آیات سوره مُدَّثِّر به خوبى که سخن از کسى به میان مى آورد که به فکر مبارزه با قرآن مجید مى افتد بود و گرفتار سرنوشتى شوم مى شود. ماجرا را در شأن نزول این آیات بسیارى از مفسران مانند: طبرسى، قرطبى، مراغى، فخر رازى و غیر آنها به این شرح نقل کرده اند:
هنگامى که آیات سوره غافر نازل شد; پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در مسجد الحرام به نماز ایستاده بود، ولید بن مغیره مخزومى ـ مرد معروف و سرشناس مکه که سران قریش به عقل و درایت او اعتقاد داشتند و در مسائل مهم با او به شور مى پرداختند ـ نزدیک حضرت بود و تلاوت آیات را گوش مى داد. هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) متوجه این معنا شد، آیات را تکرار کرد، این آیات سخت ولید بن مغیره را تکان داد و هنگامى که به مجلس قومش (طایفه بنى مخزوم) بازگشت; گفت: «به خدا قسم! هم اکنون کلامى از محمد (صلى الله علیه وآله)شنیدم که نه شباهت به سخن انسان ها دارد; و نه به سخنان پریان»، «و اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَیهِ لَطلاَوةً وَ اِنَّ اَعلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ اَنَّهُ لَیَعْلُوا وَ ما یُعلى»: «گفتار او شیرینى و زیبایى و طراوت فوق العاده اى دارد; شاخه هایش پر میوه و ریشه هایش پر مایه; و سخنى است که از هر سخن دیگر بالاتر مى رود و هیچ سخنى بر آن برترى نمى یابد. این را گفت و به منزلش بازگشت.
قریش به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند! که او فریفته آیین محمد (صلى الله علیه وآله) و کتاب او شده و از آیین ما بیرون رفته و او سرانجام تمام قریش را منحرف خواهد کرد; و آنها به ولید، ریحانه قریش (گل سر سبد قبیله قریش) مى گفتند.
ابوجهل گفت: «من چاره این کار را مى کنم»! حرکت کرد و آمد وبا چهره غمگین در کنار ولید نشست; ولید گفت: «چرا غمگینى فرزند برادر!» گفت: قریش بر تو در این سن و سال عیب مى نهند و گمان مى کنند تو سخن محمد (صلى الله علیه وآله)را زینت بخشیدى»، ولید همراه ابوجهل برخاست وبه مجلس قریش درآمد و گفت: «شما گمان مى کنید محمد (صلى الله علیه وآله)دیوانه است؟!، آیا هرگز آثار جنون در او دیده اید؟» گفتند: «نه» گفت: «فکر مى کنید او کاهن است; آیا آثار کهانت در او دیده اید؟» گفتند: «نه»، گفت: «گمان مى کنید او شاعر است آیا هرگز دیده اید لب به شعر بگشاید؟» گفتند: «نه»، گفت: «پس فکر مى کنید او دروغ گو است؟ آیا هرگز سابقه دروغى درباره او دارید؟» گفتند: «نه او همیشه نزد ما به عنوان صادق و امین، شناخته مى شد».
در اینجا قریش به ولید گفتند: «پس به عقیده تو درباره او چه بگوییم؟» ولید فکر کرد و نگاهى نمود و چهره درهم کشید و گفت: «او فقط مرد ساحرى است; مگر ندیده اید میان مردان و خانواده و فرزندان و دوستان ما جدایى مى افکند؟ بنابراین او ساحر است و هر چه مى گوید سحرى است جالب».(1)