عذرخواهى وقبول عذر يا عَلىّ، مَن لَم يَقبَلِ
العُذرَ مِن مُتِنَصِّلٍ صادِقآ كانَ اَو كاذِبآ لَم يَنَل شَفاعَتى.
اى على،
كسى كه عذرِ عذرخواه را نپذيرد چه در اين عمل راستگو باشد وچه نباشد به شفاعتم
نمىرسد. بحارالانوار، ج 77، ص 47
نور هدايتمسأله عذرخواهى وپذيرش
عذر هر دو از ارزشهاى اخلاقى واسلامى است. بسيارند كسانى كه اعمال خلافى را مرتكب
مىشوند، امّا گويى عارشان مىآيد كه عذر بخواهند وآن را عيب مىدانند، بلكه گاهى
به قول مردم: «دو قورتونيم او هم باقى است» وطلبكار. اين عيب بسيار بزرگى است. چه
اشكالى دارد اگر انسان خلافى را مرتكب شد، همانگونه كه پشيمان شده ودر پيشگاه
خداوند توبه واستغفار مىكند، در پيشگاه خلق هم عذر بخواهد. اگر مردم واقعآ سعه
صدر، شجاعت وشهامت عذرخواهى را داشته باشند بسيارى از مشكلات در همان مراحل اوّليّه
پايان مىپذيرد. گاهى بحثها وجدالهاى بىسود بر سر مسائل كوچك وپيشپا افتاده،
مشكلات بزرگى را به وجود مىآورد. مثلا در جادّه كسى در حال رانندگى است، اتّفاق
مىافتد كه ناگهان راننده ديگرى ـ عمدآ يا غفلتآ ـ جلوى او مىپيچد وبعد عذرخواهى
مىكند، هر كه باشد قبول مىكند. امّا اگر سر بالا حرف بزند وبگويد: مگر حواس
ندارى، مگر خيابان ارث پدرت است، بعد هر دو پياده شوند ويقه هم را بگيرند چه بسا در
اين ميان قتلى هم واقع شود. مىدانيد كه قتل خيلى ساده است وگاه از امور بىاهمّيّت
نشأت مىگيرد. امّا اگر چيزى گفته وشما هم عذرخواهى كنيد ودر يك كلام، اگر شهامت
وشجاعت عذرخواهى باشد خطاهاى كوچك به خطاهاى بزرگ تبديل نمىشود وگويا از همان اوّل
آبى روى آتش ريخته شده است.
همچنين در بين خانوادهها اگر عمل خلافى انجام شد هر
كدام كه عذرخواهى كنند تمام مىشود وگرنه همين چيزهاى كوچك به مسائل مهم تبديل
مىشود وخانوادهاى را متلاشى مىكند.
كسى كه حاضر نيست عذرخواهى كند آيا خودش
را معصوم مىداند؟ مسلّمآ نه، چون هر انسانى خطا مىكند. پس اگر خطايى از او سرزد،
خود عذرخواهى دليل بر بزرگوارى اوست، دليل بر سعه صدر انسان است. كسانى كه
تنگحوصلهاند وضيق صدر دارند، گمان مىبرند با عذرخواهى از شخصيّتشان كم مىشود،
در حالى كه غافلند ونمىدانند عذرخواهى دليل بر عظمت شخصيّت وبزرگوارى است. پيامبر
در داستان «سواده» در مقابل كسى كه معلوم نبود راست مىگويد يا اشتباه مىكند يا
اين كار مقدّمهاى براى برنامههاى بعدى بود، بزرگوارى خود را نشان
دادند.
بنابراين اگر در كارها منصف باشيم ودر چيزهايى جزئى از طرف مقابل، هر كه
مىخواهد باشد ـ عوام يا باسواد ـ عذرخواهى كنيم اين خود، كليد زندگى سالم است، پس
اعتذار (پوزش طلبيدن) از ارزشهاى اخلاقى است.
امّا مسأله دوم كه آنهم بزرگوارى
وسعه صدر مىخواهد، قبول عذر است. اگر كسى نزد شما آمد صادقانه عذر خواست حتمآ بايد
آن را بپذيريد.
پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در اين حديث مىفرمايد: حتّى اگر عمدآ كار خلافى كرده
ومىخواهد خودش را زير حجاب اعتذار پنهان كند، شما بزرگوارى كرده وبه روى خودت
نياور، حتّى عذر دروغين را بپذير كه البتّه موارد استثنايى از بحث جداست، زيرا اگر
عذر را نپذيرى، پرده حُجب وحيا را دريدهاى. مثلاً اگر شما در پاسخ او بگويى نه،
دروغ مىگويى. طرف مقابل هم بدتر مىشود، او هم در جواب مىگويد دلم خواست دروغ
بگويم. حال شما از چه راهى مىخواهى جلوى لجاجت او را بگيرى؟
در دعاى ابوحمزه
آمده است: «اَمَرتَنا اَن تَعفُوَ عَمَّن ظَلَمَنا وَاَنتَ اَولى بِالعَفوِ وَقَد
ظَلَمنا اَنفُسَنا؛ فرمان دادى از كسانى كه به ما ستم كردند درگذريم، امّا اى خدا،
تو بر عفو از ما ـ كه بر خودمان ستم كرديم ـ شايستهترى».
در حقيقت مفهوم دعا
اين است كه وقتى حاضر نيستى گناهى را ببخشى وعذرى را بپذيرى، همانطور كه انتظار
دارى خداوند گناهان بسيارت را ببخشايد، تو هم حدّاقل يك گناه مردم را ببخشاى وعذرى
را بپذير.
يا در دعاى ماه رجب مىگوييم: «يُعطي مَن سَأَلَهُ؛ به هر كه درخواست
وخواهش كند عطا مىكند». در حالى كه خداوند هم به خواهشكننده وهم به غير آن بخشش
مىكند. علاوه بر آن، كسى را كه در تمام عمرش خدا را نشناخته، مشمول رحمت گسترده
خود مىگردانَد. او خداوندى است كه رحمتش فراگير است وهيچ درخواستكنندهاى را
محروم نمىكند وبه غير درخواستكنندگان هم به مقتضاى حال مىبخشد.
«مُتِنَصِّل»
يعنى كسى كه مىخواهد از كارى كه كرده خودش را تبرئه كند ودر يك جمله، مىخواهد عذر
بخواهد.
حضرت فرمود: كسى كه عذر شخصى را كه مىخواهد از خطاى خودش خارج گردد ـ
خواه راست باشد يا دروغ ـ نپذيرد شفاعت من به او نمىرسد، زيرا شفاعت من مخصوص
خطاكاران است. تو درباره خطاكاران چگونه رفتار كردى كه انتظار دارى درباره خطاى تو
گذشت كنند، مگر پاداشهاى خداوند مطابق با اعمال نيست، اگر من هم خطايى كرده باشم
انتظار گذشت دارم كه با شفاعت از خطاى من درگذرند.
به هر حال پوزش هنگام اشتباه
وپذيرش آن از پوزشخواه، كليد خوشبختى، نفوذ در افكار ودر دل مردم واز جمله عوامل
پيشرفت در زندگى است.
در اين قسمت از كلام گهربار حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم به امام على علیه السلام سخن
از شفاعت به ميان آمده است كه براى آگاهى بخشى از آن در اينجا مىآيد.
قرآن
ومسأله شفاعتبىشك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان وچه در قيامت جنبه انتقامى
ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين ودر نتيجه پيشرفت
وتكامل انسانهاست. بنابراين هر چيزى كه اين ضامن اجرا را تضعيف كند بايد از آن
دورى كرد تا جرأت وجسارت بر گناه در مردم پيدا نشود. از سوى ديگر، نبايد راه بازگشت
واصلاح را بهكلّى بر روى گناهكاران بست، بلكه بايد به آنها امكان داد خود را اصلاح
كنند وبه سوى خدا وپاكى تقوا بازگردند.
«شفاعت» در معناى صحيحش براى حفظ همين
تعادل ووسيلهاى است براى بازگشت گناهكاران وآلودگان، ودر معناى نادرستش موجب تشويق
وجرأت بر گناه است.
كسانى كه جنبههاى مختلف شفاعت ومفاهيم صحيح آن را از هم
تفكيك نكردهاند گاه بهكلّى منكر مسأله شفاعت شده، آن را با توصيه وپارتىبازى در
برابر سلاطين وحاكمان ظالم برابر مىدانند.
وگاه مانند وهّابيان، آيه «
(لاَ
يَقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ)؛ در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمىشود»[1] را
بدون توجّه به آيات ديگر دستاويز قرار داده وبهكلّى منكر
شفاعت شدهاند.
به
هر حال ايرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مىتوان خلاصه كرد :
الف) اعتقاد
به شفاعت، روح سعى وتلاش را تضعيف مىكند.
ب) اعتقاد به شفاعت، انعكاسى از جوامع
عقبمانده وارباب ورعيتى است.
ج) اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه ورها كردن
مسؤوليّتهاست.
د) اعتقاد به شفاعت نوعى شرك وچندگانهپرستى ومخالف قرآن
است.
ه ) اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احكام خداوند وتغيير اراده فرمان
اوست.
ولى چنانكه خواهيم گفت همه اين ايرادها از آنجا ناشى شده كه شفاعت را از
نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رايج در ميان عوام اشتباه كردهاند. از آنجا
كه اين مسأله هم در جهت اثبات وهم در جهت نفى داراى اهمّيّت ويژهاى است بايد
مشروحآ از مفهوم شفاعت، فلسفه شفاعت، شفاعت در قرآن وحديث بحث كنيم تا هرگونه
ابهامى در زمينه آيات مربوط به شفاعت برطرف شود.[2]
مفهوم واقعى
شفاعتواژه «شفاعت» از مادّه «شَفع» بهمعناى جفت و«ضَمُّ الشَّىءِ اِلى
مِثلِهِ» گرفته شده، نقطه مقابل آن «وتر» بهمعناى تك وتنهاست، آنگاه بر ضميمه شدن
فرد برتر وقوىتر براى كمك به فرد ضعيفتر اطلاق گرديده. اين لفظ در عرف وشرع به دو
معنى بيان شده است :
1. شفاعت در عرف : هنگامى كه «شفيع» از موقعيّت وشخصيّت
ونفوذ خود بهره ببَرد ونظر صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خود عوض كند كه
گاه اين امور با استفاده از نفوذ شخص يا وحشتى كه از نفوذ او دارند وزمانى با پيش
كشيدن مسائل عاطفى وتحت تأثير قرار دادن عواطف وزمانى با تغيير دادن مبانى فكرى او
درباره گناه مجرم واستحقاق او ومانند اينها صورت مىگيرد.
شفاعت طبق اين معنى
هيچ دگرگونى در روحيّات وفكر مجرم يا متّهم ايجاد نمىكند. تمام تأثيرها
ودگرگونىها مربوط به كسى است كه نزد او شفاعت مىشود ـ دقّت كنيد.
ايننوع
شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقآ معنا ندارد، زيرا نه خداوند اشتباه مىكند كه بتوان
نظر او را تغيير داد، نه عواطف به اين معنى كه در انسان است دارد تا بتوان آن را
برانگيخت، نه از نفوذ كسى وحشت دارد ونه پاداش وكيفرش بر محورى غير از عدالت دور
مىزند.
2. شفاعت در شرع : ايننوع «شفاعت» بر محور دگرگونى وتغيير موضع
شفاعتشونده دور مىزند. يعنى شفاعتشونده موجباتى فراهم مىسازد كه از يك وضع
نامطلوب ودر خور كيفر بيرون آمده وبهوسيله ارتباط با شفيع، خود را در وضع مطلوبى
قرار مىدهد كه شايسته ومستحقّ بخشودگى شود. چنانكه خواهيم ديد ايمان به اين نوع
شفاعت، در واقع، مكتب عالى تربيت ووسيله اصلاح افراد گناهكار وآلوده وبيدارى وآگاهى
است. شفاعت در منطق اسلام از اين نوع است وخواهيم ديد كه تمام ايرادها و
خردهگيرىها متوجّه تفسير اوّل شفاعت مىشود، نه مفهوم دوم كه معنايى منطقى ومعقول
وسازنده دارد.
شفاعت در عالم تكوينآنچه در مورد شفاعت به تفسير صحيح
ومنطقى آن گفتيم در جهان تكوين وآفرينش نيز (علاوه بر عالم تشريع) فراوان ديده
مىشود. نيروهاى قوىتر اين جهان به نيروهاى ضعيفتر ضميمه شده وآنها را در مسير
هدفهاى سازنده پيش مىبرند: آفتاب مىتابد، باران مىبارد وبذرها را در دل زمين
آماده مىسازد تا استعدادهاى درونى خود را بهكار گيرند ونخستين جوانه حيات را
بيرون بفرستند، پوست دانهها را بشكافند واز ظلمتكده خاك سر برآورده بهسوى آسمان ـ
كه از آن نيرو دريافت داشتهاند ـ پيش بروند.
مدارك شفاعتاكنون به
مدارك اصلى ودست اوّل در مورد شفاعت مىپردازيم كه در قرآن مجيد به مسأله «شفاعت»
(با همين عنوان) در حدود سى مورد اشاره شده است. البتّه بحثها واشارات ديگرى به
اين مسأله بدون ذكر اين عنوان ديده مىشود.
اين آيات به چند گروه تقسيم مىشود
:
گروه اوّل آياتى است كه بهطور مطلق شفاعت را نفى مىكند، مانند: «
(أَنْفِقُوا
مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأتِىَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاَ
خُلَّةٌ وَ لاَ شَفَاعَةٌ)؛ از آنچه به شما روزى داديم انفاق كنيد پيش از آنكه روزى
فرا رسد كه در آن نه خريد وفروشى است (تا بتوانيد نجات خود را خريدارى كنيد) ونه
دوستى سودى دارد ونه شفاعتى شامل حالتان مىشود».[3]
در آيهاى ديگر
مىفرمايد: «
(وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ)؛ شفاعتى از كسى پذيرفته
نمىشود».[4]
در اين آيات راههاى متصوّر براى نجات مجرمان غير از ايمان
وعمل صالح، چه از طريق پرداختن عوض مادّى يا پيوند وسابقه دوستى ويا مسأله شفاعت
نفى شده است.
در مورد برخى مجرمان مىخوانيم: «
(فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ
الشَّافِعِينَ)؛ ازاينرو شفاعت شفاعتكنندگان به حال آنان سودى نمىبخشد».[5]
گروه دوم آياتى است كه «شفيع» را فقط خدا معرّفى مىكند. مانند: «
(مَا
لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ ولىٍّ وَ لاَ شَفِيعٍ)؛ هيچ سرپرست وشفاعتكنندهاى براى
شما جز خداوند نيست».[6] «
(قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا)؛ بگو: تمام
شفاعت تنها از آنِ خداست».[7]
گروه سوم آياتى است كه شفاعت را به
اذن وفرمان خدا مشروط مىكند مانند : «
(مَنْ ذَاالَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ
بِإِذْنِهِ)؛ چه كسى مىتواند نزد خدا جز به اذن خدا شفاعت كند».[8] «
(وَلاَ
تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ)؛ شفاعت نزد خدا جز براى
كسى كه (خداوند) براى او اذن شفاعت داده سودى ندارد».[9]
گروه چهارم
آياتى است كه شرايطى براى شفاعتشونده بيان كرده است كه گاه اين شرط را خشنودى خدا
معرّفى مىكند، مانند «
(وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِارْتَضَى)؛ وآنهاجزبراى كسى
كه خداراضى (به شفاعت براى او)است،شفاعت نمىكنند».[10]
طبق اين آيه،
شفاعت شفيعان تنها شامل حال كسانى است كه به مقام «ارتضاء» يعنى پذيرفته شدن در
پيشگاه خداوند رسيدهاند.
گاه شرط آن را گرفتن عهد وپيمان نزد خدا معرّفى مىكند
مىگويد: «
(لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِاتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَـنِ
عَهْدًا)؛ آنان هرگز مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه نزد خداوند رحمان پيمانى گرفته
است».[11]
گاهى صلاحيّت شفاعت شدن را از برخى مجرمان سلب مىكندمى فرمايد
: «
(مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ ولاَ شَفِيعٍ يُطَاعُ)؛ براى ستمكاران نه
دوستى وجود دارد ونه شفاعتكنندهاى كه شفاعتش پذيرفته شود».[12]
به اين
ترتيب، داشتن پيمان الهى، يعنى ايمان ورسيدن به مقام خشنودى پروردگار وپرهيز از
گناهانى چون ظلم، جزءِ شرايط حتمى شفاعت است.
شرايط گوناگون شفاعتآيات
شفاعت بهخوبى نشان مىدهد كه مسأله شفاعت از نظر منطق اسلام موضوع بىقيد وشرطى
نيست، بلكه شرايطى دارد. يعنى هم به جرمى كه درباره آن شفاعت صورت مىگيرد توجّه
مىشود، شخص شفاعتشونده وهم به شخص شفاعتكننده. واين جوانب است كه
چهره اصلى شفاعت وفلسفه آن را روشن مىسازد. مثلا گناهانى مانند ستم بهكلّى از
دايره شفاعت بيرون شمرده شده وقرآن مىگويد: ظالمان شفيع مُطاعى ندارند. واگر ظلم
را بهمعناى وسيع كلمه ـ چنانكه در برخى احاديث خواهد آمد ـ تفسير كنيم، شفاعت
منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود پشيمان و در مسير جبران واصلاحند. در اين
صورت شفاعت پشتوانهاى خواهد بود براى توبه وندامت از گناه.
واينكه برخى تصوّر
مىكنند با وجود ندامت وتوبه نيازى به شفاعت نيست اشتباهى است كه پاسخ آن را
بهزودى خواهيم داد.
از طرف ديگر، طبق آيه 28 سوره انبياء، تنها كسانى مشمول
بخشودگى از طريق شفاعت مىشوند كه به مقام «ارتضاء» رسيده و، طبق آيه 87 سوره مريم،
داراى عهد الهىاند.
اين دو عنوان، چنانكه از مفهوم لغوى آنها واز رواياتى كه در
تفسير اين آيات وارد شده استفاده مىشود، بهمعناى ايمان به خدا وحساب وميزان
وپاداش وكيفر واعتراف به حسنات وسيّئات (نيكى اعمال وبدى اعمال) وگواهى به درستى
تمام مقرّراتى است كه از سوى خدا نازل شده، ايمانى كه در فكر وسپس در زندگى آدمى
انعكاس يابد ونشانه چنين بازتاب وانعكاسى اين است كه خود را از صفت ظالمان طغيانگر
كه هيچ اصل مقدّسى را به رسميّت نمىشناسند بيرون آورَد وبه تجديدنظر در برنامههاى
خود بپردازد.
قرآن درباره آمرزش گناهان در سايه شفاعت فرموده است: «
(وَلَوْ
أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ
وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا)؛ اگر از
اين مخالفان آنگاه كه به خود ستم مىكردند (وفرمانهاى خدا را زير پا مىگذاردند)،
به نزد تو مىآمدند واز خدا طلب آمرزش مىكردند وپيامبر هم براى آنها استغفار
مىكرد، خدا را بسيار توبهپذير ومهربان مىيافتند».[13] در اين آيه
توبه
واستغفار مجرمان مقدّمهاى براى شفاعت پيامبر9 شمرده شده است.
يا در جاى ديگر
آمده است: «
(قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنْا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا
خَاطِئِينَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ
الرَّحِيمُ)؛ گفتند: اى پدر، از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم،
ـ گفت: بهزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم كه او آمرزنده ومهربان
است».[14] در اين آيات نيز آثار ندامت وپشيمانى
از گناه در تقاضاى برادران
يوسف از پدر، به خوبى ديده مىشود.
در مورد شفاعت فرشتگان در قرآن مىخوانيم كه
استفغار وشفاعت آنان تنها براى افراد باايمان وتابعان سبيل الهى وپيروان حق است:
«
(وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ رَحْمَةً
وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ
الْجَحِيمِ)؛ و(فرشتگان) براى مؤمنان آمرزش مىطلبند (ومىگويند:) پروردگارا، رحمت
ودانش تو همه چيز را فرا گرفته است؛ پس كسانى را كه توبه كرده وراه تو را پيروى
مىكنند بيامرز وآنان را از عذاب دوزخ نگاه دار».[15] قرآن در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند: «
(إِلاَّ
مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ)؛ مگر آنان كه شهادت بهحق دادهاند».[16] به اين ترتيب،
شفاعتشونده بايد نوعى ارتباط وپيوند با شفاعتكننده برقرار سازد، پيوندى از
طريق توجّه به حق وگواهى قولى وفعلى به آن، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى
وبسيج نيروها در مسير حق است.
احاديث اسلامى وشفاعتدر روايات اسلامى
تعبيرات فراوانى مىبينيم كه مكمّل مفاد آيات مربوط به شفاعت است وگاهى صريحتر از
آن، از جمله :
درتفسيربرهانازامام كاظم علیه السلام از على علیه السلام نقل شده است كه فرمود: از
پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم شنيدم «شَفاعَتى لاِهلِالكَبائِرِمِناُمَّتِى؛شفاعت من براى مرتكبان
گناهان كبيره است».[17]
ابن ابى عمير راوى حديث مىگويد: از امام كاظم علیه السلام
پرسيدم چگونه براى مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند
مىفرمايد:
(وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِارْتَضَى) و مسلّمآ كسى كه مرتكب كبائر
شود مورد رضا وخشنودى خداوند نيست؟ امام فرمود: هر فرد باايمانى كه مرتكب گناهى
مىشود طبعآ پشيمان خواهد شد وپيامبر 9 فرمود: «پشيمانى از گناه، توبه است» وكسى كه
پشيمان نشود مؤمن واقعى نيست وشفاعت براى او نخواهد بود وعمل او «ظلم» است وخداوند
در قرآن مىفرمايد: «ظالمان دوست وشفاعتكنندهاى ندارند».[18]
مضمون صدر
حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان گناهان كبيره مىشود، ولى ذيل حديث روشن مىكند
كه شرط اصلى پذيرش شفاعت، واجد بودن ايمانى است كه مجرم را به مرحله ندامت وخودسازى
وجبران برساند واز ظلم وطغيان وقانونشكنى برهانَد ـ دقّت كنيد.
در كتاب كافى از
امام صادق 7 در نامهاى كه به صورت متّحدالمآل براى اصحابش نوشت چنين نقل شده است:
«مَن سَرَّهُ أن يَنفَعَهُ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ عِندَ اللّهِ فَليَطلُب اِلَى
اللّهِ أن يَرضى عَنهُ؛ هر كه دوست دارد مشمول شفاعت شود بايد خشنودى خدا را جلب
كند».[19]
لحن اين روايت نشان مىدهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در
زمينه شفاعت براى برخى ياران امام خصوصآ وجمعى از مسلمانان بهطور عام رخ داده است
صادر شده وباصراحت، شفاعتهايى كه به ارتكاب گناه تشويق مىكند نفى شده است.
باز
در حديث پرمعناى ديگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانيم: «اِذا كانَ يَومَ القيامَةِ
بَعَثَ اللّهُ العالِمَ وَالعابِدَ فَاِذا وَقفآ بَينَ يَدَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ
قيلَ لِلعابِدِ اِنطَلِق اِلَى الجَنَّةِ وَقيلَ لِلعالِمِ قِف تَشفَعُ لِلنّاسِ
بِحُسنِ تأديبِکَ لَهُم؛ در روز رستاخيز، خداوند عالم وعابد را برمىانگيزد. به
عابد مىگويد تنها بهسوى بهشت رو، امّا به عالم مىگويد بايست وبراى مردمى كه
تربيت كردى شفاعت كن».[20]
در اين حديث پيوندى ميان «تأديب عالم» وشفاعت
او در مورد شاگردانش كه مكتب او را درك كردهاند ديده مىشود كه مىتواند پرتويى به
روى بسيارى از موارد تاريك اين بحث بيفكنَد. به علاوه اختصاص شفاعت به عالم ونفى آن
از عابد، نشانه ديگرى است از اينكه شفاعت در منطق اسلام مطلبى قراردادى يا
پارتىبازى نيست، بلكه مكتبى تربيتى وتجسّمى است از تربيت در اين
جهان.
فلسفه شفاعتمفهوم شفاعت ومدارك آن را كه روشنگر مفهوم آن بود
دانستيم، ازاينرو درك فلسفههاى اجتماعى وروانى آن چندان مشكل نيست. بهطور كلّى
توجّه به اصل شفاعت مىتواند چند اثر زير را در معتقدان داشته باشد :
الف)
مبارزه با روح يأس ونااميدى : كسانى كه مرتكب جرايم سنگين مىشوند از يكسو گرفتار
ناراحتى وجدان واز سوى ديگر گرفتار يأس از بخشودگى در پيشگاه خدا مىشوند وچون راه
بازگشت را به روى خود مسدود مىيابند عملا حاضر به هيچگونه تجديدنظر نيستند وبا
توجّه به تيرگى افق آينده در نظرشان، ممكن است دست به طغيان وسركشى بيشتر بزنند
ونوعى آزادى عمل براى خود تحت اين عنوان كه رعايت مقرّرات براى آنها سودى ندارد
قائل شوند. درست همانند بيمارى كه از بهبودى مأيوس شده وسدّ پرهيز را بهكلّى شكسته
است، زيرا آن را بىدليل وفاقد تأثير مىداند.
ب) ناراحتى وجدان : كه ناشى از
اينگونه جرايم است موجب اختلالات روانى يا تحريك حسّ انتقامجويى از جامعهاى كه او
را چنين آلوده كرده است مىشود وبه اين ترتيب، گناهكار به عنصرى خطرناك وكانون
ناراحتى براى جامعه مبدّل مىشود ولذا ايمان به شفاعت روزنهاى به سوى روشنايى بر
روى او مىگشايد واميد به آمرزش، او را به كنترل خويش وتجديدنظر وحتّى جبران گذشته
تشويق مىكند، حسّ انتقامجويى در او تحريك نمىشود وآرامش روانى به او امكان تبديل
شدن به عنصرى سالم وصالح را مىدهد.
بنابراين اگر بگوييم توجّه به شفاعت
بهمعناى صحيح، عاملى سازنده وبازدارنده است كه مىتواند از فردى مجرم وگناهكار،
فرد صالحى بسازد گزاف نگفتهايم. ازاينرو مىبينيم كه حتّى براى زندانيان ابد،
روزنه شفاعت وبخشودگى در قوانين مختلف دنيا باز گذارده شده كه مبادا يأس ونوميدى
آنان را به كانون خطرى در درون خود زندانها مبدّل گردانَد يا آنان را گرفتار
اختلال روانى سازد.
[1] . سوره بقره، آيه 48.
[2] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 48 سوره بقره.
[3] . سوره بقره، آيه 254.
[4] . سوره بقره، آيه 48.
[5] . سوره مدّثّر، آيه 48.
[6] . سوره سجده، آيه 4.
[7] . سوره زمر، آيه 44.
[8] . سوره بقره، آيه 255.
[9] . سوره سبأ، آيه 23.
[10] . سوره انبياء، آيه 28.
[11] . سوره مريم، آيه 87.
[12] . سوره غافر، آيه 18.
[13] . سوره نساء، آيه 64.
[14] . سوره يوسف، آيات 97 و98.
[15] . سوره غافر، آيه 7.
[16] . سوره زخرف، آيه 86.
[17] . بحارالانوار، ج 8، ص 30.
[18] . همان، ص 352.
[19] . همان، ص 53.
[20] . بحارالانوار، ج 2، ص 16.