ب) مذهب و درک عقلى

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیدایش مذاهب
عشق به نظام:انگیزه مذهب در عصر ما:

مى دانیم که انسان داراى دو گونه شعور است، «شعور آگاه» و «شعور ناآگاه».

«شعور ناآگاه» که از آن به «شعور باطن» و «ضمیر مخفى» نیز تعبیر مى شود، بر خلاف آن چه «فروید» گفته است، مجموعه اى از امیال جنسى واپس زده نیست، یعنى انبانى از «تمایلات جنسى» که بر اثر عدم ارضا، از صحنه شعور آگاه به اعماق تاریک روح، طرد شده و در خواب به صورت رؤیا و یا در بیدارى در چهره هاى دیگر
خودنمایى کند; بلکه امیال دیگرِ واپس زده همانند «میل به قدرت» به گفته «آدلر» شاگرد معروف و سرکش فروید که پایه هاى مکتب انحصار جنسى استادش را متزلزل ساخت، نیز در آن جا متمرکز شده است.

از این گذشته حتّى قبل از طرد این امیال، روان ناآگاه در هر انسانى از آغاز،
وجود داشته است و به گفته شاگرد نافرمان دیگرش «یونگ» که با ادامه تحقیقات «آدلر» توانست به حقایق تازه اى در زمینه ابطال انحصار فروید دست یابد، روان ناآگاه آدمى از عناصر فطرى که در میان تمام انسان ها مشترک است، تشکیل یافته است. به تعبیر روشن تر در عمق روان نا آگاه هر انسان، احساساتى وجود دارند که با او از مادر متولّد مى شوند، بى آن که از جایى طرد و به آن جا پناه آورده باشند.

«یونگ» براى اثبات این واقعیّت از همان حربه اى استفاده مى کند که استادش فروید از آن استفاده مى کرد، یعنى تجزیه و تحلیل روانى روى خواب هاى افراد و مشاهده نشانه هایى از وجود این عناصر اصلى، که نه با میل جنسى قابل تفسیر هستند و نه با میل به قدرت; بلکه قسمتى از آنها ما را به یاد مفاهیمى مى اندازد که در بسیارى از مذاهب دیده مى شود.(1)

و به همین دلیل باید یکى از انگیزه هاى پیدایش فکر مذهبى را در این بخش از روان آدمى جستجو کرد.

امّا از این مرحله که بگذریم و به مرحله «آگاه» روان آدمى برسیم، به سرچشمه وسیع دیگرى براى «فکر مذهبى» دست مى یابیم که دامنه فعّالیّت آن به خصوص در انسان متمدّن گسترده تر از مرحله نخست یعنى مرحله ناآگاه است. اگر چه در انسان هاى غیر متمدّن ممکن است قضیّه به عکس باشد.

براى توضیح این سخن به چند نکته باید توجّه کنیم:

 

1ـ نظم و هدف در انسانهاى نخستین

مورّخان مى گویند: سالیان درازى بر انسان گذشت که سلاحش فقط «سنگ هاى تراشیده» بود و تنها ابزارى که براى رفع نیازمندى هاى زندگى از آن استفاده مى کرد همین سنگ ها بودند، و از این مدّت طولانى که به گمان بعضى از دانشمندان بیش از صد هزار سال طول کشید و به دوران «حجر قدیم» معروف است، اطّلاعاتى جز همین وسائل و ابزار ساده زندگى آنها در دست نداریم و شاید اسرار بیشترش براى همیشه در دل اعصار و قرون گذشته مکتوم بماند. کم کم راه صیقل دادن سنگ ها را یاد گرفت و عصرى که آن را به نام «حجر جدید» مى نامیم و شاید از دوازده هزار سال قبل از میلاد مسیح(علیه السلام) شروع شده، آغاز گردید.(2)

از آثار جالبى که از انسان هاى عصر «حجر قدیم» (سنگ تراشیده) به جاى مانده، عکس هایى است که در غارهاى فرانسه و اسپانیا از انواع مختلف حیوانات از قبیل ماموت، کرگدن، گاومیش، خرس، اسب، و آهو... با مهارت فوق العاده بر بدنه این غارها حجّارى شده است; و عجیب این که نقّاشان آنها در قسمت حرکات حیوانات، هیچ نکته اى را از نظر دور نداشته اند، در حالى که در تصویر آدمى هیچ گونه هنر و ظرافتى به خرج نداده اند(3) و این نشانه اهمّیّتى است که به خصوص براى حیوانات به عنوان پرستش یا غیر آن قائل بوده اند.

ظرف هاى سفالینى که از عهد «حجر جدید» (سنگ صیقلى) باقى مانده نشان مى دهد که بشر در این عصر ساختن ظروف مزبور را فرا گرفته است. هیچ کسى نمى داند چگونه انسان با ذوب فلزّات و ساختن ابزار مختلف آشنا شد; شاید در یک آتش سوزى مهیب این راز را کشف کرده است، ولى آثار به دست آمده نشان مى دهد که انسان، نخست «مِس» را کشف کرد و ابزارهایى از آن ساخت و چون ابزارهاى مسى، نرم و کم دوام بودند، پس از مدّتى فلزّ سخت ترى به نام «مَفْرغ» را از ترکیب «قلع» و «مس» اختراع کرد، ولى عصر فلزّات به معناى واقعى از عصر کشف «آهن» شروع شد که به مقدار وفور در دل طبیعت در اختیار او قرار داشت واز این رو عصر فلزّات را به سه دوران «مس» و «مفرغ» و «آهن» تقسیم کرده اند. امّا باید دانست که مقارن همین حالات بلکه در میان بعضى از اقوام حتّى در دوران مس، خط اختراع گردید و به عصر قبل از تاریخ پایان داد.

شکّى نیست که در این عصر بسیار طولانى، انسان مسأله «هدف» و «نظم» را مى شناخته و به عنوان مثال هنگامى که وارد یک غار مى شد، میان خطوط نامنظّمى که بر دیوار غار بود و نقّاشى هاى حیوانات که دیگران کشیده بودند، تفاوت مى گذاشت; و یا میان پلى که از افتادن یک تنه یا شاخه درخت بر روى رودخانه به وجود آمده، با یک پل چوبى مرتّبى که از چندین قطعه چوب با میخ هاى چوبى و طناب هایى که از الیاف درختان بافته شده بود، تفاوت مى گذاشت. از روى هم چیدن سنگ هاى منظّم به صورت چند دیوار و سپس پوشانیدن سقف آن با چوب هاى پربرگ درختان مى فهمید که انسان باهوشى به منظور ایجاد پناهگاه آن را ساخته است، هر چند کلبه محقّرى بیش نبود.

ما نیز با این که از آن دوران هاى طولانى که ده ها هزار سال طول کشیده، چیزى جز مقدارى سنگ هاى تراشیده، ابزارهاى سنگ صیقلى، کنده کارى دیوارهاى غار و تعدادى ظروف سفالین در دست نداریم، از وجود این اقوام و بسیارى از کارهاى آنها تا حدودى با خبر شده و زندگى و سرگذشت آنها را پى گیرى کرده، و ادوار آن را کشف نموده و در کتب تاریخ خود آورده ایم، با این که هیچ گاه آنها را ندیده ایم و تنها چیزى که ما را با آنها پیوند مى دهد همین آثار ساده بوده است; و به این ترتیب هم در قرون قبل از تاریخ و هم امروز، آثارى را که نمایانگر نظم و هدفى است ـ هر چند ساده باشد ـ دلیل بر وجود یک مبدأ عقل، هوش، اراده و هدف مى دانیم.

 

2ـ رابطه «نظام» و «علم»

براى ساختن یک اثر مفید که هدف معیّنى را تأمین کند به طور قطع از همه گونه «مواد» با هر «کیفیّت»، و «کمّیّت» نمى توان استفاده کرد، بلکه باید از میان موادّ مختلف موجود در جهان، موادّ خاصّى را آن هم با کیفیّت مخصوصى، از میان کیفیّت هاى مختلفى که ممکن است به خود بگیرد انتخاب کرد، کمّیّت آن هم باید به مقدار معیّنى باشد.

 

 

به عنوان مثال براى ساختن مادّه اى مانند «خون» که نه چندان رقیق باشد که از جدار رگ ها بیرون بریزد، و نه چندان غلیظ که در رگهاى مویین حرکت نکند، نه آن قدر چرب که در رگ هاى بسیار ریز رسوب کند، و نه فاقد چربى که ارزش غذایى خود را از دست دهد، نه چندان قند آن زیاد باشد که سلّول ها قادر به جذب آن نباشند و نه فاقد قند که سوخت و سوز سلّول ها را تأمین نکند، نه چندان اوره آن زیاد باشد که آدمى را به حالت اغما در آورد و نه چندان که کارهاى حیاتى بدن را مختل سازد، نه آن قدر گلبول هاى سفیدش زیاد باشد که جا را بر گلبول هاى قرمز تنگ کند، و نه آن قدر کم باشد که بدن قدرت دفاعى خود را از دست بدهد، نه آن قدر گلبول هاى قرمزش زیاد باشد که شکلى از سرطان خون به وجود آورد و نه چندان کم باشد که از تغذیه سلول ها عاجز ماند; و ده ها اعمال حیاتى دیگر که کوچک ترین بهم خوردگى تعادل ترکیبى، آنها را مختل مى سازد، سلّول ها بیمار و پژمرده مى شوند و نموّشان متوقّف مى گردد و یا قدرت فعّالیّت را از دست مى دهند.

براى تأمین چنان هدفى باید از میان آن همه عناصر تشکیل دهنده جهان، تنها بیست و چند فلز و شبه فلز را انتخاب کرد، و بدون شک «انتخاب این مواد» را نمى توان کورکورانه انجام داد، بلکه باید آنها را با علم و آگاهى از میان بقیّه برگزید.

سپس مسأله «کمیّت» لازم از هر یک از این مواد به میان مى آید که فوق العادّه اهمّیّت دارد و در انتخاب آن، میلى گرم و گاهى حتّى میکروگرم نیز واجد اهمّیّت است. بدیهى است این انتخاب نیز نمى تواند زاییده یک سیستم تصادفى باشد.

بعد از آن مسأله «کیفیّت» مطرح است زیرا این مواد ممکن است به اشکال مختلف، صدها و گاهى به هزاران شکل و کیفیّت در آید که همه آنها براى تأمین هدف مزبور کافى نیستند، و حتّى گاهى خطرناکند. این مرحله نیز باید با دقّت و هوشیارى کامل صورت گیرد.

عبور از این گذرگاه هاى سه گانه (موادّ لازم، کمّیّت لازم، کیفیّت لازم) نه تنها براى رسیدن به ترکیب یک خون سالم و زنده، لازم است، بلکه براى ساختن هر مادّه شیمیایى، یا ابزار فیزیکى و مکانیکى، و حتّى ساختن یک ابزار ساده و یک کلبه محقّر در عصر حجر نیز لازم بوده است، و این است رمز این حقیقت که هر سازمان منظّمى انسان را خواه ناخواه به یاد مبدئى از عقل و دانش و هوش مى اندازد که هیچ گاه او را ندیده است.

 

3ـ نظام جهان نزد انسان هاى نخستین

انسان هاى عصر حجر جدید و قدیم و یا عصر مس، مفرغ و آهن، هر قدر از اسرار سازمان هاى این جهان بى خبر بوده باشند و اطّلاعاتشان از ساختمان طبیعى موجودات، کم و ناچیز بوده باشد، ولى بسیارى از نظامات این جهان را که نظر هر بیننده اى را به خود جلب مى کند، خواه ناخواه، مى دیدند.

آنها هرگز ترکیب خون و اعمال حیاتى آن را نمى دانستند، ولى مى دیدندکه هر سال از خاکِ مرده، انواع گیاهان زیبا، رنگارنگ، دل انگیز، با چهره و ساختمانى ظریف و دقیق مى روید.

بسیارى از درختان میوه در آن روز به طور وحشى با طعم و چهره هاى متفاوت وجود داشتند که همه از یک آب ساده و خاک تیره مایه مى گرفتند.

آنها مى دیدند که نظام طلوع و غروب ماه و خورشید و ستارگان و تغییر تدریجى شب و روز و فصول چهارگانه با دقّت خاصّى همه روزه یا همه ساله تکرار مى گردد و جهان طبیعت را در یک گردش حیاتى منظّم پیش مى برد.

انسان آن روز به اعضاى پیکر خود که نگاه مى کرد، ساختمان ظاهرى اعجاب آور چشم، گوش، زبان، دست و پا را به اجمال مى فهمید، به خصوص در مقایسه آن با جنین هاى سقط شده نارس کمى به فکر فرو مى رفت که این نظامات شگرف که با یک نظر سطحى، گوشه اى از آن را مى توانست دریابد، با مقایسه نظام هاى ساده اى که خودش در ساختن یک ابزار ساده سنگى یا فلزى به کار برده بود بسیار با اهمّیّت است و نمى تواند بدون مبدأ عاقل و با شعورى صورت پذیرد، و مجموعه این مشاهدات، انگیزه گرایش به مذهب و ایمان به یک مبدأ دانا و توانا در او شده است.

البتّه ما نمى توانیم تصوّرى را که او از آفریدگار داشت به درستى دریابیم، که آیا او را در اجسام یا حیوانات یا اجرام آسمانى مى پنداشت و براى آنها روح فوق العاده اى فکر مى کرد و یا وجودى را فوق طبیعت با یک تصوّر مبهم درک مى نمود; ولى هر چه باشد در بحث ما، یعنى گرایش به مذهب از طریق درک عقلانى از نظام آفرینش، تفاوتى نمى کند.

او هرگز نمى دید یک ابزار ساده با کارایى هاى ناچیز، یا یک کلبه محقّر، ضمن یک تصادف به وجود آمده باشد، بلکه شاید براى پیدایش یکى از آنها هفته ها یا ماه ها زحمت مى کشید، با این حال چگونه مى توانست پیدایش تصادفى و کورکورانه این نظامات هستى را بپذیرد؟! براستى چرا دانشمندان مادّى یک چنین تفسیر روشن و واضحى را براى انگیزه گرایش به مذهب رها نموده و در چنان بیراهه ها سیر کرده اند؟

جز این که بگوییم پیشاپیش قول داده بودند براى مذهب یک تفسیر صد در صد مادّى کنند!

در هر حال گرایش به مذهب در پرتو درک عقلانىِ انسان در گذشته و امروز، منطقى ترین و طبیعى ترین راهى است که براى تفسیر این موضوع مى توان یافت.


1. حسّ مذهبى، ص 36 (از مقاله «کنتن»).

2. تاریخ آلبرماله، ج 1، ص 4 ـ 8.

3. همان، ص 4 ـ 8.

 

عشق به نظام:انگیزه مذهب در عصر ما:
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma