امورى كه امّت طاقت آن را ندارند يا عليُّ،
ثَلاثٌ لا تُطيقُها هذِهِ الاُمَّةِ: المواساةُ لِلأخِ في مالِهِ وَاِنصافُ النّاسِ
مِن نَفسِهِ وَذِكرُ اللّهِ عَلى كُلِّ حالٍ وَلَيسَ هُوَ: «سُبحانَ اللّهِ
وَالحَمدُلِلّهِ وَلا إله إلاَّ اللّهُ وَاللّهُ اَكبَرُ» وَلـكِن إذا وَرَدَ عَلى
ما يَحرُمُ عَلَيهِ خافَ اللّه عَزَّوَجَلَّ عِندَهُ وَتَركَه.
اى على، سه كار
است كه اين امّت طاقت آن را ندارند (واز همه ساخته نيست) : مواسات با برادران دينى
در مال؛ حقّ مردم را از خويشتن دادن وياد خدا در هر حال، ولى ياد خدا (تنها) «سبحان
اللّه والحمدللّه ولا إله إلّا اللّه واللّه اكبر» نيست، بلكه ياد خدا آن است كه
وقتى انسان در برابر حرامى قرار مىگيرد از خدا بترسد وآن را ترك گويد.
بحارالانوار، ج 77، ص 45
نور هدايتحديث مورد بحث بسيار پرمحتوا
واز احاديث معروف است. حضرت مىفرمايد: سه چيز است كه امّت طاقت آن را ندارند. يعنى
كار مشكلى است واز همه ساخته نيست.
1. «المواساة للاخ» انسان در مورد ديگران
مواسات داشته باشد. گاه ممكن است انسان انفاق كند يا صدقه وقرض بدهد، امّا مواسات
داشتن يعنى اينكه اموالش را با ديگران تقسيم كند و اين كار بسيار مشكلى است. از اين
جمله استفاده مىشود كه گاه از اموال وخوراك ولباس در راه خدا انفاق
كنيم. البتّه در اين صورت نبايد مغرور شويم كه گامى برداشتهايم، بلكه بايد خود را
مقصّر بدانيم چون هنوز به مواسات واز آن بالاتر به مقام ايثار نرسيدهايم. واگر اهل
مواسات نباشيم لااقل اين اثر را مىتواند در ما بگذارد كه هر چه كمك مىكنيم باز
خود را مقصّر بدانيم نه طلبكار. چون اين كوچكترين كارى است كه يك مسلمان مىتواند
انجام دهد.
ميهمانى ايثارگرانهدر مجمعالبيان نقل شده است كه كسى خدمت
پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد وعرض كرد : گرسنهام. حضرت دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند،
ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مىكند؟ مردى از
انصار برخاست واو را به منزل خود برد، امّا جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى
نداشت. غذا را براى ميهمان آورد وچراغ را خاموش كرد وبه همسرش گفت: كودكان را به هر
ترتيب ساكت كند، سپس زن ومرد بر سر سفره نشستند وبىآنكه چيزى از غذا در دهان
بگذراند دهانشان را تكان مىدادند. ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مىخورند
وبه مقدار كافى خورد وآنها شب را گرسنه خوابيدند. صبح خدمت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمدند حضزت
نگاهى به ايشان كرد وتبسّم فرمود وبىآنكه آنان سخن بگويند آيه
(وَيُؤْثِرُونَ
عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ)[1] را تلاوت كرد وايثار آنها
را ستود.[2]
مواسات در روايات اسلامىابوذر گويد از پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم شنيدم كه فرمود: «اِنَّما هُم اِخوانُكُم فَاكسُوهُم مِمّا تَلبَسُونَ وَ
أطعِمُوهُم مِمّا تُطعَمونَ فَما رُؤِيَ عَبدُهُ بَعدَ ذلِکَ اِلّا وَ رِداؤُهُ
رِدائُهُ وَاِزارُهُ اِزارُهُ مِن غَيرِ تَفاوُتٍ؛ زيردستان شما برادران شما هستند
از آنچه مىپوشيد به آنان بپوشانيد واز آنچه مىخوريد به آنها اطعام كنيد».[3]
در حديثى مىخوانيم: «لا يَجوزُ لِلرَّجُلِ اَن يَخُصَّ نَفسَهُ بِشَىءٍ
مِنَ المَأكولِ دُونَ عَيالِهِ؛ براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى
داشته باشد واز چيزى بخورد كه خانواده او نمىخورند».[4
2. «إنصافُ
النّاسِ مِن نَفسِهِ» پيشتر اشاره كرديم كه جامعه اسلامى جامعهاى است كه حق در آن
دادنى است نه گرفتنى. يعنى بدهكار دنبال طلبكار مىگردد. هر وقت صاحب حق را پيدا
كرد وحقّش را ادا كرد، خدا را شكر مىكند كه از زير بار سنگين حقّالناس راحت
شد.
3. «وَذِكرُ اللّهِ عَلى كُلِّ حالٍ» از جمله چيزهايى كه از عهده همگان
برنمىآيد به ياد خدا بودن در همه احوال است. البتّه يادى كه براى انسان انگيزه
باشد.
«ذكر» سه معنى دارد: لفظى، قلبى، عملى.
ذكر لفظى آسان است وذكر قلبى
مشكل وذكر عملى از همه مشكلتر. يعنى اينكه خداوند را در زندگى عملى حاضر وناظر
دانستن، اعمالت نشان بدهد كه خدا در آنها حضور دارد.
فرمود: «وَلَيسَ هُوَ» با
اينكه اين اذكار از مهمترين ذكرهايى است كه در روايات بر آنها تأكيد فراوان شده
است، فرمود: ذكر منحصر به اينها نيست، بلكه حقيقت ذكر اين است كه وقتى وارد بر عمل
حرامى شود همانقدر از خدا بترسد وگناه را ترك كند.
بنابراين ذكر اللّه گوهر
گرانبهايى است كه هر چه درباره آن گفته شود كم است. اصولا روح نماز وعبادات همه ذكر
اللّه است. يعنى به همان مقدار از نماز كه حواسمان هست ودر آن حضور قلب داريم، نماز
است وبقيّهاش پوست بدون مغز. هدف اصلى عبادات ذكر خداست كه مهمترين عامل حفاظت
انسان در مقابل گناهان است. كسانى كه آلوده به جنايات وخطاهاى بزرگ مىشوند
ورسوايىهاى بزرگ به بار مىآورند قطعآ اهل ذكر اللّه نيستند، چون اگر اينها اهل
ذكر باشند در هنگام گناه وقتى كه به ياد خدا بيفتند اينگونه نمىشدند واين
بدبختىها ورسوايىها كه درس عبرت است به بار نمىآوردند. بنابراين اگر خواستيم خود
را در مقابل همه چيز بيمه كنيم بايد در همه حال به ياد خدا باشيم. يعنى انسان بايد
عادت كند كه خدا را فراموش نكند. مثلا وارد مجلسى مىشود ذكر خدا را داشته باشد.
ذكر خدا مايه آرامش انسان در اين دنيا هم هست:
(أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنَّ
الْقُلُوبُ).[5]
ذكر خدا چيست وچگونه است؟«ذكر» چنانكه راغب در
مفردات گفته، گاهى بهمعنى حفظ مطالب ومعارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه «حفظ»
به آغاز آن گفته مىشود وكلمه «ذكر» به ادامه آن وگاهى بهمعنى يادآورى چيزى به
زبان يا به قلب است.
در حديثى مىخوانيم كه على علیه السلام فرمود: «الذِّكرُ ذِكرانِ:
ذِكرُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ عِندَ المُصيبَةِ وَاَفضَلُ مِن ذلِکَ ذِكرُ اللّهِ
عِندَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيکَ فَيَكونَ حاجِزآ؛ ذكر بر دو گونه است: ياد خدا
كردن هنگام مصيبت (وشكيبايى واستقامت ورزيدن) واز آن برتر اين است كه خدا را در
برابر محرّمات ياد كند وميان او وحرام سدّى ايجاد كند».[6]
به همين دليل
در برخى روايات، ذكر خداوند سپر ووسيله دفاعى شمرده شده. در حديثى از امام صادق علیه السلام
مىخوانيم كه روزى پيامبرصلی الله علیه وآله وسلم رو به يارانش كرد وفرمود: «اتَّخَذُوا جُنَّةً فَقالوا:
يا رَسولَ اللّهِ أمِن عدوٍّ قَد اَظَلَّنا؟ قالَ لا وَلكِنَّ مِن النّارِ، قولوا
سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُلِلّهِ وَلا إلهَ إلّا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ؛ سپرهايى
براى خود فراهم سازيد. عرض كردند: اى رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما
را احاطه كرده وبر ما سايه افكندهاند؟ فرمود: نه، از آتش (دوزخ)؛ بگوييد :
سبحاناللّه والحمدللّه، خدا را به پاكى بستاييد وبر نعمتهايش شكر گوييد وغير از
او معبودى انتخاب نكنيد واو را از همه چيز برتر بدانيد».[7]
حضرت
موسى هميشه به ياد خدا بوداين نكته در زندگى حضرت موسى علیه السلام قابل توجّه است كه
هميشه به ياد خدا ومتوجّه درگاه او بود وحلّ هر مشكلى را از او مىخواست.
هنگامى
كه مرد قبطى را كشت وترك اَولايى از او سرزد فورآ از خدا تقاضاى عفو ومغفرت كرد
«گفت: پروردگارا، من به خويشتن ستم كردم، مرا بيامرز»
(قَالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ
نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى).[8]
وهنگامى كه از مصر بيرون آمد «گفت:
پروردگارا، مرا از اين قوم ستمكار رهايى بخش»
(قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ
الظَّالِمِينَ).[9]
وهنگامى كه متوجّه سرزمين مدين شد «گفت: اميد است
پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»
(قَالَ عَسَى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى
سَوَاءَ السَّبِيلِ).[10]
هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد ودر سايه
آرميد «گفت : پروردگارا، به هر خير ونيكى كه بر من فرو فرستى نيازمندم»
(فَقَالَ
رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ).[11]
اين
دعاى اخير موسى در بحرانىترين لحظات زندگى او بهقدرى مؤدّبانه وتوأم با آرامش
وخونسردى بود كه حتّى نگفت خدايا نيازهاى مرا برطرف كن، بلكه تنها عرض كرد: من
محتاج خير واحسان توام.
البتّه تصوّر نشود كه حضرت موسى فقط در سختىها در فكر
پروردگار بود، بلكه آنگاه كه در قصر فرعون در ناز ونعمت بود خدا را فراموش نكرد.
لذا در روايات آمده است كه روزى در حضور فرعون عطسه زد وبلافاصله
«اَلْحَمْدُ
لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» گفت، فرعون از شنيدن اين سخن ناراحت شد وبه او سيلى
زد وموسى نيز ريش او را گرفت وكشيد، فرعون سخت عصبانى شد وتصميم بر كشتن او گرفت،
ولى همسر فرعون بهعنوان اينكه او خردسال است ومتوجّه كارهاى خود نيست وى را از مرگ
نجات داد.[12]
ياد خدا در همه حالهنگامى كه نام خدا برده مىشود
يك دنيا عظمت، قدرت، علم وحكمت در قلب انسان متجلّى مىشود، چرا كه او داراى اسماءِ
حسنى وصفات عليا وصاحب تمام كمالات ومنزّه از هرگونه عيب ونقص است. توجّه مداوم به
چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است، روح انسان را به نيكىها وپاكىها سوق
مىدهد واز بدىها وزشتىها دور مىدارد. به تعبير ديگر، بازتاب صفات او در جان
انسان تجلّى پيدا مىكند.
وجّه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در
پيشگاه اوست وبا اين احساس، انسان از گناه و آلودگى فاصله مىگيرد. ياد او يادآورى
مراقبت اوست، ياد حساب وجزاى اوست، ياد دادگاه عدل وبهشت ودوزخ اوست وچنين يادى جان
را صفا ودل را نور وحيات مىبخشد.
به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه هر
چيز اندازهاى دارد جز ياد خدا كه هيچ حدّ ومرزى براى آن نيست. در كافى از امام
صادق علیه السلام روايت شده است كه فرمود: «ما مِن شَىءٍ اِلّا وَلَهُ حَدٌّ يَنتَهي اِلَيهِ
اِلّا الذِّكرَ فَلَيسَ لَهُ حَدٌّ يَنتَهي اِلَيهِ؛ هر چيزى حدّى دارد كه وقتى به
آن رسد پايان مىپذيرد جز ذكر خدا كه حدّى براى پايان آن وجود ندارد».
سپس
افزود: «فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ الفَرائضَ فَمَن أدّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ
وَشَهرُ رَمَضان فَمَن صامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ وَالحَجُّ فَمَن حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ
اِلّا الذِّكرَ فَإنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَم يَرضِ مِنهُ بِالقَليلِ وَلَم
يَجعَل لَهُ حدّآ يُنتَهى اِلَيهِ ثُمَّ تَلا:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
أُذْكُروا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً)[13] ؛
خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است، هر كس آنها را ادا كند حدّ آن تأمين
شده، ماه مبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدّش انجام گرديده وحج را هر كس (يكبار)
بهجا آورد همان حدّ اوست، جز ذكر خدا كه خداوند به اندك آن راضى نشده وبراى فزونى
آن حدّى قائل نگرديده، سپس بهعنوان شاهد سخن اين آيه را تلاوت فرمود: اى كسانى كه
ايمان آوردهايد، خدا را بسيار ياد كنيد وصبح وشام او را تسبيح گوييد».[14]
امام صادق علیه السلام در ذيل همين روايت از پدرش امام باقر علیه السلام نقل مىكند كه «او
كثيرالذّكر بود وهرگاه با او راه مىرفتم ذكر خدا مىگفت وهنگام غذا خوردن نيز به
ذكرخدامشغول بود،حتّىوقتى بامردم سخن مىگفت ازذكرخداغافل نمىشد».
سرانجام با
اين جمله پرمعنى حديث مزبور پايان مىپذيرد: «وَالبَيتُ الَّذى يَقرَاُ فيهِ
القُرآن وَيَذكرُ اللّه عَزَّ وَجلّ فيهِ تَكثُرُ بَرَكَتُهُ وَتَحضُرُهُ
المَلائِكَةُ وَتَهرُبُ مِنهُ الشَّياطينَ وَيَضىءُ لاِهلِ السَّماءِ كَما يُضىءُ
الكَوكَبُ الدُّريّ لاِهلِ الاَرضِ؛ خانهاى كه در آن تلاوت قرآن شود وخدا ياد شود
بركتش افزون خواهد شد، فرشتگان در آن حضور مىيابند وشياطين از آن فرار مىكنند
وبراى اهل آسمانها مىدرخشد همانگونه كه ستاره درخشان براى اهل زمين».[15]
امّا خانهاى كه در آن تلاوت قرآن وذكر خدا نيست بركاتش اندك خواهد بود،
فرشتگان از آن هجرت مىكنند وشياطين در آن حضور دائم دارند.
اين موضوع بهقدرى
اهمّيّت دارد كه در حديثى ياد خدا معادل تمام خير دنيا وآخرت شمرده شده، چنانكه از
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود: «مَن اُعطِىَ لِسانآ ذاكِرآ فَقَد اُعطِىَ خَيرَ
الدُّنيا وَالآخِرَةِ؛ آن كه خدا زبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است،
خير دنيا وآخرت به او داده شده».[16]
روايات در اهمّيّت ياد خدا چندان
فراوان است كه اگر بخواهيم همه آنها را در اينجا بياوريم از عهده كتاب خارج است،
اين سخن را با حديث كوتاه وپرمعناى ديگرى از امام صادق 7 پايان مىبريم آنجا كه
فرمود: «مَن أكثَرَ ذِكرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ اَظَلَّهُ اللّهُ في جَنَّتِهِ؛ هر
كه بسيار ياد خدا كند خداوند او را در سايه لطف خود در بهشت برين جاى خواهد
داد».[17]
ناگفته پيداست كه اينهمه بركات وخيرات مربوط به ذكر لفظى
وحركت زبان كه خالى از فكر وانديشه وعمل باشد نيست، بلكه هدف ذكرى است كه سرچشمه
فكر شود، فكرى كه بازتاب گستردهاش در اعمال انسان آشكار شود، چنانكه در روايات به
اين معنى تصريح مىكند.[18]
مراحل ذكر پروردگاريكى از مفسّران
براى ذكر پروردگار مراحلى بيان كرده است :
1. مرحله اوّل ذكر نام اوست،
«
(وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً)؛ نام پروردگارت را ياد
كن وتنها به او دل ببند».[19]
2. سپس نوبت به يادآورى ذات پاك او در قلب
مىرسد، «
(وَاذْكُرْ رَّبَّکَ فِى نَفْسِکَ تَضَرُّعًاوَخِيفَةً)؛پروردگارت
رادردرون خودازروىتضرّعوخوف يادكن».[20]
3. در اين مرحله از مقام
ربوبيّت خداوند فراتر مىرود وبه مقام مجموعه صفات جمال وجلال خدا كه در اللّه جمع
است مىرسد «
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا)؛
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را بسيار ياد كنيد».[21]
وبه اين
ترتيب، اين ذكر همچنان ادامه مىيابد ومرحله به مرحله تكامل پيدا مىكند وصاحب آن
را با خود به اوج كمال مىبرد.[22]
انواع ذكرذكر بر سه نوع است:
زبانى، قلبى، عملى. هرگز نبايد تصوّر كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اينهمه
فضيلت، تنها ذكر زبانى است، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور، علاوه بر
آن، ذكر قلبى وعملى است. يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مىگيرد به
ياد خدا بيفتد وآن را ترك گويد.
هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور
داشته باشد ونور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد وفرمان
او را نصبالعين سازد.
مجلس ذكر مجلسى نيست كه گروهى بىخبر گرد هم آيند وبه عيش
ونوش بپردازند ودرضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند وبدعتهايى را رواج دهند. واگر
در حديثى مىخوانيم كه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «بادِروا اِلى رِياضِ الجَنَّةِ؛ بهسوى
باغهاى بهشت بشتابيد» ياران عرض كردند: «وَما رِياضُ الجَنَّةِ؟؛ باغهاى بهشت
چيست؟» فرمود: «حَلَقُ الذِّكرِ؛ مجالس ذكر است»[23] منظور جلساتى است كه در آن
علوم اسلامى احيا شود وبحثهاى آموزنده وتربيتكننده مطرح گردد، انسانها در آن
ساخته وگناهكاران پاك شوند ودر صراط مستقيم قرار گيرند.[24]
بهترين
اذكار1. اذكارى در صبح وشامدر تفسير قرطبى وتفسير ابوالفتوح رازى در ذيل
آيه 64 سوره زمر حديثى از اميرمؤمنان على علیه السلام آمده است كه گويد از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تفسير
«مقاليد» را پرسيدم، فرمود: «اى على، از كليدهاى بزرگى پرسيدى و آن اين است كه هر
صبح وشام ده بار اين جملهها را تكرار كنى: لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَاللّهُ اَكبَرُ
وَسُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُلِلّهِ وَاستَغفِرُاللّهَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ
(هُوَ) الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ لَهُ الْمُلکُ وَلَهُ الْحَمدُ
(يُحى وَيُميتُ) بِيَدِهِ الخَيرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ».
سپس افزود:
«كسى كه هر صبح وشام ده بار اين كلمات را تكرار كند خداوند شش پاداش به او مىدهد
كه يكى از آنها را اين مىشمارد كه خداوند او را از شيطان ولشكر شيطان حفظ مىكند
تا سلطهاى بر او نداشته باشند».
ناگفته پيداست كه اينهمه پاداش براى گفتن اين
كلمات به صورت لقلقه زبان نيست، بلكه ايمان به محتوا وتخلّق به آن لازم است.
اين
حديث ممكن است اشاره لطيفى به اسماءِ حسناى خداوند بوده باشد كه مبدأ حاكميّت
ومالكيّت او بر عالم هستى است ـ دقّت كنيد.[25]
2. ذكر «يا
فتّاح»در برخى روايات روى ذكر (يا فتّاح) براى حلّ مشكلات تكيه شده است، چرا كه
اين صفت بزرگ الهى كه به صورت صيغه مبالغه از «فتح» آمده بيانگر قدرت پروردگار بر
گشودن هر مشكل واز ميان بردن هر اندوه وغم وفراهم ساختن اسباب هر پيروزى است. در
واقع جز او فتّاح نيست و«مفتاح» وكليد همه درهاى بسته در دست قدرت اوست.
واژه
«فتح»، چنانكه راغب در مفردات مىگويد، در اصل بهمعنى از بين بردن پيچيدگى واشكال
وآن بر دو گونه است: گاهى با چشم ديده مىشود، مانند گشودن قفل وگاه با انديشه درك
مىشود، مانند گشودن پيچيدگى اندوهها وغصّهها يا گشودن رازهاى علوم ونيز داورى
كردن ميان دو تن وگشودن مشكل نزاع ومخاصمه آنها.[26]
3. ذكر
«يونسيّه»حضرت يونس علیه السلام بعد از آنكه ترك اَولى مرتكب شد رو به درگاه خدا آورد واز
پيشگاه مقدّسش تقاضاى عفو كرد.
در اينجا ذكر معروف وپرمحتوايى از يونس علیه السلام در قرآن
نقل شده كه بين اهل عرفان به ذكر «يونسيّه» معروف است. «
(فَنَادَى فِىالظُّلُمَاتِ
أَنْ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّى كُنْتُ مِنَالظَّالِمِينَ)؛ در
آن ظلمتها(ى متراكم) صدا زد: خداوندا، كه معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، من از
ستمكاران بودم».27 وبر خود ستم كردم و از درگاهت دور افتادم وبه سرزنش تو كه
جهنّم سوزانى است گرفتار شدم.
اين اعتراف خالصانه واين تسبيح توأم با ندامت، كار
خود را كرد ودعايش مستجاب شد، چنانكه در قرآن آمده است. «
(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ
وَنَجَّيْنَيهُ مِنَالْغَمِّ وَكَذلِکَ نُنْجِىالْمُؤْمِنِينَ)؛ ما دعاى او را به
اجابت رسانديم واز آن اندوه نجات بخشيديم واينگونه مؤمنان را نجات مىدهيم».[28]
4. ذكر «لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّه»در تفسير مجمعالبيان
آمده است كه دشمنان اسلام فرزند عوف بن مالك، يكى از ياران پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم را اسير كردند.
او به حضور حضرت آمد واز اين ماجرا وفقر وتنگدستى شكايت كرد. حضرت فرمود: تقوا پيشه
كن وشكيبا باش وبسيار ذكر لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ را بگو. عوف چنين
كرد، ناگهان در حالى كه در خانهاش نشسته بود فرزندش آمد. وى از غفلت دشمن استفاده
كرده وگريخته بود وحتّى شترى را از دشمن با خود آورده بود.[29]
5.
«ذكر» در كلام امام صادق علیه السلامدر حديثى امام صادق علیه السلام فرمود: «مَن كانَ ذاكِرآ لِلّهِ
تَعالى عَلَىالْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَن كانَ غافِلا عَنهُ فَهُوَ عاصٍ
وَالطّاعَةُ عَلامَةُ الهدايَةِ وَالْمَعصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأصلُهُما
مِنَالذِّكرِ وَالغَفلَةِ. فَاجْعَل قَلبَکَ قِبلَةَ لِسانِکَ لا تُحَرِّكهُ اِلّا
بِاِشارَةِ القَلبِ وَمُوافَقَةِ العَقل وَرِضَى الإيمانَ فَاِنَّ اللّهَ عالِمُ
بِسِرِّکَ وَجَهرِکَ وَكُن كَالنّازِعِ رُوحَهُ أو كَالواقِفِ فِىالعَرضِ
الاَكبَرِ؛ هر كه حقيقتاً واز صميم قلب به ياد خدا باشد او بنده مطيع خداست. وهر كه
در جريان امور وحالات خود از خدا غافل باشد او بنده عاصى است واطاعت خدا علامت
هدايت پيدا كردن ومعصيت، علامت گمراهى است واصل وريشه اطاعت ومعصيت، ذكر پروردگار
متعال وغفلت از اوست».[30]
پس قلب خود را مرجع وقبله زبان قرار بده
وبىاشارت قلب زبان خود را حركت مده ودر سخن گفتن موافقت عقل وجهات ايمانى را لازم
بشمار ومتوجّه باش كه خداوند بر ظاهر وباطن تو مطّلع است ومانند كسى باش كه در حالت
نزع روح واحتضار است. يا كسى كه در عرصه محشر براى عرض اعمال حاضر شده واز آنچه
خداوند متعال تو را تكليف فرموده است از اوامر ونواهى ووعده ووعيد، اعراض مكن وبه
غير تكاليف خود مشغول مباش وقلب خود را به آب خوف وحزن غسل بده.
وقرار بده ذكر
خداوند متعال را به خاطر اينكه او تو را ياد مىكند، زيرا او تو را ياد كرده
ومىكند با آنكه از تو بىنياز است، پس ذكر كردن او تو را مهمتر وبالاتر وتمامتر
وروشنتر وهم سابقتر است از ذكر تو او را.
ومعرفت پيدا كردن تو به اينكه او تو
را ذكر كرده، موجب خضوع وحيا وتواضع وانكسار تو است واز اين معرفت، ديدن فضل وكرم
سابق او حاصل مىشود وهم عبادتهاى تو در اين صورت كوچك وكم مىشود در برابر احسان
وكرم او، اگرچه طاعت تو بيشتر باشد وباز اعمال تو براى او خالص مىشود.
وامّا
رؤيت وتوجّه تو به ذكر پروردگار متعال، موجب خودبينى، خودنمايى، سفاهت، درشتخويى با
مردم، زياد شمردن عبادت خود وفراموش كردن فضل واحسان اوست واين معنى نتيجه نمىدهد
مگر دورى از حق را وتحصيل نكرده وبهدست نمىآورى به مرور ايّام مگر وحشت واضطراب
خاطر را.
وذكر بر دو قسم است: ذكر خالص پروردگار متعال كه به موافقت قلب صورت
مىگيرد وذكرى كه اِشعار داشته باشد به نفى ذكرى كه از غير خدا واقع مىشود، چنانكه
رسول اكرم فرمود: من نمىتوانم تو را ثنا گويم آنگونه كه تو خود را ثنا
گفتهاى.
پس پيامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم براى ذكر خالص خود ارزش وقيمتى قائل نشد در برابر ذكرى
كه از جانب خود خدا در سابق صورت گرفته است. والبتّه رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلم به حقيقت آن ذكر
پيش از اينكه خودش ذكر خدا گويد مطّلع وعالم بوده است.
پس در جايى كه پيامبر خدا
ذكر خود را نفى كرده وذكرى را كه از جانب خدا بوده است اثبات مىكند، ديگران به اين
معنى اولويّت دارند وبايد شخص ذاكر به اين نكته هم متوجّه باشد كه تا پروردگار
متعال بنده خود را متذكّر نشده است بهوسيله توفيق دادن او، هرگز بندهاى نخواهد
توانست مشغول ذكر خدا گشته واو را ذكر گويد.
توضيح اينكه: هر كه در ياد خدا بوده
ودر حالات وجريان امور خود خدا را فراموش نكند، رفتهرفته در صراط هدايت واطاعت
وبندگى محكمتر وثابتتر شده، از عصيان وخلاف پرهيز خواهد كرد.
وحدّاقلّ از
«ذكر» اين است كه زبانش متذكّر وگوياى نام خدا باشد. ودر مرتبه دوم لازم است مراقب
زبان خود بوده وبدون اجازه قلب وعقل ودين سخنى نگويد.
ذكر حق پاك است وچون پاكى
رسيد رخت بربندد برون آيد پليد
مىگريزد ضدها از ضدها شب گريزد چون برافروزد
ضياء
حقيقت ذكرحقيقت ذكر، به ياد خدا بودن وپيوسته در قدمها وحركات
واعمال خود خدا را فراموش نكردن است واثر اينگونه ذكر، اطاعت پروردگار واز صراط
عقل ودين بيرون نرفتن واز تكاليف الهى واز اوامر ونواهى پيروى كردن ووعد ووعيد
وثواب وعقاب را در نظر گرفتن واز معاصى وراههاى خلاف دورى كردن است.
آرى وظيفه
سالك اين است كه هميشه خطاها ومعاصى وبدىها ونقاط ضعف وعيبها ونواقص خود را ببيند
واين ديدن از دو راه حاصل مىشود :
اوّل بهوسيله توجّه به جزئيّات وخصوصيّات
اعمال وكارهاى خود در برابر عظمت وجلال حق وهم نسبت به حقيقت وظايف خود به آنگونه
كه لازم است كه در اين صورت همه را ناقص ومعيوب خواهد ديد.
دوم از لحاظ توجّه به
لطف واحسان وكرم ومهربانى وفضل ونعمتهاى فعلى وگذشته حق تعالى است كه در مقابل اين
الطاف نامتناهى، آنچه بجا آورده يا انجام داده شود همه ناقص وكم وبىارزش خواهد
بود.
واندرين صورت شمارى بس حقير طاعت خود گرچه بنمايد كثير
كى بود لايق زما
كار حسن در بر الطاف و فضل ذوالمنن
اين است كه چون به اين دو قسمت توجّه بيشتر
شود بر خضوع ومحبّت وخشوع وبندگى ومعرفت وحيا وتواضع وانكسار انسان افزوده
مىشود.
اينكه پروردگار متعال خودش را ثنا مىگويد تكوينى است وذكر اعمّ از
تكوينى ولفظى وثنا وغير آنهاست. پس ثناءِ پروردگار عبارت از خلق وتدبير ونظم وتقدير
ورحمت وساير صفات فعليه اوست كه هر يك دلالت كامل بر مقام عظمت او دارد وذكر لفظى
بندگان هرگز به كمترين حدّ آن نرسد.
پس در اين حديث شريف، رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلم ذكر خود
را (لا اُحصي ثَناءَکَ)[31] كه ذكر خالص است نفى فرموده وتنها ارزش وواقعيّت
را به ذكر پروردگار (أثنيت على نفسک)[32] قائل شده است. آرى اين ذكر اگرچه در
مرتبه اوّل بهطور تكوين و به حدّ تمام از جانب پروردگار متعال است كه خود را با
آن صفات فعلى معرّفى فرموده، در مرتبه دوم كه بندگان خدا به آن مقامات متوجّه شده
واطّلاع پيدا مىكنند از جانب آنان صورت گرفته، عنوان ذكر قلبى وتوجّه باطنى يا ذكر
لفظى به خود مىگيرد.[33]
[1] . ترجمه: «آنها (مهاجران) را بر خود مقدّم مىدارند، هرچند خودشان نيازمند باشند». سوره حشر، آيه 9.
[2] . مجمع البيان، ج 9، ص 430.
[3] . جوامع الجامع، ج 2، ص 338.
[4] . بحارالانوار، ج 9، ص 221.
[5] . سوره رعد، آيه 28.
[6] . بحارالأنوار، ج 93، ص 164.
[7] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 29 سوره رعد.
[8] . سوره قصص، آيه 16.
[9] . سوره قصص، آيه 21.
[10] . سوره قصص، آيه 22.
[11] . سوره قصص، آيه 24.
[12] . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 117.
[13] . سوره احزاب، آيات 41 و42.
[14] . كافى، ج 2، ص 498.
[15] . همان.
[16] . كافى، ج 2، ص 499.
[17] . همان، ص 500.
[18] . رجوع شود به: تفسيرنمونه، ذيل آيات 41-44 سوره احزاب.
[19] . سوره مزّمّل، آيه 8.
[20] . سوره اعراف، آيه 205.
[21] . سوره احزاب، آيه 41.
[22] . فخر رازى، تفسيركبير، ج 30، ص 177.
[23] . بحارالانوار، ج 93، ص 156، ح 20.
[24] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 25 سوره احزاب.
[25] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 63 سوره زمر.
[26] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 26 سوره سبأ.
[27] . سوره انبياء، آيه 87.
[28] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 88 سوره انبياء.
[29] . تفسير مجمعالبيان، ج 10، ص 43 ؛ رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 2و3 سوره طلاق.
[30] . بحارالانوار، ج 96، ص 158.
[31] . راوندى، الدعوات، ص 4.
[32] . كافى، ج 3، ص 324.
[33] . مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقه، ص 20.