تهمت هاى زشت و رسوا

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 19
سوره صافات / آیه 149 - 160 سوره صافات / آیه 161 - 170

بعد از ذکر شش داستان از سرگذشت انبیاء پیشین، و درس هاى آموزنده اى که در هر یک نهفته بود، موضوع سخن را تغییر داده، به مطلب دیگرى که به مشرکان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد، اشکال مختلفى از شرک آنها را مطرح ساخته، سخت آنها را به محاکمه مى کشد، و با دلائل مختلف، افکار خرافى آنها را در هم مى کوبد.
مسأله این است که جمعى از مشرکان عرب، به خاطر انحطاط فکرى و نداشتن هیچ گونه علم و دانش، خدا را با خود قیاس مى کردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.
از جمله، قبائل «جُهینه»، «سلیم»، «خزاعه» و «بنى ملیح» معتقد بودند: «فرشتگان دختران خدا» هستند! و بسیارى از مشرکان عرب «جنّ» را نیز فرزندان او مى پنداشتند و یا بعضاً همسرى از «جنّ» براى پروردگار قائل بودند!
این پندارهاى بى اساس و خرافى، آنها را به کلى از راه حق منحرف ساخته بود، به گونه اى که آثار توحید و یگانگى خدا از بین آنها برچیده شده بود.
در حدیث آمده است: «مورچه گمان مى کند که پروردگارش مانند او دو شاخک دارد»!.(1)
آرى، فکر کوتاه، انسان را به مقایسه مى کشاند، مقایسه خالق به مخلوق، و این مقایسه، بدترین عامل گمراهى در شناخت خدا است.
به هر حال، قرآن نخست به سراغ آنها مى رود که فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و از سه طریق «تجربى»، «عقلى» و «نقلى» به آنها پاسخ مى دهد:
نخست مى فرماید: «از آنها بپرس: آیا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است»! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ).(2)
چگونه آنچه را براى خود نمى پسندید، براى خدا قائل هستید؟ (این سخن طبق عقیده باطل آنها است که از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، چرا که پسران در زندگى آنها در جنگ ها و غارتگرى هاشان نقش مؤثرى داشتند در حالى که دختران کمکى به آنها نمى کردند).
بدون شک، پسر و دختر از نظر انسانى و در پیشگاه خدا از نظر ارزش یکسانند، و معیار شخصیت هر دو پاکى و تقوا است، ولى استدلال قرآن در اینجا به اصطلاح از باب «ذکر مسلّمات خصم» است که مطالب طرف را بگیرند و به خود او بازگردانند.
نظیر این معنى، در سوره هاى دیگر قرآن آمده است، از جمله: در سوره «نجم» آیات 21 و 22 مى خوانیم: أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنْثى * تِلْکَ اِذاً قِسْمَةٌ ضِیْزى: «آیا براى شما پسر است و براى او دختر؟ * این تقسیم غیر عادلانه اى است»!

* * *

سپس، به دلیل «حسى» مسأله، پرداخته، باز به طریق استفهام انکارى مى گوید: «آیا ما فرشتگان را به صورت دختران آفریدیم و آنها شاهد و ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ).
بدون شک، جواب آنها در این زمینه منفى بود، چه این که: هیچ کدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا کنند.

* * *

بار دیگر به دلیل «عقلى» که از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گوید: «بدانید آنها با این تهمت زشت و بزرگشان مى گویند...» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ).

* * *

«خداوند، فرزندى آورده، آنها قطعاً کاذب و دروغگو هستند»! (وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ).

* * *

«آیا دختران را بر پسران ترجیح داده»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ).

* * *

«شما را چه مى شود؟ چگونه حکم مى کنید؟! هیچ مى فهمید چه مى گوئید»؟
(ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ).

* * *

آیا وقت آن نرسیده است که از این لاطائلات و خرافات زشت و رسوا دست بردارید؟ «آیا متذکر نمى شوید»؟ (أَ فَلا تَذَکَّرُونَ).
این سخنان، به قدرى باطل و بى پایه است که اگر آدمى یک ذره عقل و درایت داشته باشد و اندیشه کند، باطل بودن آن را درک مى نماید.

* * *

بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با یک دلیل حسى و یک دلیل عقلى، به سومین دلیل مى پردازد که دلیل نقلى است، مى گوید: اگر چنین چیزى که شما مى گوئید صحت داشت، باید اثرى از آن در کتب پیشین باشد، «آیا شما دلیل روشنى در این زمینه دارید»؟! (أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ).

* * *

اگر دارید، «کتاب خود را بیاورید اگر راست مى گوئید»! (فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).
در کدام کتاب؟ در کدام نوشته؟ و در کدام وحى آسمانى چنین چیزى آمده؟ و بر کدام پیامبر نازل شده است؟!
این سخن، نظیر گفتگوى دیگرى است که قرآن با بت پرستان دارد. پس از آن که مى گوید: آنها فرشتگان را که بندگان خدا هستند، دختران قرار داده اند، و ادّعا مى کنند: اگر خدا نمى خواست ما اینها را پرستش نمى کردیم، مى گوید: أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ: «آیا ما کتابى پیش از آن براى آنها فرستاده ایم و در این ادّعاى خود به آن تمسک مى جویند»؟.(3)
نه، اینها چکیده کتب آسمانى نیست، اینها خرافاتى است که از نسلى به نسل دیگر، و از جاهلانى به جاهلان دیگر، منتقل شده، و هیچ مبنا و مأخذ خردپسندى ندارد. چنان که در ذیل همین آیه سوره «زخرف» نیز به آن اشاره شده است.

* * *

در آیه بعد، به یکى دیگر از خرافات مشرکان عرب مى پردازد، و آن نسبتى است که میان «خدا» و «جنّ» قائل بودند! سخن را از صورت «خطاب» در آورده و به صورت «غائب» مطرح مى کند، گوئى آنها چنان بى ارزشند که بیش از این شایستگى و لیاقت رویاروئى در سخن را ندارند، مى فرماید: «آنها میان او و جن خویشاوندى و نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً).
این چه نسبتى بود که آنها میان خداوند و جن قائل بودند؟ در پاسخ این سؤال تفسیرهاى مختلفى ذکر شده است:
بعضى گفته اند: آنها دوگانه پرست بودند و معتقد بودند (نعوذ باللّه) خدا و شیطان برادرند! خدا خالق نیکى ها است، و شیطان خالق شرها و بدى ها!.
این تفسیر، بعید به نظر مى رسد، زیرا دوگانه پرستان یا ثنویین در میان عرب معروف نبودند، در مناطقى مثل «ایران در عصر ساسانى» این خرافه وجود داشت.
بعضى دیگر، «جنّ» و «ملائکه» را به یک معنى دانسته اند، زیرا جن در اصل به معنى موجودى است که از نظرها پوشیده و پنهان است، و چون فرشتگان با چشم دیده نمى شوند این کلمه بر آنها اطلاق شده است، بنابراین، مى گویند: مراد از نسب، همان نسبتى است که عرب جاهلى براى آنها قائل بود و آنان را دختران خدا مى نامید.
این تفسیر، نیز مشکل به نظر مى رسد; چرا که ظاهر آیات مورد بحث این است که دو مطلب را تعقیب مى کند، به علاوه اطلاق واژه «جنّ» بر فرشتگان، معمول و مأنوس نیست، به خصوص در قرآن مجید.
تفسیر سومى، که بعضى براى این آیه گفته اند این است که: آنها «جنّ» را همسران خدا مى پنداشتند و ملائکه را دختران او!!
این نیز بعید به نظر مى رسد، چون اطلاق کلمه «نسب» به «همسرى» نیز بعید است.
تفسیرى که از همه مناسب تر است این است که: منظور از «نسب» هر گونه نسبت و رابطه است، هر چند جنبه خویشاوندى نداشته باشد، و مى دانیم که جمعى از مشرکان عرب، جنّ را مى پرستیدند و آنها را شریک خدا مى پنداشتند، و به این ترتیب رابطه اى میان آنها و خداوند قائل بودند.
به هر حال، قرآن مجید این عقیده خرافى را سخت انکار کرده، و مى گوید: «جنیانى که بت پرستان خرافى آنها را معبود خود مى پندارند، یا رابطه خویشاوندى با خدا براى آنها قائلند، آرى همان جنیان، به خوبى مى دانستند که این بت پرستان خرافى، در دادگاه عدل الهى براى حساب و مجازات احضار مى شوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).
بعضى احتمال دیگرى در تفسیر این آیه داده، گفته اند: منظور این است: «جنیان اغواگر، مى دانند که خود در دادگاه خداوند براى حساب و کیفر احضار مى شوند»، ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.(4)

* * *

بعد مى افزاید: «منزه است خداوند از توصیفى که این گروه (جاهل و گمراه) مى کنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ).

* * *

«جز توصیفى که بندگان مخلص خدا (از روى آگاهى و معرفت در مورد او دارند) هیچ توصیفى شایسته ذات مقدسش نیست» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ).
به این ترتیب، هر گونه توصیفى که مردم درباره خدا مى کنند، نادرست است، و خداوند از آن پاک و منزه است، جز توصیفى که بندگان مخلص از او دارند، بندگانى که از هر گونه شرک و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده، توصیف نمى کنند.(5)
درباره «عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ» ذیل آیه 128 همین سوره، بحثى داشته ایم.
آرى، براى شناخت خدا نباید دنبال خرافاتى افتاد که از اقوام جاهلى باقى مانده، و انسان از بیان آنها شرم دارد، باید به سراغ بندگان مخلصى رفت که گفتار آنها روح انسان را به اوج آسمان ها، پرواز مى دهد، و در نور وحدانیت او محو مى سازد، هر گونه شائبه شرک را از دل مى شوید، و هر گونه «تجسم» و «تشبیه» را از فکر مى زداید.
باید به سراغ سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خطبه هاى «نهج البلاغه» على(علیه السلام) و دعاهاى پر مغز امام سجاد(علیه السلام) در «صحیفه سجادیه» رفت، و در پرتو توصیف هاى این بندگان خدا، خدا را شناخت.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) در یک جا مى فرماید: لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ، وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ، فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ، عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ، تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَ الْجَاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً کَبِیراً:
«نه عقول را بر کنه صفات خویش آگاه ساخته، و نه آنها را از معرفت و شناختش باز داشته، او است که نشانه هاى عالم هستى، دل هاى منکران را بر اقرار به وجودش واداشته، و برتر و بالاتر است از گفتار کسانى که او را به مخلوقاتش تشبیه مى کنند، یا راه انکارش را مى پویند».(6)
در جاى دیگر در توصیف پروردگار چنین مى گوید:
لاَ تَنَالُهُ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ وَ لَا تَتَوَهَّمُهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ وَ لَا تُدْرِکُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ وَ لَا تَلْمِسُهُ الْأَیْدِی فَتَمَسَّهُ وَ لَا یَتَغَیَّرُ بِحَال وَ لَا یَتَبَدَّلُ فِی الْأَحْوَالِ وَ لَا تُبْلِیهِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامُ وَ لَا یُغَیِّرُهُ الضِّیَاءُ وَ الظَّلَامُ وَ لَا یُوصَفُ بِشَیْء مِنَ الْأَجْزَاءِ وَ لَا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَعْضَاءِ وَ لَا بِعَرَض مِنَ الْأَعْرَاضِ وَ لَا بِالْغَیْرِیَّةِ وَ الْأَبْعَاضِ وَ لَا یُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لَا نِهَایَةٌ وَ لَا انْقِطَاعٌ وَ لَا غَایَةٌ:
«دست اندیشه هاى بلند، به دامن کبریائیش نرسد، تا در حد و نهایتى محدودش کند، و هوشمندان نتوانند نقش او را در خیال تصویر نمایند، حواس، از درکش عاجز، و دستها از لمسش قاصرند، تغییر و دگرگونى در او راه ندارد، و گذشت زمان هیچ گونه تبدیل و دگرگونى براى او به وجود نیاورد ، آمد و شد شبها و روزها او را کهنه نسازد، و روشنائى و تاریکى تغییرش ندهداو به اجزاء، جوارح و اعضاء، و به عوارض، غیریت و ابعاض، به هیچ کدام توصیف نگردد، حد و نهایتى براى او نیست، و انقطاع و انتهائى ندارد».(7)
و در جاى دیگر مى فرماید: وَ مَنْ قَالَ فِیمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ عَلا مَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ، کَائِنٌ لا عَنْ حَدَث، مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَم، مَعَ کُلِّ شَیْء لا بِمُقَارَنَة وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْء لا بِمُزَایَلَة: «و آن کس که بگوید خدا در کجا است؟ وى را در ضمن چیزى تصور کرده، و هر کس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جائى را از او خالى دانسته، همواره بوده است، و از چیزى به وجود نیامده، وجودى است که سابقه عدم، بر او نیست و با همه چیز هست، اما نه این که قرین آن باشد، و مغایر با همه چیز است اما نه این که از آن بیگانه و جدا باشد»!(8)
و امام على بن الحسین سید الساجدین(علیه السلام) در «صحیفه سجادیه» مى گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّل کَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِر یَکُونُ بَعْدَهُ، الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصارُ النّاظِرِیْنَ وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهامُ الْواصِفِیْنَ: «ستایش مخصوص خدا است که هستى او مبدأ آفرینش است بى آن که ذات ازلى او را ابتدائى باشد، و آخر در وجود است بى آن که براى آن حقیقت ابدى، آخر و انتهائى تصور شود، (موجودى قبل از او و بعد از او نتواند بود)، ذاتى است که دیده بینندگان از دیدنش قاصر، و فهم و اندیشه توصیف کنندگان، از نعت و وصفش عاجز است».(9)
آرى، شناخت خدا را از مکتب بزرگ این «عباد اللّه الصالحین» باید فرا گرفت، و در این مدرسه درس خداشناسى خواند.

* * *

 


1 ـ قال الباقر(علیه السلام): کُلُّما مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهامِکُمْ فِى أَدَق مَعانِیْهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْکُمْ وَ لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغارِ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلّهِ تَعالى زُبانِیَتَیْنِ فَاِنَّ ذلِکَ کَمالُها... (بحار الانوار، جلد 69، صفحه 293).
2 ـ «اسْتَفْتِهِمْ» از ماده «استفتاء» در اصل از «فتوا» گرفته شده که به معنى جواب مسائل مشکله است.
3 ـ زخرف، آیه 21.
4 ـ در صورت اول ضمیر «هُم» به «مشرکان» باز مى گردد و در صورت دوم به «جنّ».
5 ـ بنابراین تفسیر، جمله «إِلاّ عِبادَ اللّهِ» استثناء از ضمیر «یَصِفُون» است، ولى بعضى، آن را استثناى از ضمیر در «مُحْضَرُون» دانسته اند و تفسیرهاى مختلفى از آن دارند، اما تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد و در هر حال استثناء «منقطع» است.
6 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 49.
7 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 186.
8 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 1.
9 ـ «صحیفه سجادیه»، دعاء اول.
سوره صافات / آیه 149 - 160 سوره صافات / آیه 161 - 170
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma