22ـ درمان طلبیدن از قرآن

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه ج 01
21ـ حزن در سایه قرآن23 ـ 27 ـ واکنش پرهیزگاران در برابر قرآن مجید

22ـ ویستثیرون به دواء دائهم.

ترجمه و پرهیزگاران درمان دردهاى خود را از قرآن مى گیرند.

* * *

شرح: از توضیحاتى که داده شد، روشن مى شود همچنانکه درد حُزن متقیان بواسطه تلاوت قرآن تشدید مى شود، دواى آن هم از قرآن به دست مى آید، اگر حزن آنها از عواقب امور و جهل به آن باشد، با خواندن قرآن نور امید هر چه بیشتر در قلب آنها تجلّى کرده و هر چه بیشتر تلاش مى کنند، و بهره بر مى گیرند، و اگر حزن آنها بواسطه دورى و عدم وصال به محبوب باشد، قرآن به عنوان نامه اى امیدبخش و نوید دهنده در راه رسیدن به این وصال است، در آیات متعددى سخن از رضوان و لقاء الهى است به نحوى که خوانندگان مؤمن مى یابند. (انَّهم یرونه بعیداً ـ و نَریه قَریباً)(1) یعنى کافران و منافقان رسیدن به رضوان و نِعَم و لقاء الهى را دور مى پندارند، و ما قریب مى دانیم.

آیات قرآن که ساکت و ساکن در بین الدّفتین (دو جلد آن) قرار دارد، به منزله داروخانه بسیار عظیمى است، که هر بیمارى به مقتضاى ظرفیّت علمى خود مى تواند توشه برگیرد، اگر این بیمارى عالم باشد و ظرفیت متناسبى براى برداشت دارو داشته باشد، بسیار استفاده مى کند، هر چه علم و وسیله برداشت بیشتر باشد، بیشتر برمى دارد، و طبیعى است که: فرق است بین بیمار عالم و بیمار بى سواد و بدون اطلاع که نیاز به دارو دارد، ولى متحیّر است چه بردارد، و با چه کمیت و کیفیتى استفاده کند، اگر عاقل باشد دست نمى زند زیرا چه بسا خوردن داروئى از روى جهل همان به دنبال آمدن مرگ همان. و نیز فرق است، بین بیمار عالمى که دست ندارد تا داروئى برگیرد، یا بیمار عالمى که علاوه بر اینکه دست دارد زنبیلى هم براى جمع کردن داروهاى مفید دارد.

پس روشن شد که نعمت دارو فراهم است، فقط بیمار عالمى با وسیله حمل لازم است، تا به درون این داروخانه رود، و از داروها طَرْفى بندد، این در صورتى است که بیمار عالم باشد، اما اگر جاهل باشد نیاز به داروشناسى دارد، که در این داروخانه هم موجود است و آن ائمه معصومین علیهم السّلام و هادیان دستگاه الهى است، که داروهاى مختلف را براى هر دردى معرّفى مى کنند.

بنابراین مى توان فرقهائى بین قرآن (داروخانه الهى) با داروخانه هاى متعارف قائل شد، و درباره ویژگیهاى داروخانه الهى چنین گفت:

1ـ داروخانه الهى در دسترس هر فردى است و اگر نباشد به راحتى قابل تهیّه است، به خلاف داروخانه هاى متعارف.

2ـ داروخانه الهى به روى هر مریضى باز است، و هیچ وقت بسته نیست.

3ـ هر مریض عالمى حق ورود و برداشت دارو و داروخانه الهى را دارد به خلاف داروخانه هاى معمولى.

4ـ بیمار در داروخانه الهى بدون معطّلى مى تواند دارو تحویل گیرد.

5ـ در داروخانه الهى هرگونه داروئى یافت مى شود و هرگز جواب ردّ به بیمار داده نمى شود.

6ـ داروخانه الهى بدون هیچ منّتى دارو تحویل مى دهد.

7ـ در داروخانه الهى در قبال گرفتن دارو پولى پرداخت نمى شود.

8ـ در داروخانه الهى به هیچ وجه داروى اشتباهى تحویل داده نمى شود.

9ـ داروهاى داروخانه الهى بدون شک در صورت تشخیص دقیق آنها و بکارگیرى لازم، بیمارى را بهبود مى بخشد ولى داروهاى داروخانه هاى متعارف که دکتر تجویز مى کند، ممکن است در اثر فهم ناقص او مؤثر واقع نشود یا تأثیر کامل و کافى براى ریشه کن کردن بیمارى را نداشته باشد.

10ـ داروهاى داروخانه الهى به موازات بهبودى بیمار اثر سوئى ندارد در حالى که همه اطباء متخصّص تصریح مى کنند که داروهاى ما حتى یک آسپرین و مسکن ساده گرچه درد را تسکین مى دهد، ولى بر دستگاه گوارش و دیگر اعضاء تأثیر سوء مى گذارد.

درباره درد و درمان در ذیل فراز «مَشْیُهُم التواضع» مطالبى به عرض رسید، و حال نکاتى دیگر متذکر مى شویم: در قرآن از طرفى اشاره به مرض جسمى و روحى شده، و از طرفى اشاره به شفاء جسمى و روحى، در قرآن 10 مرتبه کلمه مریض که منظور مریض جسمى است استعمال شده، که دو نمونه آن را ذکر مى کنیم:

(فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَّرِیضاً أَوْ عَلَى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّام أُخَرَ)(2) خداوند متعال در این آیه روزه را بر همه مکلّفین واجب کرده، مگر اینکه کسى مریض یا در سفر باشد که او باید در صورت بهبودى و در حَضَر (یعنى در وقت حضور در وطن) قضاء آن را بجا آورد.

(لَّیْسَ عَلَى الاَْعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الاَْعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ)(3) در مورد افراد نابینا و گنگ و مریض که قادر به جنگ کردن و به جهاد رفتن نیستند مى فرماید که هیچ حرجى و مشکله اى بر آنها نیست.

و اما در مورد مرض روحى بسیار استعمال شده، و 12 مرتبه «فى قلوبهم مرض» یک مرتبه «فى قلبه مرض» که مجموعاً 13 مرتبه مى شود، در قرآن استعمال شده است، خطاب این آیات معمولا به منافقین و شهوت پرستان است، در اینجا هم سه نمونه ذکر مى کنیم:

1ـ در آیات اول سوره بقره که حالات منافقین را بیان مى کند، چنین مى خوانیم: (فى قُلُوبِهِمْ مَرضٌ فَزادهُمُ اللّهُ مَرضا) آدم منافق انسان سالمى نیست، او بیمار دل است، خداوند انسان را بر فطرت واحد یگانه پرستى و یکرنگى آفریده، و کسى که شخصیت دوگانه پیدا کند، و هر وقتى به سوئى متمایل شود، و منافقانه عمل کند این انسان از فطرت سلیم خود به سقیم و از صحت به بیمارى افتاده است، چنانکه طبیعت سالم انسانى این است، که: با دو چشم خدادادى یک چیز را آن طورى که هست ببیند، پس اگر دوبین (لوچ) شد از مسیر صحت به مسیر بیمارى و از طبیعت سالم به غیر سالم روى آورده است، انسان در مسیر زندگى خود چنانکه بر فطرت واحد آفریده شده باید به سوى مقصد واحد که خداوند واحد است، حرکت کند و رضاى او را در نظر داشته باشد، اگر این فطرت دستخوش حوادث گردیده، و از حوادث به اثنینیت (دوگانگى) رسید مسلماً هدف واحد او هم به وحدت خود ثابت نبوده، و هدفش ارضاء دو گروه است، نه خداوند یگانه. اگر در توحید ذاتى و صفاتى و عبادى مشرک نباشد (چنانکه منافقین صدر اسلام بودند) مسلّماً در توحید افعالى مشرک و ثَنَوى است، یعنى معتقد است که کارهاى او باید از طریق این دو گروهى باشد، که طالب رضاى آنها است، و اگر رضایت آنها جلب نشود، امور او بر زمین مى ماند، پس دوگانه پرست در افعال است (ثنویه در افعال) و چه مرضى از این بالاتر.

2ـ درباره منافقین و شهوت پرستان در سوره احزاب مى خوانیم: (یَا نِسَاءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ کَأَحَد مِّنَ النِّسَاءِ إِنْ اتَّقَیْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلا مَّعْرُوفاً): «اى زنان پیغمبر! شما مانند یکى از زنان دیگر نیستید، اگر خداترس و پرهیزگار شدید، پس با نرمى و نازکى سخن نگوئید، که کسى که در قلبش مرض است به شما طمع مى کند، بلکه متین و درست سخن گوئید».(4)

همچنین در همین سوره مى فرماید: (لَّئِنْ لَّمْ یَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلاَّ قَلِیلا):«اگر منافقین و آنانکه در دلهایشان مرض است و همچنین شایعه پراکنان دست از کارهایشان بر ندارند، ما هم تو را بر آنها برانگیزانیم، و مسلط کنیم تا از آن پس جز اندک زمانى در جوار تو زیست نکنند».(5)

در شأن نزول این آیه آمده که: شهوت پرستان و منافقین هنگام شب، موقعى که زنان مسلمان براى اقامه نماز در مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) حاضر مى شدند، در بین راه مزاحم آنها شده، و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى دادند، در این مواقع این آیات نازل شد.(6)

چنانکه گذشت انسان منافق بیمار است، زیرا قلبى که با شک و نفاق آمیخته شد، همچون عضوى است که مورد حمله میکروبها قرار گرفته و بیمار است، و همچون میوه رسیده و لذیذى است که آفت زده باشد، و نیز انسان شهوت پرستى که از حالت اعتدال عفاف در اثر افراط به پرتگاه شَرّه و فجور(7) افتاده، بیمار است، و چه بسا این بیمارى به حدّى مى رسد که (جنون جنسى) نامند و امروزه دانشمندان انواع این بیمارى را در کتابهاى خود توضیح داده اند، که علاقمندان مى توانند به آنجا رجوع نمایند.

طبیعت آدمهاى شهوت پرست طورى است که با کوچکترین سخن تحریک آمیز تحریک مى شود، و چون روح آنها در مقابل این سخنان واکسینه نشده، سریعاً متأثر مى گردد، و حتى سخنى رقیق از زنى را چراغ سبزى براى آمال شهوى و تسلیم شدن در برابر تمایلات نفسانى خود، مى دانند باید از حالات آنها عبرت گرفت، و روح را ایمن کرد، بنابر آنچه گذشت روشن شد، که هم مرض جسمانى و هم مرض روحانى در قرآن ذکر شده، و حال به سراغ موارد استعمال شفا مى رویم: در قرآن چهار مرتبه کلمه «شفاء» استعمال شده است، یک بار به معنى «شفاء جسمى» و سه بار شفاء روحى.

الف ـ شفاء جسمانى: (یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ): «خارج مى شود از شکم زنبور عسل، عسلى که داراى رنگهاى مختلف است، و در آن شفاء مردم است».(8)(9)

ب ـ شفاء روحانى و باطنى ـ 1ـ (قَدْ جَاءَتْکُمْ مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ):«موعظه و شفائى براى سینه ها و قلبهاى شما و هدایت و رحمتى براى عالمیان از طرف پروردگارتان براى شما آمد (و آن قرآن بود)».(10)

2ـ (وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ):«نازل مى کنیم قرآنى را که شفاء و رحمت براى مؤمنین است».(11)

3ـ (قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَشِفَاءٌ): «بگو اى پیامبر براى مؤمنین که قرآن هدایت و شفا است»(12) تا به اینجا روشن شد که قرآن شفاء دردهاى بى درمان معنوى و باطنى مؤمنین است و در مقابل افزاینده بیمارى کافرین و منافقان لجوجى است، که دیگر در برابر سخنان حق خاضع نمى شوند و همچون خفّاشانى از نور حقیقت قرآن گریزانند.

ممکن است گفته شود، چرا قرآن شفاء و دواى درد باطنى مؤمنین است و افزاینده درد کافرین و ظالمین؟! (و لا یَزیدُ الظالِمینَ الاّ خَسارا)

در جواب گوئیم: قرآن داروئى است که: با روحهاى مستعدّ داراى ایمان تناسب دارد، و براى این گونه بیماران مفید است، و امراض چنین بیمارانى را برطرف مى کند ولى با روحهاى کفار و منافقین و مشرکین لجوجى که قلب آنها سیاه شده تناسب ندارد، بلکه بیمارى آنها را تشدید مى کند، مثل اینکه بعضى بدنها با پنى سیلین سازگار نیست، و به همین جهت در موقع تزریق تست مى کنند، تا ببینند اثر سوء نداشته باشد، همین پنى سیلین در افرادى مفید و نابود کننده میکروب و شفابخش است. همین مطلب در امراض روحى هم هست، قرآن داروئى است که با ساختار روحى مؤمنین سازگار است، و لذا شفا حاصل مى شود ولى با ساختمان روحى منافقین و کافرین لجوج نه.

البته قرآن مایه هدایت و شفاء هر بیمارى است، که طالب شفا باشد، گرچه کافر باشد، ولى کافرى که طالب و در جستجوى حقیقت باشد، قرآن آن را هم هدایت کرده و درمانى براى دردهاى روحى او است، اما کافر و ظالم و منافقى قابل درمان نیست که لجاجت کرده و طالب شفا نباشد، چطور طبیب بیمارى را درمان کند، که خود طالب درمان نیست.

قرآن همچون قطرات حیاتبخش باران است که در باغ لاله روید و در شوره زار خس، گل را طراوتش افزاید و خس و خار را جانگدازى، به قول شاعر:

درختى که تلخ است اندر سرشت *** گرش بَر نشانى به باغ بهشت

و از جوى خُلْدَش به هنگام آب *** به بیخ انگبین ریزى و شهد ناب

سرانجام گوهر به کار آورد *** همان میوه تلخ بار آورد

درخت وجود آنها گرچه با آب حیات قرآن آبیارى شود چون سرشتى تلخ دارند، آب حیات و گوارا را هم در مسیر بار دادنِ میوه تلخ مصرف کنند، و لذا باید چنین درختانى از بیخ و بن ریشه کن شوند، نه اینکه بریده شوند. قرآن علاوه بر اینکه دواى درد مؤمنین است نسخه شفابخشى نیز براى کفار و منافقین و گم گشتگان وادى ضلالت است که طالب حقیقتند و نمى یابند. در کلمات مولى در نهج البلاغه مى خوانیم: «فاستشفوه من ادوائکم و استعینوا به على لاوائکم فانّ فیه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغىّ و الضلال»: «از این کتاب بزرگ آسمانى براى بیماریهاى خود شفا خواهید، و براى مشکلاتتان کمک گیرید، زیرا در آن، شفاء بزرگترین بیماریهاست و آن کفر و نفاق و جهل و ضلالت است». مولى از چهار مرض بسیار بزرگ سخن مى گوید که: زندگى دنیا و آخرت را تباه مى کند کفر موجب بى هدفى انسان در مسیر زندگى مى شود، انسان بى هدف و بى ایمان، انسان تهى و بىوزنى است، که مثل فضانوردان در فضاى زندگى با هر نسیمى به طرفى مى روند، اما انسان معتقد به خدا سنگین است، که بادهاى کوه برکن هم او را به حرکت درنمى آورد، هر آن دست انسان را گرفته و در آفاق و انفس سیر مى دهد، تا با آیات الهى آشنا کند و ایمان را در قلب انسانها رسوخ دهد.

انسان جاهلى را هم که دچار بیمارى (غَىّ)(13) و جهالت شده نجات مى دهد، انسان گمشده در وادى (ضلال)(14) و ضلالت را هم از حیرت رهانده و مسیر را به او مى نمایاند، نه اینکه فقط راهنماست که راهبر است، یعنى تا رسیدن به مقصد دست را گرفته و مى برد، نه اینکه فقط بگوید راه از این طرف است.

قرآن هم انسان جاهلى را که از روى اعتقاد فاسد به جهالت و گمراهى افتاده راهنما است، و هم گمراهى را که از راه صواب منحرف شده، خواه از روى اعتقاد فاسد و خواه بدون اعتقاد فاسد، خواه ضلالت شخص زیاد باشد، به حدّ کفر، و خواه ضلالت در اعتقادات و اصول، و خواه ضلالت در احکام و فروع.

اگر سؤال شود چهار بیمارى که مولى در این کلامشان فرموده اند، چگونه در مورد متّقیان صادق است که در خطبه متقین مى فرمایند از قرآن شفا مى طلبند در حالى که پرهیزکار و متقى، هستند نه کافر و نه منافق؟!

در جواب گوئیم: مرضهائى مثل کفر و نفاق و غىّ و ضلال که در سرحد کفر باشد، براى آنها نیست، و این کلام مولى شفابخشى قرآن را نسبت به کافرین بیان مى کند، (البته در صورتى که خود در صدد شفا خواهى باشند) علاوه بر اینکه متقیان براى عدم انحراف و پیشگیرى از مبتلا شدن به این امراض باید آن نسخه را مورد عمل قرار دهند، یعنى گرچه مبتلا نشده اند، ولى براى جلوگیرى از ابتلاء نیاز به قرآن دارند، و اما حضرت در کلمات دیگرى شفابخشى قرآن را براى مطلق امراض که شامل غیر امراض کفّار و منافقین است، بیان فرموده اند.

در جاى دیگر از نهج البلاغه مى خوانیم: «اَلا انّ فیه علم ما یاتى و الحدیث عن الماضى و دواء دائکم و نظم ما بینکم»: «آگاه باشید که در آن (قرآن) علم خبرهاى آینده و داستان حوادث اقوام گذشته و دواى دردهاى شما و نظم زندگى اجتماعى شما است».(15)

در جاى دیگر مى فرماید: «و علیکم بکتاب الله فانه الحبل المتین و النور المبین و الشفاء النافع و الرَّى الناقع و العصمة لِلْمُتُمَسّک و النجاة للمتعَلّق، لا یَعوَج فیُقام و لا یَزیغ فَیُستَعْتَب «ولا تُخْلقُه کثرة الردّ» و وُلوج السَّمع من قال به صدق و من عمل به سَبَقَ»: «شما را توصیه مى کنم به کتاب خداوند که رشته محکم و روشنائى آشکار و شفاى نافع و سیرابى گوارا است، هر کس به آن روى آورد، در امان است، و هر کس به آن چنگ زند نجات یابد، کجى در آن نیست تا نیاز به راست شدن داشته باشد، و خطا نمى کند که عتاب و ملامت شود و کثرة تکرار و زیاد شنیدن آن، آن را کهنه نمى کند، هر کس تکلم به قرآن کرد صادق و هر کس عامل به آن شد گوى سبقت را از دیگران ربود).(16)

و همچنین فرمود: «و تَعَلَّمُوا القُرآنَ فَاِنَّه اَحسنُ الحدیث و تفقَّهوا فیه فانّه ربیع القلوب و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور، و احسنوا تلاوته فانّه اَنْفَعُ القَصَص»(17): «قرآن را یاد بگیرید که بهترین کلام است، و در آن تفقّه و دقت و تأمل کنید، که بهار قلبها است، (یعنى موجب شکوفائى قلوب است) و به نور آن طلب شفا کنید که شفاى سینه ها و دلها است، و خواندن آن را نیکو کنید که بهترین گفتنى و نافع ترین سخن است».(18)

امام سجاد(علیه السلام) نیز در یکى از دعاهاى صحیفه سجادیه که در مورد ختم قرآن است، چنین مى فرماید: «وَ جَعَلْتَهُ نوراً تهتدى من ظُلم الظَلالة و الجَهالَة باتّباعه و شِفاء لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهمِ التصدیق اِلى اِسْتِماعه»: «و قرار دادى (اى خداوند متعال) قرآن را به صورت نور که هدایت جوئیم از ظلمتهاى گمراهى و جهل به وسیله پیروى کردن آن، و قرار دادى آن را شفاء و درمان براى کسى که سکوت کرد براى شنیدنش، آن هم شنیدنى از روى تصدیق و باور نمودن (نه از روى تکذیب و انکار)»(19) و این همان نکته اى است که عرض کردیم، انسان بیمار وقتى بهبودى مى یابد که خود طالب بهبودى باشد.

بهترین دلیل براى شفابخشى قرآن مقایسه وضع اسف بار جاهلیت قبل از اسلام با بعد از اسلام است، دیدیم که: چگونه عرب جاهلى که بوئى از انسانیّت نبرده بود، و جز خونریزى و خونخوارى چیزى به یاد نداشت، با آمدن قرآن و به کار بستن آن و متابعت از طبیب زمان خود پیامبر عظیم الشان اسلام(صلى الله علیه وآله) به کجا رسید، به جائى که ابرقدرتهاى زمان خود را به زانو درآوردند، و امان را از حکومت بزرگ ایران و روم گرفتند، و الان هم مى بینیم مسلمانان امروز در اثر پشت کردن به قرآن و دستورات آن وزیر بار ولایت حاکمان جور رفتن چه بر سرشان آمده، تمام عزّتى را که پیشینیان ما براى ما کسب کرده بودند با دست خود در اثر پشت کردن به قرآن از دست دادیم، و مى دهیم.

آرى قرآن که مایه وحدت در بین عرب جاهلى شد، کنار گذاشتن آن موجب تفرقه و تسلّط بیگانگان بر ما و منابع ما گردید، با پشت کردن به قرآن از قوّت به ضعف و از علم به جهل و از پیشرفت به واماندگى و از عزّت به ذلّت روى آوردیم، و آن مجد و عظمت را به تدریج از دست دادیم، و مى گوئیم چرا به این روز افتاده ایم؟! ما با دست خود پایگاه مطمئن ایمان را براى خود خراب کردیم و به آنچه باعث اتحاد و وحدت ما بود پشت پا زدیم و گویا دشمنان ما از آن استقبال کردند، گویا قرآن براى دشمنان ما نازل شده بود، که نداى وحدت آن را شنیدند و در برابر ما همگى جبهه گرفتند، و در نتیجه ما را به خاک سیاه نشاندند آنها که با شعار همیشه زنده تاریخ که هرگز کهنه نمى شود، یعنى: «تفرقه انداز و حکومت کن» ممالک اسلامى را دچار تشتّت کردند، آنها کردند آنچه که کردند و ما هنوز خوابیم!

آرى برادرم تا وقتى قرآن را فقط در طاقچه هاى خانه ها و در کنار مقابر و مجالس ترحیم و در موقع خطبه عقد و انتقال از منزلى به منزل دیگر و در وقت مسافرت رفتن به کار گیریم، وضع به همین منوال است، و باید از بیمارى فردى و اجتماعى بنالیم، واقعاً شرم آور است که با قرآن چنین کردیم و با چه روئى در قیاس به محضر رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) و قرآن عزیز و بالاتر از همه خداوند متعال رویم، آیا به ما نمى گویند هدف از نزول قرآن همین بود که کردید؟!

قرآن کتاب عدالت، مساوات، آزادى و حق و خیر است، و در یک جمله کتاب شفاى تمام دردها است، درد روحى، اجتماعى، تربیتى، اخلاقى و غیره، همه امراضى که امروز ما به آنها مبتلا هستیم.

در اینجا بسیار مناسب است روایت جالبى را از امام جواد(علیه السلام) ذکر کنم، تا روشن شود چطور در اثر عدم توجه به قران خداوند قرآن و علاقه به آن را از ملتى مى گیرد، و دشمنان را بر سر آنها مسلّط مى گرداند.

حضرت مى فرمایند: «وَ کُلُّ اُمَّة قَد رَفَعَ الله عنهم علمَ الکتابِ حین نَبَذوه و ولاّهم عَدُوّهم حین تَوَلّوه و کان نَبْذُهم الکتاب اَنْ اقاموا حروفَه و حَرّفوا حدودهَ فهم یَرونُه و لا یرعَونه و الجهّال یُعْجِبُهم حفظُهم للروایة و العلماء یحزُنُهم ترکُهُم للرعایة»: «هر امّتى که خداوند علم قرآن را از آنها برداشت وقتى بود که خود قرآن را ترک کردند و هر امّتى که خداوند بر آنها دشمنانشان را مسلّط کرد وقتى بود که خود زیر سلطه دشمن رفتن را قبول کردند، و ترک کردن و کنار گذاشتن آنها قرآن را به این صورت بود که حروف و کلمات و الفاظ قرآن را حفظ مى کردند، ولى حدود و احکام آن را تحریف مى کردند، روایت قرآن مى کردند، ولى مراعات آن نمى کردند، نادانان حفظ قرآن را براى روایت کردن آن ترجیح مى دادند و علماء از اینکه ترک رعایت قرآن مى شود محزون و غمگین مى شدند».(20)

با توجه به این روایت، حرکت قهقرائى امّت اسلامى و به عقب برگشتن آنها کاملا روشن مى شود و چقدر دقیق منطبق بر این زمان مى شود، که مى بینیم در کشورهائى مثل حجاز و عراق و مصر حفظ الفاظ قرآن بسیار مورد توجه است، به طورى که بچه هاى کوچک مبادرت به حفظ قرآن مى کنند، در حالى که احکام آن مراعات نمى شود، و در کنار این عدم رعایت، علماى راستین محزونند، و خون دل مى خورند، با چشمى گریان و دلى پرخون نظاره گر این اوضاع هستند، و کارى از دست آنها ساخته نیست، آنقدر که به صورت زیبا و تجوید قرآن توجه مى شود، به تفسیر و بیان احکام توجه نمى شود، و این نقشه اى بود که بعد از به انحراف کشیدن خط امامت بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) کشیده شد، و تا به حال ادامه دارد، این سیاست شومى بود که بعد از پیامبر ریخته شد که قرآن خوانده شود ولى تفسیر نشود. به امید روزى که به هوش آئیم و براى رفع همه دردها و خصوصاً درد و تفرقه و نفاق به سراغ قرآن رویم، که آن ریسمان محکمى است که مأمور چنگ زدن به آنیم. (و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا)(21) مرحوم الهى این نغمه سراى باغ عشق و عرفان در ذیل چند فراز گذشته (تالین لاجزاء القرآن یرتلونه ترتیلا یحزّنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم) چنین گوید.

همه شب تا سحر آن عشقبازان *** ز شوق دوست چون شمع گذازان

کنند اجزاء قرآن را تلاوت *** به ترتیب و تفکر وز درایت

کز آن خواندن غمین گردد دل پاک *** غمى کان در نشاط آرد نه افلاک

کنند از فکر در آیات قرآن *** هزاران درد جان خویش درمان

کتاب عشق قرآن است دریاب *** صحیفه سرّ سبحان است دریاب

برو گر عاشقى این دفتر آموز *** زنور دانش آن دل بیفروز

کز این دانش نه دانش هاى دیگر *** توان گشتن به کوى دوست رهبر

کزین دانش رهى از خودپرستى *** بیاموزى رموز عشق و مستى

کز این جام اَلَستى گر کنى نوش *** خودى گردد ز سرمستى فراموش

بسوزى خودپرستى و خودى را *** بیفرزوى چراغ بیخودى را

هر آن دانش که ناز و نخوت آرد *** فزون در دل هوا و شهوت آرد

کجا درمان درد خودپرستى است *** کجا آن مى زصهباى اَلَستى است

مى اى کان عقل را هشیار سازد *** دل از خواب هوس بیدار سازد

فزآید مستیش هشیارى دل *** زداید دارویش بیمارى دل

روان هشیار و دل پر نور سازد *** غرور و مستى از جان دور سازد

مِى شیرین پاک آسمانى است *** ز قرآن جو که تاک آسمانى است

کتاب سرّ لاریبى است قرآن *** ظهور شاهد غیبى است قرآن

شهود غیبى و غیب شهودى است *** صعود قومى و قوسى صعودى است

خوشا آنان که شب زین دفتر عشق *** همى خوانند نام دلبر عشق

خوشا آنانکه هر شب تا سحرگاه *** بدین خوش نغمه از دل بر کشند آه

تو هم زین داستان عشق فرمان *** (الهى) ساز، درد خویش درمان

* * *


1. سوره معارج، آیات 6 و 7.

 

2. سوره البقره، آیه 184.
3. سوره النور، آیه 61.
4. سوره الاحزاب، آیه 32.
5. سوره الاحزاب، آیه 60.

 

6. تفسیر على بن ابراهیم طبق نقل نور الثقلین، جلد 4، صفحه 307; تفسیر نمونه، جلد 17، صفحه 426.
7. در ذیل فراز (و انفسهم عفیفه) ذکر شد که حالت تعادل قوه شهویه عفّت و حالت افراط آن شَرّه یا فجور و حالت تفریط آن خمود است.

 

8. سوره النحل، آیه 69 (دو آیه و سورة النحل در مورد زنبورعسل است و ـ تمامى دو آیه چنین است: (وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنْ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنْ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِى مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِى سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَةً لِّقَوْم یَتَفَکَّرُونَ): «پروردگار تو به زنبور عسل وحى (الهام غریزى) فرستاد که از کوهها و درختان و داربستهائى که مردم مى سازند خانه هائى برگزین سپس از تمام ثمرات تناول کن و راههائى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده به راحتى بپیما، از درون شکم آنها نوشیدنى خاصّى خارج مى شود، به رنگهاى مختلف که در آن شفاى مردم است در این امر نشانه روشنى است براى جمعیتى که اهل فکرند».
9. در اینجا مناسب دیدم نکاتى بسیار جالب درباره عسل و زنبور عسل متذکّر شوم:
 1ـ عسل از چه ساخته مى شود ـ زنبور عسل معمولا از ماده قندى مخصوصى که بُن و بیخ گلها است استفاه مى کند، ولى زنبورشناسان مى گویند: احیاناً از تخمدان گلها و دمبرگها و میوه ها نیز استفاده مى کنند و لذا قرآن مى فرماید: (مِنْ کل الثَّمراتِ) یعنى از همه میوه ها.
جمله عجیبى که از موریس مترلینگ دانشمند زیست شناس نقل شده، اهمیت این تعبیر قرآن را آشکار مى کند او مى گوید: «همین امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى) از بین برود یکصد هزار نوع از گیاهان و گلها و میوه هاى ما از بین خواهد رفت، و از کجا که اصولا تمدّن ما از بین نرود» (اولین دانشگاه، جلد 5، صفحه 55) مراد او این است که زنبورهاى عسل در جابه جا کردن گرده هاى نر و بارور کردن گیاهان ماده و به دنبال آن پرورش میوه ها بسیار سهم عظیمى دارند، که بعضى از دانشمندان این عمل آنها را از عسل سازى آنها مهمتر مى دانند.
2ـ راههاى مطمئن و رام: قرآن مى فرماید خداوند به زنبور عسل وحى و الهام کرد که (فاسلکى سبل ربّک): «در جاده هاى پروردگارت که رام و تسلیم تو است گام بردار» زنبورشناسان با مطالعاتى دریافته اند که صبحگاهان زنبورهائى که مأمور شناسائى گلها هستند، از کندو خارج شده و مناطق پرگل را کشف کرده، و به کندو باز مى گردند و حتى سمت و جهت و فاصله محل را دقیقاً به دیگران اطلاع مى دهند، زنبورها براى گمراه نشدن، مناطق را با پراکنده بوهاى مختلف نشانه گذارى مى کنند، به طورى که امکان سرگردانى نیست و احتمالا آیه اشاره به این مطلب دارد.
3ـ عسل در کجا ساخته مى شود: شاید هنوز بسیارى فکر کنند زنبور عسل، شیره گلها را مکیده و در دهان خود جمع و در کندو ذخیره مى کند در حالى که چنین نیست، بلکه شیره گل را به بعضى از حفره هاى درون خود که زنبورشناسان چینه دان گویند مى فرستند، و در آنجا که حکم یک کارخانه کوچک مواد شیمیائى را دارد، تغییر و تحوّلهاى مختلفى پیدا کرده و شهد گلها به عسل تبدیل گردیده و مجدداً زنبور آن عسل را از بدن خود خارج مى کند، عجیب این که سوره نحل از سوره هاى مکّى است و در منطقه مکّه نه گل و گیاهى وجود دارد، و نه زنبورهاى عسل ولى قرآن با این ظرافت از آنها سخن مى گوید: (یخرجُ مِنْ بُطونها شرابٌ مختلفٌ الوانهُ).
4ـ رنگهاى مختلف عسل ـ رنگ عسل برحسب آنکه زنبور بر چه گل و ثمره اى نشسته، متفاوت است، به همین جهت در پاره اى از موارد قهوه اى تیره، گاهى نقره اى سفید، گاه بى رنگ، گاه زردرنگ، گاه شفاف زمانى تیره، گاه زرد طلائى، گاه خرمائى و حتى گاهى مایل به سیاهى است، این تنوع رنگها علاوه بر گویائى تنوع سرچشمه عسلها، گویاى تنوع ذوقها و سلیقه هاى مردم است، زیرا امروزه ثابت شده که رنگ غذا در تحریک اشتهاى انسان بسیار مؤثر است، قدیمى ها نیز گویت این مسئله روانى را درک کرده بودند که به غذاهاى خود زعفران، زردچوبه و مواد رنگى دیگر مى زدند، تا از طریق بصرى نیز میهمانها را بر سر اشتها درآورند. در کتب غذاشناسى هم بر این مطلب تأکید شده است.
5ـ عسل ماده اى شفابخش: مى دانیم بسیارى از داروهاى اساسى در گیاهان نهفته است، که بسیارى از آنها هنوز براى ناشناخته است، دانشمندان مى گویند: زنبور عسل چنان دقّتى در مکیدن شیره گیاهان دارد که مواد داروئى در آنها را نیز جذب کرده، و بطور زنده در عسل حفظ مى کند، دانشمندان براى عسل خواص بسیار زیادى گفته اند که: هم جنبه درمانى و هم پیشگیرى و هم نیروبخشى دارد و براى نمونه به آنها اشاره اى مى کنیم: 1) عسل زود جذب خون شده و به همین جهت نیروبخش و در خونسازى مؤثر است. 2) عسل از ایجاد عفونت در معده و روده جلوگیرى مى کند. 3) عسل برطرف کننده پبوست است. 4) عسل براى افرادى که دیر به خواب مى روند مؤثر است (مشروط بر اینکه نوشیده شود زیرا زیادى آن خواب را کم مى کند). 5) عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات مؤثر است. 6ـ عسل اگر به زنان باردار داده شود، شبکه عصبى فرزند آنها قوى خواهد شد. 7) عسل میزان کلسیم خون را بالا مى برد. 8) عسل براى کسانى که دستگاه گوارش آنها ضعیف است مؤثر است خصوصاً که به نفخ شکم مبتلا باشند. 9) عسل به علت سرعت جذب آن، انرژى زا و ترمیم قوا مى کند. 10) عسل در تقویت قلب مؤثر است. 11) عسل براى درمان بیماریهاى ریوى کمک کننده خوبى است. 12) عسل به خاطر خاصیت میکرب کشى اش براى مبتلایان به اسهال مفید است. 13) عسل در درمان زخم معده و اثنى عشر عامل مؤثرى شمرده شده است. 14) عسل به عنوان معالج رماتیسم، نقصان قوه نمو عضلات و ناراحتى هاى عصبى شناخته شده است. 15) عسل در رفع سرفه و صاف شدن صدا مؤثر است.
این نمونه اى از خواص درمانى عسل بود، علاوه بر این از عسل براى ساختن داروهاى لطافت پوست و زیبائى صورت، طول عمر، ورم دهان و زبان، ورم چشم، خستگى و ترک خوردگى پوست و مانند آن استفاده مى کنند.
مواد و ویتامینهاى وجود در عسل بسیار است، از مواد معدنى مى توان: آهن، فسفر، پتاسیم، ید، منیزیم، سرب، مس، سولفور، نیکل، روى و سدیم را براى نمونه نام برد، از مواد آلى نیز مى توان: صمغ، پولن، اسیدلاکتیک، اسیدفورمیک، اسید سیتریک، اسید تاتاریک و روغنهاى معطّر و از ویتامینها مى توان ویتامینهاى ششگانه (آ ـ ب ـ ث ـ د ـ کاـ ا) را نام برد، بعضى نیز قائل بوجود ویتامین (پ ب) در عسل هستند و باید با صراحت گفت عسل در خدمت درمان بهداشت و زیبائى انسانها است.
در روایات اسلامى نیز بر روى خاصیت درمانى عسل تکیه شده است، در روایات متعددى از على(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و بعضى دیگر از معصومین نقل شده که فرمودند: «ما اِشْتَشْفى الناس بمثل عسل»: «مردم به چیزى مانند عسل استشفاء نمى کنند» و در تعبیرى دیگر فرمودند: «لم یستشفِ مریض بمثل شربة عسل»: «هیچ بیمارى به مانند شربت عسل درمان نکرده است» در تعبیرى دیگر آمده: «العَسَلُ شِفاء»: «عسل درمان است» در احادیث، عسل براى درمان دل درد نیز توصیه شده است از پیامبر گرامى روایت شده که فرمود: «مَنْ شرب العسل فى کلّ شهر مرةٌ یرید ما جاء به القرآن عوفى من سبع و سبعین داء»: «کسى که (لااقل) هر ماه یکبار عسل بنوشد و شفائى را که قرآن از آن یاد کرده بطلبد، خدا او را از 72 نوع بیمارى شفا مى بخشد». البته از آنجا که هر حکم عامى، موارد استثنائى هم دارد، در موارد نادرى عسل مورد نهى قرار گرفته است.
6ـ تلاش زنبور عسل براى انسانها است (للناس): از نکات جالب که زنبورشناسان ذکر مى کنند این است که زنبور عسل براى رفع گرسنگى خود، نیاز به دو یا سه گل دارد تا از آنها تغذیه کند در حالى که در هر ساعت بطور متوسط روى دویست و پنجاه گل نشسته و کیلومترها راه مى پیماید، و این همه فعالیت در واقع در راه زندگى انسانها و براى انسانها انجام مى گیرد.
7ـ عدم فاسد شدن عسل: عسل از غذاهائى است که هرگز فاسد نمى شود و حتى ویتامینهاى آن هم به مرور زمان از دست نمى رود، دانشمندان علت این را وجود پتاسیم در عسل مى دانند که مانع رشد میکروبها مى شود و به علاوه داراى مقدارى مواد ضدعفونى کننده مانند اسید فورمیک است و لذا مصریان قدیم از این خاصیت استفاده کرده و مردگان خود را مومیائى مى کردند.
8ـ نیش زنبور عسل خاصیت درمانى دارد: دانشمندان طبق برنامه اى که دارند پى برده اند که نیش زنبور عسل براى بیماریهائى مانند رماتیسم، مالاریا، درد اعصاب و بعضى دیگر از امراض مؤثر است البته نیش زدن زنبور به عنوان خودکشى محسوب مى شود، زیرا با نیش زدن مى میرد. قابل توجه است که گزش یک یا چند زنبور معمولا قابل تحمل است ولى گزش دویست تا سیصد عدد زنبور باعث فلج شدن دستگاه تنفسى و احتمالا مرگ است (بحثهاى فوق از تفسیر نمونه در ذیل آیه، جلد 11 با استفاده از کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر و زنبور عسل نوشته مترلینگ و شگفتیهاى عالم حیوانات و بعضى کتب دیگر نوشته شد).
10. سوره یونس، آیه 57.
11. سوره الاسراء، آیه 82.
12. سوره فصّلت، آیه 44.

 

13. (اَلْغىّ) چنانکه صاحب مفردات گوید عبارت است از جهلى که از اعتقاد فاسد حاصل شود، (جهل یک وقت ناشى از هیچ اعتقادى نیست ویک وقت از اعتقاد فاسد است، این دومى را غىّ نامند «الغىّ جهل من اعتقاد فاسد و ذلک انّ الجهل قد یکون من کون الانسان غیر معتقد اعتقاداً لا صالحا و لا فاسداً و قد یکون من اعتقاد شى فاسد و هذا النحو الثانى یقال له الغىّ» مفردات، صفحه 369.
14. (الضّلال) مفردات گوید عبارت است از انحراف از طریق مستقیم و گمراهى، خواه سهواً و خواه عمداً، خواه کم و خواه زیاد «الضّلال العدول عن الطریق المستقیم و یضادّه الهدایة قال تعالى (فمن اهتدى فانما یهتدى لنفسه و مَنْ ضَلّ فانّما یضلّ علیها) و یقال الضّلال لکل عدول عن المنهج عمداً کان او سهواً، یسیراً کان او کثیراً»297.

 

15. نهج البلاغه، خطبه 158 صبحى صالح و 157 فیض الاسلام.

 

16. نهج البلاغه خطبه 156 صبحى صالح و 155 فیض الاسلام.
17. قَصَص (به فتح قاف) مصدر و به معنى قصه گفتن و قِصَص (به کسر قاف) جمع قصّه و به معنى قصه ها است.
18. نهج البلاغه خطبه 110 صبحى صالح و 109 فیض الاسلام.

 

19. صحیفه سجادیه، دعاى 42.

 

20. بحارالانوار، جلد 78، صفحه 358، چاپ قدیم (در مواعظ امام جواد(علیه السلام)); فروع کافى، جلد 8، صفحه 53; میزان الحکمة، ج 8، صفحه 85.
21. سوره آل عمران، آیه 103.

 

 

21ـ حزن در سایه قرآن23 ـ 27 ـ واکنش پرهیزگاران در برابر قرآن مجید
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma