باگذشت ‏ترين مردم کيست؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 

باگذشت ‏ترين مردم کيست؟

به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری makarem news

Chekideh: امام حسين عليه السّلام در ضمن خطبه ای فرمودند: «باگذشت ‏ترين مردم كسى است كه از جايگاه قدرت گذشت كند؛ خَطَبَ الْحُسَيْنُ‏ عليه السّلام: ... إِنَّ أَعْفَى النَّاسِ مَنْ عَفَا عَنْ قُدْرَةٍ ...». ارزش عفو در جايى بسيار بالاست كه انسان قدرت بر انتقام و مقابله به مثل دارد، و اگر راه عفو را پيش مى‏ گيرد، از موضع ضعف نيست. اين گونه عفو مفيد وسازنده است، هم براى مظلومى كه پيروز شده، زيرا سبب صفاى دل و تسلط او بر هواى نفس مى ‏شود، و هم براى ظالمى كه مغلوب گشته، زيرا او را به اصلاح خويشتن وا مى ‏دارد.
Keywords: قرآن,قدرت,خشم,ظلم,فضيلت,انتقام,عدل,امام حسين,گذشت,سيره پيامبر,عفو,انتقام جوئى,کینه توزی,روایات,جنایت,مواعظ الحسين,مکارم شيرازی,كينه‏,فتح مكه,عفو عمومى,خُذِ الْعَفْوَ,وَ لْيَعْفُوا,وَ أَنْ تَعْفُوا,شكرانه پیروزی,زخم دل,تَشَفّى خاطر,عقده انتقام

مواعظ الحسين عليه السلام در آثار آيت الله العظمی مکارم شيرازی

به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری


باگذشت ‏ترين مردم کيست؟

امام حسين عليه السّلام در ضمن خطبه ای فرمودند: «باگذشت ‏ترين مردم كسى است كه از جايگاه قدرت گذشت كند؛ خَطَبَ الْحُسَيْنُ‏ عليه السّلام: ... إِنَّ أَعْفَى النَّاسِ مَنْ عَفَا عَنْ قُدْرَةٍ ...».[1]

يكى از بزرگترين فضائل اخلاقى كه رسيدن به آن كار آسانى نيست، عفو و گذشت به هنگام قدرت و ترك انتقام جويى است. بسيارى از مردم كينه‏ ها را در سينه‏ هاى خود پنهان مى ‏كنند، و به طور دائم در انتظار روزى هستند كه بر دشمن پيروز شوند، و چندين برابر از او انتقام بگيرند، نه ‏فقط بدى را به بدى پاسخ گويند، بلكه يك بدى را به چندين بدى پاسخ دهند و از همه بدتر اين كه گاه به اين صفت رذيله و بسيار زشت افتخار هم مى ‏كنند و مى ‏گويند ما كسى هستيم كه پس از پيروزى بر دشمن با او چنين و چنان كرديم.

تاريخ جهان پر است از انتقام جويى ‏هاى بى‏ رحمانه سلاطين و امرا و قبائل و اقوام و ملت‏ ها. عجب اين كه انتقام جويى ‏ها به صورت زنجيره ‏اى پيش مى ‏رود. فرضاً قبيله‏ اى از قبيله‏ اى ديگر يك نفر را به قتل مى ‏رساند، قبيله مقتول به هنگام قدرت ده نفر را مى ‏كشد، باز قبيله اوّل به هنگام قدرت پنجاه نفر را به قتل مى ‏رساند و حمام خون به راه مى ‏افتد. غارت ها، هتك ناموس ‏ها، قتل عام‏ ها معمولًا زاييده همين خوى زشت حيوانى است.

اما سيره انبياء و اولياء اين بوده است كه هنگام پيروزى حتى الامكان گذشته‏ ها را با آب عفو بشويند، و دشمنان سرسخت را از اين طريق به دوستان صميمى مبدّل سازند. آنها هرگز علاقه نداشتند خون را با خون بشويند (جز در موارد استثناء) و بدى را با بدى پاسخ گويند، بلكه سعى داشتند تا آنجا كه مقدور است بدى ‏ها را به خوبى پاسخ دهند، چرا كه هدف آنها تربيت بوده نه انتقام، خاموش كردن آتش بوده نه برافروختن آتش ‏هاى جديد.

ولى به يقين اين كار، كار همه كس نيست، كار افرادى است كه در پرتو ايمان و تقوا تربيت شده ‏اند و تسلط بر نفس داشتند، كار افراد با فضيلت و پر افتخار و انسان‏هاى شايسته است، و گرنه درنده خويان چيزى را جز انتقام به رسميت نمى‏ شناسند و به آن افتخار مى‏ كنند.

آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى مملو است از بيان فضيلت عفو و نكوهش از روح انتقام جويى و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام گواه بسيار خوبى براى اين معنى است كه يك نمونه آن داستان فتح مكه و عفو عمومى پيامبر صلى الله عليه و آله از دشمنان خونخوار و بسيار سرسخت است. [2]

خداوند متعال مى‏ فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْف‏؛[3] اى پيامبر گذشت را اتخاذ كن و به كار نيك و معروف امر نما» و نيز فرمود: «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا؛[4] بايد عفو و گذشت كنند».

راغب در مفردات مى ‏گويد: «صَفْح» بالاتر و بليغ تر از «عفو» است؛ گاهى انسان عفو مى ‏كند ولى به مرتبه «صفح» نمى‏ رسد. شايد مرادش اين باشد كه انسان از مسئله ‏اى گذشت مى‏ كند ولى هنوز كدورتى از طرف در قلب او است، ولى «صَفْح» آن است كه اين مقدار كدورت نيز نباشد و با خلوص و طيب نفس گذشت كند. قرآن در جاى ديگر گويد: «وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى؛[5]و اگر عفو كنيد به تقوى نزديكتر است».[6]

فضيلت عفو در هنگام قدرت

ارزش عفو در جايى بسيار بالاست كه انسان قدرت بر انتقام و مقابله به مثل دارد، و اگر راه عفو را پيش مى‏ گيرد، از موضع ضعف نيست. اين گونه عفو مفيد وسازنده است، هم براى مظلومى كه پيروز شده، زيرا سبب صفاى دل و تسلط او بر هواى نفس مى ‏شود، و هم براى ظالمى كه مغلوب گشته، زيرا او را به اصلاح خويشتن وا مى ‏دارد.[7]

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏ فرمايند: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْه‏؛[8] هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار ده».[9]

آن جناب همچنين مى‏ فرمايند: «أَوْلَى‏ النَّاسِ‏ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ‏ عَلَى‏ الْعُقُوبَةِ؛[10]شايسته ‏ترين مردم به عفو، قادرترين آنها به مجازات است».[11]

فكر كينه ‏توز و انتقامجو، مانند خون كسى است كه بيمارى قند دارد؛ همانطور كه زيادى قند خون مانع بهبودى زخم بدن مى ‏شود و نمى ‏گذارد بريدگى پوست و عضله التيام پيدا كند، همچنين حسّ كينه و تمايل شديد به انتقام، مانع علاج زخم دل است و نمى ‏گذارد خاطر مجروح درمان گردد. اين قبيل افراد، تا از شخص مورد نظر انتقام نگيرند و عمل او را به دلخواه خود تلافى نكنند، شفاى دل نمى‏ يابند.

اين گروه، با انديشه ناسالم و فكر بيمار و روح عليل كه دارند، همواره در معرض درنده خوئى و اعمال ضدّ انسانى هستند و ممكن است در مواقعى براى تَشَفّى خاطر و اقناع ميل انتقام، به‏ جنايات وحشت ‏زا و خطرناكى دست بزنند.

به عنوان مثال در قرن ششم هجرى شخصى به نام «ابن سلّار» كه از افسران ارتش مصر بود، به مقام وزارت رسيد و در كمال قدرت بر مردم حكومت مى‏ كرد. او از يك طرف مردى شجاع، فعّال، و باهوش بود و از طرف ديگر خودخواه، خشن و ستمكار. در دوران وزارت خود خدمت بسيار و ظلم فراوان كرد.

موقعى كه «ابن سلّار» يك فرد سپاهى بود، به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد «ابى الكرم» مستوفى ديوان رفت و پيرامون محكوميت خود توضيحاتى داد. ابى الكرم به حق يا به ناحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت: «سخن تو در گوش من فرو نشود».

ابن سلّار از گفته وى خشمگين گرديد، كينه ‏اش را به دل گرفت. موقعى كه وزير شد و فرصت انتقام به دست آورد، او را دستگير نمود و فرمان داد ميخ بلندى را در گوش وى فرو كوفتند تا از گوش ديگرش سر بيرون رفت. در آغاز كوبيدن ميخ، هر بار كه ابى الكرم فرياد مى ‏زد ابن سلّار مى ‏گفت اكنون سخن من در گوش تو فرو شد. سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشت به دار آويختند.[12]

«ابى الكرم» با گفته خود خاطر «ابن سلّار» را مجروح نمود و به دل او زخم زد. اگر ابن سلّار داراى سجاياى انسانى و سلامت فكر و روح مى ‏بود، با گذشت چند هفته و حداكثر چند ماه، زخم دلش بهبود مى ‏يافت، و آن خاطره تلخ را فراموش مى ‏كرد. ولى او گرفتار بيمارى فكر و روح و فساد اخلاق بود و بر اثر خودخواهى، به سبب كينه‏ توزى و انتقامجوئى، جراحت خاطرش التيام پيدا نكرد. به همين جهت پس از گذشت چند سال كه به وزارت رسيد و قدرت انتقام به دست آورد، گفته او را تلافى نمود و به دل خويش شفا بخشيد. ولى در انتقامجوئى مرتكب عمل وحشيانه و غير انسانى شد و مردى را به جرم گفتن يك جمله با وضع فجيع و دردناكى به هلاكت‏ رساند.[13]

مولای متّقيان علی بن ابی طالب عليه السّلام مى ‏فرمايند: «الْعَدْلُ‏ أَنَّكَ‏ إِذَا ظُلِمْتَ‏ أَنْصَفْتَ‏ وَ الْفَضْلُ‏ أَنَّكَ‏ إِذَا قَدَرْتَ‏ عَفَوْت‏؛[14]عدل اين است كه اگر مورد ستم واقع شدى، با ستم كننده خود منصفانه رفتار نمائى و براى كيفر او از مرز حق و قانون تجاوز نكنى و فضيلت اين است كه اگر قدرت به دست آوردى از مجازاتش چشم ‏پوشى كنى و او را مشمول عفو و بخشش قرار دهى».[15]

Source:
1. اخلاق در قرآن
2. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه 
3. پيام امام امير المومنين عليه السلام
4. گفتار معصومين(ع)
Peinevesht:

[1] . نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، حلوانى، حسين بن محمد، محقق / مصحح: مدرسة الإمام المهدی(عج)، ناشر: مدرسة الإمام المهدی(عج)، قم، 1408هـ ق‏، چاپ اول‏، ص81-82؛ كشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلى، على بن عيسى‏، محقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، ناشر: بنى هاشمى، تبريز، 1381هـ ق، چاپ اول،‏ ج‏2، ص29-30؛ بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، دار إحياء التراث العربی، بيروت، 1403هـ ق، چاپ دوم، ج‏75، ص121-122.

[2] . اخلاق در قرآن‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، 1377هـ ش‏‏، چاپ اول،‏ ج‏3، ص409-410.

[3] . سوره اعراف، آيه 199.

[4] . سوره نور، آيه 22.

[5] . سوره بقره، آيه 237.

[6] . اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: حجة الإسلام والمسلمين اكبر خادم الذاكرين، ‏نسل جوان، قم‏، 1385هـ ش‏، چاپ اول‏، ج‏2، ص440.

[7] . اخلاق در قرآن، همان، ص426.

[8] . نهج البلاغة، شريف الرضى، محمد بن حسين، تحقيق و تصحيح: صبحی صالح، انتشارات هجرت، قم، 1414هـ ق، چاپ اوّل، ص470، کلمات قصار، حكمت11.

[9] . گفتار معصومين(ع)، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: حجة الإسلام سيد محمد عبدالله زاده‏، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، 1387هـ ش، چاپ اول،‏ ج‏2، ص79.

[10] . نهج البلاغة، همان، ص478، کلمات قصار، حکمت52.

[11] . پيام امام امير المومنين عليه السلام، آيت الله العظمی ناصر مكارم شيرازى‏، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه، تهران‏، 1386هـ ش‏، چاپ اول‏، ج‏12، ص331.

[12] . لغت نامه دهخدا، دهخدا، علی اکبر، دانشگاه تهران، 1377هـ ش، چاپ دوم، ج1، ص320، (آ ـ ابوسعد).

 [13]. گفتار فلسفی (اخلاق از نظر همزيستی و ارزشهای انسانى)، فلسفى، محمد تقی، هيئت نشر معارف اسلامى، تهران، 1356هـ ش، ج1، ص184-185؛ اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، همان، ص446-447.

[14] . غرر الحكم و درر الكلم‏، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، محقق / مصحح: رجائى، سيد مهدى‏، دارالكتاب الإسلامي‏، قم، 1410هـ ق‏، چاپ دوم‏، ص122.

[15] . اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، همان، ص442.

TarikheEnteshar: « 1402/07/10 »
CommentList
*TextComment
*PaymentSecurityCode http://makarem.ir
CountBazdid : 2097