نشانه هاى مؤمنِ بایقین

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه ج 02
45ـ با ایمانى مملوّ از یقین46ـ پرهیزگاران در کسب دانش حریصند

براى کسانى که در ایمان به درجه یقین رسیده اند علاماتى است:
1ـ در امور خود به غیر خدا توجه نکرده و اتکاء نمى کند، و سرّ مطلب این است که تمام اشیاء را از مبداء واحدى مى داند و لذا به وسائط توجه نکرده و همه را مسخّر و تحت اختیار آن مبداء مى بیند. در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «مَنْ ضَعف یَقینُه تَعَلّق بالاسباب...»: «کسى که یقین او ضعیف باشد به اسباب تعلق پیدا مى کند » (و از به وجود آورنده این اسباب غافل مى شود).
2ـ در همه احوال خاضع و خاشع براى خداوند است، دائماً در خدمت او به وظیفه خود مشغول است چه در خفاء و چه در علن، در گرداب دوستى و انس او غرق است، و فکر خود را متوجه آن ذات کرده است، و سرّ مطلب این است که صاحب یقین، عارف به خدا و عظمت و قدرت او است و این که خداوند اعمال و افعال او را دیده و بر خفیّات او نیز آگاه است.
3ـ چنین فردى مستجاب الدعوه و داراى کرامات و خرق عادات است و سرّ این مطلب این است که هر مقدار نفس داراى یقین باشد، به همان مقدار مجرّد شده و داراى قدرت تصرف در امور عالم را پیدا مى کند، و به قول امام صادق(علیه السلام): «الیَقین یوصِلُ العَبد الى کلِّ حالٍ سَنِىّ و مقام عجیب»: «یقین بنده (مؤمن) را به بلندترین حال و مقام عجیب (که قابل تصور نیست) مى رساند ».
و در تائید این مطلب روایت پیامبر (صلى الله علیه وآله) بسیار مناسب است، وقتى در نزد ایشان گفته شد حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام) روى آب راه مى رفت، فرمودند: «لو زادَ یقینه لمشى فى الهوى» (اگر یقینش زیادتر بود روى هوا راه مى رفت) و از همین رو انبیاء (علیهم السلام) با تمام جلالتشان مقامشان بواسطه درجه یقینشان متفاوت است.(1)
کسى که به این درجه از یقین رسید دیگر غم و شادى براى او یکسان است و همه را از طرف مبدأ آفرینش مى داند، و خود را در حیطه علم خداوند مى داند، دیگر ناگواریها و مصائب دنیا و گرفتاریهاى سر راه او، وى را آزار نخواهند داد، زیرا این انسان مى داند، خداوند همه را مى داند و مى تواند.
آناتول فرانس این مطلب را با جملات زیر بیان مى کند: «قدرت و نیکوکارى ادیان است که به آدمى علت وجود و عواقب کار را تعلیم مى دهد، وقتى که ما اصول عقائد فلسفى الهى را طرد نمائیم، چنانکه تقریباً ما همه در این عصر علم و آزادى، چنین فکر مى کنیم، وسیله دیگرى باقى نمى ماند که بدانیم چرا به دنیا آمده ایم، و به چه کار بدین جهان قدم گذاشته ایم؛ راز سرنوشت، ما جملگى را در اسرار نیرومند خود احاطه کرده است، و واقعاً باید به هیچ چیز نیندیشیم تا ابهام غم انگیز زندگى را احساس نکنیم، و در جهالتِ مطلقِ از علت وجودى ما است که ریشه غم و اندوه ما وجود دارد، آلام جسمى و روحى، شکنجه هاى روح و احساسات، سعادت و خوشبختى سفلگان، نکبت و ادبار درستکاران، همه اینها باز قابل تحمّل مى شد، چنانچه به فلسفه آنها پى مى بردیم، و به یک مشیت الهى معتقد بودیم. شخص مؤمن از شکنجه ها و عذابهاى روحى خود لذت مى برد(2) و بیدادگرى ها و سختگیریهائى که دشمنانش نسبت به او روا مى دارند، در نظرش دلچسب و گوارا جلوه مى کند، حتى خطاها و گناهانى که از او سر مى زند از وى سلب امید نمى کند، اما در دنیائى که هرگونه شعله ایمان خاموش شده است، حتى دردد و مرض معناى خود را هم از دست داده، و دیگر به جز شوخیهاى زشت و مسخرگى هاى شومى تلقى نمى شود» هرگز، هرگز، هرگز!(3)
مرحوم خوئى در شرح خود روایتى را در ذیل این فراز نقل کرده که:
راوى مى گوید از امام هشتم(علیه السلام) از ایمان و اسلام سؤال کردم، فرمودند: «امام پنجم(علیه السلام)فرموده اند: ایمان یک درجه فوق اسلام است، و تقوى یک درجه از ایمان بالاتر، و یقین یک درجه بالاتر از تقوى است و چیزى کمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده»، راوى گوید گفتم یقین چیست؟ فرمود: «اَلتَّوَکُل عَلَى اللّه و التسلیم للّه و الرِّضا بَقَضاءِ اللّه و التَفْویض اِلَى اللّه»: «توکل و اتّکاء بر خداوند و تسلیم شدن براى او و رضاء به قضاء خداوندى و احاطه امر به خدا».
بعضى از شارحین کافى در شرح حدیث فوق گفته اند: اسلام اقرار است و ایمان یا تصدیق است یا تصدیق با اقرار است، و بنابر هر دو وجه ایمان فوق اسلام است، به یک درجه، اما بنابر وجه دوم (که تصدیق با اقرار باشد) برترى ایمان بر اسلام واضح است، و اما بنابر اول زیرا تصدیق قلبى برتر و افضل از اقرار زبانى است همچنانکه قلب افضل از زبان است و تقوى یک درجه فوق ایمان است زیرا تقوى دورى از چیزى است که ضرر مى زند در آخرت، اگرچه ضرر کمى باشد، و یقین فوق تقوى است، زیرا تقوى گاهى در مرتبه یقین نیست، و این همان مطلبى است که مولى امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به آن اشاره کرده اند، و فرموده اند: «لَوْ کُشِف الغِطاء لَمَا ازدَدْتُ یقیناً»: اگر پرده کنار زده شود بر یقین من افزوده نمى شود.(4)
ابن ابى الحدید نیز در ذیل این فراز گفته است اگر سؤال کنى ایمان همان یقین است؟ چرا مولى علی (علیه السلام) فرمود: «و ایماناً فى یقین»؟ جواب مى دهم ایمان اعتقاد با عمل است و یقین سکون و آرامش قلب است و این دو با هم فرق دارد.(5)
از این تحلیل و جواب ابى الحدید روشن مى شود که ایمان همراه با یقین، براى فرد دارنده آن آرامش قلبى و اطمینان درونى را به ارمغان مى آورد.
«الهى» این عارف شیوا در ذیل این فراز (و ایماناً فى یقین) چنین گوید:
در ایمان زانکه با دانش قرینند *** شهان کشور علم الیقینند
هر آن دل روشن از نور یقین است *** چراغش لا اُحبّ الافلین است
چو حق ز آئینه دل شد پدیدار *** نگیرد از شک آن آئینه زنگار
کسى با دیو تشکیک است همراز *** که با خضر طریقت نیست دمساز
رود چون گرد شک ز آئینه دل *** جهان غیب دیدن نیست مشکل
بود روشن روان ز انوار ایمان *** سپهر دانش و خورشید ایقان
* * *


1. مدرک علامت مؤمن موقن با روایات ذکر شده: جامع السعادات، جلد 1، صفحه 119 تا 123.
2.  به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست *** به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
در غم ما روزها بیگاه شد *** روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو، رو باک نیست *** تو بمان اى آنکه جز تو پاک نیست
3. باغ اپیکور، صفحه 31 و 32، آناتول فرانس، ترجمه آقاى کاظم عمارى (تعلیقه 1 و 2، نقل از شرح نهج البلاغه استاد محمدتقى جعفرى، جلد 12، صفحه 360 ـ 359).
4. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 136.
5. شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 150.
45ـ با ایمانى مملوّ از یقین46ـ پرهیزگاران در کسب دانش حریصند
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma