حقيقت مرگ؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 

حقيقت مرگ؟

به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری makarem news

Chekideh: در حماسه ‏هاى روز عاشورا مى‏ خوانيم كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا ياران خود را مخاطب ساخته فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ! فَمَا الْمَوْتُ‏ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ، فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ؟؛ استقامت كنيد اى بزرگ زادگان! چرا كه مرگ فقط پلى است كه شما را از ناراحتى ‏ها و رنج ‏ها به سوى باغ ‏هاى وسيع و نعمت ‏هاى جاويدان بهشت عبور مى ‏دهد، كدام يك از شما ناخشنوديد كه از زندانى به قصرى منتقل شويد؟».
Keywords: شهادت,امام صادق,امام باقر,مرگ,دوزخ,بهشت,انتقال,آخرت,معاد,عاشورا,امام حسين,کربلا,کافر,امام حسن,مخلوق,امام کاظم,امام سجاد,مومن,مؤمن,فنا,عالم بقا,سکرات مرگ,انتحار,مادی,خودکشی,تولد ثانوى,امام هادى,الهی,پوچ گرایی,مواعظ الحسين,مکارم شيرازی,حقیقت مرگ,مرگ چیست,قَنْطَرَةٌ,الْمَوْتُ‏,امام‏ حسين‏,الدُّنْيَا,سِجْنُ الْمُؤْمِنِ,جَنَّةُ الْكَافِرِ,سَكْرَةُ الْمَوْتِ,امر عدمى,امر وجودی,نَزْعِ ثِيَابٍ,فَكِّ قُيُودٍ,اَفْخَرِ الثِّيَابِ‏,الهيّين,علم فنا,مادّيين,مرغ باغ ملكوت,جان جاودان,دلق رنگ رنگ

مواعظ الحسين عليه السلام در آثار آيت الله العظمی مکارم شيرازی

به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری


حقيقت مرگ؟

در حماسه ‏هاى روز عاشورا مى‏ خوانيم كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا ياران خود را مخاطب ساخته فرمود:[1] «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ! فَمَا الْمَوْتُ‏ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ، فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ؟؛ استقامت كنيد اى بزرگ زادگان! چرا كه مرگ فقط پلى است كه شما را از ناراحتى ‏ها و رنج ‏ها به سوى باغ ‏هاى وسيع و نعمت ‏هاى جاويدان بهشت عبور مى ‏دهد، كدام يك از شما ناخشنوديد كه از زندانى به قصرى منتقل شويد؟».

اين سخن را امام‏ حسين‏ عليه السلام در حالى بيان فرمود كه هر قدر دايره محاصره او و لشكريانش تنگ تر و مشكلات ميدان جنگ شديدتر مى‏ شد، چهره‏ هايى برافروخته ‏تر و حالتى آرام تر داشتند.

در اينجا بعضى از يارانش به بعضى ديگر اشاره كرده، مى ‏گفتند: «اُنْظُرُوا لَايُبَالِي بِالْمَوْتِ!‏؛ بنگريد او به مرگ اعتنا نمى ‏كند و هراسى از آن ندارد!». امام عليه السلام اين معنا را شنيد و سخنان فوق را بيان فرمود و سپس افزود: پدرم از رسول خدا چنين نقل كرد: «أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ، وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ، مَاكَذَبْتُ وَ لَاكُذِبْتُ؛ دنيا زندان مؤمنان و بهشت كافران است و مرگ پلى است براى گروه اوّل به سوى بهشت، و پلى است براى گروه دوّم به سوى دوزخ، نه دورغ مى ‏گويم و نه به من دروغ گفته شده است».[2]

از جمله تعبيراتی که قرآن از «مرگ» دارد، تعبير آيه 19 سوره «ق» است که می فرمايد: «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ؛ و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى ‏رسد، [و به انسان گفته مى ‏شود] اين همان چيزى است كه از آن مى ‏گريختى!».

«سَكْرَةُ الْمَوْتِ» حالتى است شبيه به «مستى» كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ، به صورت هيجان و انقلاب فوق العاده‏ اى به انسان دست مى ‏دهد، و گاه بر عقل او چيره مى‏ گردد، و او را در اضطراب و ناآرامى شديدى فرو مى ‏برد.

چگونه چنين نباشد در حالى كه مرگ يك مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحظه تمام پيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن خو گرفته بود، قطع كند و در عالمى گام بگذارد كه براى او كاملا تازه و اسرار آميز است. به خصوص اينكه در لحظه مرگ، انسان درك و ديد تازه‏ اى پيدا مى ‏كند؛ بى ثباتى اين جهان را با چشم خود مى ‏بيند و حوادث بعد از مرگ را كم و بيش مشاهده مى‏ كند. اينجا است كه وحشتى عظيم سر تا پاى او را فرا مى‏ گيرد و حالتى شبيه مستى‏[3] به او دست مى ‏دهد ولى «مست» نيست.[4]

غالبا مردم تصور مى‏ كنند مرگ يك امر عدمى و به معنى فنا است، ولى اين برداشت هرگز با آنچه در قرآن مجيد آمده و دلائل عقلى به آن رهنمون مى‏ شود موافق نيست.

«مرگ» از نظر قرآن يك امر وجودى است، يك انتقال و عبور از جهانى به جهان ديگر است، و لذا در بسيارى از آيات قرآن از «مرگ» تعبير به «تَوَفّى» شده كه به معنى بازگرفتن، و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان است.[5] تعبير آيه «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ» نيز اشاره به همين معنى است.‏

بعضى از آيات قرآن  نيز مرگ را صريحا «مخلوق» خدا شمرده: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ».[6]

در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ آمده است.

در حديثى مى ‏خوانيم كه از امام سجاد عليه السّلام سؤال كردند: «مَا الْمَوْتُ»؛ (مرگ چيست؟). ايشان در پاسخ فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ كَنَزْعِ ثِيَابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَ فَكِّ قُيُودٍ وَ أَغْلَالٍ ثَقِيلَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ‏ بِأَفْخَرِ الثِّيَابِ‏ وَ أَطْيَبِهَا رَوَائِحَ وَ أَوْطَإِ الْمَرَاكِبِ وَ آنَسِ الْمَنَازِلِ وَ لِلْكَافِرِ كَخَلْعِ ثِيَابٍ فَاخِرَةٍ وَ النَّقْلِ عَنْ مَنَازِلَ أَنِيسَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَوْسَخِ الثِّيَابِ وَ أَخْشَنِهَا وَ أَوْحَشِ الْمَنَازِلِ وَ أَعْظَمِ الْعَذَابِ؛[7] براى مؤمن مانند كندن لباس چركين و پر حشرات است، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن به فاخرترين لباس ها و خوشبوترين عطرها و راهوارترين مركب ها و مناسب ترين منزل ها است. و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزل هاى مورد علاقه، و تبديل آن به چرك ‏ترين و خشن ترين لباس ها و وحشتناك ترين منزل ها و بزرگ ترين عذاب!».

از امام باقر عليه السّلام نيز همين سؤال شد فرمود: «هُوَ النَّوْمُ الَّذِي يَأْتِيكُمْ كُلَّ لَيْلَةٍ، إِلَّا أَنَّهُ طَوِيلٌ مُدَّتُهُ لَايُنْتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛[8] مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى ‏آيد، جز اينكه مدتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى ‏شود تا روز قيامت»!

حالت اشخاص در برزخ متفاوت است: بعضى گويى به خواب فرو مى ‏روند و بعضى - همچون شهيدان راه خدا و مؤمنان قوى الايمان - غرق انواع نعمت ها مى ‏شوند و جمعى از جبّاران و اشقيا غرق عذاب الهى.

در حديث ديگرى[9] مى ‏خوانيم: امام موسى بن جعفر عليه السّلام وارد بر كسى شد، در حالى كه غرق سكرات موت بود و به هيچكس پاسخ نمى‏ گفت، جمعيت عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى و بگويى بيمار ما الان در چه حالى است؟

فرمود: «مرگ وسيله تصفيه است كه مؤمنان را از گناه پاك مى ‏كند، و آخرين ناراحتى اين عالم است، و كفاره آخرين گناهان آنها است، در حالى كه كافران را از نعمت هايشان جدا مى ‏كند، و آخرين لذتى است كه به آنها مى ‏رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احيانا انجام داده‏ اند، و اما اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آن چنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى ‏شود، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهل بيت باشد»![10]

مرگ‏ دريچه ‏اى به عالم بقا

شك نيست كه بينش الهيّين و معتقدين به معاد در مورد مرگ، با بينش مادّيين و منكران معاد، متفاوت است، و اين دو ديدگاه است كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان اثر مى‏ گذارد و روش‏ هاى اين دو گروه را با يكديگر متفاوت مى‏ سازد.

مادى ‏ها مرگ را يك عالم ظلمانى و بسيار تاريك، عالمى كه همه چيز با آن پايان مى‏ گيرد و خاتمه همه آرزوها و تلاش ‏ها و كوشش ‏هاى انسان می دانند. با اين حال جاى تعجّب نيست كه انسان مادى از بيم مرگ برخود بلرزد و انديشه آن شهد شيرين زندگانى را در كامش تلخ ‏تر از زهر كند.

جاى تعجب نيست كه آنها جز از طريق فشارهاى فردى و اجتماعى به ايثار و فداكارى تن در ندهند، چرا كه بعد از ايثار چيزى نيست كه بتواند جانشين آن شود يا به تعبير ديگر هدف نهايى ايثار را تشكيل دهد.

جاى تعجّب نيست كه آنها زندگى را پوچ و بى ‏معنا بشمرند، چرا كه اگر مرگ پايان همه چيز باشد، زندگى اين جهان كه مجموعه‏ اى از كارهاى تكرارى سطح پايين - مثل خوردن و خوابيدن و پول درآوردن و مصرف كردن - است، هرگز نمى‏ تواند به عنوان يك «هدف والا» روح انسانى را سيراب كند. لذا گروهى از آنان دست به انتحار مى ‏زنند و آن را يك انتخاب صحيح براى پايان دادن به اين «تكرار مكررات بى‏ معنا» مى‏ شمرند! آنرا عين عقل و منطق مى ‏دانند و زنده ماندن را نوعى حماقت و نادانى و ذلّت!

ولى الهيّين و معتقدان به معاد، به مرگ همان گونه مى ‏نگرند كه به تولّد جنين از شكل مادر.

جنين در واقع مى ‏ميرد؛ يعنى زندگى درون شكم مادر را از دست مى ‏دهد. ولى درست در همان حال به جهانى وسيع‏ تر و گسترده‏ تر كه در مقايسه با محيط محدود و ظلمانى شكم مادر، عالمى است مملو از مواهب و زيبايی ها، گام مى ‏نهد.

مرگ نيز يك تولد ثانوى است، و انسان از طريق مرگ از محيط محدود زندگى اين جهان به عالمى بسيار گسترده ‏تر گام مى ‏گذارد.

مسلماً اگر جنين بداند كه بعد از تولّد به كجا قدم مى ‏نهد، از آغاز براى تولد لحظه شمارى مى ‏كند، هرگز وحشتى از آن به خود راه نمى‏ دهد، هرگز عالم جنين را بى ‏معنا و پوچ نمى ‏شمرد، هرگز از ايثار و فداكارى در اين راه مضايقه ‏اى ندارد.

كوتاه سخن اينكه بينش انسان در مورد مرگ به عنوان «دريچه ‏اى به سوى عالم بقاء» تمام زندگى او را به رنگ تازه ‏اى در مى ‏آورد، و به آن مفهومى دلپذير مى ‏دهد، و او را از سرگردانى و بدبينى و حيرت و احساس پوچى و بى‏ هدفى كه رنج ناشى از آن بسيار جانكاه است رهايى مى ‏بخشد.[11]

چرا از مرگ بترسيم؟!

از آنچه قبلًا گفته شد به خوبى روشن مى ‏شود كه ترس از مرگ براى انسان ‏هاى معتقد به معاد مفهومى ندارد؛ مگر آن گروه كه داراى پرونده ‏اى سياه و تاريكند، و از مجازات‏ هاى الهى در سراى ديگر بيمناكند. به تعبير ديگر تنها سه كس از مرگ مى ‏ترسند:

اوّل كسانى كه مرگ را با نيستى و فنا مساوى مى ‏دانند. نيستى وحشتناك است، فقر و بيمارى و ضعف و ناتوانى همه مايه وحشت است، چون به معناى نيستى ثروت و سلامت و توان و قدرت است. در حالی که انسان يك موجود است و داراى هستى است و هستى با هستى آشنا است، امّا با نيستى هيچ گونه تناسب و سنخيت ندارد؛ بايد از آن بگريزد و بايد از آن فرار كند.

ولى اگر مرگ را به معناى نردبانى براى صعود به «هستى برتر» تفسير كنيم، و جهان پس از مرگ را از نظر وسعت و نعمت قابل مقايسه با اين جهان ندانيم، دنيا را زندان، و مرگ را آزادى از اين زندان بشمريم، زندگى كنونى را همچون قفس براى مرغ روح و مرگ را به معناى گشوده شدن اين قفس و به پرواز درآمدن‏ روح معنا كنيم، نه تنها مسأله وحشتناكى نخواهد بود، بلكه در موقع خود دوست داشتنى و مطبوع است، و به گفته آن حكيم دانشمند:

بمير اى حكيم از چنين زندگانى             كز اين زندگى چون بميرى بمانى! (سنايی)

و به گفته شاعر ديگر:

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك             دو سه روزى قفسى ساخته‏ اند از بدنم‏
خرم آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست             به هواى سر كويش پر و بالى بزنم!
(همام تبريزی)

و سرانجام شاعر ديگرى با آغوش باز از مرگ استقبال كرده و آن را به سوى خود فرا مى ‏خواند:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى             تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ!
من زاو جانى ستانم جاودان             او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ!
(مولوی)

روشن است با چنين برداشتى از مسأله مرگ، كسى از آن نمى ‏ترسد، و حشت و هراس به خود راه نمى ‏دهد. نمى‏ گوييم انتحار مى ‏كند، چرا كه اين زندگى براى اندوختن سرمايه بيشتر و كسب زاد و راحله براى سفر آن جهان است. بلکه مى‏ گوييم: هنگام جدا شدن از آن با آغوش باز پر مى‏ كشد، و با شهامت و شجاعت به استقبال چيزى مى ‏رود كه به او حيات نوين مى ‏بخشد.

دوّم كسانى هستند كه ايمان به زندگى پس از مرگ دارند و هرگز مرگ را به معناى فنا و نيستى تفسير نمى‏ كند، ولى به خاطر آنكه پرونده اعمالشان سياه و تاريك است، از بيم مجازات ‏هايى كه پس از مرگ و در صحنه قيامت در انتظار آنهاست، از آن مى‏ گريزند؛ همانند مجرمانى كه به خاطر پرونده سياهشان پيوسته آرزو مى‏ كنند روز محاكمه به عقب بيافتد و همچنان در زندان بمانند!

اين گروه نيز حق دارند از مرگ بترسند آزاد شدن از زندان خوب است، امّا نه براى مجرمى كه او را از زندان به سوى چوبه دار مى ‏برند.

سوّمين گروه دلبستگان به دنيا هستند؛ چرا كه دلبستگى ‏ها و وابستگى‏ ها به زندگى دنيا و علاقه شديد به مال و مقام و زرق و برق ‏هاى ديگر، انسان را از مرگ، مرگی كه اين امور را از دست او بيرون مى ‏آورد بيزار مى ‏كند.

اما آنها كه نه مرگ را فنا مى ‏دانند، و نه پرونده تاريك و سياه دارند، و نه وابستگى ‏ها و دلبستگى ‏ها آنها را به زندگى مادى دنيا پيوند زده، دليلى ندارد كه كمترين وحشتى از مرگ به خود راه دهند.[12]

دليل ترس از مرگ در روايات اسلامى‏

در روايات اسلامى نيز نكته ‏هاى جالبى در زمينه دلائل ترس و وحشت از مرگ ديده مى‏ شود كه بسيار جالب و آموزنده است:

1. مردى از امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيد: «مَا بَالُنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ؛ چرا ما مرگ را ناخوشايند مى‏ دانيم و دوست نداريم»؟ امام فرمود: «لِأَنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْيَاكُمْ وَ أَنْتُمْ تَكْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ؛[13] اين به خاطر آن است كه شما آخرت خود را ويران ساختيد و دنياى خود را آباد كرديد، لذا اكراه داريد كه از آبادى به سوى ويرانى رويد».

2. امام صادق عليه السلام مى ‏فرمايد: مردى خدمت رسول خدا صلّی الله عليه و آله آمد و عرض كرد: «مَا لِي لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ؟؛ چرا من مرگ را دوست ندارم؟». پيامبر فرمود: «أَ لَكَ مَالٌ؟؛ آيا ثروتى دارى؟». عرض كرد: آرى. فرمود: «فَقَدَّمْتَهُ؟؛ آيا از پيش فرستاده ‏اى؟». عرض كرد: نه! فرمود: «فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ؛ از اينجاست كه مرگ را دوست ندارى».[14]

3. در حديث ديگرى مى‏ خوانيم كه امام هادى عليه السلام به عيادت يكى از ياران رفت و او را مشاهده كرد كه پيوسته مى‏ گريد و از ترس مرگ بي تابى مى ‏كند، امام به او فرمود: «يَا عَبْدَ اللَّهِ! تَخَافُ مِنَ الْمَوْتِ، لِأَنَّكَ لَاتَعْرِفُهُ‏؛[15] بنده خدا! تو از مرگ مى ‏ترسى، به خاطر آنكه حقيقت مرگ را نمى‏ شناسى». سپس امام عليه السلام مرگ را به حمام تميزى تشبيه فرمود كه انسان آلوده‏اى وارد آن مى‏ شود و او را از هرگونه غم و اندوه و ناراحتى شستشو مى ‏دهد و به سرور و شادمانى مى ‏رساند.

اين احاديث در زمينه شرح علت ترس از مرگ به قدر كافى گوياست، و نيازى به به شرح ندارد.[16]


Source:
1.تفسير نمونه
2.  پيام قرآن
Peinevesht:

[1] . «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع):‏ لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع)، نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ، فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ، لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ، وَ كَانَ الْحُسَيْنُ (ع) وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ، انْظُرُوا لَايُبَالِي بِالْمَوْتِ، فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ (ع): صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ! فَمَا الْمَوْتُ‏ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ، فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ، وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ، إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص)،‏ أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ، مَاكَذَبْتُ وَ لَاكُذِبْت‏». (معاني الأخبار، ابن بابويه، محمد بن على، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1403هـ ق، چاپ اول، ص288-289، «باب معنى الموت»‏، ح3؛ بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، دار إحياء التراث العربی، بيروت، 1403هـ ق، چاپ دوم، ج‏44، ص297، «باب فضل الشهداء معه و علة عدم مبالاتهم بالقتل»، ح2).  

[2] . پيام قرآن‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دارالكتب الاسلاميه‏، تهران‏، 1386هـ ش، چاپ نهم،‏ ج‏5، ص327.

[3] . «سَكر» بر وزن مَكر، در اصل به معنى مسدود كردن راه آب است، و سِكر بر وزن فّكر، به معنى محل مسدود آمده، و از آنجا كه در حال مستى گويى سدى ميان انسان و عقلش ايجاد مى ‏شود به آن «سِكَر» بر وزن شِكَر، گفته شده است.

[4] . تفسير نمونه‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه‏، تهران‏، 1374هـ ش، چاپ سى و دوم، ‏ ج‏22، ص253-254.

[5] . مانند: سوره نساء، آيه 97؛ سوره انعام، آيه 61؛ سوره نحل، آيات 27 و 32 و 70؛ سوره يونس، آيه 46؛ سوره رعد، آيه 40؛ سوره غافر، آيات 67 و 77؛ سوره انفال، آيه 50؛ سوره اعراف، آيه 37؛ سوره حج، آيه 5.

[6] . سوره ملك، آيه.

[7] . معاني الأخبار، همان، ص289، «باب معنى الموت»‏، ح4.

[8] . همان، ح5.

[9] . «دَخَلَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ (ع) عَلَى رَجُلٍ قَدْ غَرِقَ فِي سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ هُوَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً، فَقَالُوا لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَدِدْنَا لَوْ عَرَفْنَا كَيْفَ الْمَوْتُ وَ كَيْفَ حَالُ صَاحِبِنَا، فَقَالَ الْمَوْتُ هُوَ الْمِصْفَاةُ يُصَفِّي الْمُؤْمِنِينَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ، فَيَكُونُ آخِرُ أَلَمٍ يُصِيبُهُمْ كَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِيَ عَلَيْهِمْ وَ يُصَفِّي الْكَافِرِينَ مِنْ حَسَنَاتِهِمْ، فَيَكُونُ آخِرَ لَذَّةٍ أَوْ رَاحَةٍ تَلْحَقُهُمْ و هُوَ آخِرُ ثَوَابِ حَسَنَةٍ تَكُونُ لَهُمْ، وَ أَمَّا صَاحِبُكُمْ هَذَا فَقَدْ نُخِلَ مِنَ الذُّنُوبِ نَخْلًا وَ صُفِّيَ مِنَ الْآثَامِ تَصْفِيَةً وَ خُلِّصَ حَتَّى نُقِّيَ كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ مِنَ الْوَسَخِ وَ صَلُحَ لِمُعَاشَرَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي دَارِنَا دَارِ الْأَبَدِ». (همان، ح6).

[10] . تفسير نمونه، همان، ص261-264.

[11] . پيام قرآن، همان، ص348-349.

[12] . همان، ص349-351.

[13] . كَانَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) صَدِيقٌ وَ كَانَ مَاجِناً، فَتَبَاطَأَ عَلَيْهِ أَيَّاماً، فَجَاءَهُ يَوْماً، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (ع) كَيْفَ أَصْبَحْتَ، فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَصْبَحْتُ بِخِلَافِ مَا أُحِبُّ وَ يُحِبُّ اللَّهُ وَ يُحِبُّ الشَّيْطَانُ، فَضَحِكَ الْحَسَنُ (ع) ثُمَّ قَالَ وَ كَيْفَ ذَاكَ، قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ أَنْ أُطِيعَهُ وَ لَا أَعْصِيَهُ وَ لَسْتُ كَذَلِكَ وَ الشَّيْطَانُ يُحِبُّ أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ وَ لَا أُطِيعَهُ وَ لَسْتُ كَذَلِكَ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ لَا أَمُوتَ وَ لَسْتُ كَذَلِكَ، فَقَامَ‏ إِلَيْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، مَا بَالُنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ، قَالَ، فَقَالَ الْحَسَنُ (ع)، لِأَنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْيَاكُمْ وَ أَنْتُمْ تَكْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ.(معاني الأخبار، همان، ص390، «باب نوادر المعاني‏»، ح29).

[14] . «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: أَتَى النَّبِيَّ (ص) رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ مَا لِي لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ، فَقَالَ لَهُ أَ لَكَ مَالٌ، قَالَ نَعَمْ، قَالَ فَقَدَّمْتَهُ، قَالَ لَا، قَالَ فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ». (الخصال‏، ابن بابويه، محمد بن على‏، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: جامعه مدرسين‏، قم، 1362هـ ش، چاپ اول،‏ ج‏1، ص14، ح47).

[15] . «دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ (ع) عَلَى مَرِيضٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَجْزَعُ مِنَ الْمَوْتِ، فَقَالَ لَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ! تَخَافُ مِنَ الْمَوْتِ لِأَنَّكَ لَا تَعْرِفُهُ، أَ رَأَيْتَكَ إِذَا اتَّسَخْتَ وَ تَقَذَّرْتَ وَ تَأَذَّيْتَ مِنْ كَثْرَةِ الْقَذَرِ وَ الْوَسَخِ عَلَيْكَ وَ أَصَابَكَ قُرُوحٌ وَ جَرَبٌ وَ عَلِمْتَ أَنَّ الْغَسْلَ فِي حَمَّامٍ يُزِيلُ ذَلِكَ كُلَّهُ، أَ مَا تُرِيدُ أَنْ تَدْخُلَهُ فَتَغْسِلَ ذَلِكَ عَنْكَ، أَ وَ مَا تَكْرَهُ أَنْ لَا تَدْخُلَهُ فَيَبْقَى ذَلِكَ عَلَيْكَ؟ قَالَ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. قَالَ فَذَاكَ الْمَوْتُ، هُوَ ذَلِكَ الْحَمَّامُ وَ هُوَ آخِرُ مَا بَقِيَ عَلَيْكَ مِنْ تَمْحِيصِ ذُنُوبِكَ وَ تَنْقِيَتِكَ مِنْ سَيِّئَاتِكَ، فَإِذَا أَنْتَ وَرَدْتَ عَلَيْهِ وَ جَاوَزْتَهُ فَقَدْ نَجَوْتَ مِنْ كُلِّ غَمٍّ وَ هَمٍّ وَ أَذًى وَ وَصَلْتَ إِلَى كُلِّ سُرُورٍ وَ فَرَحٍ. فَسَكَنَ الرَّجُلُ وَ اسْتَسْلَمَ وَ نَشِطَ وَ غَمَّضَ عَيْنَ نَفْسِهِ وَ مَضَى لِسَبِيلِهِ.». (معاني الأخبار، همان، ص290، «باب معنى الموت»‏، ح9).

[16] . پيام قرآن، همان، ص351.

TarikheEnteshar: « 1402/08/14 »
CommentList
*TextComment
*PaymentSecurityCode http://makarem.ir
CountBazdid : 883