21ـ حزن در سایه قرآن

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه ج 01
اهمیت قرآن22ـ درمان طلبیدن از قرآن

21ـ یُحَزّنون به اَنْفُسَهُم

ترجمه: پرهیزکاران با خواندن قرآن جان خویش را محزون مى سازند.

* * *

شرح: پروادارندگان و متّقیان با خواندن قرآن خود را محزون مى گردانند، «حزن» را علماى اخلاق مثل مرحوم نراقى در جامع السعادات چنین تعریف نموده است: «الحزنُ هو التحسّر و التَّألّم لفقد محبوب او فوت مطلوب»: «حزن عبارت است از حسرت و ناراحتى براى از دست دادن شخصى که محبوب انسان است، یا از دست رفتن چیزى که مطلوب او است».(1)

حزن متقیان را مى شود، به دو گونه تفسیر کرد: 1ـ حزن از وعده هاى عذاب الهى، و اینکه مبادا این وعیدها و وعده عقابها گریبان گیر آنها شود، زیرا اعمالى که انجام داده اند، گرچه فى نفسه زیاد است، ولى آنها به نظر قلیل به آن نگریسته، و از عاقبت خود بیم دارند، و از این رو با قرآن خواندن خود را متنبّه کرده و به یاد عذابها افتاده و محزون مى شوند. با خواندن قرآن به یاد طولانى بودن مسیر و کمى زاد و توشه مى افتند و نمى دانند در نهایت به چه وادى سر مى سپارند، با تلاوت قرآن به یاد فرصتهاى از دست رفته اى مى افتند، که مى توانستند بیشتر بهره برگیرند، ولى نگرفتند، آنها به یاد مرگ و قبر و سؤال نکیر و منکر و برزخ و عقبات و فراز و نشیب مسیر خود به طرف آخرت مى افتند، و اگرچه امیدوارند ولى مخزونند که چه مى شود آیا این مقدار طاعتها و عبادت هاى ما جوابگوى سؤالات دادگاه الهى خواهد بود یا نه؟!

اینها حقیقتاً خدا ترسان روزگارند، اینها کسانى هستند که با مرور به قرآن به خود آمده، بر خود مى لرزند، و گویا پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مى بینند که آیات را بر آنها مى خواند. چرا نترسند که خداوند به پیامبرش فرمود بگو: (وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْآنُ لاُِنذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ):«این قرآن به سوى من وحى شد تا شما و کسانى را که این آیات به آنها مى رسد انذار کنم».(2)

این خداترسان نمونه هاى بارزى براى (مَنْ بَلَغ) هستند که قرآن بدانها رسید و آنها انذار خدا و رسولش را پذیرفتند، و به دنبال این ترس از جهل به عاقبت خویش محزون شدند، آنها نواى قرآن را در فضاى گوش جان، جاى دادند، و گویا قرآن با سکوتش با آنها سخن گفت، و امر و نهى کرد که این ویژگى قرآن است، چنانکه مولى على(علیه السلام) در نهج البلاغه فرمود: «فالقرآن آمرٌ زاجر و صامِتٌ ناطِق»(3): «قرآن امر کننده و نهى کننده و ساکت ناطق است» امر کننده نسبت به معروفات و نهى کننده نسبت به منکرات است، ساکت و بى صدا است، زیرا جز حروفى و کلماتى بیش نیست، و در عین حال ناطق است، زیرا گویاى ادلّه و براهین الهى است. آرى، چرا نترسند کسانى که با دل و جان کلام الهى و سخنان ائمه و هادیان راه را شنیدند، واقعاً جاى لرزیدن و قالب تهى کردن است، براى کسى که درک حقیقى عقبات را کند، و قابلیّت فهم معارف الهى را داشته باشد.

براى آگاهى از فراز و نشیب این راه پرخطر کلماتى از مولى را که در نهج البلاغه فرموده، بشنویم. خود مولى در خطبه 183 که در وصف قرآن و لزوم تحصیل ملکه تقوى است، چنین مى فرماید: «بترسید از خداوندى که شما در برابر نظر او هستید و زمام شما به دست اوست و حرکات و سکنات شما را در اختیار دارد. (و قدرتمند بر هر کارى است)... شما در دنیا که جاى ماندنتان نیست، مسافر و رهگذرید، شما را به کوچ کردن از آن اعلام و به توشه برداشتن از آن امر فرموده اند، و بدانید این پوست نازک (بدن شما) طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس (از ابتلاى به آن) به خودتان رحم کنید، که شما خود را در دنیا به مصیبتها و سختیها آزموده اید، (نتوانسته اید بر کوچکترین ناکامیهاى آن شکیبا باشید) آیا دیده اید یکى از خودتان که چگونه ناله و اظهار درد مى کند: از خارى که بدن او فرو رود و از لغزیدنى که او را خونین کند، و از ریگ گرم (بیابان) که او را بسوزاند، پس چه حالتى خواهد داشت، هرگاه بین دو طبقه از آتش باشد در حالى که همخوابه سنگ سوزان و همنشین شیطان گردد، آیا مى دانید آنگاه که مالک (دوزخ) بر آتش غضب کند آتشها بر روى هم مى غلطند و یکدیگر را مى گویند؟... اى پیر سالخورده! که ناتوانى در وجودت رخنه کرده، چگونه خواهى بود زمانى که طوقهاى آتش به گردنها انداخته شود و غُل هاى جامعه به دست و گردن افتد؟ تا گوشتهاى بازوها را بخورد، (اگر بر اثر معاصى به این عذاب و سختیها گرفتار شوى چه مى کنى)، پس اى گروه بندگان از خدا بترسید، از خدا بترسید، در حالى که در تندرستى پیش از بیمارى (رسیدن مرگ) و در فراخى و آسایش (دنیا) پیش از تنگى و سختى (قبر) آسوده هستید، (مى توانید رضا و خشنودى خدا و رسول را به دست آورده و از گرفتارى بعد از مرگ رهائى یابید) پس در راه آزادى خویش پیش از آنکه درهاى آزادى بر روى شما بسته شود (و رهائى ممکن نباشد) چشمهاى خود را بیدار نگاهدارید (شب زنده دار باشید) و شکمهاتان را لاغر سازید، (روزه بگیرید) و قدمهایتان را به کار برید، (در کار خیر قدم نهید) و اموالتان را (در راه خدا) ببخشید و اندامتان را فداى جانهایتان نمائید، و در این کار بخل نورزید (بدنها را که به زودى فانى گشته، زیر خاک مى پوسد، در راه عبادت و بندگى و جهاد با دشمنان دین به کار برید، تا از عذاب همیشگى برهید و در بهشت جاوید به سر برید».

مگر مى شود کسى به این حقایق ایمان داشته باشد ولى بیمناک و هراسناک نباشد، بى جهت نیست که پیامبر گرامى اسلام(علیه السلام) فرمود: «انى لَاَعجب کیف لا اشیب اذا قَرأتُ القرآن»: «بسیار در عَجَبَم که چرا وقتى قرآن مى خوانم پیر نمى شوم»(4) چرا جاى تعجب نباشد که انسان این آیات عذاب و تهدید را بخواند، و از ناراحتى پیر نشود.

به اصل بحث برگردیم، تا به اینجا تفسیر اول حزن بیان شد، که حزن متّقین از این است که احتمال مى دهند، (فوت مطلوب) شود، و به آنجائى که باید برسند نرسند، و از قافله بهشتیان عقب بمانند. از «ربیع بن خثیم» (خواجه ربیع معروف) پرسیدند: «مالَکَ مهموماً»:

«چرا همیشه محزون و غمناکى؟!» قال: «لانّى مطلوب»: گفت: «زیرا من طلب شده و مطلوبم» یعنى طالبى دارم که تحت فرمان او هستم، و مرا مکلّف به تکالیف کرده، چنانکه سلطان به خادم خود دستوراتى داده و خادم با اینکه وظیفه خود را انجام داده، ولى باز نگران است، که شاید قصور و تقصیرى کرده باشد، پس چگونه مهموم نباشم؟!

2ـ تفسیر دوم حزن متّقین این است که: به خاطر فراق و هجران از محبوب و معشوق خود اندوه ناکند، آنها با خواندن قرآن و کلمات معشوق محزون شده و به یاد محبوب و محبتهاى او افتاده، و در فراق او مى نالند، این حزن، حزن فقد محبوب است. آنها در این دنیا خود را غریب احساس مى کنند که دور از یار و یاور مجبور به زندگى در آن هستند، آنها در غم فراق و دورى از محبوب و نعمتهاى همیشگى او مى سوزند، آنها در هجران غم عشق گرفتارند، در اشعار شعرا بسیار سخن از غم عشق گفته است، اما چه خوش است غم عشقى که بر دل متقیان حاکم است این غم نه مثل غهم هاى عشّاق دیگر است، زیرا غم عشق آنها غم عشق خدا و غم عشق اینها غم عشق معشوق مجازى است.

در اینجا جا دارد نظرى به عشق حقیقى و مجازى کنیم، مراد از عشق حقیقى آن است که معشوق حقیقتى ازلى و ابدى باشد و واقعیتى غیر از او در جهان نباشد، حقیقتى که بى نیاز از غیر است ذاتى که واجد جمیع صفات ثبوتیه و فاقد صفات سلبیه است، و در علم کلام و فلسفه اثبات شده که غیر از واجب الوجود (الله تبارک و تعالى) موجودى داراى این ویژگیها نیست، و برعکس عشق مجازى تابع معشوق مجازى است. یعنى اگر معشوق مجازى شد عشق وابسته به آن هم مجازى مى شود. زیرا عشق، وابسته به معشوق است، و شاهد بر این مطلب این است که عاشق همیشه در صدد برآورده کردن مطلوبهاى معشوق است، تا او را راضى کند. بنابراین هر چه معشوقى که عشق پایبند به او است، با دوام تر باشد، عشق پر دوام تر و هر چه کمالات او بیشتر باشد عشق کامل تر است و چه زیبا است عشقى که به تعاشق رسد، یعنى از دو طرف باشد و محبت دو طرفى گردد و چه بهتر که این تعاشق در عشق حقیقى باشد، یعنى خدا هم بر فرد مؤمن عاشق، عشق ورزد.

تا که از جانب معشوق نباشد کششى *** کوشش عاشق بیچاره به جائى نرسد

البته شایان ذکر است که عشق به موجودى که مظهر حقیقى خدا باشد، هم عشق حقیقى است، و به همین جهت عشق به مولى امام زمان (عج الله) هم از آن جهت که بقیّة الله و حجة خداوند بر مردم است، عشق حقیقى است، و همینطور عشق به یک یک ائمه چه در زمان خود آنها و چه در زمان بعد از آنها و نیز عشق به اولیاء راستین الهى عشق حقیقى خواهد بود. پس عاشق و معشوقهائى که مشاهده مى کنیم عاشق و معشوقهاى مجازیند حتى عشق لیلى و مجنون و فرهاد و شیرین مجازى است، غم هجرانِ محبوب حقیقى است که به وصل دائمى منجر مى شود، زیرا این محبوب ازلى و ابدى است ودر نهایت، عاشق به او خواهد رسید، ولى در عشق هاى مجازى غم هجران و دورى از محبوب در صورتى که وصل هم در پى داشته باشد، موقتى است و ناچار باید از هم جدا شوند و چه غم انگیز است دورى دو یار!

یقولون انّ الموتَ صعبٌ على الفتى *** و اللّه مفارقةُ الاحباب اَصْعَبُ

«گویند: مرگ براى جوان سخت و مشکل است; ولى به خدا قسم مفارقت و دورى از دوستان مشکل تر است» فراق از یار مجازى دورى نهائى او را به دنبال دارد، و این سنّت الهى است، که قابل تغییر و تبدّل نیست، (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَبْدِیلا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْوِیلا)(5) باید از دنیاى مجازى رخت بربست و عشق متعلّق به آن را هم به او واگذاشت و رفت، و دور شدن محبوب همان و به مصیبت و ناراحتى گرفتار شدن همان، و این نیست مگر اینکه عاشق، معشوق مجازى را به جاى حقیقى برگزیند، و به دنبال او برود، غم عشق متّقیان غم عشق خداوند باقى است، زیرا خود را دور از وصل او مى بینند ولى در عین حال راضى هستند، زیرا در این عشق زمام وصل و هجران و درد و درمان عاشق به دست معشوق است چنانکه اصل عشق به دست اوست، و عاشق این را درک کرده، و پذیرفته است و زبان حالش چنین است که:

یکى درد و یکى درمان پسندد *** یکى وصل و یکى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد

اما در عشقهاى مجازى قوام عشق به دست طرفین است، گرچه ممکن است یکى آمال خود را در مسلخ دیگرى ذبح کند تا دعواى صداقت او بر دیگرى آشکار شود.

حال روشن مى شود که غم عشق پرهیزکاران غمى سازنده است زیرا که در صدد رسیدن به خواسته هاى معشوقى است که: بقاء دارد، و مجمع صفات کمالیه است، اما غم عشّاق مجازى چه بسا به زیر کشنده انسان از مسند فطرت طبیعى است، که بر آن متولد شده، نه تنها سیر نکرده که به دنبال تحقق آرمانها و مطلوبهاى معشوق از درجه به زیر آمده، و در سرماى شدید رذایل منجمد شده، و دیگر تحرّکى ندارد، و در مقابل، عاشق الهى در حد معتدل و صراط مستقیم و حرارت مطلوب مشغول تحرّک و خودسازى است، اولى از نظر زندگى انسانى براى خود زمستانى سرد و غیرقابل زیست و مرگ آور آورده، و دومى تابستانى معتدل و نشاط آور و زنده کننده مشاعر انسانى اخلاقى، پس خوشا به حال آن غمدیدگان الهى که در وصول به وصال لحظه شمارى کرده، و واى به حال مَن که هنوز در آتش غفلت مى سوزم و از سوختن خود هم غافلم.

* * *


1. جامع السعادات، جلد 3، صفحه 213.

 

2. سوره الانعام، آیه 19.
3. خطبه 182 فیض الاسلام و 183 صبحى صالح.

 

4. بحارالانوار، جلد 16، صفحه 258 (تفسیر دیگرى مى شود براى این روایت گفت که صرف نظر مى کنیم).

 

5. سوره فاطر، آیه 43.

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

اهمیت قرآن22ـ درمان طلبیدن از قرآن
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma