاى صنعتى خود باشند.

1. گر چه ماشین بخار در سال 1764 توسط «جیمز وات»، اختراع شد ولى تکامل آن، سالها بعد بود، طرح لکوموتیو بخارى نیز در سال 1803 توسط «تروینینک» ریخته شد و نخستین لامپ الکتریکى در سال 1879 توسط ادیسون و تلفن در سال 1876 توسط الکساندر گراهام بل اختراع گردید.
null
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma