19 - ادامه مسئله 2 تحریرالوسیله (ولایت پدر بر باکره) - 16/7/79

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 

19 - ادامه مسئله 2 تحریرالوسیله (ولایت پدر بر باکره) - 16/7/79

کلام در مسئله ثیّبه و باکره بود، بنا بر بعضى از اقوال یا بعنوان اولى و یا به عنوان ثانوى اذن ولى در امر نکاح لازم بود ولى در ثیّبه لازم نیست. این مسئله یک جنبه حکمى داشت

 

که بیان شد و ما با دلایل کافى ثابت کردیم که ثیّب احتیاج به اذن ولى ندارد، جنبه دیگر، جنبه موضوعى است با اینکه موضوع مقدم بر حکم است و باید اول از آن صحبت شود، چون موضوع شبیه علّت است و در مقام بحث ابتدا از علّت بحث مى شود بعداً از معلول، ولى در مقام بحث فقهى اول باید بحث حکمى کرد و بعد موضوعى، چون موضوع دلیل را باید در دلیل و روایت پیدا کرد. و بعد بحث موضوعى کنیم. بسیارى از روایات کلمه ثیّب را داشت باید ببینیم این عنوان معنى و مفهومش چیست؟ اقوال در اینجا مختلف است. هم عامه و هم خاصه که مقدارى از کلمات هردو را بیان مى کنیم. چهار احتمال در مفهوم ثیّب و ثیّبه وجود دارد:

1- زوال عضو مخصوص باىّ سبب کان: عضو مخصوص (غشاء و پرده مخصوص) ولو به یک حرکت نامناسب پاره شود یا به مریضى و یا به وطى، (چه حلال و چه حرام) که این ثیّبه است (در اینصورت امر دائرمدار عضو مخصوص است).

2- زوال عضو مخصوص به سبب دخول (حلالاً او حراماً) لا بأى سبب.

3- زوال به سبب دخول حلالاً باشد (نکاحى و بدنبال نکاح، دخولى و بدنبال آن زوال).

4- کار به زوال عضو مخصوص نداریم، و معیار ازدواج است. آنکه ازدواج نکرده بکر است و آنکه ازدواج کرده ثیّب است.

کلمات علماى شیعه:

مرحوم شهید ثانى مى فرماید: اعلم ان الثّیبوبة تحقّق بزوال البکارة(1) (معیار زوال عضو است) بوطى او غیره و انتفاء الولایة عنها مشروط بکونها من وطى. (ولو ثیبوبة متحقق مى شود به زوال عضو ولى انتفاء ولایت در جائى است که زوال عضو به سبب وطى باشد، پس دو چیز را شرط مى داند: زوال العضو و کونها بالوطى) کما نبّه علیه فى الروایة.

و امّا کلام نراقى در مستند خلاصه اش این است:

لو ذهبت بکارتها بغیر الوطى فحکمها حکم البکر و کذا من ذهبت بکارتها بالزّنا (پس ایشان سه چیز را شرط مى داند، 1- زائل شدن عضو. 2- به وطى بودن. 3- حلال بودن وطى) بعد نتیجه مى گیرد:و لو تزوّجت و مات زوجها او طلّقها قبل الوطى لم تسقط الولایة (باز هم باکره است و ولایت و اذن ولى هست) للاجماع و صدق الباکرة علیها.(2)

مرحوم سید یزدى صاحب عروة احتمال چهارم را پذیرفته است و مى گوید مدار تزویج است اگر ازدواج کرده، ثیّبه است و اگر ازدواج نکرده، باکره است (چه عضو باشد، چه نباشد) بنابراین هرآنچه را که مستند ادعاى اجماع بر آن دارد ایشان خلاف آن را مى گوید. البته احتمالات دیگرى هم در کلام ایشان هست.

کلمات اهل سنّت:

ثیّب کسى است که موطوء فى القُبُل باشد حلالاً او حراماً و هذا هو مذهب الشافعى. پس گوئى شافعى حکم را دائر مدار وطى مى کند مگر اینکه کلام ایشان را حمل بر غالب کنیم که غالباً در اثر وطى عضو زائل مى شود که در این صورت با کلام مسالک سازگار است بعد از مالک و ابوحنیفه نقل مى کند که وطى باید حلال باشد و اگر حرام باشد حکم باکره را دارد و اگر بدون وطى هم باشد حکم باکره را دارد. (شبیه مستند نراقى)(3).

آنچه که از مجموع اقوال عامه و خاصه استفاده مى کنیم این است که لم یتفقوا على شىء واحد.

پس تا اینجا احتمالات و اختلافات اقوال روشن شد حال سراغ ادله برویم:

ابتدا سراغ لغت مى رویم که ثیّب در لغت یعنى چه؟ ما در اصول ثابت کردیم که قول لغوى حجّت است با شرایط خودش و اینکه شیخ و بعضى از اصولیین دیگر گفتند قول لغوى حجّت نیست ما قبول نکردیم چون خود اینها هم در صورت اختلاف به قول لغوى مراجعه مى کنند. بعد از قول لغوى سراغ مفهوم عرفى باکره و ثیّبه مى رویم و بعد به سراغ روایات مى رویم.

قول لغوى:

از کلمات اهل لغت استفاده مى شود که ثیّب گاهى صفت زن است و گاهى براى مرد است ولى غالباً صفت براى زن است.

احتمال دارد از ماده ثَوَبَ و یا ثَیَبَ گرفته شده باشد. راغب در مفردات مى گوید از ماده ثَوَبَ است و ثاب یثوب به معنى رجع یرجع است و ثیّب را ثیّب مى گویند چون ازدواج کرده و طلاق گرفته یا شوهرش مرده است و رجع، لذا نتیجه مى گیرند لانها رجع من الزّواج الى حالة قبل الزّواج. پس معیار را ازدواج و طلاق مى داند.

قاموس مى گوید: الثّیّب المرأة فارقت زوجها او دُخِل بها.

صحاح مطلبى از ابن سکیّت نقل مى کند و خودش چیزى نمى گوید و ظاهراً همان را مى پذیرد. هو الذى دخل بامرأة و هى الّتى دخلت بها (پس هم مرد و هم زن را ثیب مى گویند)

پس اقوال اهل لغت هم اختلاف دارد همانگونه که فقهاء اختلاف دارند.

مفهوم عرفى:

امّا آنچه که متبادر عرفى است، آنست که باکره کسى است که آن عضو را داشته باشد حتى اگر ازدواج کرده باشد و حتى اگر دخول هم کرده باشد (چون در بعضى موارد خاص، عضو مخصوص با دخول زائل نمى شود) به این معنى که در عرف اگر عضو باشد مى گویند باکره است و اگر حتى با یک جستن عضوش پاره شود مى گویند بکارتش زایل شده است پس متبادر ذهن عرفى این است که عضو باقى باشد یا نه.

تا اینجا به نتیجه روشنى نرسیدیم ولى مدار ما در این مسئله روایات است اگر روایات نداشتیم مجبور بودیم یا قول لغوى را بپذیریم یا تبادر عرفى را.

روایات:

یکدسته مهم از اخبار ما مى گوید کسى که ازدواج کرده ثیّبه است و کسى که ازدواج نکرده، باکره است:

* عن الحلبى عن ابى عبداللّه(ع) انه قال فى المرأة الثّیب تخطب الى نفسها، قال هى املک بنفسها تولّى امرها من شاءت اذا کان کفواً بعد ان تکون قد نکحت رجلا قبله.(4)

* عن عبدالخالق قال سألت اباعبداللّه(ع) عن المرأة الثّیّب تخطب الى نفسها قال: هى املک بنفسها تولّى من شاءت اذا کان کفواً بعد ان تکون قد نکحت زوجاً قبل ذلک.(5) این حدیث از حیث سند ضعیف است.

* عن عبدالرّحمن ابن ابى عبداللّه قال سألت اباعبداللّه: اذا کان قد تزوّجت زوجاً قبله.(6)

* عن ابراهیم بن میمون عن ابى عبداللّه (ع) قال: اذا کانت الجاریة بین ابویها فلیس لها مع ابویها امرٌ و اذا کانت قد تزوجت لم یُزوّجها الاّ برضا منها.(7)

(یعنى اگر تزویج کرده، حکم باکره از بین رفته است و ثیبه است).

1. مسالک، ج 1، ص 452.

2. مستند، ج 16، ص 123.

3. کتاب مغنى ابن قدامه، ج 7، ص 388.

4. ح 4، باب 3 از ابواب عقد نکاح.

5. ح 2، باب 3.

6. ح 12، باب 3.

7. ح 3، باب 9 از ابواب عقد نکاح.

Peinevesht:
  
    
TarikheEnteshar: « 1279/01/01 »
CommentList
*TextComment
*PaymentSecurityCode http://makarem.ir
CountBazdid : 5422