ببین سرانجام کار ظالمان چه شد؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره قصص / آیه 38 - 42 امامان «نور» و «نار»



در اینجا، با «نهمین صحنه» از این تاریخ پرماجرا و آموزنده، مواجه مى شویم، و آن صحنه سازى فرعون، به وسیله ساختن برج معروفش، براى بیرون کردن موسى از میدان است.
مى دانیم، یکى از سنت هاى سیاست بازان کهنه کار، این است که: هرگاه حادثه مهمى بر خلاف میل آنها واقع شود، براى «منحرف ساختن افکار عمومى» از آن، فوراً دست به کار آفریدن صحنه تازه اى مى شوند، که افکار توده ها را به خود جلب، و از آن حادثه نامطلوب، منحرف و منصرف کنند.
به نظر مى رسد: داستان ساختن «برج عظیم»، بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده، چرا که از سوره «مؤمن» در قرآن مجید، استفاده مى شود که این کار، هنگامى بود که فرعونیان نقشه قتل موسى را مى کشیدند، و «مؤمن آل فرعون» به دفاع از او برخاسته بود. و مى دانیم، قبل از مبارزه موسى(علیه السلام) با ساحران، چنین سخنى در کار نبود، بلکه، برنامه تحقیق در باره موسى و کوبیدن او از طریق ساحران در جریان بود. و از آنجا که قرآن مجید، جریان مبارزه موسى را با ساحران در سوره هاى «طه» و «اعراف» و «یونس» و «شعراء»، بیان کرده است در اینجا از بیان آن صرف نظر نموده، تنها به مسأله بناى برج پرداخته که تنها در این سوره و سوره «مؤمن» مطرح شده است.
 به هر حال، آوازه پیروزى موسى(علیه السلام) بر ساحران، در سراسر «مصر» پیچید، ایمان آوردن ساحران به موسى نیز، مزید بر علت شد، موقعیت حکومت فرعونیان سخت به خطر افتاد، احتمال بیدار شدن توده هاى در بند، بسیار زیاد بود، باید افکار عمومى را به هر قیمتى که هست از این مسأله منحرف ساخت، و یک سلسله مشغولیات ذهنى که در عین حال، توأم با بذل و بخشش دستگاه حکومت باشد، و مردم را بتواند اغفال و تحمیق کند، فراهم ساخت.
«فرعون»، در این زمینه به مشورت نشست، و در نتیجه، فکرش به چیزى رسید که در نخستین آیه مورد بحث آمده است: «فرعون گفت: اى گروه اطرافیان و درباریان! من خدائى غیر از خودم براى شما سراغ ندارم»! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله غَیْرِی).
خداى زمینى مسلماً منم! و اما خداى آسمان، دلیلى بر وجود او در دست نیست، اما من احتیاط را از دست نمى دهم و به تحقیق مى پردازم! سپس رو به وزیرش، «هامان» کرده، گفت: «هامان! آتشى برافروز بر خشت ها» (و آجرهاى محکمى بساز) (فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ).
«سپس، قصر و برجى بسیار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم، و خبرى از خداى موسى بگیرم!، هر چند من باور نمى کنم او راستگو باشد، و فکر مى کنم او از دروغگویان است»! (فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ).
چرا فرعون، نامى از آجر نبرد؟ و با جمله «آتشى بر گل (خشت) بیفروز»! قناعت کرد؟ بعضى مى گویند: دلیلش این است که، تا آن زمان ساختن آجر معمول نبود، و این کار به ابتکار فرعونیان صورت گرفت، در حالى که بعضى دیگر معتقدند: این طرز بیان، یک نوع بیان متکبرانه و موافق سنت جباران بوده است.
بعضى نیز گفته اند: کلمه «آجر» تعبیر فصیحى نیست که قرآن آن را به کار برد، لذا به جاى آن چنین تعبیرى آورده است.
در اینجا، جمعى از مفسران، مانند «فخر رازى» و «آلوسى» به بیان این سخن پرداخته اند که، آیا به راستى فرعون این دستور خود را، در زمینه ساختن کاخ آسمان خراشش عملى ساخت یا نه؟
ظاهراً چیزى که فکر این مفسران را به خود مشغول داشته، این است که: به هیچ حساب، این کار عاقلانه نبوده است، مگر مردم بالاى کوه ها نرفته بودند و منظره آسمان را همان گونه که بر روى زمین است، ندیده بودند؟ مگر کاخى که به دست بشر ساخته مى شود، از کوه مرتفع تر است؟! کدام احمق باور مى کرد که از بالاى چنین کاخى بتوان به آسمان دست یافت؟!
ولى، آنها که چنین مى اندیشند، از این نکته غافلند که، اولاً سرزمین «مصر» کوهستانى نبود، و از این گذشته، ساده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش کرده اند، که چگونه ممکن بود آنها را با این مسائل اغفال کرد و فریب داد؟ حتى در عصر و زمان ما، که به اصطلاح عصر علم و دانش است، مسائلى مى بینیم که شباهت به این فریبکارى و نیرنگ ها دارد.
به هر حال، طبق بعضى از تواریخ، «هامان» دستور داد: زمین وسیعى براى این کاخ و برج بلند، در نظر گیرند، و پنجاه هزار مرد بناء و معمار، براى این کار گسیل داشت، و هزاران نفر کارگر، براى فراهم آوردن وسائل کار، مأمور کرد، درهاى خزانه را گشود، و اموال زیادى در این راه مصرف کرد، کارگران زیادى به کار گمارد، به طورى که در همه جا سر و صداى این برج عظیم پیچید.
هر قدر این بنا بالاتر و بالاتر مى رفت، مردم بیشتر به تماشاى آن مى آمدند، و  در انتظار این بودند که، فرعون با این بنا چه خواهد کرد.
بنا، به قدرى بالا رفت که بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشته اند معماران آن را چنان ساختند، که از پله هاى مارپیچ آن، مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج قرار گیرد!
هنگامى که ساختمان به اتمام رسید، و بیش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فرعون، با تشریفاتى به آنجا آمد، و شخصاً از برج عظیم بالا رفت، هنگامى که بر فراز برج رسید، نگاهى به آسمان کرد، و منظره آسمان را همان گونه دید که از روى زمینِ صاف معمولى مى دید، کمترین تغییر و دگرگونى وجود نداشت!.
معروف است، تیرى به کمان گذاشت، به آسمان پرتاب کرد، تیر بر اثر اصابت به پرنده اى، و یا طبق توطئه قبلى خودش، خون آلود بازگشت، فرعون از آنجا پائین آمد و به مردم گفت: «بروید و فکرتان راحت باشد، خداى موسى را کشتم»!.(1)
حتماً گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حکومت وقت، این خبر را باور کردند و در همه جا پخش نمودند، و از آن سرگرمى تازه اى براى اغفال مردم «مصر» ساختند.
این را نیز نقل کرده اند که: این بنا دوامى نیاورد، (و طبعاً هم نباید دوام بیاورد) آرى، این بنا در هم شکست و ویران شد و گروهى را از میان برد.
و در اینجا، داستان هاى دیگرى نقل کرده اند که چون اصالت آنها روشن نبود از نقل آنها صرف نظر شد.
قابل توجه این که فرعون، در این سخنش: ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله غَیْرِی:  «من غیر از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم!» نهایت شیطنت را به خرج مى دهد، الوهیت خود را مسلّم مى شمرد و بحث را تنها در این قرار مى دهد که آیا غیر از او خداى دیگرى هست یا نه؟!
سپس به خاطر عدم وجود دلیل آن را نیز نفى مى کند.
و در مرحله سوم، براى اقامه دلیل بر عدم وجود خدائى دیگر، داستان برج عظیم را به میان مى آورد!
همه اینها نشان مى دهد که او به خوبى مطالب را مى دانست، اما براى تحمیق مردم «مصر» و حفظ موقعیت خویش، با الفاظ بازى مى کرد.

* * *

قرآن، سپس به استکبار فرعون و فرعونیان، و عدم تسلیم آنها در برابر «مبدأ» و «معاد»، که ریشه جنایات آنها نیز از انکار همین دو اصل، سرچشمه مى گرفت پرداخته، چنین مى گوید: «فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین استکبار کردند (و خدا را که آفریننده بزرگ زمین و آسمان است، انکار نمودند) و گمان کردند که قیامتى در کار نیست، و به سوى ما باز نمى گردند» (وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لایُرْجَعُونَ).
انسانِ ضعیفى که گاهى، قادر به دور کردن پشه اى از خود نیست، و گاه، یک موجود ذرّه بینى به نام «میکرب»، نیرومندترین افراد او را به زیر خاک مى فرستد، چگونه مى تواند خود را بزرگ معرفى کند و دعوى الوهیت نماید؟!
در حدیث معروف «قدسى» آمده است که خداوند مى فرماید: الْکِبْرِیَاءُ رِدَائِی وَ الْعَظَمَةُ إِزَارِی فَمَنْ نَازَعَنِی وَاحِداً مِنْهُمَا أَلْقَیْتُهُ فِی النّارِ!:
«بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است که به قامت کبریائى من دوخته  شده، هر کس در هر کدام از اینها با من منازعه کند، او را به دوزخ مى افکنم»!.(2)
بدیهى است، خدا نیازى به این توصیف ها ندارد، مهم این است که طغیانگرى انسان، و جنایتگرى او، زمانى شروع مى شود که خود را گم مى کند، و باد کبر و غرور مغز او را پر مى سازد.

* * *

اما ببینیم، سرانجامِ این کبر و غرور، به کجا رسید، قرآن مى گوید: «ما، او و لشکریانش را گرفتیم و در دریا پرتاب کردیم»! (فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ).
آرى، مرگ آنها را به دست عامل حیاتشان سپردیم، و «نیل» را که رمز عظمت و قدرت آنها بود، به گورستانشان مبدل ساختیم!
جالب این که، تعبیر به «نَبَذْناهُم» مى کند، از ماده «نبذ» (بر وزن نبض) که به معنى دور افکندن اشیاء بى ارزش و بى مقدار است. راستى، انسان خودخواه مستکبر و جانى و جبار، چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟، آرى، ما این موجودات بى ارزش را از جامعه انسانى طرد کردیم، و صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک ساختیم.
و در پایان آیه، روى سخن را به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) کرده، مى فرماید: «ببین عاقبت کار ظالمان چگونه بود»؟ (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظّالِمِینَ).
این نگاه، با چشم ظاهر نیست که با چشم دل است، و این تعبیر، مخصوصِ ظالمان دیروز نیست، که ستمگران امروز نیز، سرنوشتى جز این ندارند!

* * *

بعد از آن مى افزاید: «ما آنها را امامان و پیشوایانى قرار دادیم، که دعوت به دوزخ مى کنند، و روز قیامت، هیچ کس به یارى آنها نمى آید»! (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لایُنْصَرُونَ).
این تعبیر، براى بعضى از مفسران مشکلى ایجاد کرده، که چگونه ممکن است خداوند کسانى را پیشوایان باطل قرار دهد؟ کار او دعوت به خیر و مبعوث ساختن امامان و پیشوایان حق است، نه باطل.
ولى، این مطلب پیچیده اى نیست، زیرا اولاً: آنها سردسته دوزخیانند، و هنگامى که گروه هائى از دوزخیان به سوى آتش حرکت مى کنند، آنها پیشاپیش آنان در حرکتند، همان گونه که در این جهان، ائمه ضلال بودند، در آنجا نیز پیشوایان دوزخند، که آن جهان تجسم بزرگى است از این جهان!.
ثانیاً: ائمه ضلال بودن، در حقیقت، نتیجه اعمال خود آنها است، و مى دانیم تأثیر هر سبب، به فرمان خدا است، آنها خطى را پیش گرفتند که به امامت گمراهان منتهى مى شد، این وضع آنها در رستاخیز است.

* * *

باز، براى تأکید بیشتر، قرآن چهره آنها را در دنیا و آخرت چنین ترسیم مى کند: «در این دنیا لعنتى پشت سر لعنت نصیب آنها کردیم، و در روز قیامت آنها از زشت چهرگان و سیه رویانند» (وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ).(3)
لعنت خدا، که همان «طرد از رحمت» است، و لعنت فرشتگان و مؤمنان که «نفرین» است، هر صبح و شام، و هر وقت و بىوقت نثار آنها مى شود، گاهى در  عموم لعن ظالمان و مستکبران داخلند، و گاه، بالخصوص مورد لعن و نفرین واقع مى شوند; زیرا هر کس تاریخ آنها را ورق مى زند، بر آنها لعن و نفرین مى فرستد!
به هر حال، این زشت سیرتانِ این جهان، زشت صورتانِ آن جهانند، که آن روز، «یوم البروز» و روز کنار رفتن پرده ها است!

 * * *


1ـ اقتباس از تفسیر «ابوالفتوح رازى»، ذیل آیات مورد بحث، جلد 8، صفحه 462.
2 ـ تفسیر «روح المعانى»، تفسیر «کبیر فخر رازى»، جلد 24، صفحه 253، تفسیر «المیزان»، جلد 16، صفحه 40 و تفاسیر دیگر، ذیل آیه مورد بحث.
3 ـ «مَقْبُوح» از ماده «قبح» به معنى زشتى است، و این که بعضى از مفسران «مَقْبُوح» را به معنى «مطرود» یا رسوا یا مغضوب و مانند آن تفسیر کرده اند، همه، تفسیر به لازمِ مطلب است و گر نه، معنى «مَقْبُوح» واضح است.
سوره قصص / آیه 38 - 42 امامان «نور» و «نار»
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma