ماه ها گذشت... و محمود غالب اوقات خود را در گوشه زندان با این گونه بحث مى گذراند ولى اندامش روز به روز ضعیف تر و چهره اش پژمرده تر مى شد تا آنجا که اسکلتى بیشتر از او باقى نمانده بود ـ گاهگاهى عمو و مادرش با زحمت زیاد اجازه ملاقات با او را پیدا مى کردند ولى مادرش از لحظه ورود به زندان تا موقع خروج، تمام اشک مى ریخت و آه مى کشید! دو مرتبه او را محاکمه کردند و در هر مرتبه با شهامت مخصوصى از خود دفاع کرد و بى گناهى خود را اثبات نمود ولى بدبختانه چون هیأت قضاتى که براى محاکمه او تعیین شده بودند از همان دسته اى بودند که نقش «کمینفرم» و ستون پنجم شوروى را بازى مى کردند با پرونده هاى ساختگى او را محکوم کردند! و بالاخره حکم تبعیدش را به جزیره «خارک» صادر کردند!
از حسن تصادف روزى که فرداى آن روز بنا بود محمود را به اتفاق عده دیگرى به طرف جزیره نامبرده حرکت دهند مصادف با یکى از غوغاهاى سیاسى تهران بود، آشوب و اضطراب همه جا را فرا گرفته بود، عده اى از مخالفین دولت وقت براى آزاد ساختن چند نفر از رجال سیاسى به طرف زندان ها هجوم آوردند، درب زندان هاى سیاسى شکسته شد و تمام زندانى ها و ضمناً محمود، آزاد شدند.