تکبر کرد ورانده درگاه خدا شد!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 4
من یک بیم دهنده ام! آخرین سخن درباره ابلیس!

(آیه 71) از این آیه به بعد توضیحى است بر «مخاصمه ملأاعلى» و«ابلیس» وگفتگو درباره آفرینش «آدم».

نخست مى فرماید: «به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گِل مى آفرینم» (اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طین).

(آیه 72) اما براى این که تصور نشود که بعد وجود انسانى همان بعد خاکى است در این آیه مى افزاید: «هنگامى که آن را نظام بخشیدم، واز روح خود در آن دمیدم براى او به سجده افتید» (فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فیهُ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ).

(آیه 73) به این ترتیب آفرینش انسان پایان پذیرفت، «روح خدا» و«گِل تیره» به هم آمیختند، وموجودى عجیب وبى سابقه که قوس صعودى ونزولیش هر دو بى انتها بود آفرینش یافت، وموجودى با استعداد فوق العاده که مى توانست شایسته مقام «خلیفة اللهى» باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت «در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ).

(آیه 74) «جز ابلیس که تکبّر کرد واز کافران بود» (اِلاّ اِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرینَ).

 

آرى! بدترین بلاى جان انسان نیز همین کبر وغرور است که او را از درک حقایق محروم مى سازد، وبه تمرد وسرکشى وا مى دارد، واز صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خداست بیرون مى افکند، ودر صف کافران که صف یاغیان وطاغیان است قرار مى دهد.

(آیه 75) اینجا بود که ابلیس از سوى خداوند مورد مؤاخذه وبازپرسى قرار گرفت.

«فرمود: اى ابلیس! چه چیز مانع تو از سجده کردن بر مخلوقى که با قدرت خود آفریدم گردید»؟ (قالَ یا اِبْلیسُ ما مَنَعَکَ اَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَىَّ).

تعبیر به «یَدَى» (دو دست) در اینجا کنایه از قدرت است.

سپس مى افزاید: «آیا تکبر کردى یا از برترینها بودى»؟ برتر از این که فرمان سجود به تو داده شود (اَسْتَکْبَرْتَ اَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ).

بدون شک احدى نمى تواند ادعا کند که قدر ومنزلتش مافوق این است که براى خدا سجده کند.

(آیه 76) اما ابلیس با نهایت تعجب شق دوم را انتخاب کرد، ومعتقد بود برتر از آن است که چنین دستورى به او داده شود، لذا با کمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمد و«گفت: من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفریده اى واو را از گِل»! (قالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین).

در حقیقت او با این سخن مى خواست هم حکمت خدا را نفى کند وهم امر او را ـنعوذباللهـ بى مأخذ بشمرد.

تمام اشتباه ابلیس دراین بود که پنداشت، آتش اشرف از خاک است وهرگز نباید به موجود اشرف دستور داد که در برابر غیراشرف سجده کند!

وتمام اشتباه ابلیس در این دو مقدمه اخیر بود.

زیرا اولا آدم تنها از خاک نبود، بلکه عظمتش از آن روح الهى بود که در آن دمیده شد، وگرنه خاک کجا واین همه افتخار واستعداد وتکامل کجا؟!

دوم این که: خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى وحیات ومنابع حیاتى از خاک برمى خیزد، گیاهان وگلها وتمام موجودات زنده از خاک مدد مى گیرند.

در حالى که آتش با تمام اهمیتى که در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد، وتنها ابزارى است براى استفاده کردن از منابع خاکى، آن هم ابزارى خطرناک وویرانگر.

(آیه 77) اینجا بود که مى بایست این موجود پلید از صفوف ملأاعلى وفرشتگان عالم بالا اخراج گردد، لذا خداوند به او خطاب کرد و«فرمود:از آسمانها (وصفوف ملائکه) خارج شو که تو رانده درگاهِ منى»! (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّکَ رَجـیمٌ).

اینجا جاى پاکان ومقربان است، نه جاى آلودگان وسرکشان وتاریک دلان.

(آیه 78) وسپس افزود: «ومسلماً لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود» وهمیشه مطرود از رحمت من خواهى بود (وَاِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتى اِلى یَوْمِ الدّینِ).

(آیه 79) مهم این است که انسان هنگامى که از اعمال زشت خود نتیجه شومى مى گیرد بیدار شود، وبه فکر جبران بیفتد، اما چیزى خطرناکتر از آن نیست که همچنان بر مرکب غرور ولجاج سوار گردد، وبه مسیر خود به سوى پرتگاه ادامه دهد واین همان سرنوشت شومى بود که دامن «ابلیس» را گرفت.

اینجا بود که «حسد» تبدیل به «کینه» شد، کینه اى سخت وریشه دار.

چنانکه قرآن مى گوید: «عرض کرد: پروردگارا! مرا تا روزى که انسانها برانگیخته مى شوند مهلت ده» (قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ). مهلتى که از فرزندان آدم انتقام گیرم، وهمه را به گمراهى بکشانم.

در حقیقت او مى خواست تا آخرین فرصت ممکن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا که روز رستاخیز پایان دوران تکلیف است، ودیگر وسوسه واغوا مفهومى ندارد، علاوه بر این با این درخواست مرگ را از خود دور کند، وتا قیامت زنده بماند، هرچند همه جهانیان از دنیا بروند.

(آیه 80) در اینجا مشیّت الهى ـ به دلائلى که به زودى اشاره خواهیم کرد ـ اقتضا نمود که این خواسته ابلیس برآورده شود، اما نه بطور مطلق، که به صورت مشروط، چنانکه آیه شریفه مى فرماید: «گفت: تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ).

(آیه 81) ولى نه تا روز رستاخیز ومبعوث شدن خلایق بلکه «تا روز وزمان معینى» (اِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

این تعبیر اشاره به پایان این جهان است چرا که در آن روز همه موجودات زنده مى میرند، وتنها ذات پاک خداوند مى ماند. (قصص/88)

(آیه 82) اینجا بود که ابلیس مکنون خاطر خود را آشکار ساخت، وهدف نهائیش را از تقاضاى عمر جاویدان نشان داد، و«گفت: به عزّتت سوگند که همه آنان را گمراه خواهم کرد»! (قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ).

سوگند به «عزت» نشان مى دهد که او نهایت پافشارى را در تصمیم خویش داشته ودارد، وتا آخرین نفس بر سر گفتار خود ایستاده است.

(آیه 83) ولى متوجه این واقعیت بود که گروهى از بندگان خاص خدا به هیچ قیمتى در منطقه نفوذ وحوزه وسوسه او قرار نمى گیرند، لذا ناچار آنها را ازگفتار بالا استثنا کرد وگفت: «مگر بندگان مخلَص تو از میان آنها»! (اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ).

همانها که در راه معرفت وبندگى تو از روى اخلاص وصدق وصفا گام برمى دارند، تو نیز آنها را پذیرا شده اى، خالصشان کرده اى، ودر حوزه حفاظت خود قرارداده اى.

سؤال: چرا خداوند درخواست شیطان را درباره ادامه حیاتش پذیرفت، وچرا فوراً نابودش نکرد؟!

پاسخ این است که عالم دنیا میدان آزمایش وامتحان است ـ آزمایشى که وسیله پرورش وتکامل انسانهاست ـ ومى دانیم آزمایش جز در برابر دشمنان سرسخت وطوفانها وبحرانها امکان پذیر نیست.

البته اگر شیطان هم نبود هواى نفس ووسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمایش قرار مى داد، اما با وجود شیطان این تنور آزمایش داغتر شد، چرا که شیطان عاملى است از برون وهواى نفس عاملى است از درون!

 

من یک بیم دهنده ام! آخرین سخن درباره ابلیس!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma