فرار از مرگ قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه وآله وسلم: مَن عَدَّ
غَداً مِن اَجَلِهِ فَقَد اَساءَ صُحبَةَ المَوتِ.
پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هر كه فردا
را جزءِ عمر خود بشمارد از مرگ ناخشنود است. تحف العقول، ص 49
نور
هدايتپيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در اين حديث بيان مىدارد كه انسان نبايد فردا را جزءِ عمر خود
حساب كند وبراى آن برنامهريزى كند، زيرا اين آرزو به اين معناست كه از مرگ ناخشنود
است وهمين نارضايتى از مرگ، سبب غفلت در زندگى دنياست.
معمولا اغلب مردم از مرگ
مىترسند وتنها گروهى اندك بر چهره مرگ لبخند مىزنند وآن را در آغوش
مىفشارند.
امّا چرا مرگ ومظاهر آن وحتّى نام آن براى گروهى رنجآور
است؟
دليل عمده اين است كه به زندگى پس از مرگ ايمان ندارند، يا اگر ايمان دارند
اين ايمان به صورت باورى عميق درنيامده وبر افكار وعواطف آنها حاكم نشده
است.
وحشت انسان از فنا ونيستى طبيعى است. انسان از تاريكى شب مىترسد زيرا
ظلمت، نيستىِ نور است وگاه از مرده مىترسد، زيرا آنهم در مسير فنا قرار گرفته
است. امّا اگر انسان با تمام وجودش باور كند كه دنيا زندان مؤمن
وبهشت
كافر است، چنانكه در حديث آمده است: الدُّنيا سِجنُ المؤمِنِ وَ
جَنَّةُ الكافِرِ.[1] واگر باور كند كه اين جسم خاكى قفسى است براى مرغ روح
او كه وقتى اين قفس شكست آزاد مىشود وبه هواى كوى دوست پر وبال مىزند، مسلّمآ در
آرزوى آن دم است كه از اين چهره پرده برفكنَد. آرى اگر ديدگاه انسان درباره مرگ
چنين باشد هرگز از آن وحشت نمىكند، در عين اينكه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل
خواهان است.
لذا در تاريخ عاشورا مىخوانيم كه هرقدر حلقه دشمن تنگتر وفشار بر
حسين علیه السلام ويارانش بيشتر مىشد چهرههايشان برافروختهتر وشكوفاتر مىگشت وحتّى
پيرمردان اصحابش صبح عاشورا خندان بودند. وقتى از آنها سؤال مىشد مىگفتند: براى
اينكه ساعاتى ديگر شربت شهادت مىنوشيم وحورالعين را در آغوش مىگيريم.
علّت
ديگر ترس از مرگ، دلبستگى بيش از حد به دنياست، زيرا مرگ ميان او ومحبوبش جدايى
مىافكنَد ودل كندن از آنهمه امكاناتى كه براى زندگى مرفّه وپرعيش ونوش فراهم
ساخته، براى او دشوار است.
عامل سوم، خالى بودن ستون حسنات وپر بودن ستون سيّئات
نامه عمل است. در حديثى مىخوانيم كه كسى خدمت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد وعرض كرد: اى رسول خدا،
چرا مرگ را دوست ندارم؟
فرمود: آيا ثروتى دارى؟
گفت: آرى.
فرمود: چيزى از
آن را پيش از خود فرستادهاى؟
گفت: نه.
فرمود: به همين دليل است كه مرگ را
دوست ندارى، چون نامه اعمالت از حسنات خالى است.[2]
اصولاً از جمله مسائل
بسيار مهمّى كه خداپرستان را از مادّىها جدا مىسازد بينش آنان در مورد مرگ است.
موحّدان مرگ را تولّدى دوباره مىدانند وآن را آغاز حياتى جديد مىشمارند واز نظر
آنان مرگ جز انتقال از خانهاى به خانه ديگر نيست كه از قفس دنيا آزاد مىشوند وبه
جهان وسيع آخرت گام مىنهند، ولى مادّىها مرگ را پايان همه چيز مىدانند وازاينرو
حاضر نيستند خود را قربانى ارزشهاى بزرگ كنند مگر تحت فشار قرار گيرند، امّا
خداپرستان از كشتن وكشته شدن در راه خدا باكى ندارند، ايثار مىكنند، از جان ومال
مايه مىگذارند وفقط از خدا مىترسند.
از همين جاست كه درمىيابيم تا چه اندازه
ايمان به معاد در تكامل انسان موثّر است. هيچ ايمان وعقيدهاى بعد از توحيد
بهاندازه معاد در تكوين شخصيّت انسان دخالت ندارد وهمه انبيا مبعوث شدند تا به اين
دو مطلب دعوت كنند.
بىجهت نيست كه به ما سفارش كردهاند بسيار به ياد معاد
باشيم. اين حكايت را شايد شنيده باشيد كه كسى در تعريف حضرت آيةاللّه العظمى
بروجردى؛ مىگفت ايشان قيامت را باور كرده است. در ابتدا اين سخن خندهآور است مگر
مىشود مسلمانى مانند آيةاللّه العظمى بروجردى؛ به معاد اعتقاد نداشته باشد؟ امّا
بايد دقيقتر شد وبه عمق اين كلام بلند رسيد، زيرا منظور آن باورى است كه در زندگى
بازتاب داشته باشد، باورى كه مبدأ حركت وتلاش براى كسب رضايت الهى باشد، نه باورى
كه هيچ اثرى در روح وجان آدمى نگذارد.
در مورد قيامت مسائل بسيار مهمّى وجود
دارد وبه همين جهت بايد در سخنرانىها، نوشتهها، كلاسهاى تربيتى روى مسأله قيامت
تأكيد ورزيد.
مسلمانى كه به باورهاى دينى اعتقاد راسخ دارد وزندگى دنيا را پل
ومقدّمهاى براى آخرت مىداند، براى ساختن خودش بر روى مسأله معاد زياد تكيه
مىكند.
شايد يكى از دلايلى كه ما در شبانهروز ده مرتبه جمله
مَالِکِ يَوْمِ
الدِّين را تكرار مىكنيم اين باشد كه
«يوم الدّين» (روز قيامت) را فراموش نكنيم.
وقتى فراموش نكرديم همه چيز در ما زنده مىشود.
مختصر اينكه بسا كسانى در
اعتقاد، الهىاند، امّا در برخورد با معاد مادّى. به عبارت ديگر، به مبدأ ومعاد
ايمان دارند، امّا در عمل از مرگ مىترسند. گويى مرگ را پايان همه چيز مىدانند.
اين تضاد بين عقيده وعمل واقعآ فاجعه است. ما وقتى عملاً به روز قيامت باور نداشته
باشيم ايثار نمىكنيم. ما با رفتار وكردارمان نشان مىدهيم كه به آيه «
(وَلاَ
تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ اَمْوَاتًا بَلْ اَحْيَاءٌ
عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)؛ هرگز گمان مبريد كسانى كه در راه خدا كشته شدند
مردهاند، بلكه زندهاند ونزد پروردگارشان روزى داده مىشوند»[3] ايمان نداريم.
چنان به اين زندگى چسبيدهايم وبر گرد هوىوهوس مىچرخيم كه از قيامت غافل
شدهايم. مطابق اين حديث، كسى كه به قيامت ايمان دارد هميشه آماده است.
فردا را بهطور قطع جزءِ عمرش حساب نمىكند، بلكه برعكس احتمال مىدهد
كه فردا روز مرگ او باشد. لذا حسابها را صاف وخود را مهيّاى استقبال از مرگ
مىكند.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوش بگيرم تنگتنگ
من از او
جانى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگرنگ
در آيات قرآن آمده است كه مردم در
روز قيامت، يا در مرحله جان دادن، تقاضاى بازگشت مىكنند. «
(حَتَّى إِذَا جَاءَ
أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا
تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَاءِهِمْ بَرْزَخٌ
إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)؛ هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مىگويد:
پروردگارا، مرا بازگردانيد ـ شايد در آنچه ترك كردم (وكوتاهى كردم) عمل صالحى انجام
دهم، (ولى به او مىگويند:) چنين نيست اين سخنى است كه او به زبان مىگويد (واگر
بازگردد همان راه را ادامه مىدهد) ودر پى (مرگ) آنان برزخى است تا روزى كه
برانگيخته شوند».[4]
در همه اين موارد، قرآن يا به صراحت يا به كنايه،
جواب «كَلّا» (هرگز) داده است. قانون تكامل اجازه بازگشت نمىدهد. مگر جنينى كه از
مادر متولّد شد ممكن است بار ديگر به رحم مادر بازگردد؟ از نظر سير تكاملى بشر محال
است، خواه كامل متولّد شده باشد يا ناقص. وقتى مسأله چنين است آيا نبايد در آن دقّت
بيشترى كرد؟ آيا نبايد درباره آن سختگير باشيم وبيشتر درباره آن بينديشيم؟ ازاينرو
بايد زياد به ياد معاد باشيم وروزى از ما نگذرد كه يادى از مرگ ومعاد نكنيم. واگر
درست بينديشيم وبدان انديشه جامه عمل بپوشانيم، تمام وجودمان از نور وصفا پر
مىشود.
[1] . تحف العقول، ص 53.
[2] . دعائم الاسلام، ج 2، ص 328، ح 1239.
[3] . سوره آل عمران، آيه 169.
[4] . سوره مؤمنون، آيات 99 و 100.