بخشى از اوصاف خداوند و پیامبرش

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 08
امام(علیه السلام) در بخش اوّل این خطبه که پیرامون صفات جمال و جلال حق سخن مى گوید، به دوازده وصف از اوصاف الهى اشاره مى کند:

نخست در چهار وصف نخستین مى فرماید: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که از شباهت به مخلوقات، برتر و از وصف واصفان، والاتر است. به وسیله تدبیر شگفت آورش بر همه ناظران آشکار است و با جلال عزّتش کنه ذاتش بر همه متفکّران پنهان»; (اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْعَلِیِّ عَنْ شَبَهِ الَْمخْلُوقِینَ، الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِینَ، الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِیرِهِ لِلنَّاظِرِینَ، وَ الْبَاطِنِ بِجَلاَلِ عِزَّتِهِ عَنْ فِکْرِ الْمُتَوَهِّمِینَ(1)).

همان گونه که در گذشته نیز اشاره شده، ذات پاک خداوند نامتناهى است و بدیهى است مخلوقاتش که همه چیزشان محدود و متناهى است، قادر بر درک کنه ذاتش نباشند، بنابراین تنها از طریق آثار شگفت انگیزى که در پهنه جهان هستى از او نمایان است به ذات او پى مى بریم، لذا اگر مى گوییم خدا از همه چیز آشکارتر و از همه چیز پنهان تر است ناظر به همین دو جنبه است; از نظر آثار علم و قدرتش کاملا آشکار و از نظر کنه ذاتش مخفى و پنهان است.

در ادامه این سخن به پنجمین و ششمین وصف پرداخته مى فرماید: «خداوندى که عالم است بى آنکه معلوماتش اکتسابى باشد یا فزونى گیرد و یا آن را از کسى فرا گرفته باشد. خداوندى که همه امور را اندازه گیرى کرده، بى آنکه نیاز به تفکّر و یا رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد»; (الْعَالِمِ بِلاَ اکْتِسَاب وَ لاَ ازْدِیَاد، وَ لاَ عِلْم مُسْتَفَاد، الْمُقَدِّرِ لِجَمِیعِ الاُْمُورِ بِلاَ رَوِیَّة وَ لاَ ضَمِیر).

بى شک علم خدا مانند ذاتش بى پایان است، بنابراین نه نیازى به اکتساب دارد و نه فراگیرى از دیگرى. این امور مربوط به کسانى است که علم محدودى دارد و از سه راه بر آن مى افزایند: گاهى از طریق تجربه و مانند آن، گاه به سبب تأثیر علوم در یکدیگر و انتقال از مسئله اى به مسئله دیگر و گاه از طریق درس خواندن و فراگیرى از دیگران; امّا آن کس که علمى بى پایان دارد از همه این امور بى نیاز است.

همچنین او براى آفرینش مخلوقات واندازه گیرى دقیق هر موجود از نظر کمیّت و کیفیّت و قوانین حاکم بر آن نه نیاز به اندیشیدن دارد، نه رجوع به وجدان. به خلاف انسانهایى که دست به اختراع و ابداع چیزى مى زنند که گاه باید سالها بیندیشند و مطالعه کنند و از معلومات و تجربیات خود کمک بگیرند تا موفق به ابداع چیزى شوند.

سپس در هفتمین و هشتمین وصف مى افزاید: «خدایى که تاریکیها ستر و پوششى بر او نمى افکند و از نور و روشنایى بهره نمى گیرد»; (الَّذِی لاَتَغْشَاهُ الظُّلَمُ، وَ لاَیَسْتَضِیءُ بِالاَْنْوَارِ).

آنگاه براى تکمیل و توضیح همین مطلب به سراغ نهمین و دهمین وصف رفته، مى فرماید: «شب او را نمى پوشاند و روشنایى روز بر او نمى گذرد (و به بیان دیگر: شب و روز براى او متصوّر نیست)»;(وَلاَ یَرْهَقُهُ(2) لَیْلٌ،وَلاَ یَجْرِی عَلَیْهِ نَهَارٌ).

این تعبیرات ممکن است اشاره به این باشد که ذات پاکش از طریق آثار همیشه آشکار است و شب و روز تفاوتى در این امر ایجاد نمى کند و یا اشاره به این باشد که او براى مشاهده و احاطه علمى به اشیا نیاز به نور و روشنایى ندارد آن گونه که انسانها نیاز دارند.

یازدهمین ودوازدهمین وصف نیز تکمیل و توضیح دیگرى بر اوصاف پیشین است، مى فرماید: «نه درک او از اشیا، با حسّ بینایى است و نه علم و دانش وى از طریق خبرگیرى است»; (لَیْسَ إِدْرَاکُهُ بِالاِْبْصَارِ، وَ لاَ عِلْمُهُ بالاِْخْبَارِ).

زیرا این امور مربوط به جسم و جسمانیات و صاحبان علوم ناقص و محدود است; او نه از قبیل جسم و جسمانیات است ونه محدودیتى در احاطه علمى اوست.

در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا امام(علیه السلام) در خطبه هاى متعدّد بر همین مضامین تکیه و تأکید مى کند و بر این امر اصرار دارد که علم خداوند نیازى به هیچ یک از امورى که در بالا گفته شد ندارد; این همه تأکید براى چیست؟

در پاسخ مى گوییم: یکى از مشکلات عظیم در شناخت و معرفت پروردگار مسئله مقایسه او با مخلوقات است، زیرا در همه عمر خود سر و کار با مخلوقات دارد، همه چیز را با معیار آن مى سنجد. مخلوقاتى که همه چیزش محدود است; علم، قدرت، زمان، مکان، درک و شهود او همه و همه محدود، ناپایدار و فناپذیر است. هنگامى که سخن از معرفت پروردگار به میان مى آید آگاهانه یا ناخودآگاه همان مقیاسها را به کار مى گیرد و در درّه هولناک تشبیه سقوط مى کند، از این رو این معلم بزرگ معرفة الله پى در پى هشدار مى دهد که بر لب پرتگاه نروید و خدا را با خود به هیچ یک از مخلوقات مقایسه نکنید که از معرفة الله دور خواهید شد و اوهامى را در مغز خود پرورش مى دهید و مى پرستید.

حدیث معروف امام باقر(علیه السلام): «کُلُّ ما مَیَّزْتُمُوه بأوْهامِکُمْ فی أدَقِّ مَعانیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إلَیْکُمْ; آنچه با فکر و پندار خود با دقیق ترین مفاهیم در ذهن خویش (درباره خدا) ترسیم مى کنید مخلوق و ساخته شما و همانند خودتان است و به سوى شما باز مى گردد»(3) اشاره زیبایى به همین مطلب است.

لذا ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) همواره مراقب اصحاب و یاران و پیروان خود بودند که گرفتار و تشبیه یا تعطیل نشوند، در حالى که این گرفتارى براى گروهى که از آنها پیروى نکردند بسیار فراوان و آشکار است.

اعتقاد به جسمیّت خداوند و تشبیه او با مخلوقات، اعتقاد به امکان رؤیت و مشاهده حسّى در دنیا و لااقل در آخرت که غالباً به آن پایبند هستند، از این قسم انحرافات خطرناک است.

در بخش دیگر این خطبه که مرحوم سیّد رضى تحت عنوان «وَ مِنْها فی ذِکْرِ النَّبِی(صلى الله علیه وآله)» آورده، امام(علیه السلام) سخن کوتاه و بسیار پرمعنایى درباره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دارد و هفت وصف از اوصاف پیامبر راکه نشان دهنده مقام والا و اصلاحات گسترده او در جامعه اسلامى است، بیان مى کند. مى فرماید: «خداوند او را با نور و روشنایى فرستاد و برگزید و بر همه مقدّم داشت، پارگیها و پراکندگیها را به وسیله او پیوند داد (و اتحاد و الفت ایجاد کرد) و با او بر زورمندان چیره شد. مشکلات را به وسیله او آسان و ناهمواریها را به دست او هموار ساخت تا آنجا که ضلالت و گمراهى را از راست و چپ (و از هر سو) به عقب راند»; (أَرْسَلَهُ بِالضِّیَاءِ، وَ قَدَّمَهُ فِی الاِْصْطِفَاءِ، فَرَتَقَ(4) بِهِ الْمَفَاتِقَ(5) وَ سَاوَرَ(6) بِهِ الْمُغَالِبَ، وَ ذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَةَ، وَ سَهَّلَ بِهِ الْحُزُونَةَ(7)، حَتَّى سَرَّحَ(8) الضَّلاَلَ عَنْ یَمِین وَ شِمَال).

منظور از «ضیاء» یکى از چند احتمال ذیل است: نور ایمان، علم، قرآن، وحى و یا همه اینها; یعنى خداوند پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) را با نور وحى و قرآن و ایمان مبعوث کرد تا جهان را به وسیله آن روشن سازد.

جمله «وَ قَدَّمَهُ فِی الاِْصْطِفَاءِ» ممکن است اشاره به خاتمیّت پیامبر اکرم باشد (زیرا اگر خاتم نباشد مفهومش این است که آیینى برتر از آیین او در آینده خواهد آمد) و یا اشاره به برترى او بر همه انبیا و خلق جهان است. به هر حال دلیل بر این است که آیینش از همه آیینها کامل تر است. منظور از «مفاتق» (پارگیها و بریدگیها) اختلافات گسترده اى است که در محیط عربستان وجود داشت و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به آنها پایان داد و همه را زیر پرچم توحید متّحد ساخت.

جمله «وَ سَاوَرَ بِهِ الْمُغَالِبَ» اشاره به کوتاه کردن دست ظالمان و زورمندان از گریبان مستضعفان و محرومان است که به برکت ظهور اسلام به وقوع پیوست و همه آنها در برابر قدرت این آیین سر تسلیم فرود آوردند.

برطرف ساختن مشکلات و هموار ساختن ناهمواریها (ذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَةَ) مى تواند اشاره به حلّ مشکلات معنوى و عقیدتى و اخلاقى باشد یا مشکلات مادى و اجتماعى و یا همه اینها که در پرتو ظهورش به وقوع پیوست.

جمله «حَتَّى سَرَّحَ الضَّلاَلَ عَنْ یَمِین وَ شِمَال» اشاره به پایان گرفتن همه مفاسدى است که در جمله هاى قبل به آن اشاره شده; یعنى انواع گمراهیها از چپ و راست و از هر سو به وسیله آن حضرت و آیینش به عقب رانده شدند.

تعبیر به «یمین و شمال» ممکن است اشاره به افراط و تفریطها باشد، یااشاره به همه راههایى که به فساد منتهى مى شود.

به یقین این اصلاحات، مخصوص زمان ظهور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نبود. اگر امروز هم به تعلیمات و برنامه هاى اسلام عمل کنیم هم نور وحدت جامعه اسلامى را فرا مى گیرد و هم دست زورمندان ظالم کوتاه مى گردد و هم سختیها و مشاکل اجتماعى آسان مى شود، زیرا اینها همه از آثار تعلیمات الهى است.
1. «متوهمین» از ریشه «وهم» گرفته شده که گاه به معناى پندار و گمان و خیال مى آید و گاه به معناى اندیشیدن و فکر کردن و در اینجا معناى دوم مراد است و شاهد آن تعبیر به «فکر» است که قبل از آن ذکر شده است.
2. «یرهقه» از ریشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چیزى با قهر و غلبه است و به معناى سختگیرى یا مسلّط شدن چیزى نیز آمده است.
3. بحارالانوار، ج 66، ص 293 .
4. «رتق» از ریشه «رتق» بر وزن «حتم» یعنى به هم پیوستن.
5. «مفاتق» به معناى محلهاى شکافته شده جمع «مفتق» بر وزن «مکتب» از ریشه «فتق» (ضد رتق) به معناى شکافتن گرفته شده است.
6. «ساور» از ریشه «مساوره» به معناى غلبه کردن و چیره شدن و شوریدن، از ریشه «سور» بر وزن «غور» گرفته شده است.
7. «حزونة» ضدّ سهولت به معناى خشن و ناصاف بودن است.
8. «سرّح» از ریشه «تسریح» به معناى رها ساختن و عقب راندن گرفته شده و به همین مناسبت به طلاق نیز تسریح گفته مى شود و ریشه اصلى آن «سرح» و «سروح» به معناى آزادگشتن و رها شدن است.
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma