1. اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام قرآن جلد 08
اشاره نمونه هایى از مثال هاى اعجازآمیز قرآن

علماى معانى در تفسیر فصاحت و بلاغت مى گویند: «فصاحت که گاهى توصیفى براى کلمه، و گاه توصیفى براى کلام دانسته مى شود، عبارت است از خالى بودن کلام از حروف و کلمات ثقیل و سنگین و نامأنوس و بدآهنگ و ناموزون و همچنین تعبیرات رکیک و سبک و نفرت انگیز و گوش خراش و ناهماهنگ و پیچیده و گنگ و مبهم. و بلاغت عبارت است از تناسب کلام با مقتضاى حال، و هماهنگى کامل با هدفى که سخن به خاطر آن گفته مى شود».

به تعبیر دیگر فصاحت بازگشت به کیفیت الفاظ مى کند، و بلاغت ناظر به کیفیت معنا و محتوى است یا به تعبیر دیگر فصاحت به جنبه هاى صورى و ظاهرى کلام مى نگرد، و بلاغت به جنبه هاى معنوى و محتوایى.

شکّى نیست که این دو بیش از آنکه جنبه علمى و دستورى داشته باشد جنبه ذوقى و استعدادى دارد; ولى همان ذوق و استعداد نیز در سایه تعلیم و تربیت و توجّه به قواعدى است که غالباً از کلمات فصحاء و بلغاء گرفته شده و به این وسیله شکوفاتر و کامل تر و منظم تر مى شود; درست همانند ذوق شعر یا استعداد خوشنویسى که به وسیله استاد و از طریق آموزش تکامل مى یابد.

به هر حال بعضى معتقدند که اعجاز قرآن و دعوت به معارضه که در آیات مختلف آمده است عمدتاً ناظر به همین معنا است، و امور زیر را مى توان گواه بر آن گرفت:

1. امتیاز عرب و هنرنمایى او در آن عصر و زمان تنها در قسمت فصاحت و بلاغت بوده است، تا آنجا که اشعار جاهلى در اوج فصاحت قرار داشت و هر سال در اجتماع اقتصادى که در بازار عکاظ در نزدیکى طائف تشکیل مى شد، یکى از مهم ترین برنامه هاى آنها، خواندن زیباترین اشعار سروده آن سال بود و هنگامى که از میان آنها بهترین را انتخاب مى کردند، آن را به عنوان یک اثر برجسته ادبى در کنار خانه کعبه آویزان مى کردند وبا گذشت سال ها، هفت قطعه معروف که به نام معلقات سبع شهرت یافت، گردآورى شد.

بنابراین اگر قرآن مى خواهد، آنها را تحدّى و دعوت به معارضه کند باید در این جنبه باشد .

2. تعبیرى که مشرکان عرب از قرآن و پیامبر (صلى الله علیه وآله) داشتند، که قرآن را سحر و پیامبر را ساحر مى نامیدند نیز ممکن است اشاره به جذبه فوق العاده قرآن باشد که مسلماً جنبه هاى زیبایى کلام و فصاحت را شامل مى شود.

3. در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) که در مورد تناسب معجزات پیامبران با علوم و هنرهاى پیشرفته عصر خود وارد شده است مى خوانیم: «هنگامى که خداوند موسى (علیه السلام) را مبعوث کرد، سحر و ساحرى بر اهل آن سامان عصر غلبه داشت; لذا خداوند چیزى از سوى خود براى آنها فرستاد، که در قدرت آنها نبود و سحرشان را باطل کرد و حجّت را تمام نمود، و عیسى (علیه السلام)را هنگامى مبعوث کرد که بیمارى هاى صعب العلاج، آشکار شده بود و مردم نیازمند به طبیب بودند; به همین دلیل خداوند از جانب خود چیزى فرستاد که نزد آنها نبود; که مردگان را براى آنها زنده مى کرد، و کور مادرزاد و مبتلایان به بیمارى غیر قابل علاج پیسى را به فرمان خدا بهبودى مى بخشید، و حجّت را به وسیله آن بر آنها تمام کرد، و خداوند محمد (صلى الله علیه وآله)را در وقتى مبعوث کرد که در آن عصر خطبه ها و سخنان (دلنشین و فصیح و بلیغ) بر اهل آن عصر غالب بود ـ راوى مى گوید گمان مى کنم امام به شعر نیز اشاره کرد ـ خداوند از سوى خود مواعظ و حکمت هایى (در بالاترین حدّ فصاحت و بلاغت) فرستاد، که سخنان آنها را باطل کرد و حجّت را با آن تمام نمود».(1)

این قرائن همه نشان مى دهد که اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت بوده و هست; ولى انصاف این است که از این قرائن، چیزى بیشتر استفاده نمى شود که مسأله اعجاز از نظر فصاحت و بلاغت عمیقاً مورد توجه بوده، نه آن که منحصر به آن بوده باشد، به خصوص آن که جبنه هاى دیگر اعجاز قرآن مجید کاملا آشکار و نمایان است.

براى آگاهى افزون تر در این زمینه از اعجاز قرآن توجّه به نکات زیر لازم است:

1. همان گونه که در بالا اشاره شد عرب جاهلى در حدى از فصاحت و بلاغت بود که اشعار باقى مانده آن عصر از جمله معلّقات سبع هنوز هم به عنوان اشعار برگزیده عرب شناخته مى شود; ولى مى دانیم بعد از نزول قرآن آنها همه آن اشعار را بر چیدند و در مقابل فصاحت بى نظیر قرآن زانو زدند، و با تمام انگیزه هایى که براى معارضه و مبارزه با قرآن داشتند، قادر به ارائه چیزى نشدند.

در بحث جاذبه هاى قرآن که قبلا آوردیم نمونه هاى زنده و روشنى از تأثیر قرآن در این جنبه مشاهده کردیم.

2. در طول تاریخ همیشه در برابر مردان حق، گروهى که منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد به پا مى خاستند و بر چسب هایى بر آنها مى زدند; که این برچسب ها در عین دروغ و تهمت بودن، حاکى از پاره اى از واقعیات بوده که در آن محیط وجود داشته است. براى مثال از جمله برچسب هایى که به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)زدند مسأله سحر و ساحرى بود که در مقیاس بسیار وسیعى به کار مى رفت.

در آیات 24 و 25 سوره مدّثّر مى خوانیم: (فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ ـ إِنْ هَذَا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ ): «سرانجام (ولید، بزرگ مشرکان) گفت: این (قرآن) چیزى جز یک سحر جالب (همچون سحرهاى پیشینیان نیست) این جز سخن بشر نمى باشد».(2)

علّت اصلى این نسبت ناروا به پیامبر (صلى الله علیه وآله)نفوذ عجیب و خارق العاده آیات قرآن بود که با فصاحت و بلاغت عجیبش دل ها را به سوى خود جذب مى کرد، به گونه اى که نمى توانستند این نفوذ را یک امر عادى تلقى کنند، و براى آن واژه اى جز واژه سحر که در لغت به معناى هر کار نافذ و خارق العاده اى است که منشأ آن آشکار نباشد، براى آن انتخاب کنند.

اگر چه آنها با این نسبت مى خواستند پرده روى یک حقیقت آشکار بشکند و اعجاز الهى را انکار کنند; ولى با این سخن خود، ناآگاهانه به عظمت قرآن اعتراف مى کردند که جاذبه سحر آسایى دارد!

3. مطالعه در آثار نویسندگان و ادیبان، نشان مى دهد که آنها معمولا به دو گروه متمایز تقسیم مى شوند: بیشتر آنان به زیبایى الفاظ اهمّیّت مى دهند، و حتّى گاهى معانى را فداى لفظ مى کنند، و به عکس گروهى اهمّیّت زیادى به الفاظ نمى دهند و تمام قدرت و نبوغ خود را براى عمق معانى به کار مى گیرند.

به همین دلیل نویسندگان تاریخ ادبیات ما، آثار شعراى بزرگ را (از یک نظر)به دو سبک مختلف تقسیم کرده اند، سبک عراقى و سبک هندى.

شعراى بزرگى که به سبک اوّل شعر گفته اند، ذوق و استعداد خود را بیشتر در زیبایى الفاظ به کار برده اند، در حالى که طرفداران سبک دوم غالباً به دقایق معانى و ظرافت هاى مخصوص آن توجّه کرده اند.

انکار نمى توان کرد که معدود کسانى بودند که به هر دو جنبه اهمّیّت مى دادند و آثار دلنشینى از خود به جاى مى گذاردند; ولى در این که آنها نیز در کار خود تا چه حد موفق بودند، سخن بسیار است.

دلیل آن هم روشن است، زیرا الفاظ زیبا و آهنگ دار و جالب، همیشه بر قامت معناى مورد نظر راست نمى یابد، و تمام ریزه کارى هاى آن را منعکس نمى سازد; لذا غالباً شاعر و گوینده و خطیب، بر سر دوراهى زیبایى لفظ و زیبایى معنا قرار مى گیرد، و ناچار است بالاخره یکى از این دو را بر گزیند; و لذا در بسیارى از نظم و نثرها، معانى فداى سجع و قافیه شده اند.

ولى کسانى که از ادبیات عرب آگاه باشند و با قرآن آشنا گردند، مى بینند این کتاب بزرگ الهى، این امتیاز مهم را در سرحّد اعجاز حفظ کرده که هم الفاظ در آن در نهایت عذوبت و شیرینى، و هم جمله بندى هاى آن در کمال ظرافت و زیبایى، و کلمات آهنگ دار و موزون است، و هم حقّ معانى با تمام ریزه کارى ها و دقایقش ادا شده است، واین یکى از ابعاد اعجاز قرآن در جنبه فصاحت و بلاغت است.

قرآن در اداى معانى هیچ گونه تکلفى ندارد، و مقصود خود را به وضوح بیان مى کند در عین حال، لباسى که از الفاظ بر آن معانى پوشانده شده در حدّ اعلاى زیبائى است.

4. در میان شعرا و سخن پردازان، این نکته معروف است که در بسیارى از موارد، براى زیبائى بیان باید از مبالغه هاى دروغ استفاده کرد و مثلا به خاطر گرد و غبارى که از سمّ ستوران لشکر، در بیابان برپا مى شود، طبقات هفتگانه زمین را شش، و طبقات هفتگانه آسمان را هشت کرد! و یا نه کرسى فلک را زیر پاى گذارد، تا به بلنداى رکاب قزل ارسلان رسید! و دل را دریاى خون، و اشک چشم را رود جیحون ساخت، تا آنجا که گفته اند:

در شعر مپیچ و در فن او *** که از اکذب او است احسن او ! و به این ترتیب زیباترین شعرها، دروغ آمیزترین آنها است.

تعبیر قرآن درباره شعرا که مى گوید: (أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَاد یَهِیمُونَ): «آیا ندیدى آنها در هر وادى سرگردانند؟» ظاهراً اشاره به همین معنا است که غالباً غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش اند!(3)

ولى هنگامى که ما به قرآن مراجعه مى کنیم، در هیچ موردى مبالغه دروغ آمیز نمى بینیم، و با تمام زیبایى و ظرافتى که در الفاظ و معانى وجود دارد همگى بیانگر حقایق است; و این که مشاهده مى کنیم قرآن در آیات متعدّدى تهمت شاعر بودن را از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)و تهمت شعر را از قرآن نفى مى کند نیز به همین دلیل است.(4)

آرى! با این که قرآن عارى از تخیّل هاى شاعرانه و مبالغه ها و اغراق هاى دور از حقیقت شعرى، و تشبیهات و استعارات خیالى است و چیزى جز بیان حقایق (آن هم بطور جدى و قطعى) ندارد، در عین حال آن چنان شیرین و جذّاب است که حتّى دور افتادگان از اسلام بلکه مخالفان پیامبر (صلى الله علیه وآله) را به خود جذب مى کرد که نمونه هایى از آن دربحث جاذبه قرآن گذشت.

جالب این که تاریخ مى گوید: بسیارى از شعراى نامدار عرب هنگامى که خود را در برابر فصاحت قرآن دیدند، از جان و دل اسلام را پذیرا شدند.

از جمله شاعر توانمندى که در قلمرو جاذبه قرآن مسلمان شد لبید بود که شعرش در زمان جاهلیت به عنوان یکى از معلّقات سبع (هفت قطعه شعر معروفى که به عنوان اشعار برگزیده عرب انتخاب و بر دیوار کعبه آویزان شده بود) به شمار مى آمد، مسلمان شد.

حسان بن ثابت نیز از شعراى ثروتمندى بود که به خاطر جاذبه قرآن مسلمان شد.

خنساء شاعره نقّاد عرب، و اعشى ادباى کم نظیرى بودند که به اسلام گرایش پیدا کردند، و از جاذبه قرآن بهره ها گرفتند.(5)

5. یکى دیگر از مظاهر فصاحت و بلاغت قرآن، آهنگ مخصوصى است که در خود او وجود دارد.

سخنان ادبا، معمولا یا به صورت شعر و یا به صورت نثر ظهور پیدا مى کند امّا قرآن نه شعر است و نه حتّى یک نثر معمولى و متعارف; بلکه نثرى است که آهنگ مخصوص به خودرا دارد، همان نثرى که هنگام تلاوت قاریان قرآن، کاملا در غالب آهنگى قرار مى گیرد.

اگرچه ما نمى توانیم تعبیر موسیقى را که در عرف ما آلوده به مفاهیم منفى است در مورد قرآن به کار بریم; ولى بعضى از نویسندگان معروف عرب، مانند مصطفى رافعى در کتاب اعجاز القرآن چنین مى گوید: «اسلوب و طریقه قرآن، آهنگ و لهجه هایى به وجود مى آورد، که هر شنونده اى را وادار به استماع مى کند و این خود یک نوع موسیقى مخصوص است، که در کلمات موزون دیگر تا آن زمان سابقه نداشته است، این نظم و ترتیب در قرآن، وسیله اى بود که طبع عرب را به وجد مى آورد و به طرز جدیدى از نظم و اسلوب سخن، آشنا مى ساخت که بى سابقه بود».

یکى از دانشمندان غربى به نام بولاتیتلر در این زمینه مى گوید: «بسیار مشکل است انسان فکر کند که قدرت فصاحت یک انسان، توانایى آن را دارد که مانند قرآن تأثیر گذار باشد به ویژه آن که مرتباً اوج مى گیرد، بى آن که ضعفى در آن مشاهده شود، و هر زمان قله هاى تازه اى را فتح مى کند. آرى! معجزه اى است که در برابر آن مردان روى زمین و فرشتگان آسمان ناتوان اند.(6)

دانشمند دیگرى به نام کنت هنرى دى کسترى مى افزاید: «اگر در قرآن غیر از شکوه معانى و زیبایى مبانى نبود، کافى بود که بر افکار مسلط شود و تمام قلوب را به سوى خود جذب کند».(7)

6. این نکته نیز حائز اهمیت است که معمولا هر سخنى با تکرار خسته کننده مى شود امّا قرآن چنان شیرین است که با صدها بار تلاوت باز نه تنها ملال آور نیست; بلکه جاذبه و شیرینى خود را حفظ مى کند. این معنا نه تنها در میان علاقه مندان به قرآن مشهور است بلکه در میان دیگران نیز شهرت دارد.

این همان چیزى است که در حدیث معروفى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام)مى خوانیم که مردى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: «ما بالُ القُرآنُ لا یَزدادُ عَلَى النَّشرِ وَ الدَّرسِ اِلاّ غَضاضَةً؟»: «چرا قرآن بر اثر کثرت انتشار و درس و تلاوت کهنه نمى شود بلکه هر روز شاداب تر است؟»

فرمود: «لِاَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى لَمْ یَجْعَلْهُ لَزَمان دوُنَ زَمان و لالِناس دوِنَ ناس، فَهُوَ فى کُلِّ زَمان جَدیدٌ، وَ عِندَ کُلِّ قَوم عَضٌّ اِلى یَومِ القیامَةِ»: «زیرا خداوند متعال، آن را براى زمان معین یا گروه خاصى قرار نداده; و لذا در هر زمان تازه است، و نزد هر قومى با طراوت تا روز قیامت».(8)

حضرت على(علیه السلام) نیز در جمله کوتاه و گویایى مى فرماید: «وَلا تُخلِقُهُ کَثرَةُ الرَّدِ وَ وُلوُجُ السَّمعِ»: «کثرت تکرار، و شنیدن پى در پى، هرگز آن را کهنه نمى کند».(9)

7. یکى ازظرافت هاى فصاحت و بلاغت، پرهیز از فزونى الفاظ و رعایت اختصار در عین مفهوم بودن عبارات و بیان تمام مقصود است; و به اصطلاح معروف در یک فراز فصیح باید «ایجاز مُخل» و «اطناب مُمل» ترک شود.

این معنا در حد اعلا در آیات قرآن رعایت شده، و گاهى یک داستان بزرگ را در یک آیه ـ که هر جمله از آن گویاى فراز وسیعى از آن داستان است ـ بیان مى کند که نمونه هاى زیادى در قرآن، از آن به چشم مى خورد.

آیه معروف (وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِىَ الاَْمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَقِیلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ): «و گفته شد: اى زمین، آبت را فروبر! و اى آسمان، (از بارش) خوددارى کن! و آب فرو نشست و کار پایان یافت و (کشتى) بر (دامنه کوه) جودى، پهلو گرفت; و (در این هنگام،) گفته شد: دور باد گروه ستمکاران (از رحمت خدا!)».(10)

آرى! همین آیه است که ابن مقفع ادیب معروف عرب را به زانو در مى آورد، که طبق مواعده با دوستانش مى خواست به معارضه یک چهارم قرآن برخیزد. امّا وقتى به این آیه رسید دست نگه داشت و خود را کاملا عاجز و ناتوان دید; زیرا در عین اختصار ماجراى طوفان نوح (علیه السلام) و جزئیات و سرانجام آن را با تعبیرات کوتاه و بسیار پر معنا شرح مى دهد، و به گفته بعضى از محققان 23 نکته از صنایع ادبى در آن جمع است (از قبیل: استعاره، طباق، مجاز حذف، اشاره، موازنه، جناس، تسهیم یا ارسال، تقسیم، تمثیل، ارداف و...).(11)

8. دیگر از ویژگى هاى قرآن از نظر ادبى، این است که در عین ظرافت و لطافت عبارات، صراحت و قاطعیت فوق العاده اى دارد.

مى دانیم همه از صراحت لهجه یک گوینده لذّت مى برند; چرا که حقایق را عریان و پوست کنده و بدون هرگونه پیرایه بیان مى کند، و چیزى براى انسان لذت بخش تر از درک حقیقت نیست. دندان روى حرف گذاشتن و چند پهلو سخن گفتن ـ جز در موارد استثنایى که شرایط ایجاب کند ـ نشانه عدم اعتماد گوینده به گفته هاى خویش، و یا ترس و وحشت او از قضاوت شنوندگان است، و در هر دو صورت از ضعف و ناتوانى گوینده حکایت مى کند.

صراحت و قاطعیت در بسیارى از موارد، آمیخته با خشونت است. مهم آن است که گوینده در عین صراحت، لطافت بیان را نیز به کار بندد و این معنا به خوبى در آیات قرآن مشهود است.

مهم ترین جبهه مبارزه اسلام جبهه توحید و شرک است و قرآن بیشترین صراحت و قاطعیت را در این زمینه دارد

گاه مى گوید: (إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئاً لا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ): «کسانى را که غیر از خدا مى خوانید (و پرستش مى کنید)، هرگزنمى توانند مگسى بیافرینند، هر چند براى این کار دست به دست هم دهند; و هرگاه مگس چیزى از آنها برباید، نمى توانند آن را بازپس گیرند. هم طلب کننده ناتوان است، و هم طلب شونده (هم عابدان، و هم معبودان)».(12)

و هنگامى که بت پرستان براى فرار از منطق کوبنده قرآن، خود را زیر چتر پدران و نیاکان مى کشیدند و مى گفتند: (بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا): «ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مى نماییم»، با قاطعیت مى گوید: (أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ): «آیا اگر پدران آنها، چیزى نمى فهمیدند و هدایت نمى یافتند (باز هم باید از آنها پیروى کنند)؟!»(13)

و در جاى دیگر، از این قاطعانه تر در برابر تکیه به آداب و رسوم نیاکان از زبان ابراهیم مى گوید: (لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَل مُّبِین): «به یقین شما و پدرانتان، در گمراهى آشکارى بوده اید».(14)

و در مورد ایمان به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)مى گوید: (فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً): «به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند; و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند; و کاملاً تسلیم باشند».(15)

به این ترتیب تسلیم ظاهر و باطن و پنهان و آشکار، و حتى هماهنگى دل و خواسته ها را با فرمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) شرط ایمان صادقانه مى شمرد، و با این همه صراحت و قاطعیت، باز لطافت تعبیرات کاملا مشهود است.

در مباحث دیگر اعم از آنچه مربوط به مبدء یا معاد و یا قوانین اجتماعى یا مسائل مربوط به جنگ و صلح، یا بحث هاى اخلاقى است نیز این قاطعیت به وضوح به چشم مى خورد که شرح کامل آن در خور یک کتاب جداگانه است.

9. متانت و عفت بیان: افراد درس نخوانده معمولا توجّهى به تعبیرات خود ندارند، و بسیار مى شود که براى اداى مقصود خود از کلمات و جمله هاى دور از نزاکت و ادب کمک مى گیرند و با این که قرآن در میان چنین مردمى آشکار گشت هرگز رنگ آن محیط را به خود نگرفت و در تعبیرات خود نهایت متانت و عفّت را رعات نمود، و این موضوع به فصاحت و بلاغت قرآن رنگ خاصّى بخشیده است.

گویندگان و نویسندگان بزرگ، هنگامى که به صحنه هاى عشقى یا مسائل دیگرى از این قبیل برخورد مى کنند، یا ناچار مى شوند براى ترسیم چهره واقعى قهرمانان اصلى داستان، ادب و متانت زبان یا قلم را رها نمایند و به اصطلاح براى اداى حق سخن هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز یا زننده به کار برند.

یا مجبور مى شوند براى حفظ نزاکت و عفت بیان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپوشانند، و با حریفان سر بسته سخن بگویند و جمع میان این دو، یعنى بیان و ترسیم واقعیت بطور کامل و عدم آلودگى قلم و زبان با آنچه بر خلاف نزاکت و عفت است، کارى بسیار دشوارى است که کمتر کسى از عهده آن بر مى آید.

چگونه مى توان باور کرد فردى درس نخوانده و برخاسته از یک محیط بسیار عقب مانده و نیمه وحشى، هم ترسیم دقیق و کاملى ازمسائل کند و هم کوچک ترین تعبیر دور از نزاکتى نداشته باشد.

به عنوان مثال هنگامى که قرآن صحنه هاى حساس داستان یوسف(علیه السلام)و زن زیباروى هوس آلودى، را ترسیم مى کند، بدون آن که از ذکر وقایع چشم بپوشد، و مطالب را در پرده ابهام و اجمال بیان کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار مى برد و همه گفتنى ها را مى گوید; امّا کوچک ترین انحرافى از اصول عفّت بیان پیدا نمى کند; مثلا در شرح ماجراى خلوتگاه زلیخا چنین مى گوید:

( وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاَْبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ): «و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنّاى کامجویى کرد; درها را بست و گفت: بیا به سوى آنچه براى تو مهیّا است! (یوسف) گفت: پناه مى برم به خدا! او (عزیز مصر) صاحب نعمت من است; مقام مرا گرامى داشته; (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!) به یقین ستمکاران رستگار نمى شوند».(16)

جالب این که قرآن در اینجا از واژه «راوَدَ» استفاده کرده و این در جایى گفته مى شود که کسى با اصرار آمیخته به نرمش و ملایمت، چیزى را از انسان بخواهد، و این واژه کاملا با اداى مقصود هماهنگ است.

از سوى دیگر، نامى از زلیخا یا همسر عزیز مصر نمى برد، بلکه مى گوید: «الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا» (بانویى که یوسف در خانه او بود) تا حق شناسى یوسف را مجسم سازد و در عین حال مقام تقواى او را نشان دهد که در برابر چنین کسى که زندگى اش در پنجه وى قرار داشت، مقاومت کرد.

از سوى سوم، جمله «َغَلَّقَتِ الاَْبْوَابَ» (همه درها را محکم بست) که مصدر باب تفعیل است و معنى مبالغه را مى رساند، نشان مى دهد که آن صحنه در چه شرایط سختى صورت گرفته است.

از سوى چهارم، جمله «قَالَتْ هَیْتَ لَکَ» (بشتاب به سوى آنچه براى تو مهیا است) آخرین سخنى را که زلیخا براى رسیدن به وصال یوسف گفت شرح مى دهد; ولى چقدر سنگین و پر متانت و آمیخته با عفت بیان، و خالى از هرگونه بد آموزى!

از سوى پنجم کلام یوسف: «مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَاىَ» که در پاسخ زلیخا گفت را بیان مى کند که هشدارى به زلیخا محسوب مى شود، یعنى من در چند صباحى که در این خانه بوده ام، خیانت به صاحب خانه که با او نان و نمک خورده ام نمى کنم تو که یک عمر در اینجا بوده اى چرا؟!

آیات بعد که شرح آن به طول مى انجامد به قدرى زیبا این داستان را شرح مى دهد و سرانجام نیک مقاومت در برابر هوس و سپردن خویشتن به خدا را در صحنه ها به طرز بسیار جالبى ترسیم مى کند.

در آیه دیگر هنگامى که مى خواهد احساسات زنان مصر که از سوى زلیخا دعوت به یک میهمانى به منظور تبرئه خویش شده بودند را در یک جمله کوتاه بیان مى کند: (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ للهِِ مَا هَذَا بَشَراً إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ): «هنگامى که (همسر عزیز) نیرنگ آنها را شنید، به سراغشان فرستاد; و براى آنها پشتى (گرانبها، و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت; و به دست هر کدام، کاردى (براى بریدن میوه) داد; و (به یوسف) گفت: بر آنان وارد شو! هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار با شکوه (و زیبا) یافتند; و (بى توجه) دستهاى خود را بریدند; و گفتند: منزّه است خدا! این بشر نمى باشد; این جز یک فرشته بزرگوار نیست!».(17)

تعبیر «ملکٌ کریمٌ» (فرشته بزرگوار) در عین این که زیبایى فوق العاده یوسف را بیان مى کند، پاکدامنى او را در بالاترین حد نشان مى دهد; همان گونه که در تعبیرات معمولى به هنگام ستودن پاکى یک فرد مى گوییم: او فرشته است.

باز به دنبال این ماجرا جمله هاى بسیار گویا و زیبایى است که موقعیت یوسف، آن اسطوره پاکدامنى و عفت را در این ماجرا کاملا نشان مى دهد(18)

10. مثالهاى قرآن: قرآن مجید براى بیان حقایق، از مثال هاى فراوانى بهره گیرى کرده است که مجموعه آن ها از مظاهر بارز فصاحت و بلاغت این کتاب بزرگ الهى است، ریزه کارى هایى که در این امثله به کار رفته و نکات ظریف و باریک و دلنشینى که در هر یک از آنها به چشم مى خورد به راستى انسان را به اعجاب وا مى دارد.

اصولا نقش مثال در توضیح و تفسیر مباحث، نقش انکار ناپذیرى است و به همین دلیل در هیچ بحث مهمّى از ذکر مثال براى روشن ساختن حقایق و نزدیک نمودن آنها به ذهن بى نیاز نیستیم; چرا که گاه یک مثال حساب شده و هماهنگ با مقصود، کار یک کتاب را مى کند و مطالب پیچیده را از آسمان به زمین مى آورد و آن را براى همه قابل فهم مى سازد، لذا یکى از هنرنمایى هاى فصیحان و بلیغان و ادبا و شعراى جهان همین تمثیل است.

زمخشرى در کشاف درباره مَثَل مى گوید: «مَثَل در اصل کلام عرب به معناى مِثْل یعنى نظیر است... و ضرب المثل نزد آنان و تکلم علماء به امثال و نظایر، شأنى رفیع دارد; چرا که پرده از روى معناى مخفى بر مى دارد، و نکات تاریک را روشن مى سازد تابه حدّى که امر مخیّل به نظر چون امر محقَّق مى رسد، و شیئ متوهّم، در محل متیقن قرار مى گیرد، و غایب مانند شاهد جلوه گر مى شود و از همین جهت در کتاب قرآن مبین و سایر کتب الهى، خداوند امثال بسیار ایراد کرده است»(19).

مثال ها چندین فایده دارد: مسائل عقلى را حسى مى کند، راه هاى دور را نزدیک مى سازد، مطالب را به صورت همگانى و همه فهم در مى آورد، درجه اطمینان به مسائل را بالا مى برد، و بالاخره ضرب المثل مناسب، حتّى افراد لجوج را خاموش مى سازد. بعضى از محققان امثال قرآن را به صورت یک کتاب در آورده اند وبیش از یکصد مثال قرآن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند.

به راستى مثال هاى قرآن معجزه است، لذا براى رسیدن به این حقیقت در ذیل تعدادى از آنها را دقیقاً مورد بررسى قرار مى دهیم.


1. عیون الاخبار (طبق نقل تفسیر نور الثقلین، جلد 1، صفحه 43) این حدیث را مرحوم کلینى در کافى، و علامه مجلسى در بحار الانوار نیز نقل کرده اند.
2. داستان جالب ولید بن مغیره و گفتار او در مورد جاذبه قرآن در مباحث گذشته، مشروحاً بیان شد.
3. سوره شعرا، آیه 225.
4. در سه آیه از قرآن، این نسبت ناروا از مشرکان نقل شده است (سوره انبیاء ، آیه 5، سوره صافات، آیه 36، سوره طور، آیه 30)و در دو آیه، خداوند با صراحت این معنا را از پیامبرش نهى مى کند (سوره یس، آیه 69 و سوره حاقه، آیه 41)
5. شیوه هاى اعجاز قرآن، صفحه 77.
6. پاورقى هاى اثبات الهداة، جلد اول صفحه 223.
7. همان مدرک، صفحه 222.
8. میزان الحکمة، جلد 8 صفحه 70.

9. نهج البلاغه، خطبه 156.
10. سوره هود، آیه 44.
11. شیوه هاى اعجاز قرآن، صفحه 52.
12. سوره حج، آیه 73.
13. سوره بقره، آیه 170.
14. سوره انبیاء، آیه 54.
15. سوره نساء، آیه 65.
16. سوره یوسف، آیه 23.
17. سوره یوسف، آیه 31.
18. براى آگاهى بیشتر از این نکات، به تفسیر نمونه، جلد نهم و دهم مراجعه فرمایید.
19. امثال القرآن، صفحه 120.

 

اشاره نمونه هایى از مثال هاى اعجازآمیز قرآن
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma