124 ـ آنجا که دشمن هم گریست!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
عاشورا: ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها
123 ـ مى خواهم با چهره خونین به ملاقات جدّم بروم125 ـ عبدالله بن حسن، یادگار برادر

امام(علیه السلام) بر اثر زخم هاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست. خواهرش زینب(علیها السلام) از خیمه ها بیرون آمد و با ناله اى جانسوز مى گفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الاَْرْضِ; کاش آسمان بر زمین فرو مى افتاد». عمر بن سعد را دید که نزدیک امام(علیه السلام)ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ اَبُوعَبْدِاللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟ ; اى عمر بن سعد! اباعبدالله(علیه السلام)را شهید مى کنند و تو نظاره مى کنى؟!».

اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت.(1)

حضرت زینب(علیها السلام) فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ ; واى بر شما! آیا در میان شما یک مسلمان نیست؟!».

سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد.(2)

امام(علیه السلام) ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مى جنگید،نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مى گفت:

«أَعَلى قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللّهِ، اَللّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّی; وَ ایْمُ اللّهِ إِنّی لاََرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللّهَ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لاََلْقَى اللّهَ بَاْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى حَتّى یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الاَْلیمَ ; آیا بر کشتن من با هم متّحد شده اید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بنده اى از بندگان خدا را نمى کشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد.

به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمى برید از شما بگیرد. هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مى سازد و خونتان را مى ریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند».(3)

* * *

آرى صحنه آنچنان غم انگیز و دردناک بود که دشمن هم گریه کرد، دشمنى که بر اثر هواى نفس اختیارى از خود نداشت و آگاهانه تن به ذلّت و خوارى داده بود، دشمنى که به عظمت مقام امام(علیه السلام) آگاه بود و از عمق مظلومیّت او با خبر بود!

در کدام تاریخ سراغ داریم که دشمن به حال کشته خود گریه کرده باشد، و در میدان نبرد، این چنین از مظلومیّت او و ستمگرى خویش خبر دهد.

آرى، عرصه کربلا شگفتى هایى دارد و این هم یکى دیگر از شگفتى هاى آن است!


1. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78.
2. اعیان الشیعة، ج 1، ص 609.
3. کامل ابن اثیر، ج 7، ص 78 و اعیان الشیعة، ج 1، ص 609.

 

123 ـ مى خواهم با چهره خونین به ملاقات جدّم بروم125 ـ عبدالله بن حسن، یادگار برادر
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma