قراین اصالت حسّ مذهبى:

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیدایش مذاهب
الف) مذهب و درک عاطفىپیوند حسّ مذهبى با احساسات اصیل دیگر:

در بحث گذشته گواهى جمعى از روانشناسان را پیرامون اصالت حسّ مذهبى در برابر حسّ راستى، نیکى و زیبایى دانستیم، قراینى در دست داریم که اصالت آن را تأیید مى کند که در ادامه مهمّ ترین آنها را یادآور مى شویم:

تاریخ بشر از قدیمى ترین ایّام تا امروز نشان مى دهد که مفهوم «مقدّس» یا مفهوم «پرستش و نیایش» همیشه با زندگى انسانها آمیخته بوده است و جامعه اى را در جهان ـ چه در گذشته و چه در حال ـ نمى توان یافت که این مسائل به نوعى در آن منعکس نباشد و یا حدّاقل بسیار نادر است.

یکى از مورّخین معروف معاصر در فصل چهارم کتاب خود «مشرق زمین گاهواره تمدّن» مى نویسد:

«اگر دین را به معناى پرستش نیروهاى برتر از طبیعت تعریف کنیم، از همان ابتداى بحث باید این نکته را در نظر بگیریم که بعضى از ملّتهاى ابتدایى در ظاهر هیچ دینى نداشتند. بعضى از کوتوله هاى آفریقایى هیچ نوع عبادت و شعایر دینى ندارند، و در نزد آنان «توتم» و بت ها و خدایان دیده نمى شود، مردگان خود را بدون هیچ تشریفات به خاک مى سپارند. کوتوله هاى «کامرون» فقط به خدایان شرّ عقیده دارند و هرگز در صدد آن نیستند که با اجراى اعمال، این خدایان را راضى نگه دارند... قبیله «وداه» در جزیره «سیلان» به خدایان و جاودانه بودن روح عقیده دارند، ولى براى این خدایان نه عبادتى انجام مى دهند و نه قربانى مى کنند».

و بعد از ذکر نمونه هایى از این قبیل چنین ادامه مى دهد:

«با وجود این، مطالبى که ذکر کردیم، جزء حالات نادر است و این اعتقاد کهن که دین نمودى است که عموم افراد بشر را شامل مى شود، با حقیقت توافق دارد... این قضیّه در نظر شخص فیلسوف یکى از قضایاى اساسى تاریخ و روانشناسى به شمار مى رود، او به دانستن این نکته قانع نمى شود که همه ادیان از مطالب لغو و باطل آکنده است، بلکه به این مسأله توجّه دارد که دین از قدیم الایّام با تاریخ همراه بوده است».

و در پایان این بحث با یک جمله پر معنا گفتار خود را خاتمه مى دهد ومى گوید:

«آیا منبعِ این تقوایى که به هیچ وجه از دل انسان زدوده نمى شود در کجا قرار دارد؟»(1).

همان طور که مى بینیم، نامبرده پس از ذکر گواهى جمعى از مورّخان دایر بر عدم وجود مذهب در پاره اى از جوامع و یا عدم وجود تشریفات مذهبى در آنها، اعتراف مى کند که این ها همه جزء حالات نادر است که نمى تواند قانون کلّى «همگانى بودن مذهب» را نقض کند.

منتها به این سؤال که سرچشمه اصلى این حسّ مذهبى که همیشه در درون جان انسان وجود داشته چیست، پاسخ نمى گوید. امّا به عقیده ما پاسخ آن چندان پیچیده نیست و آن این است که این حسّ یکى از ابعاد روح آدمى است، حسّ اصیلى که مانند حسّ نیکى، راستى و زیبایى از چیز دیگرى مشتق نشده است.

نامبرده در بحث دیگرى در زمینه وجود مذهب در دوران هاى قبل از تاریخ چنین مى گوید:

«اگر ما براى مذهب، ریشه هایى در دوران پیش از تاریخ تصوّر نکنیم، هرگز نمى توانیم آنها را در دوران تاریخى چنان که هست بشناسیم».(2)

نه تنها در جوامع گذشته از آغاز شروع تاریخ بشر، مذهب به عنوان یک نمود همیشگى جزء بافت اجتماعات بوده، بلکه قراین مختلف نشان مى دهد که در دوران هاى قبل از تاریخ نیز، انسانها براى خود مذاهبى داشته اند، زیرا آثارى که از انسانهاى پیشین در کاوشها به دست آمده، نشان مى دهد که ایمان مذهبى به اشکال گوناگونى در میان آنان رسوخ داشته است.

جامعه شناس معروف «ساموئیل کینگ» در بعضى از سخنان خود تصریح مى کند که:

«اسلاف انسان امروزى یعنى «نئاندرتالها» که آثار آنها در غارها به دست آمده داراى مذهب بوده اند، به دلیل این که مرده هاى خود را به وضع مخصوصى به خاک مى سپردند و ابزار کارشان را در کنارشان مى نهادند و بدین طریق عقیده خود را به وجود دنیاى دیگر به ثبوت مى رساندند».(3)

بنابراین حتّى «نئاندرتالها» که دهها هزار سال قبل مى زیسته اند و در آن زمان نه خط اختراع و نه تاریخ بشر آغاز شده بود، مذهب و عقاید مذهبى جزء بافت زندگانى شان بود.

به گواهى مورّخان بزرگ(4)، در میان ملل دنیا، تاریخ «ملّت مصر» از همه قدیمى تر است، زیرا وقایعى را ذکر مى کند که در زمانى دورتر از پنج هزار سال پیش واقع شده است. همین تواریخ گواهى مى دهند که مصرى ها از مذهبى ترین مردم دنیا بوده اند و بخش مهمّى از زندگانى اجتماعى آنان را مذهب، ترسیم مى کرده است.

امّا امروز با این که به ظاهر «ماتریالیسم» بر قسمتى از جوامع بشرى سایه افکنده و در ظاهر این دسته از جوامع، مذهب را از زندگى خود ـ البتّه با فشار حکومت ها و از طریق تبلیغات پى گیر و وقفه ناپذیر آنان، ـ حذف کرده اند باز اشکالى از مذهب در همان پوسته ماتریالیسم، خودنمایى مى کند.

به عنوان مثال کمونیستها گر چه به ظاهر، مذهب را به کلّى نفى مى کنند و آن را مربوط به تاریخ گذشته مى دانند که در جامعه کمونیستى نمى تواند جایى داشته باشد ولى همان ها برداشتى که از مکتب «مارکسیسم» دارند، بى شباهت به یک «برداشت مذهبى» نیست و مى توان آن را یک نوع بت پرستى (انسان پرستى) دانست.

آنها اصول کمونیسم را «خدشه ناپذیر» و قطعى مى دانند، با سران خود (همانند لنین و مارکس) چنان که گفتیم چنان رفتار مى کنند که گویى آنها معصومانى هستند خالى از هر گونه خطا و اشتباه و به همین دلیل تجدید نظر در اصول مکتب آنها، گناه نابخشودنى و در سرحدّ ارتداد است. در جوامع کمونیستى همه موظّف بودند این اصول را به طور «دگم» بپذیرند و در آن چون و چرا نکنند، و همانند پیروان مذاهب آسمانى براى آن قداست و ابدیّت قائل باشند، هر چند در میان افراد جامعه آنها مغزهایى تواناتر از مغزهاى مارکس و لنین یافت شود، مغزهایى که بتواند نقطه هاى اشتباه آنان را روشن سازد، امّا حتّى گفتن این سخن هم براى آنها اعجاب آور و غیر قابل تحمّل بود.

آیا این گونه افکار شکل دیگرى از مذهب را که در بطن ماتریالیسم نفوذ کرده نشان نمى دهد؟

در غیر جوامع کمونیستى با تمام مبارزاتى که بر ضدّ مذهب شده، که ریشه هاى آن به قرون وسطى و مبارزه بى دلیل و بى رحمانه کلیسا با علما و دانشمندان علوم مى پیوندد...، و با تمام دگرگونى هاى اجتماعى در زندگى ماشینى، باز مذهب پا برجا مانده است.

وجود چنین نمود مستمرّى را در سراسر تاریخ و حتّى دوران پیش از تاریخ، در شکلى همگانى و جاودانى، نمى توان معلول عادات و رسوم دانست، و یا با نیاز مادّى پیوند داد، بلکه به طور کامل منطقى به نظر مى رسد که براى آن ریشه اى در اعماق روح آدمى قائل شویم; همان گونه که اصالت سه حسّ دیگر آدمى را از نمودهاى عمومى و مستمرّ آنها مى شناسیم که هیچ حدّ و مرزى را به رسمیّت نمى شناسد.

چگونه ممکن است حسّ مذهبى یک حسّ اصیل و یکى از ابعاد روح انسانى نباشد، در حالى که در همه جوامع انسانى با تمام ویژگى ها و تفاوتهایى که دارند، ریشه دوانده و علیرغم طوفان هاى مختلفى که در دل تاریخ بشر همواره مىوزد و همه چیز را دگرگون مى سازد، رنگ ابدى به خود گرفته است، حتّى در جوامعى که آن را از در بیرون کرده اند، از روزن وارد شده، و به شکلى که براى آنان ناآشنا نباشد خود را نشان داده است!

گرچه شعارهاى دوران رنسانس حکایت از این داشتند که با آغاز دوران انقلاب «علوم طبیعى» جایى براى مذهب باقى نمى گذارد، امّا تأسیسات وسیع مذهبى کنونى در اروپا و آمریکا، و گرایش هاى تازه اى که نسبت به مذهب، در شکل عرفانى، و یا اشکال دیگر، دیده مى شود، و مناطق جدیدى را که مذهب هاى شرقى در قارّه اروپا و آمریکا تسخیر مى کنند، نشان مى دهد که این شعارها تا چه اندازه حساب نشده بوده اند.

در حقیقت تقسیماتى براى تاریخ بشر، همچون تقسیم به دوران «افسانه ها» و سپس دوران «مذهب» و بعد دوران «فلسفه» و سرانجام دوران «علم»، تقسیماتى خیالى بیش نیست، که در برابر واقعیّت هاى تاریخى، ارزش خود را از دست مى دهند، زیرا بر خلاف آن چه آنها پنداشته اند مذهب، سیطره و نفوذ خود را در تمام این ادوار، حفظ کرده و امروز هم در همه جوامع با تفاوت هایى وجود دارد.

بنابراین واقعیّات موجود، همگى حکایت از عمومیّت مذهب، و عمومیّت مذهب حکایت از اصالت حسّ مذهبى مى کند.

البتّه براى کسانى که از دور قضاوت مى کنند و ظواهر بى بند و بارى مذهبى عدّه اى را مى بینند، ممکن است چنین اشتباهى پیش بیاید که امروز دنیا به سرعت از مذهب فاصله مى گیرد، ولى اگر نزدیک تر بیاییم و توسعه و گسترش فعّالیّت هاى مذهبى و معابد گوناگون و بناهاى بزرگ و جدید مذهبى و حتّى نفوذ آن را در دانشگاه هاى جهان ببینیم، قضاوت خواهیم کرد که افکار مذهبى در حال توسعه است.

پدیده هاى مذهبى دلیل دیگرى بر اصالت حسّ مذهبى است.

در بحث گذشته دیدیم که چگونه همگانى و جاودانى بودن مذهب در طول تاریخ بشر، دلیل بر اصالت حسّ مذهبى است. در این بحث همان مسأله از طریق دیگرى ـ طریق پدیده ها ـ تعقیب مى شود.

توضیح این که:

رویدادهایى در طول تاریخ بشر به چشم مى خورد که نشان دهنده کشش ویژه انسان به مسائل مذهبى است، تا آن جا که گاهى همه امکانات اقتصادى و مادّى و آرزوهاى خود را فداى آن مى کرده است.

اگر مذهب یک نمود غیر اصیل بود، مى بایست در چهارچوبه انگیزه هاى مادّى آن محدود گردد، و تا آن جا که در مسیر آنها قرار دارد باقى بماند، در حالى که در بسیارى از رویدادهاى تاریخى، مذهب را حاکم بر همه روابط مى بینیم.

ممکن است براى قسمتى از این رویدادها تفسیرهاى مادّى اعمّ از اقتصادى و غیر اقتصادى پیدا کنیم، ولى به طور قطع این کار براى همه آنها میسّر نیست.

نه تنها افرادى را مى یابیم که همه امکانات مادّى خود را بى دریغ فداى عواطف مذهبى کرده و با فداکارى و گذشت کم نظیرى همه آنچه را داشته اند در پاى مذهب خود ریخته اند و حتّى جان خود را بر سر این کار نهاده اند; بلکه در جامعه ها نیز چنین فداکارى ها و گذشت ها در طول تاریخ کم نیست، و تاریخ مذاهب پر است از این نمونه ها; آیا مى توان براى همه آنها تفسیر مادّى پیدا کرد؟

شهیدانى که در میدان هاى جنگ دینى و براى پیشبرد اهداف الهى، شربت شهادت را با شوق و عشق نوشیده اند، حتّى آن بودایى و بت پرستى که براى دفاع از مذهبش خود را آتش مى زند و با نهایت آرامش در میان شعله هاى آتش، خونسردى خود را حفظ مى کند و مانند شمع مى سوزد و خاکستر مى شود، آیا مى توانند انگیزه هاى مادّى داشته باشند؟

شب زنده دار بیدار دلى که در نیمه هاى شب، که همه چشم ها در خواب است، نغمه مناجات را سر مى دهد و در گوشه خلوت و تنهایى با خداى خود راز و نیازها دارد و همه چیز خود را در آن دیدار معنوى بر پاى دوست مى ریزد، آیا انگیزه مادّى دارد؟

اینها همه روشنگر اصالت حسّ مذهبى در ضمیر آدمى است.

البتّه انکار نمى کنیم که یک مذهب اصیل و زدوده از خرافات مى تواند عاملى براى وحدت یک جامعه در برابر پراکندگى هاى ناشى از اختلافهاى نژادى و منطقه اى وتفاوت هاى دیگرى گردد که سرچشمه جدایى ها و دسته بندى هاست.

همچنین مى تواند مایه آرامش و تسلّى خاطر در برابر مصائبى باشد که زندگى بشر، خواه ناخواه با آن آمیخته است; و نیز تکیه گاهى براى انسان در برابر مشکلات و یا از دست دادن تکیه گاههاى موجود گردد، و نیازهاى دیگرى از این قبیل را تأمین کند; ولى با تمام این ها باز در وراى این نیازها کششى به مذهب وجود دارد که در موقع لزوم نیازها را نیز فداى آن مى کند، همان طور که در سایر احساسات اصیل آدمى عین این جریان دیده مى شود; یعنى «حسّ راستى» ممکن است در بیشتر موارد انسان را به سوى علوم و دانش هایى دعوت کند که چرخ هاى زندگى مادّى او بدون آن نمى گردد و یا «حسّ نیکى» که سرچشمه مسائل اخلاقى است. در مسیر اخلاق اجتماعى قرار گیرد که موجب بقا و دوام جامعه و منافع مختلف فردى و اجتماعى است. همچنین حسّ زیبایى ممکن است الهام بخش فنونى گردد که منافع مادّى به بار آورد، ولى با این حال مى دانیم که قلمرو هیچ یک از این احساسات ـ همان طور که در سابق نیز اشاره کردیم ـ منحصر به موارد تأمین منافع فردى و اجتماعى نیست، بلکه گاه نسبت به منافع انسان بى تفاوت و گاهى حتّى منافع مادّى را قربانى خود مى کند.

در مورد حسّ مذهبى نیز، پس از مطالعات تاریخى و جامعه شناسى به همین واقعیّت مى رسیم که قلمرو حکومت آن فراتر از مرزهاى منافع مادّى است، و حتّى گاهى منافع مادّى فداى آن مى شود.


1. تاریخ تمدّن،ویل دورانت، ج 1، ص 87 ـ 89.

2. تاریخ تمّدن،ویل دورانت، ج 1، ص 156.

3. جامعه شناسى، ص 192.

4. تاریخ آلبرماله تاریخ ملل شرق، ج 1، ص 51.

الف) مذهب و درک عاطفىپیوند حسّ مذهبى با احساسات اصیل دیگر:
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma