سرانجام دردناک قوم «ثمود»

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 23
سوره قمر/ آیه 23- 32 سوره قمر/ آیه 33- 40


سومین قومى که شرح زندگى آنها به طور فشرده، به عنوان درس عبرتى در تعقیب بحثهاى گذشته در این سوره مطرح شده است، قوم «ثمود» است که در سرزمین «حجر» در شمال «حجاز»، زندگى داشتند، و پیامبرشان «صالح»(علیه السلام)نهایت کوشش را در هدایت آنها کرد، اما به جائى نرسید.
نخست مى فرماید: «طایفه ثمود نیز انذارهاى الهى را تکذیب کردند، و تهدیدها را به هیچ گرفتند» (کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ).
گرچه، بعضى از مفسران «نُذُر» را در اینجا به معنى «پیامبران انذارکننده» گرفته اند، و تکذیب قوم «ثمود» را نسبت به «صالح»(علیه السلام) به عنوان تکذیب تمام پیامبران شمرده اند; چرا که دعوت تمام انبیاء هماهنگ بود، ولى ظاهر این است که «نُذُر» در اینجا جمع «انذار» به معنى بیاناتى است که توأم با بیم دادن است، که طبعاً در کلام هر پیغمبرى وجود دارد.(1)

* * *

آنگاه به علت تکذیب آنها پرداخته، مى افزاید: «آنها گفتند: آیا ما از انسانى از جنس خود پیروى کنیم؟ اگر چنین کنیم در گمراهى و جنون خواهیم بود» (فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِى ضَلال وَ سُعُر).
آرى، کبر، غرور، خودبینى، و خودخواهى، حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبیاء بود، آنها مى گفتند: «صالح»(علیه السلام) فردى مانند ما است، دلیلى ندارد که ما از او پیروى کنیم! او چه امتیازى بر ما دارد که رهبر باشد، و ما پیرو و تابع او؟!
این، همان اشکالى است که امتهاى گمراه، غالباً به انبیاء داشتند که، آنها افرادى از جنس ما هستند و به همین دلیل، نمى توانند پیامبر الهى باشند.
جمعى از مفسران از تعبیر به «واحدا» چنین استفاده کرده اند که: منظور دشمنانِ «صالح»(علیه السلام) این بوده، که او یک فرد عادى است، مال و ثروت هنگفت، و یا نژاد و نسب فوق العاده اى ندارد، بعضى، نیز آن را به این معنى تفسیر کرده اند که: او یک نفر است، جمعیت و گروهى ندارد، در حالى که یک رهبر باید جمعیتى در اختیار داشته باشد، و با این امتیاز دیگران را به پیروى خود بخواند.
ولى تفسیر سومى، نیز در اینجا وجود دارد که: آنها روى واحد عددى تکیه نمى کردند، بلکه هدفشان واحد نوعى بود، مقصود این بود که او فردى از نوع و جنس ماست، و نوع بشر نمى تواند رسالت الهى را بر عهده گیرد، بلکه باید پیامبر از جنس فرشتگان باشد، البته جمع میان هر سه تفسیر، ممکن است،
ولى به هر حال، ادعائى واهى و بى اساس بود.
«سُعُر» (بر وزن شتر) جمع «سعیر» در اصل به معنى آتش برافروخته و پر هیجان است، و گاه به معنى «جنون» نیز آمده; چرا که در حالت جنون، هیجان خاصى به انسان دست مى دهد، و لذا به «شتر دیوانه» «ناقة مسعورة» مى گویند.
این احتمال نیز وجود دارد که: قوم «ثمود» این تعبیر را از پیامبرشان «صالح»(علیه السلام) گرفته بودند، که به آنها مى گفت: اگر شما دست از بت پرستى برندارید، و از دعوت من پیروى نکنید، در «ضلال و سعر» (در گمراهى و آتشهاى افروخته جهنم) خواهید بود، آنها در پاسخ مى گویند: اگر ما از بشرى مثل خودمان پیروى کنیم، در «ضلال و سعر» خواهیم بود!
به هر حال، ذکر «سُعُر» به صورت «جمع»، در حقیقت براى تأکید و دوام است، خواه به معنى جنون باشد، یا به معنى آتش برافروخته.

* * *

سپس، افزودند: به فرض که وحى الهى بر انسانى نازل شود «آیا از میان ما تنها بر این مرد وحى نازل شده»؟! با این که افرادى سرشناس تر و معروف تر و ثروتمندتر از او پیدا مى شود (أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا).
در حقیقت گفته هاى قوم «ثمود» شباهت زیادى با گفته هاى «مشرکان مکّه» داشت که، گاهى ایراد مى کردند: ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِى الْأَسْواقِ لَوْلا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً: «چرا این پیامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى نازل نشده که همراه او انذار کند»؟.(2)
و گاه مى گفتند: لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیم: «چرا این قرآن بر یکى از مردان بزرگ و ثروتمند مکّه و طائف نازل نشده است»؟!(3)حال که بناست رسول الهى، بشر باشد، چرا بشرى تهیدست و بى کس و کار؟!
این کوردلان که گوئى در طول تاریخ، مطالب را یکنواخت بیخ گوش هم مى گفتند، گمان مى کردند اگر کسى ثروت، یا قوم و قبیله، و مقام، و منصب، و نسب معروفى دارد دلیل بر شخصیت او است، در حالى که ستمکارترین مردم غالباً در میان این گونه افراد بودند.
این احتمال، در تفسیر آیه نیز از سوى بعضى از مفسران پذیرفته شده است که، آنها مى گفتند: آیا فقط وحى بر او نازل شده؟ چرا بر همه ما نازل نمى شود، مگر ما چه تفاوتى با هم داریم؟ همان گونه که در آیه 52 سوره «مدثر» آمده است: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً: «بلکه هر یک از آنها انتظار دارد کتابهائى از آسمان بر او نازل شود»!
و در پایان آیه مى گوید: «آنها همین موضوع را دلیل بر کذب پیامبرشان «صالح» گرفتند و گفتند: او آدم بسیار دروغگوى هوسباز و متکبر است»! (بَلْ هُوَ کَذّابٌ أَشِرٌ).
چرا که مى خواهد بر ما حکومت کند، و همه چیز را در قبضه خود بگیرد، و بر طبق هوسهایش رفتار کند.
واژه «أَشِر» وصف است از ماده «اشر» (بر وزن قمر) که به معنى «شدت خوشحالى توأم با هوسبازى» است.

* * *

ولى قرآن در پاسخ آنها مى گوید: «فردا مى فهمند چه کسى دروغگوى هوسباز است»؟ (سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذّابُ الْاَشِرُ).
همان زمان که عذاب الهى فرا رسد، و آنها را در هم کوبد، و تبدیل به یک مشت خاک و خاکستر شوند، و سپس «مجازات بعد از مرگ» نیز دامانشان را بگیرد، مى فهمند این گونه نسبتها شایسته چه کسى بوده است؟ و قبائى است براى قامت چه شخصى؟!
روشن است، منظور از «غَداً» (فردا) آینده نزدیک است، و این تعبیرِ جالبِ لطیفى است.
در اینجا ممکن است سؤالى مطرح شود، و آن این که، در حال نزول این آیات، آنها مجازات خود را مسلماً دیده بودند، دیگر جاى این ندارد که گفته شود فردا مى فهمند دروغگوى هوسباز کیست؟
در پاسخ این سؤال، دو جواب مى توان گفت: نخست این که: این سخن در حقیقت به پیامبر خدا «صالح»(علیه السلام) گفته شده، و در آن روز و در آن شرائط، بیان گردیده، و مسلم است که آن روز، هنوز عذاب نازل نشده بود.
دیگر این که: منظور از فردا، فرداى قیامت است که، همه چیز به وضوح آشکار مى شود (ولى پاسخ اول مناسب تر و با آیات بعد سازگارتر است).
در اینجا سؤال دیگرى مطرح است، و آن این که: «مشرکان قوم ثمود»، قبل از نزول عذاب نیز به واقعیت دعوت «صالح»(علیه السلام) پى برده، و معجزه انکارناپذیرش را مشاهده کرده بودند، پس چرا مى گوید: فردا مى فهمند؟
پاسخ این سؤال، نیز با توجه به یک نکته روشن است، و آن این که: علم همواره مراتبى دارد، در بعضى از مراتب، ممکن است طرف مقابل انکار کند، اما گاه، به مرحله اى مى رسد که دیگر جاى انکار نیست، و همه چیز به رأى العین دیده مى شود، و منظور از علم در اینجا، همین مرحله کامل آن است.

* * *

بعد از آن به داستان «ناقه» که به عنوان معجزه و سند گویاى صدق دعوت «صالح»(علیه السلام) فرستاده شده بود، اشاره کرده، مى افزاید: «به صالح وحى کردیم که ما ناقه را براى آزمایش و امتحان آنها مى فرستیم، در انتظار پایان کار آنها باش و شکیبائى پیشه کن»! (إِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ). «ناقه» همان شتر ماده اى که به عنوان معجزه «صالح»(علیه السلام) فرستاده شد، مسلماً یک ناقه معمولى نبود، بلکه داراى ویژگیهاى خارق العاده اى بود، از جمله این که، طبق روایت مشهورى این «ناقه» از دل صخره اى از کوه برآمد، تا معجزه گویائى در برابر منکران لجوج باشد.
«فِتْنَه» چنان که قبلاً نیز گفته ایم، به معنى بردن طلا در بوته و آتش، براى روشن ساختن میزان خلوص آن است، سپس به هر گونه آزمایش و امتحان اطلاق شده.

* * *

روشن است قوم «ثمود» در اینجا در برابر آزمایش بزرگى قرار گرفتند، لذا در آیه بعد، مى افزاید: «به صالح گفتیم به آنها خبر ده که آب قریه باید در میان آنها تقسیم شود (یک روز از براى ناقه، و یک روز براى اهل قریه) و هر کدام از آنها در نوبت خود باید حضور یابد و مزاحم دیگرى نشود (وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْب مُحْتَضَرٌ).(4)
گرچه قرآن در این زمینه توضیحى بیش از این نداده است، ولى بسیارى از مفسران گفته اند: روزى که نوبت «ناقه» او بود، تمام آب را مى نوشید، ولى بعضى دیگر، گفته اند: وضع و هیئت آن، طورى بود که، وقتى کنار آب مى آمد حیوانات دیگر فرار کرده نزدیک نمى شدند، و لذا چاره اى جز این نبود که، یک روز آب را در اختیار «ناقه» قرار دهند، و روز دیگر در اختیار خودشان.
به هر حال، این قوم در مضیقه آب قرار گرفتند، و تحمل نداشتند که یک روز تمام آب در اختیار «ناقه» باشد، و یک روز در اختیار آنها، مخصوصاً طبق احتمالى که بعضى از مفسران داده اند که: آب در آبادى آنها خیلى کم بود (هر چند این معنى با آیات 146 تا 148 سوره «شعراء» تناسب ندارد; چرا که از آن استفاده مى شود این قوم در سرزمینى پر از باغها و چشمه ها زندگى مى کردند).

* * *

به هر حال، این قوم سرکش، خودخواه و لجوج تصمیم گرفتند «ناقه» را از پاى درآورند، در حالى که «صالح»(علیه السلام) به آنها اخطار کرده بود: اگر آزارى به ناقه برسانند، در فاصله کوتاهى عذاب، دامانشان را خواهد گرفت، اما آنها بدون اعتنا به این امر، «یکى از یاران خود را صدا زدند، و او به سراغ ناقه رفت و آن را پى کرد» (فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ).
«صاحِب» در اینجا ممکن است اشاره به یکى از رؤساى قوم «ثمود» باشد، و یکى از اشرار معروف آنها،که، در تاریخ به عنوان «قدارة بن سالف»(5) از او یاد شده است.
«تَعاطى» در اصل به معنى برگرفتن چیزى یا به سراغ مطلبى رفتن است، و نیز به انجام کارهاى مهم و خطرناک، یا انجام کارهاى پر زحمت، و یا کارى که در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است گفته مى شود.
همه این تفسیرها در آیه مورد بحث جمع است; چرا که اقدام به کشتن «ناقه» جرأت و جسارت زیادى لازم داشت، و هم کارى پر زحمت بود، و قاعدتاً در برابر آن، اجر و مزدى هم قرار داده بودند.
«عَقَر» از ماده «عقر» (بر وزن ظلم) در اصل به معنى اساس و ریشه است، و هنگامى که این واژه در مورد شتر به کار رود، به معنى کشتن و نحر کردن، و یا پى کردن است.
قابل توجه این که، قرآن در اینجا کشتن «ناقه» را به یک فرد نسبت داده است، در حالى که در سوره «و الشمس» به همه آنها نسبت مى دهد مى فرماید: «فَعَقَرُوها» (قوم ثمود ناقه را کشتند) این به خاطر آن است که، آن یک نفر به نمایندگى و به رضایت همه قوم، اقدام به این کار کرد، و مى دانیم کسى که راضى به فعل دیگرى باشد، شریک در عمل او است.(6)
در بعضى روایات آمده که: «قداره» قبلاً شراب نوشید، و در حال مستى اقدام بر این عمل زشت و جنایت بزرگ نمود.
در مورد طرز کشتن «ناقه» نیز اقوال گوناگونى است: بعضى گفته اند: با شمشیر آن را پى کرد، و بعضى گفته اند: در کمین آن پشت صخره اى قرار گرفت، نخست آن را با تیر زد، و بعد با شمشیر به آن حمله کرد.

* * *

آیه بعد، به عنوان مقدمه اى براى ذکر عذاب وحشتناک این قوم سرکش مى گوید: «اکنون بنگرید، عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَکَیْفَ کانَ عَذابِى وَ نُذُرِ).

* * *

و سپس مى افزاید: «یک صیحه بر آنها فرستادیم، و به دنبال آن همگى به صورت گیاه خشک شده کوبیده اى درآمدند که صاحب چهارپایان براى حیوانات خود در آغل جمع آورى مى کند»! (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ).
«صَیْحَة» در اینجا به معنى صداى عظیمى است که از آسمان برمى خیزد، و ممکن است اشاره به صاعقه وحشت زائى باشد که بر فراز شهر آنها در گرفت، چنان که در آیه 13 سوره «فصّلت» آمده است: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عاد وَ ثَمُودَ: «اگر آنها سرپیچى کنند به آنها بگو شما را از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى کنم»!
«هَشِیم» از ماده «هشم» (بر وزن خشم) در اصل، به معنى شکستن اشیاء سست است، مانند گیاهان، لذا به گیاهان خرد شده که صاحبان گوسفندان براى آنها مى کوبند و آماده مى کنند، «هشیم» گفته مى شود، و گاه به گیاهان خشکى تفسیر شده که زیر دست و پاى حیوانات در آغل کوبیده مى شود.
«مُحْتَظِر» در اصل از ماده «حظر» (بر وزن مغز) به معنى «منع» است، و لذا آغلى را که براى گوسفندان و حیوانات درست مى کنند، که مانع خروج آنها یا حمله حیوانات وحشى گردد «حظیره» مى نامند، و «محتظر» (بر وزن محتسب) شخصى است که صاحب چنین مکانى است.
تعبیرى که در این آیه درباره عذاب قوم «ثمود» آمده است، بسیار عجیب و پر معنى است; چرا که خداوند براى نابودى این قوم سرکش، هرگز لشکریانى از آسمان و زمین نفرستاد، تنها با یک صیحه آسمانى، یک صاعقه گوشخراش، یک موج عظیم انفجار، که همه چیز را در مسیر خود در شعاع وسیعى در هم کوبید و خرد کرد، کار آنها را ساخت!
قصرها و خانه هاى آباد آنها، همچون «حظیره» گوسفندان شد، و اجساد بى جان، و در هم شکسته آنها به صورت گیاه خشک کوبیده اى که زیر دست و پاى گوسفندان مى ریزند، درآمد.
درک این معنى براى گذشتگان مشکل بود، اما براى ما که امروز از تأثیر امواج ناشى از انفجار آگاه هستیم که چگونه همه چیز را در مسیر خود متلاشى و خرد مى کند، درک آن آسان است، البته صاعقه عذاب الهى با انفجارهاى بشرى قابل مقایسه نیست، و از اینجا روشن مى شود این صاعقه عظیم، چه بلائى بر سر این قوم خیره سر آورد!

* * *

و در آخرین آیه مورد بحث، و پایان این سرگذشت دردناک و عبرت انگیز، بار دیگر مى فرماید: «ما قرآن را براى تذکر و بیدارى انسانها آسان نمودیم آیا پندگیرنده اى پیدا مى شود»؟! (وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر).
تعبیراتش زنده و روشن، داستانهایش گویا، و انذارها و تهدیدهایش تکان دهنده و بیدارگر است.

* * *


1 ـ در تفسیر آیه 41 و پاورقى آن از همین سوره توضیح بیشترى آمده است.
2 ـ فرقان، آیه 7.
3 ـ زخرف، آیه 31.
4 ـ «مُحْتَضَر» اسم مفعول از ماده «حضور» است، و «شِرْب» به معنى سهم و نوبت آب است، بنابراین جمله «کُلُّ شِرْب مُحْتَضَر» مفهومش این است که هر نوبتى، صاحبش نزد آن حاضر مى شود، و دیگرى حق حضور و مزاحمت را ندارد.
5 ـ «قداره» (بر وزن مناره) مردى بود زشت صورت و زشت سیرت و از شوم ترین افراد در تاریخ.
6 ـ شرح این مطلب را تحت عنوان «پیوند مکتبى» در جلد 9، صفحه 158 (ذیل آیه 65 سوره «هود») بیان کردیم.
سوره قمر/ آیه 23- 32 سوره قمر/ آیه 33- 40
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma