مواعظ الحسين عليه السلام در آثار آيت الله العظمی مکارم شيرازی
به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری
باگذشت ترين مردم کيست؟
امام حسين عليه السّلام در ضمن خطبه ای فرمودند: «باگذشت ترين مردم كسى است كه از جايگاه قدرت گذشت كند؛ خَطَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام: ... إِنَّ أَعْفَى النَّاسِ مَنْ عَفَا عَنْ قُدْرَةٍ ...».[1]
يكى از بزرگترين فضائل اخلاقى كه رسيدن به آن كار آسانى نيست، عفو و گذشت به هنگام قدرت و ترك انتقام جويى است. بسيارى از مردم كينه ها را در سينه هاى خود پنهان مى كنند، و به طور دائم در انتظار روزى هستند كه بر دشمن پيروز شوند، و چندين برابر از او انتقام بگيرند، نه فقط بدى را به بدى پاسخ گويند، بلكه يك بدى را به چندين بدى پاسخ دهند و از همه بدتر اين كه گاه به اين صفت رذيله و بسيار زشت افتخار هم مى كنند و مى گويند ما كسى هستيم كه پس از پيروزى بر دشمن با او چنين و چنان كرديم.
تاريخ جهان پر است از انتقام جويى هاى بى رحمانه سلاطين و امرا و قبائل و اقوام و ملت ها. عجب اين كه انتقام جويى ها به صورت زنجيره اى پيش مى رود. فرضاً قبيله اى از قبيله اى ديگر يك نفر را به قتل مى رساند، قبيله مقتول به هنگام قدرت ده نفر را مى كشد، باز قبيله اوّل به هنگام قدرت پنجاه نفر را به قتل مى رساند و حمام خون به راه مى افتد. غارت ها، هتك ناموس ها، قتل عام ها معمولًا زاييده همين خوى زشت حيوانى است.
اما سيره انبياء و اولياء اين بوده است كه هنگام پيروزى حتى الامكان گذشته ها را با آب عفو بشويند، و دشمنان سرسخت را از اين طريق به دوستان صميمى مبدّل سازند. آنها هرگز علاقه نداشتند خون را با خون بشويند (جز در موارد استثناء) و بدى را با بدى پاسخ گويند، بلكه سعى داشتند تا آنجا كه مقدور است بدى ها را به خوبى پاسخ دهند، چرا كه هدف آنها تربيت بوده نه انتقام، خاموش كردن آتش بوده نه برافروختن آتش هاى جديد.
ولى به يقين اين كار، كار همه كس نيست، كار افرادى است كه در پرتو ايمان و تقوا تربيت شده اند و تسلط بر نفس داشتند، كار افراد با فضيلت و پر افتخار و انسانهاى شايسته است، و گرنه درنده خويان چيزى را جز انتقام به رسميت نمى شناسند و به آن افتخار مى كنند.
آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى مملو است از بيان فضيلت عفو و نكوهش از روح انتقام جويى و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام گواه بسيار خوبى براى اين معنى است كه يك نمونه آن داستان فتح مكه و عفو عمومى پيامبر صلى الله عليه و آله از دشمنان خونخوار و بسيار سرسخت است. [2]
خداوند متعال مى فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْف؛[3] اى پيامبر گذشت را اتخاذ كن و به كار نيك و معروف امر نما» و نيز فرمود: «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا؛[4] بايد عفو و گذشت كنند».
راغب در مفردات مى گويد: «صَفْح» بالاتر و بليغ تر از «عفو» است؛ گاهى انسان عفو مى كند ولى به مرتبه «صفح» نمى رسد. شايد مرادش اين باشد كه انسان از مسئله اى گذشت مى كند ولى هنوز كدورتى از طرف در قلب او است، ولى «صَفْح» آن است كه اين مقدار كدورت نيز نباشد و با خلوص و طيب نفس گذشت كند. قرآن در جاى ديگر گويد: «وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى؛[5]و اگر عفو كنيد به تقوى نزديكتر است».[6]
فضيلت عفو در هنگام قدرت
ارزش عفو در جايى بسيار بالاست كه انسان قدرت بر انتقام و مقابله به مثل دارد، و اگر راه عفو را پيش مى گيرد، از موضع ضعف نيست. اين گونه عفو مفيد وسازنده است، هم براى مظلومى كه پيروز شده، زيرا سبب صفاى دل و تسلط او بر هواى نفس مى شود، و هم براى ظالمى كه مغلوب گشته، زيرا او را به اصلاح خويشتن وا مى دارد.[7]
امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْه؛[8] هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار ده».[9]
آن جناب همچنين مى فرمايند: «أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ؛[10]شايسته ترين مردم به عفو، قادرترين آنها به مجازات است».[11]
فكر كينه توز و انتقامجو، مانند خون كسى است كه بيمارى قند دارد؛ همانطور كه زيادى قند خون مانع بهبودى زخم بدن مى شود و نمى گذارد بريدگى پوست و عضله التيام پيدا كند، همچنين حسّ كينه و تمايل شديد به انتقام، مانع علاج زخم دل است و نمى گذارد خاطر مجروح درمان گردد. اين قبيل افراد، تا از شخص مورد نظر انتقام نگيرند و عمل او را به دلخواه خود تلافى نكنند، شفاى دل نمى يابند.
اين گروه، با انديشه ناسالم و فكر بيمار و روح عليل كه دارند، همواره در معرض درنده خوئى و اعمال ضدّ انسانى هستند و ممكن است در مواقعى براى تَشَفّى خاطر و اقناع ميل انتقام، به جنايات وحشت زا و خطرناكى دست بزنند.
به عنوان مثال در قرن ششم هجرى شخصى به نام «ابن سلّار» كه از افسران ارتش مصر بود، به مقام وزارت رسيد و در كمال قدرت بر مردم حكومت مى كرد. او از يك طرف مردى شجاع، فعّال، و باهوش بود و از طرف ديگر خودخواه، خشن و ستمكار. در دوران وزارت خود خدمت بسيار و ظلم فراوان كرد.
موقعى كه «ابن سلّار» يك فرد سپاهى بود، به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد «ابى الكرم» مستوفى ديوان رفت و پيرامون محكوميت خود توضيحاتى داد. ابى الكرم به حق يا به ناحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت: «سخن تو در گوش من فرو نشود».
ابن سلّار از گفته وى خشمگين گرديد، كينه اش را به دل گرفت. موقعى كه وزير شد و فرصت انتقام به دست آورد، او را دستگير نمود و فرمان داد ميخ بلندى را در گوش وى فرو كوفتند تا از گوش ديگرش سر بيرون رفت. در آغاز كوبيدن ميخ، هر بار كه ابى الكرم فرياد مى زد ابن سلّار مى گفت اكنون سخن من در گوش تو فرو شد. سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشت به دار آويختند.[12]
«ابى الكرم» با گفته خود خاطر «ابن سلّار» را مجروح نمود و به دل او زخم زد. اگر ابن سلّار داراى سجاياى انسانى و سلامت فكر و روح مى بود، با گذشت چند هفته و حداكثر چند ماه، زخم دلش بهبود مى يافت، و آن خاطره تلخ را فراموش مى كرد. ولى او گرفتار بيمارى فكر و روح و فساد اخلاق بود و بر اثر خودخواهى، به سبب كينه توزى و انتقامجوئى، جراحت خاطرش التيام پيدا نكرد. به همين جهت پس از گذشت چند سال كه به وزارت رسيد و قدرت انتقام به دست آورد، گفته او را تلافى نمود و به دل خويش شفا بخشيد. ولى در انتقامجوئى مرتكب عمل وحشيانه و غير انسانى شد و مردى را به جرم گفتن يك جمله با وضع فجيع و دردناكى به هلاكت رساند.[13]
مولای متّقيان علی بن ابی طالب عليه السّلام مى فرمايند: «الْعَدْلُ أَنَّكَ إِذَا ظُلِمْتَ أَنْصَفْتَ وَ الْفَضْلُ أَنَّكَ إِذَا قَدَرْتَ عَفَوْت؛[14]عدل اين است كه اگر مورد ستم واقع شدى، با ستم كننده خود منصفانه رفتار نمائى و براى كيفر او از مرز حق و قانون تجاوز نكنى و فضيلت اين است كه اگر قدرت به دست آوردى از مجازاتش چشم پوشى كنى و او را مشمول عفو و بخشش قرار دهى».[15]