تفسیر آیات

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام قرآن جلد 10
اشارهآیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر معصومان حق تشریع دارند؟

در هفت آیه نخست از این آیات سخن در این است که حکم تنها حکم الهى است و همه باید از حکم او پیروى کنند.

درست است که حکم در اصل به معنى منع است;(1) ولى از آنجا که امر و نهى و فرمان سبب منع از کار خلاف مى شود، به آن حکم گفته شده، و به علوم و دانشها از این جهت حکمت گفته اند که مانع از اعمال جاهلانه و نابخردانه است.

این نکته نیز قابل توجّه است که واژه حکم در قرآن مجید، گاه به معنى داورى آمده، و گاه به معنى امر و نهى و فرمان، و آنجا که معنى داورى در آن لحاظ شده نیز نوعى امر و نهى و فرمان محسوب مى شود که از سوى قاضى صادر شده است.

با توجه به آنچه گفته شد به آیات باز مى گردیم آیه نخست، حاکمیّت و حکومت و امر و نهى و همچنین ولایت را مخصوص خدا شمرده است; و مى فرماید: «آنها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند و هیچ کس را در حکم خود شریک نکرده است» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا یُشْرِکُ فى حُکْمِهِ اَحَداً).(2)

در واقع صدر و ذیل آیه به منزله علّت و معلول است; زیرا هنگامى که ولایت مخصوص خدا باشد; طبیعى است که حکم و فرمان و قانون نیز منحصر به او باشد. نا گفته پیدا است، که حکم در اینجا هم امر و نهى را شامل مى شود و هم قضاوت و هم حکومت را; چرا که همه اینها از شاخه هاى ولایت است، و چون ولایت منحصر به او است; پس حکم هم از آن او است; البتّه بعضى معتقدند حاکمیّت تکوینى خداوند بر عالم آفرینش را نیز شامل مى شود; چرا که ولایت او هم در عالم تشریع و هم در عالم تکوین ثابت است; پس حاکمیّت او نیز عمومیّت دارد.

در آیه دوّم سخن از داورى خدا است; و مى فرماید: «در هر چیز اختلاف کنید، داوریش با خدااست» (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فیهِ مِنْ شَیئ فَحُکْمُهُ اِلَى اللهِ).(3)

و در ذیل آیه مى فرماید: «این است خداوند پروردگار من، تنها بر او توکّل کردم و تنها به سوى او باز مى گردم» (ذ لِکُمُ اللهُ رَبّى عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنیبُ).

چون همه چیز (مخصوصاً حکم و داورى) به دست او است، تنها باید بر او توکّل کرد و به سوى او بازگشت نمود.

از آنجا که داورى و قضاوت از حکم و قانون جدا نیست ـ و به اصطلاح بسیارى از موارد نزاع از قبیل شبیه حکمیه است، نه شبهه موضوعیّه ـ معلوم مى شود، که حکم و فرمان و قانون نیز فقط به دست او است.

آیه سوّم ، چهارم و پنجم، از کسانى سخن مى گوید که به احکامى که خدا نازل کرده حکم نمى کنند، و براى آن اهمیّتى قائل نیستند، یا به تعبیر دیگر به سراغ احکامى غیر از احکام خدا مى روند، در یک آیه آنها را کافر و در آیه دیگر ظالم و در آیه سوّم فاسق شمرده است: (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ... فَاُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ ... فَاُولئِکَ الفاسِقُونَ).(4)

در قرآن مجید آنها کافر یاد شده اند به این دلیل که یکى از شاخه هاى توحید افعالى یعنى توحید حاکمیّت الله را به فراموشى سپرده اند، این شاخه از توحید مى گوید: «غیر او نه حقّ حکم و فرمان دارد و نه حقّ حکومت و داورى، و مسلّماً هر کس از این اصل منحرف شود، به نوعى از شرک گرفتار شده است».

کسانى که به احکام الهى تمکین نکنند ظالم هستند; به دلیل اینکه به خود و دیگران ستم مى کنند و احکامى که مایه سعادت آنها و سبب پیشرفت جامعه است، کنار زده و به احکام کم ارزش یا بى ارزشى که فقط مصالح محدودى را در نظر گرفته روى مى آورند.

و در نهایت آن ها فاسق هستند به خاطر اینکه از مرز بندگى و عبودیّت خارج شده اند; زیرا مى دانیم معنى فسق خارج شدن از حد وظیفه شناسى و فرمان بردارى است.

این سه تعبیر مختلف (کافر و ظالم و فاسق) در این سه آیه بسیار حساب شده است; و ممکن است اشاره به سه بعد قانون الهى باشد، زیرا قانون از یک سو به قانون گذار (خداوند) منتهى مى شود که مخالفتش کفر است; و از سوى دیگر به بندگان خدا منتهى مى شود که مخالفتش ظلم است; و از سوى سوّم، به شخص حاکم و قاضى منتهى مى شود که حکمش (در آنجا که بر خلاف حکم خدااست) فسق است.

ششمین آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد که در میان آنها به آنچه خداوند نازل کرده است حکم کند، و از هوى و هوس آنها پیروى نکند و بر حذر باشد، که او را از پاره اى از احکامى که خداوند بر او نازل کرده است، نفریبند و منحرف نسازند (وَ اَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْوائَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ اَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما اَنْزَلَ اللهُ اِلَیْکَ).(5)

مقابله میان حکم به ما انزل الله و پیروى از هوى و هوس، نشان مى دهد که آن کس که از حکم خدا روى برتابد، در درّه هولناک هوى و هوس سقوط مى کند، و تصریح به اینکه بر حذر باشد و اینکه تو را فریب دهند، تأکید است مجدّدى بر پیروى از احکام الهى و ایستادگى در برابر وسوسه ها و به رسمیّت نشناختن غیر آن است. بدون شک پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خاط ر مقام عصمت هرگز فریب آنان را نمى خورد ولى تعبیر فوق درسى براى سایر مردم است، که متوجه نیرنگ هاى دشمنان براى منحرف ساختن مؤمنان از احکام الهى باشند.

با توجّه به شأن نزولى که مفسّران براى این آیه ذکر کرده اند آیه فوق در مورد قضاوت و داورى در اختلافات و منازعات است، و کلمه «بینهم» (در میان آنها) نیز حکایت از این معنى مى کند، ولى مسلّم است که داورى باید مستند به حکم و قاونى باشد، و مفهوم آیه این است که مستند داورى فقط باید «ما اَنْزَلَ اللهُ» یعنى احکامى که خدا نازل کرده است باشد.

آیه بعد که در قرآن درست بعد از آیه قبلى قرار گرفته، مى فرماید: «آیا آنها حکم جاهلیّت را (از تو) مى خواهند؟ چه کسى براى آنها که یقین (به مبدأ و معاد و نبوت تو) دارند بهتر از خدا حکم مى کند»؟! (اَفَحُکْمَ الجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً لِقَوْم یُوْقِنُونَ).(6)

در اینجا احکام غیر الهى را احکام جاهلیّت شمرده است! احکامى که از جهل و نادانى، و گاه از هوى و هوس هاى ناشى از جهل سرچشمه مى گیرد، و اگر درست بیندیشیم این معنى اختصاص به عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قیام او در زمان جاهلیّت عرب ندارد، بلکه هر حکم غیر الهى ـ چنانکه قبلا هم اشارده شد ـ نمى تواند آمیخته به جهل نباشد; زیرا به یقین علم انسان محدود است; نه شناخت کاملى از تمام ویژگى ها و زوایاى وجود خویش دارد، و نه آگاهى کامل نسبت به اسرار موجودات و حوادث گذشته و حال و آینده که در مصالح و مفاسد احکام اثر مى گذارد; به علاوه چون هر کس در اجتماع داراى منافع و تمایلاتى است; طبعاً نمى تواند به هنگام قانون گذارى خود را به کلّى از آنها بر کنار سازد، و تنها خدااست که از همه چیز آگاه و از همه کس بى نیاز است.

برسوئى در تفسیر روح البیان، در بیان معنى جاهلیّت مى گوید: «آن هر چیزى است که متکّى به وحى و کتاب آسمانى نباشد»! (7)

در تفسیر فى ظلال مى خوانیم: «جاهلیت اشاره به زمان خاصّى نیست بلکه شرایط و اوضاع ویژه اى است که دیروز بوده و امروز و فردا نیز مى تواند باشد، جاهلیّت آن گونه که قرآن توصیف مى کند حکم بشر براى بشر است، چرا که پیروى از عبودیّت و بندگى بشر نسبت به بشر، و خارج شدن از عبودیّت الله است. (8)

در تفسیر مجمع البیان از بعضى از مفسّران پیشین نقل شده: تعبیر به جاهلیّت اشاره به کارهاى یهود در آن عصر است که هر گاه ضعیفان جامعه کارى انجام مى دادند، احکام و قوانین تورات را درباره او اجرا مى کردند، ولى هر گاه زورمندان و اشراف مرتکب گناهى مى شدند آنها را مؤاخذه نمى کردند، و نیز از بعضى نقل مى کند که جاهلیّت هم بت پرستان را شامل مى شود و هم اهل کتاب را. (9)

این گونه تبعیض ها که در عصر و زمان ما نیز به شدّت جریان دارد و قوانین هم در درون کشورها و هم در روابط بین الملل، تنها در مورد ضعفا اجرا مى شود، و قدرتمندان غالباً مستثنى هستند، نشانه رسوخ جاهلیت در جوامع است!

جالب اینکه بسیارى از آیاتى که در بالا آمد و سخن از منحصر بودن حقّ قانونگذارى و تشریع به خداوند بود در سوره «مائده» است، و مى دانیم سوره «مائده» بنابر مشهور آخرین سوره یا از آخرین سوره هایى است که بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده است و بسیارى از مسائل مهمّ اسلامى و از جمله مسائل مربوط به حکومت که از ارکان مهمّ اسلام است در آن مطرح گردیده، و در آیه هاى متعددى از این سوره تأکید شده است که حکم، فرمان و حق تشریع قانون منحصر به خدا است، و این تأکیدهاى مکرّر در این سوره پر معنى است.

هشتمین آیه سخن از ایمان و تسلیم مطلق در برابر حکم خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به میان آورده و مى گوید: «هنگامى که مؤمنان به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا میان آنها حکم کند، فقط سخنشان این است که مى گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم»:(انَّماکانَ قَولَ المُؤمِنینَ اِذادُعُوااِلَى اللّهِ وَ رَسوُلِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُم اَنْ یَقُولُواسَمِعْنَاواَطَعْناواُولـئکَ هُمُ المُفلِحُونَ).(10)

از شأن نزولى که در بعضى از تفاسیر براى آیات بعد از آن آمده است ـ که جمعى از منافقان هنگامى که وضع خود را متزلزل دیدند خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیدند و سوگند یاد کردند که ما تسلیم فرمان توایم ـ روشن مى شود که منظور از آیه فوق که سخن از نقطه مقابل این گروه (یعنى مؤمنان) مى گوید تسلیم مطلق در مقابل قوانین خدااست، و هر قانونى را غیر آن از درجه اعتبار ساقط مى کند، و اگر منظور تنها مسأله قضاوت و داورى باشد باز دلالت بر مقصود ما دارد; زیرا همان گونه که گفتیم: «مسأله داورى نیز بر اساس قانون الهى صورت مى گیرد» بنابراین تسلیم بودن در برابر قضاوت خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به معنى تسلیم بودن در مقابل قانون الهى است; و لذا همیشه قضات هنگام صدور احکام خود، استناد به یک یا چند ماده قانون مى کنند و بر اساس آنها حکم صادر مى کنند، البته مؤمنان تنها به موارد قوانین الهى استناد مى جویند.

نهمین آیه به دنبال فرمان هاى الهى دهگانه اى است، که در آیات قبل از آن هم آمده است ـ در مورت ترک شرک، نیکى کردن به پدر و مادر، ترک فرزند کشى، و به طور کلّى ریختن خون بى گناهان، و اعمال زشت دیگر ـ; و در پایان همه آنها مى فرماید: «این راه مستقیم من است از آن پیروى کنید و از راه هاى مختلف ـ و قوانین نادرست دیگر ـ پیروى نکنید که شما را از حق دور مى سازد، این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند تا پرهیزکار شوید» (وَ اِنَّ هذا صِراطى مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).(11)

از این تعبیر به خوبى روشن مى شود که «صراط مستقیم» همان حکم و قانون و فرمان الهى است، و هر آنچه غیر از آن است، راههاى کج و معوج و نادرستى است، که مردم را از صراط مستقیم خداوند دور مى سازد; و نیز از این تعبیر استفاده مى شود که پیمودن راه هاى دیگر، مایه تفرقه و پراکندگى و اختلاف است; دلیل آن هم روشن است; زیرا نظر انسان ها حتّى دانشمندان بزرگ در تشخیص مصالح و مفاسد کارها با هم تفاوت بسیار دارند، و هر گاه قانون گذارى به دست انسان ها سپرده شود اختلاف و پراکندگى بر جوامع انسانى حاکم خواهد شد.

ابن مسعود در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند: « که پیامبر خط مستقیمى کشید;سپس فرمود: این راه صحیح است، سپس از طرف راست و چپ آن، خطوط مختلفى کشید و فرمود: اینها راه ها (متفرّق) است، در کنار هر یک از آنها شیطانى نشسته که افراد را به سوى آن مى کشد!» (12)

در دهمین و آخرین آیه مورد بحث، گر چه مستقیماً سخنى از مسأله انحصار قانون گذارى به خداوند به میان نیامده، ولى تعبیرى دارد که از آن به خوبى استفاده مى شود موردى براى قانون گذارى غیر خدا وجود ندارد; پس مى فرماید: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاویدان) شما پذیرفتم» (اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دیناً).(13)

مى دانیم که «دین» به معنى واقعى آن شامل تمام شئون زندگى بشر مى شود، و با توجّه به اینکه اسلام خاتم ادیان است و تا پایان جهان بر قرار خواهد بود، مفهوم آیه این است که تمام آنچه مورد نیاز انسان ها از نظر قوانین تا پایان جهان است در اسلام پیش بینى شده، و زمینه اى براى قانون گذارى غیر خدا باقى نمى ماند.

البته بخشى از این قوانین خاص و جزیى، و بخشى عام و کلّى است; و وظیفه علماى دین و قانون گذاران اسلامى آن است که آن کلیّات را بر مصادیق آن تطبیق کنند و مقرّرات مورد نیاز را از آنها استنباط و استخراج نمایند. 

در روایات اسلامى نیز کراراً براین معنى تأکید شده است و حضرت على(علیه السلام) در نکوهش کسانى که به خود اجازه قانون گذارى را در محیط اسلامى مى دادند، و آن را اجتهاد مى نامیدند، سخنان آموزنده مشروحى دارد که بخشى از آن چنین است: «اَمْ اَنْزَلَ اللهُ سُبْحانَهُ دیناً ناقِصاً فَاسْتعانَ بِهِمْ عَلى اِتْمامِهِ اَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ فَلَهُمْ اَنْ یَقُولُوا و عَلَیْهِ اَنْ یَرْضَى»: «آیا خداوند دین ناقصى نازل کرده و از آنها براى تکمیل آن کمک خواسته؟ یا آنها شریک خدایند که حقّ دارند بگویند ـ وقانون گذارى کنند ـ و بر خدا لازم است که رضایت دهد و بپذیرید؟»(14)و روایات متعددى که مى گوید: «آنچه مورد نیاز امّت اسلامى تا روز قیامت است در قوانین اسلامى پیش بینى شده، حتّى دیه وارد کردن یک خراش بر بدن دیگرى، و اینکه باید این احکام را از اهلش گرفت» نیز به خوبى نشان مى دهد که در اسلام قانون گذارى مخصوص خدااست، و جایى براى قانون گذارى دیگران باقى نمى ماند. بنابراین آنچه در مجالس قانون گذارى اسلامى انجام مى شود، همان تطبیق اصول کلّى قوانین اسلام بر مصادیق و موارد آن است.

در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالى لَم یَدَعْ شَیْئاً یَحْتاجُ اِلَیْهِ الاُمَّةُ اِلاّ اَنْزَلَهُ فى کِتابِهِ وَ بَیَّنَهُ لِرَسُوْلِهِ»:

«خداوند متعال هیچ چیزى را که امّت اسلامى به آن نیازمند بوده است رها نکرده مگر اینکه در کتابش، حکم آن را نازل فرموده، و براى رسولش تبیین کرده است.» (15)

در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «ما مِنْ شَیْئ اِلاّ وَفیهِ کِتاب وَ سُنَّة»: «هیچ چیزى نیست مگر اینکه در کتاب یا سنت حکمى در مورد آن گفته شده است». (16)

در روایات دیگرى آمده است که همه احکام و قوانین لازم، براى امّت اسلامى تشریع شده، از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «ما تَرَکَ عَلِىٌّ شَیْئاً اِلاّ کَتَبَهُ حَتّى اَرْشِ الْخَدْشِ»: «على(علیه السلام) هیچ قانونى از قوانین را فرو نگذارد مگر اینکه ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را املا کرد و على(علیه السلام) ـ آن را نوشت حتّى دیه یک خراش»! (17)

(براى آگاهى بیشتر از وسعت این گونه احادیث، به کتاب جامع الاحادیث جلد 1، باب 4 از مقدمات مراجعه فرمایید). 


1. به مصابیح اللّغه ومصباح اللّغه و مفردات راغب مراجعه شود.
2. سوره کهف، آیه 26.
3. سوره شورى، آیه 10.
4. سوره مائده، آیات 44،45و47.
5. سوره مائده، آیه 49.
6. سوره مائده، آیه 50.
7. تفسیر روح البیان، جلد 2، صفحه 410.
8. فى ضلال، جلد 2، صفحه 751.
9. در جمله «اَفَحُکْمَ الجاهِلیَّةِ یَبْغُونَ»، محذوفى وجود دارد، بعضى گفته اند:« در تقدیر اَفَحُکْمَ الاُمَةِ الجاهِلِیَّةِ مى باشد»(روح المعانى ذیل آیه مورد بحث) و بعضى گفته اند: «اَفَحُکْمَ حَکَم الجاهِلیَّةِ (تفسیر قرطبى و تفسیرمجمع البیان ذیل آیه مورد بحث) یا حکّام الجاهلیّة».
10. سوره نور، آیه51.
11. سوره انعام، آیه 153.
12. تفسیر فخر رازى، جلد 14، صفحه 3
13. سوره مائده، آیه3. 14. نهج البلاغه، خطبه 18.
15. اصول کافى، جلد 1، صفحه 59، حدیث 2.
16. همان مدرک، حدیث 4.
17. جامع احادیث الشیعه، جلد 1،باب 4 از ابواب مقدّمات، حدیث 26.

 

 

اشارهآیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر معصومان حق تشریع دارند؟
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma