در خاتمه این سخن مناسب است اشعارى را که از میرداماد (درباره اهمیت عقل و برهان) نقل شده در اینجا بیاوریم و نیز جوابى را که سید قطب الدین تبریزى (یکى از رؤساى صوفیه) در مقابل آن سروده است نقل کرده و درباره آن به قضاوت بنشینیم.
اشعار «میرداماد» در جواب این شعر معروف مولوى است.
پاى استدلالیان چوبین بود *** پاى چوبین سخت بى تمکین بود!
گر کسى از عقل با تمکین بدى *** فخر رازى راز دار دین بدى!
میرداماد در مقابل چنین گوید:
اى که گفتى پاى چوبین شد، دلیل *** ورنه، بودى فخر راز بى دلیل
فهم ناکرده میان «عقل» و «وهم» *** طعنه بر برهان مزن اى کج بفهم!
هست در تحقیق، برهان اوستاد *** داده خاک خرمن شبهت بباد
در کتاب حق «الوالالباب» بین *** وان تدبر را که کرده آفرین
ز آهن تثبیت فیاض مبین *** پاى استدلال کردم آهنین
سید قطب مى گوید: چون این ابیات را در پشت کتاب قبسات دیدم غیرتم به هیجان آمد! و در جواب آن گفتم:
بشنوید اى سالکان از من جواب *** کان بود در نهج حق فصل الخطاب
اى که طعنه مى زنى بر مولوى *** اى که محرومى ز فیض مثنوى
گر تو فهم مثنوى مى داشتى *** کى زبان طعنه مى افراشتى
گرچه سستیهاى استدلال عقل *** مولوى در مثنوى کرده است نقل
لیک مقصودش نبوده عقل کل *** زانکه او هادیست در کل سبل
بلکه قصدش عقل جزئى فلسفى است *** زانکه آن بى نور حسن یوسفى است
این اشعار (با مراعات اختصار) از کتاب «طباشیرالحکمة» تألیف میرزا باباى ذهبى (صفحه 106) نقل شد.
ملاحظه کردید که سید قطب الدین مى گوید: مقصود خداوند مجید از «اولواالالباب» تنها عقل کل است و آن غیر از عقول معمولى خلایق است بلکه آن به منزله مغز است و عقل مردم به منزله پوست، حالا مقصود از عقل کل پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله باشد یا شخص دیگر، کارى به آن نداریم.
این سخن از جهاتى غیر قابل قبول است:
1ـ هر کس که آشنا به زبان عربى است مى داند که «الواالالباب» به معنى صاحبان عقل و فکر است و جزئى و کلى در آن نیفتاده و در هیچ جاى قرآن مجید آن را مقید به کل نکرده است، پس تفسیر کردن اولواالالباب به عقل کل، سند و مدرکى ندارد و تفسیر به رأى است.
2ـ خداوند متعال خودش در آخر سوره آل عمران آن راتفسیر کرده و پس از آن که در آخر آیه 190 مى فرماید: (لاَیَات لاُِولِی الاَْلْبَابِ) آنها را چنین توصیف مى کند:
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ): «آنها کسانى هستند که یاد مى کنند خدا را در حال ایستادن و نشستن و بر پهلو خوابیدن و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر و اندیشه مى کنند و مى گویند: «پروردگارا، این دستگاه با عظمت را بیهوده و باطل نیافریدى، منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگاهدار» و این تفسیرى است روشن بر اساس خود قرآن.
3ـ چنانچه در آیات گذشته دقت کنیم مى بینیم خطاب «اولواالالباب» متوجه همه افراد حق جو است و خطاب «هاتوابرهانکم» متوجه مخالفین است، با این حال چگونه مى توان گفت مقصود «عقل کل» است در حالى که قرآن دوست و دشمن را به پیروى از برهان دعوت نموده، آیا این تفسیر به رأى نیست؟!
ضمناً براى این که اشعار «قطب الدین» که از روى هیجان غیرت! سروده شده بى جواب نمانده اشعار ذیل سروده شد:
سالکا! این نکته را مى دار گوش *** از کلام غیر حق چشمت بپوش!
گر که هستى سالک راه صواب *** اندکى آهسته تر، کم کن شتاب
سالک آن نبود که بر مردان حق *** مى زند از روى «غیرت» طعن و دق
جوشش غیرت لجاج است و عناد *** این لجاجت بر کسى سودى نداد
سالک آن نبود که بى چون و چرا *** مى شود با هر صدایى همصدا
زنگ خود بینى ز قلبت دور کن *** چشم دل از حرف حق پر نور کن
لوح دل را از تعصب پاک کن *** جامه تقلید بر تن چاک کن!
حق اگر خواهى بسان آفتاب *** بشنو از قرآن که شد فصل الخطاب
«عقل» را بستوده در قرآن بسى *** حق «تدبر» خواسته از هر کسى
حق نموده مدح «برهان» بیشمار *** «صدق» را دانسته بر آن استوار
نیست در قرآن سخن از «عقل کل» *** نى سخن از «هادى کل سبل»
او «اولواالالباب» را شرح و بیان *** کرده، خواهى سوره عمران بخوان
بشنو این گفتار مى ترس از خدا *** تا نبندى بر خدایت افترا!
این سخن ناگفته نماند که ما، آن عقل و استدلال و دانشى را مى ستاییم که در پرتو نور قرآن و سخنان پیشوایان راه حق پرورش یافته است.
این سخن را با چند حدیث ناب پایان مى دهیم:
1ـ مرحوم کلینى در کتاب کافى در باب عقل و جهل احادیث بسیارى در ستایش مقام عقل و اهمیت آن نقل کرده است.
در یکى از آنها از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «جبرئیل بر آدم(علیه السلام) فرود آمد و گفت من مأمورم که تو را میان یکى از سه چیز مخیر گردانم تا هر کدام را که خواهى اختیار کنى.
آدم(علیه السلام) گفت: آن سه کدام است؟ گفت «عقل» و «حیا» و «دین» است، حضرت آدم(علیه السلام) گفت: من عقل را اختیار مى کنم. جبرئیل به «حیا» و «دین» دستور داد باز گردند و عقل را واگذارند. گفتند: ما مأموریم با عقل همراه باشیم و از آن جدا نشویم، گفت: به مأموریت خود عمل کنید و به آسمان بالا رفت.(4)
کمى پیرامون این حدیث اندیشه کنید و به بینید چگونه عقل، متبوع مطلق آن دو خصلت دیگر یعنى (حیا و دین) شناخته شده و آن دو را به پیروى عقل مأمور ساخته اند.
دین عبارت از مجموعه دستوراتى است که عهده دار حفظ نظام بشر و متکفل تأمین سعادت دو سراى او است، این دستورات از طرفى به مسئله توحید و از طرف دیگر به کوچکترین احکام «فقهى» و «اخلاقى» منتهى مى شود.
«حیا» آن صفتى است که دارنده و صاحب خود را به حفظ حقوق دیگران و مراعات ادب با کلیه افراد ونگهدارى مرتب احترام بزرگترها دعوت مینماید.
جایى که این دوصفت بر جسته «حیاء و دین) پیرو و تابع عقل باشند، دیگر نیازى به شرح و توضیح درباره عقل نخواهد بود.
جاى تعجب است که نویسنده «دانشنامه» با آنکه خودش این حدیث شریف را در کتاب خود بیان کرده، با این حال وقتى در بحث عقل و عشق وارد مى شود سخنى را که از صوفیه نقل کردیم پسندیده و عشق را بر عقل ترجیح مى دهد و عشق را غالب و عقل را مغلوب آن مى داند. (5)
بالاخره در تحسین و ستایش عقل از این گونه سخن بسیار است که مقام گنجایش ذکر بیش از این را ندارد. براى پى بردن به اهمیت عقل کافى است که به آثار بى عقلى و مضار آن نظر افکنیم. بقول خواجه عبدالله انصارى خدایا به هر کس عقل دادى چه ندادى و به آنکه عقل ندادى چه دادى؟!
اگر منظور عشق به خدا است که عصاره دین و ایمان است چطور عقل را مغلوب و عشق را غالب مى داند؟
مگر در روایت بالا تصریح نشده که دین و ایمان مأمور به پیروى از عقلند؟
این را هم ناگفته نگذاریم که نویسنده مذکور براى توضیح این مطلب مثالى بیان کرده که از اصل مطلب شورتر است. عشق را تشبیه به یک جوان شهوى هفت آتشه اى! کرده که در کنار او دخترک زیباى بسیار مجللى (که به قول خودش او را به هفت قلم آراسته باشند!) نشسته باشد، و عقل را تشبیه به «پیرمرد افسرده اى» مى کند که در جانبى قرار گرفته باشد، سپس مى گوید: «البته کلمات این پیرمرد در چنین جوانى تأثیرى نخواهد داشت! و سخنان او مغلوب عواطف جوان خواهد بود».
ولى باید این مثل را درباره کسانى گفت که قوه عاقله آنها مانند قواى بدنى آن پیرمرد تحلیل رفته، و برعکس سایر غرایز آنها قوت گرفته است، به طورى که عنان اختیار از دست قوه عاقله به در رفته باشد. این چه ارتباطى به عقل پیشرفته و نورانى دارد که لازمه ایمان است و قرین و همنشین و هماهنگ با آن؟
2ـ مرحوم احمد بن محمد بن خالد برقى که یکى از راویان بزرگ شیعه است در کتاب «محاسن» از پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل مى کند: «ما قسّم اللّه للعباد شیئا افضل من العقل»:(6) پروردگار مجید چیزى بهتر و بالاتر از «نعمت عقل» در میان بندگانش تقسیم نکرده است.
ازاین روایت به خوبى استفاده مى شود که عقلهاى مردم بالاترین عطیّه هاى خداوندى بوده واز هر چیزى شرافتش بیشتراست.
3ـ مرحوم صدوق در امالى از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرموده: «ان الثواب على قدر العقل»: «ثواب و مزد عمل به اندازه عقل است».
مرحوم کلینى نیز نظیر آن را به مضمون دیگرى در کتاب کافى نقل کرده است.(7) از این روایت به خوبى استفاده مى شود که اجر و مزد اعمال بستگى به کمیت عمل ندارد بلکه مربوط به کیفیت عقل و فکر است.
4ـ در طى کلمات قصارى که از حضرت مولى الموالى على بن ابیطالب علیه السلام در آخر نهج البلاغه نقل شده، مکرر مقام شامخ و موقعیت مهم عقل را ستوده و آن را بالاترین سرمایه انسان و مهمترین منبع غنى و بى نیازى شمرده است.