دنيا معدن جواهر عَن عَبدِاللّهِ بنِ عَبّاسٍ
قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وسلم يَقولُ: اَيُّها النّاسُ، بَسطُ الأمَلِ مُتَقَدِّمُ
حُلُولِ الأجَلِ وَالمَعادُ مِضمارُ العَمَلِ فَمُغتَبِطٌ بِمَا احْتَقَبَ غانِمٌ
وَمُتَيَسِّرٌ بِما فاتَهُ نادِمٌ. اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّ الطَّمَعَ فَقرٌ
وَاليَأسَ غِنى وَالقَناعَةَ راحَةٌ وَالعُزلَةَ عِبادَةٌ وَالعَمَلَ كَنزٌ
وَالدُّنيا مَعدِنٌ...، فَبادِروا العَمَلَ وَ اَنتُم في مَهلِ الأنفاسِ وَ جِدَّةِ
الأحلاسِ قَبلَ اَن تُأخَذوا بِالكَظمِ فَلا يَنفَعُ النَّدَمُ.
ابن عبّاس
مىگويد از پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنيدم كه فرمود: اى مردم، قبل از آنكه مرگ انسان فرا رسد،
آرزوها جلوى او گسترده مىشود ومعاد، ميدان عمل ومسابقه است. (مردم دو دستهاند:)
آدم فقيرى كه غبطه مىخورد وبه همان اندازه كه در راه خدا انفاق مىكند پيروز
وسرافراز است، وثروتمند ودارايى كه از اموالش بهرهاى نبرده وانفاق نكرده لذا
پشيمان است. اى مردم، طمع وفقر وبيچارگى وچشم نداشتن به مال مردم بىنيازى است،
قناعت موجب آسايش، دورى از مردم عبادت، عمل صالح گنج ودنيا معدن است. پس در اين
فرصتى كه داريد عمل كنيد، هرچند اين فرصت بهاندازه فاصله بين دم وبازدم يا عوض
كردن روكش زين باشد. پيش از آنكه گذرگاه نفس گرفته شود كه ديگر در آن وقت، پشيمانى
سودى نخواهد داشت. بحارالانوار، ج 77، ص 183
نور هدايتپيامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم دو مطلب را در اين حديث يادآور مىشود :1. «پيش از آنكه اجل ومرگ انسان فرا رسد،
آرزوها جلوى او گسترده مىشود. شايد اشاره به اين باشد كه هر چه انسان عمرش بالاتر
مىرود طول آرزوهايش بيشتر مىشود. همچنين آرزوهاى دور ودراز انسان خامتر
وگستردهتر وغير منطقىتر مىگردد. اين اعلان خطرى است به كسانى كه هر چه سنّشان
بالا مىرود آرزوهايشان طولانى مىگردد. وهمين موجب مىشود كه نتوانند از دنيايشان
چنانكه بايد براى آخرتشان بهره ببرند.
بىشك اميد وآرزو عامل حركت چرخهاى زندگى
انسانهاست كه حتّى اگر يك روز از دلهاى مردم جهان برداشته شود نظام زندگى به هم
مىريزد وكمتر كسى دليلى بر فعاليّت وتلاش خود پيدا مىكند.
ولى همين عامل حيات
وحركت اگر از حد بگذرد وبه صورت آرزوى دور ودراز درآيد، بدترين عامل انحراف وبدبختى
است. درست مانند آب باران كه مايه حيات است، امّا اگر از حد گذشت مايه غرق شدن
ونابودى خواهد شد.
اين آرزوهاى كشنده همان است كه آيات 1 ـ 5 سوره حجر بر آن
تأكيد كرده وآن را مايه بىخبرى از خدا وحق وحقيقت مىشمارد. اين آرزوها واميدهاى
دور ودراز چنان انسان را به خود مشغول مىدارد وغرق در عالمى از تخيّل مىسازد كه
از زندگى وهدف نهايىاش بهكلّى بيگانه مىشود.
حديت معروفى كه از على علیه السلام نقل
شده، بيان گويايى براى اين واقعيّت است. اَيُّها النّاسُ اِنَّ اَخوَفَ ما اَخافُ
عَلَيكُمُ اثنانِ: اِتِّباعُ الهَوى وَ طُولُ الأمَلِ. فَأمّا اِتِّباعُ الهَوى
فَيَصُدُّ عَن الحَقِّ وَ اَمّا طولُ الأمَلِ فَيُنسِى الآخِرَةَ: «اى مردم،
ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما مىترسم دو چيز است: پيروى از هوىوهوس وآرزوهاى
طولانى. امّا تبعيّت از هوىوهوس انسان را از راه حق بازمىدارد وآرزوهاى طولانى
آخرت را بهدست فراموشى مىسپارد».[1]
وبه راستى چه افراد با استعداد
وشايسته ولايقى كه بر اثر گرفتارى در دام آرزوهاى دراز به موجودات ضعيف ومسخ شدهاى
مبدّل گشتند كه نهتنها به حال جامعهشان مفيد نيفتادند، بلكه منافع شخصى خود را
پايمال كردند واز هرگونه تكامل بازماندند.
2. «معاد، مضمار وميدان عمل است».
گاهى ممكن است به ميدان مسابقه هم «مضمار» بگويند. علّت اينكه عرب به ميدان مسابقه
مضمار مىگويد اين بود قبل از آنكه مسابقه اسب سوارى برگزار شود به سراغ ميدانهاى
تمرين مىرفتند وسعى مىكردند اسبها را ورزيده كنند كه در آن دو كار صورت مىگرفت:
اسب هم ورزيدهتر مىشد و هم لاغر.
«مضمار» به معناى لاغر شدن هم آمده ولذا در
نهجالبلاغه مىفرمايد: «امروز مضمار است».[2] دنيا ميدان تمرين مسابقه آخرت
است. از اين تعبير برمىآيد كه گاهبهخودميدانمسابقه هم مضمارمىگويند،چون
درآنجامىدوندولاغرمىشوند.به هر حال مطابق اين فرمايش حضرت، معاد مضمار عمل است.
خيال نكنيد انسان با آرزوها به جايى مىرسد. در آنجا اعمال با هم مسابقه مىدهند،
هر كه عملش بيشتر برنده مسابقه است وهر كه عملش كمتر وآلودهتر، بازنده وزيانكار
است. دنيا شما را با آرزوها سرگرم مىكند در حالى كه در بازار قيامت، امل وآرزو به
درد نمىخورد، بلكه عمل نتيجهبخش است.
از جمله بعد مىفهميم كه مردم دو
دستهاند: دستهاى مُغتبط وديگر متيّسر. برخى مغتبط را بهمعنى مسرور گرفتهاند ولى
به نظر مىرسد مغتبط آدم فقيرى است كه غبطه مىخورد وبه همان اندازه كه در راه خدا
مىدهد با همان اندك، غانم وپيروز وبهرهمند است.
وعدّهاى همه چيز دارند، ولى
چون نتوانستهاند از اموالشان بهرهاى ببرند پشيمان مىشوند.در جملههاى بعد شش چيز
را بيان فرموده است :1 و2. فقر وغناى انسان، درونى است نه بيرونى. آدم طمّاع، دنيا
را هم داشته باشد باز فقير است. به عكس، آدم بىاعتنا به دنيا اگر هيچ هم نداشته
باشد باز غنىاست.روحبايدسيرابوغنى باشد،چون بهترين ثروت،ثروت درونى ونفسانى
است.طمع فقراست وچشمنداشتن به مال دنيا ثروت. (اِنَّالطَّمَعَ فَقْرٌ وَاليَأسَ
غِنى).3. انسان به استراحت نياز دارد. اگر استراحت وراحتى مىطلبى بايد در درون
جانت آن را بجويى زيرا قناعت، آدمى را آسايش مىبخشد (وَالقَناعَةَ راحَةُ) وحرص
انسان را در زحمت مىافكنَد.
4. انسان براى اينكه هميشه بتواند خدا را عبادت كند
بايد در گوشه خلوتى بنشيند، نه به اين معنا كه از مردم فاصله بگيرد، بلكه در شبانه
روز ساعتى بيابد كه تنها خودش باشد وخداى خودش. بهترين وقت آخر شب وهنگام سحر است
كه ديگران در خوابند. عبادت باتوجّه وحضور قلب در نيمهشب به انسان نيرو وصفاى دل
مىدهد (وَالعُزلَةَ عِبادَةٌ).5 و6. «گنج انسان عمل اوست ودنيا معدن است» تعبيرات
مختلفى درباره دنيا شده كه دنيا مزرعه آخرت است، يا خانه موعظه وپل است، امّا اينكه
«دنيا معدن است» فقط در اينجا آمده. دنيا معدنى است كه از آن جواهر بيرون مىآورند.
خلاصه براى كسانى كه اهل استفاده از دنيا باشند جاى بدى نيست. از اين جملات استفاده
مىشود كه در واقع دنيا مذموم نيست، بلكه ما او را به صورت مذموم درمىآوريم:
(وَالعَمَلَ كَنزٌ وَالدُّنيا مَعدِنٌ).در پايان حديث حضرت درباره پايان عمر انسان
مىفرمايد: از جمله مسائل پوشيده بر انسان، پايان عمر اوست. هيچكس نمىداند كى
مىميرد. در قرآن مىفرمايد: «
(وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا
تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ)؛ هيچ كس نمىداند كه فردا چه به دست
مىآورد، و هيچكس نمىداند در چه سرزمينى مىميرد».[3]
اين جزءِ
حكمتهاى الهى است كه انسان از مرگ خود بىخبر باشد، زيرا پنهان ماندن آن دو فايده
دارد كه در كتاب توحيد مفضل بدانها اشاره شده است. اگر مقدار عمر انسان معلوم بود
از دو حال خارج نبود :
الف) يا مىدانست عمر طولانى دارد كه در اين صورت، غفلت
دامان او را مىگرفت وبه خودش وعده مىداد كه من ده يا بيست يا پنجاه سال ديگر در
اين دنيا مىمانم مجال توبه هم بسيار است عجلهاى براى توبه نيست، آنگاه به گناه
وغفلت وبىخبرى آلوده مىشد.ب) اگر هم مىدانست كه تا يك ساعت ديگر يا يكروز يا
يكماه يا يكسال ديگر زندگى مىكند زندگى بر او ناگوار مىشد به خودش مىگفت: من
كه تا يكماه ديگر بيشتر زنده نيستم پس چرا تلاش كنم؟ نشاط زندگى از بين مىرفت
ومأيوس مىشد.همين موضوع فايده ديگرى هم دارد كه انسان هر لحظه احتمال دو طرف را
مىدهد، يعنى دائمآ بين خوف ورجاست. از يكسو دست از طلب برنمىدارد واز سوى ديگر
آلوده به گناه نمىشود، چون نمىداند شايد ساعتى بيش از عمرش باقى نمانده باشد. در
احاديث بر اين مسأله بسيار تأكيد شده است.در اين حديث دو تعبير آمده كه از آنها دو
مطلب استفاده مىشود: در مدّتى كه مهلت داريد ونفَس آمدورفتى دارد به عمل بپردازيد،
يا اشاره به اين است در ميان نفَسى كه انسان مىكشد لحظهاى كه نفس فرو مىرود
وتمام مىشود تا نفس بيرون بيايد مهلت كوتاهى بين رفتوآمد نفس هست كه كمترين مهلت
است.
اتّفاقاً گفته مىشود ضربان قلب انسان استراحت خيلى كوتاهى دارد كه به آن
«مهلت قلب» مىگويند. يعنى بين نَفَسها هم مهلتى است واين كوتاهترين فرصت متصوّر
براى انسان است. حضرت مىفرمايد: در حالى كه شما در مهلت مابين دم وبازدم هستيد به
همان مقدار به زندگى اميدوار نباشيد. بسا نفس پايين كه رفت بالا نيايد. بنابراين در
همان لحظه كوتاه هم به اعمال صالح بپردازيد. (فَبادِروا العَمَلَ وَاَنتُم في مَهلِ
الأنفاسِ).
در گذشته رسم بود وقتى شخص محترمى سوار اسب مىشد پارچه يا قاليچهاى
روى اسب مىانداختند. حضرت مىفرمايد: اگر بهاندازه گذاشتن وبرداشتن آن قاليچه يا
پارچه كه زمانى اندك است فرصت داشتيد، به اعمال نيك بپردازيد چون ممكن است در همين
لحظات عمر شما به پايان برسد (وَجِدَّةِ الاَحلاسِ).پيش از آنكه گذرگاه نفَس گرفته
شود كه پشيمانى بعد از آن سودى ندارد وراه بازگشتى نيست، عملى نيك كنيد. انسان اگر
اندكى به علم تشريح آگاه باشد مىداند كه مرگ چقدر به انسان نزديك است. در بدن
انسان دو عضو اساسى وجود دارد كه اينها بهسادگى از كار مىافتند: قلب ومغز.
يك
سلسله رگهاى نازكى است كه وظيفه آنها تغذيه عضله قلب است. اگر اين رگها بسته شود
وبخشى از قلب از كار بيفتد، سكته قلبى رخ مىدهد. در مغز انسان نيز مويرگهايى است
كه اگر مجراى يكى از اينها گرفته شود، مغز از كار مىافتد وبسا آن بخش از مغز،
فرمانده مغز باشد. اگرچه قلب سالم است، چون فرمان قلب از مغز صادر مىشود، يا اينكه
آن بخش مسير يك طرف بدن باشد كه آن قسمت از كار مىافتد، يا اينكه بر اثر اصابت
سنجاقى، خون لخته شود وبه همان اندازه كار دست انسان بدهد.
خلاصه اگر انسان
مقدارى درباره علم تشريح مطالعه كند رفتهرفته در زندگى خودش وسواس پيدا مىكند كه
آيا شب كه مىخوابم صبح زنده برمىخيزم؟به هر حال اين حوادث درونى وبيرونى فراوان
است. همين مسافرت را در نظر بگيريد كه جزئى از زندگى انسان امروز شده، تمام
مسافرتها دام خطر است هر چند انسان مراقب باشد، ديگران ممكن است بىاحتياطى كنند.
پس حالا كه مىتوانيد وقدرت داريد عمل نيك كنيد. كارهايى كه مىكنى بگذار به حساب
خدا. آيا واقعاً مىتوانيم بگوييم اعمالى كه انجام دادهايم خالص براى خدا بوده
است؟ ريا وعلاقه مادّى در آن نبوده؟ پناه بر خدا كه انسان با دست خالى وارد بارگاه
الهى شود ووقتى نامه اعمالش را به او مىدهند فرياد برآورَد. قرآن مىفرمايد: «
(يَا
وَيْلَتَنَا مَالِ هَـذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً
إِلاَّ أَحْصَيهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا)؛ اى واى بر ما! اين چه
نامهاى است كه هيچ كار كوچك وبزرگى را فروگذار نمىكند مگر اينكه آن را شماره كرده
است؟ و(اين در حالى است كه همه) اعمال خود را حاضر مىبينند».[4]
[1] . نهجالبلاغه، خطبه 42.
[2] . نهجالبلاغه، خطبه 28.
[3] . سوره لقمان، آيه 34.
[4] . سوره كهف، آيه 49.