نُه وصف مهم دیگر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 07
بخش پنجمسرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبه تکان دهنده

 

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه نخست به بیان نه وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزگاران مى پردازد و مى فرماید : «او را مى بینى که آرزویش نزدیک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دینش محفوظ، شهوت سرکشش مرده، و خشمش فرو خورده شده است»; (تَرَاهُ قَرِیباً أَمَلُهُ، قَلِیلاً زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً(1) أَکْلُهُ، سَهْلاً أَمْرُهُ، حَرِیزاً(2) دِینُهُ، مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً(3)غَیْظُهُ).

در این عبارت، امام نخست از کوتاهى آرزوها سخن مى گوید، زیرا آرزوهاى دور و دراز ـ همان گونه که در روایات وارد شده ـ سبب فراموشى آخرت مى گردد و نسیان آخرت، بلاى بزرگى است که سرچشمه انواع گناهان و خطاهاست.

درست است که وجود امید و آرزو در انسان، انگیزه حرکت و فعالیت است، همان گونه که در حدیث نبوى آمده است : «الاَْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتى وَ لَوْلا الاَْمَلُ ما رَضَعَتْ والِدَةٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً; امید و آرزو مایه رحمت است براى امت من و اگر نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى درختى نمى نشاند».(4) ولى هرگاه از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز درآید تمام نیروها و افکار انسان را مجذوب دنیا مى کند و همه چیز به فراموشى سپرده مى شود و حتى انسان با چنین حالتى از دنیاى خود نیز بهره نمى برد.

اما کم بودن لغزشهاى پرهیزگاران به جهت آن است که خود را از صحنه هاى گناه دور مى دارند و پیوسته به یاد خدا هستند.

و خشوع قلب آنان نتیجه معرفت آنها نسبت به خداست، چون هر قدر انسان عظمت معبود را بیشتر درک کند در برابر او خاضع تر مى شود.

قانع بودن پرهیزگاران نتیجه بینش آنها به مواهب مادى و زرق و برق دنیاست. و چون آن را ناپایدار و فانى مى بینند خود را براى وصول به آن به خطر نمى افکند و به مقدار لازم قناعت مى کنند.

اندک بودن خوراک آنها بدین جهت است که مى دانند پرخورى، علاوه بر اینکه سبب انواع بیماریهاست، حال عبادت و راز و نیاز با خدا را از بین مى برد. افزون بر این، آنها را از یاد مستمندان غافل مى سازد. در حدیثى در غررالحکم از کلمات مولا مى خوانیم : «مَنِ اقْتَصَدَ فى أکْلِهِ کَثُرَتْ صِحَّتُهُ وَ صَلُحَتْ فِکْرَتُهُ; کسى که میانه روى در خوردن را پیشه کند، سلامتى او افزون و فکرش به صلاح و درستى مى گراید».

جمله «سَهْلاً أَمْرُهُ» اشاره به این است که هم در مورد کارهاى شخصى خود آسان مى گیرد و هم در برابر مردم سهل المؤونه است. کسانى را مى بینیم که براى یک مسافرت و یا حتى یک مهمانى چه تکلّفاتى قائل مى شوند و عذاب الیم براى خود فراهم مى سازند و یا در برابر مردم براى اندک حقّى ماهها و سالها به کشمکش ادامه مى دهند، در حالى که آسان گیران هم در زندگى شخصى راحتند و هم در روابطشان با سایر مردم.

تعبیر به «حَرِیزاً دِینُهُ» اشاره به این است که او بیش از هر چیز به حفظ ایمان و عقیده و اصول مکتب خود اهمیّت مى دهد و آن را در برابر مال و مقام و شهوت، قربانى نمى کنند. جمله «مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ» به این معنا نیست که آنها خالى از هرگونه شهواتى هستند، بلکه شهوت آنها در کنترل عقل و ایمانشان است، همان تعبیر جالبى که قرآن درباره یوسف دارد: (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءا بُرْهَانَ رَبِّهِ).(5)

و اما جمله «مَکْظُوماً غَیْظُهُ» بعد از صفات گذشته، اشاره به این است که حفظ دین و انجام مسئولیتها، گاه سبب عکس العملهاى ناروایى از سوى جاهلان مى شود که آتش خشم را در دل پرهیزگاران بر مى افروزد; ولى آنها بر نفس خویش مسلّطند و خشم خود را فرو مى برند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه سخن به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزگاران اشاره کرده، مى فرماید : «(مردم) به خیر او امیدوار و از شرّش درامانند، اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب مى شود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمى شود»; (اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ، إِنْ کانَ فِی الْغَافِلِینَ کُتِبَ فِی الذَّاکِرِینَ، وَ إِنْ کانَ فی الذَّاکِرِینَ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ).

در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود : «ألا أُنَبِّئُکُم لِمَ سُمِّیَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً؟ لاِیمانِهِ النّاسُ عَلى أنْفُسِهِمْ وَ أمْوالِهِمْ، ألا أُنَبِّئُکُمْ مِنَ الْمُسْلِمِ؟ اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النّاسُ مِنْ یَدِهِ وَ لِسانِهِ; آیا به شما خبر دهم چرا مؤمن مؤمن نامیده شده؟ به سبب این که مردم را بر جان و مالشان امان بخشیده. آیا به شما خبر دهم چه کسى مسلمان است؟ کسى که مردم از دست و زبانش در سلامت باشند».(6)

هرگاه مؤمنان و مسلمانان عادى باید چنین باشند، پرهیزگاران که نخبگان مؤمنان و مسلمانان اند به طور مسلم چنین خواهند بود; آنها منبع خیرات و برکات و همه مردم از شر آنان در امانند.

در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم : «إِنَّ مَثَلَ الْمُؤمِنِ کَمَثَلِ النِّحْلَةِ إنْ صاحَبْتَهُ نَفَعَکَ وَ إنْ شاوَرْتَهُ نَفَعَکَ وَ إنْ جالَسْتَهُ نَفَعَکَ وَ کُلّ شَأْنِهِ مَنافِعُ وَ کَذلِکَ النِّحْلَة کُلّ شَأْنِها نِحْلَة; مؤمن همچون زنبور عسل است (سرتا پا مفید است) اگر با او رفیق بشوى به تو سود مى رساند و اگر مشورت کنى به تو منفعت مى بخشد و اگر با او هم نشین گردى براى تو سودمند است و همه کار او منفعت است، همان گونه که زنبور عسل همه چیزش داراى منفعت است».(7)

بعضى از دانشمندان گفته اند: تشبیه مؤمن به زنبور عسل مى تواند به جهت هوشیارى فوق العاده، و منافع گسترده، سعى و کوشش فراوان، پرهیز از مناطق آلوده، استفاده از غذاى پاک و بهره گرفتن از دسترنج خود باشد.(8) اضافه بر این زنبور عسل هم شهدى را که تولید مى کند بسیار پرفائده است و هم انبارى را که از موم مى سازد کارآیى بسیار دارد و هم با گردش روى گلها سبب گردافشانى و بارورى انواع گیاهان مى شود و حتى نیش او نیز که وسیله اى دفاعى در برابر دشمن است براى درمان بعضى از بیمارى ها مفید است.

واژه خیر و شر مفهوم بسیار گسترده اى دارد که همه نیکیهاى مادّى و معنوى و همه شرور مادى و معنوى را شامل مى شود.

جمله «إِنْ کَانَ فِی الْغَافِلِینَ...» اشاره به این است که او در میان افراد غافل و بى خبر، هم رنگ جماعت نمى شود و همچنان به یاد خدا و روز قیامت مشغول است و در میان ذاکران از جمع آنها عقب نمى ماند و غفلت دامن او را نخواهد گرفت.

سپس امام(علیه السلام) اشاره به سه وصف مهم دیگر که از کرامات پرهیزگاران است کرده، مى فرماید : «کسى را که به او ستم کرده (و پشیمان است) مى بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مى کند و به کسى که پیوندش را با وى قطع کرده است، مى پیوندد»; (یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطِی مَنْ حَرَمَهُ، وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ).

گاه انسان در برابر بدیهاى دیگران مقابله به مثل مى کند که غالباً زاییده خوى انتقامجویى است; ولى گاه مقابله به ضدّ مى کند که این روش اولیاء الله و پرهیزگاران است; از ظلم ظالمان مى گذرد در حالى که قدرت انتقامجویى دارد و این نوعى شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام مى شود تسلیم در برابر ظلم نیست و در برابر کسانى که او را هنگامى محروم ساخته اند عکس العملش بخشش به هنگام نیاز آنهاست که این دلیل بر سخاوت است. با آنهایى که از وى قهر کرده اند آشتى مى کند و آنها را مشمول کمک هاى خود مى سازد و این هم شجاعت است و هم سخاوت.

در حدیثى از امام زین العابدین(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «روز قیامت که مى شود ندا دهنده اى ندا مى دهد : اهل فضل کجایند، جماعتى از مردم بر مى خیزند (که ما هستیم) فرشتگان رو به آنها مى کنند و مى گویند : فضل شما در چه بود، مى گویند: «کُنّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنا وَ نُعْطى مَنْ حَرَمَنا وَ نَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا; ما با کسانى که از ما قطع رابطه کرده بودند پیوند برقرار ساختیم و به کسانى که ما را محروم ساخته بودند عطا مى کردیم و از کسانى که به ما ستم کرده بودند، گذشت مى کردیم». در این هنگام به آنها گفته مى شود : «صَدَقْتُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ; راست گفتید (شما اهل فضیلت اید) همگى داخل بهشت شوید».(9)

قرآن مجید نیز این دستور را به طور عام و گسترده به ما داده است; خطاب به پیامبر مى فرماید: «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ); بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده)».(10)

آن گاه امام(علیه السلام) شش وصف برجسته دیگر پرهیزگاران را در عبارتى بسیار کوتاه و پرمعنا بیان کرده، مى فرماید : «سخن زشت و خشونت آمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات ازاو غایب، و معروف و کارهاى شایسته او حاضر و آشکار، نیکى اش روى آورده و شرّش پشت کرده است»; (بَعِیداً فُحْشُهُ(11)، لَیِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَیْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ).

این اوصاف ششگانه که دو به دو در مقابل هم قرار گرفته اند و یکدیگر را تفسیر مى کنند، اشاره به برخوردهاى اجتماعى پرهیزگاران است.

دو جمله «بَعِیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ» اشاره به این است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبیرات محبّت آمیز است و خشونت در گفتار و سخنان زشت از آنها دور است. نه تنها چنین سخنانى نمى گویند، بلکه با آنها فاصله زیادى دارند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در برابر این سؤال که حدّ حسن خلق چیست؟ آمده است : «أنْ تَلینَ جِناحَکَ، وَ تَطیبَ کَلامَکَ، وَ تَلقى أخاکَ بِبُشْر حَسَن; حد حسن خلق این است که نرمخو باشى و سخنت را پاک و پاکیزه کنى و برادرت را با چهره گشاده ملاقات نمایى».(12)

«غایب بودن منکر» اشاره به معدوم بودن آن است; یعنى منکرى از آنها سر نمى زند که در برابر مردم خود را نشان دهد.

این احتمال نیز وجود دارد که اگر لغزشى از آنان سر زند، حداقل لغزش آشکارى نیست تا جامعه را آلوده سازد.

«معروف» اشاره به همه خوبیهاست که عقل و وجدان و شرع آن را مى شناسد و با آن بیگانه نیست (از ماده عرفان به معناى شناخت است).

منظور از «اقبال خیر و ادبار شرّ» آن است که آنها در انجام نیکیها پیوسته رو به پیش مى روند و اگر بدیهایى در گذشته داشته اند، همواره از آن فاصله مى گیرند.

سپس امام(علیه السلام) سه وصف دیگر از اوصاف حمیده آنها را بیان مى دارد و مى فرماید : «در برابر حوادث سخت، استوار، و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فراوانى نعمت شکرگزار است»; (فِی الزَّلاَزِلِ(13) وَقُورٌ(14)، وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ).

«زلازل» در اصل به معناى زلزله هاست; ولى در اینجا رویدادهاى سخت و فتنه هاى بزرگى مراد است که دلها را تکان مى دهد. پرهیزکاران در برابر این گونه حوادث، روحیه خود را از دست نمى دهند و مانند کوه در برابر این طوفانها به مضمون «اَلْمُؤْمنُ أصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ»(15) ایستادگى به خرج مى دهند و این نشان مى دهد که پرهیزکارى به معناى کناره گیرى از اجتماع و عافیت طلبى نیست، بلکه پرهیزکاران واقعى کسانى هستند که در مقابل حوادث سخت، سینه سپر مى کنند و با شجاعت براى نجات خود و جامعه در حل مشکلات مى کوشند.

صبر در مکاره، یکى از شاخه هاى صبر است که شامل هر گونه مصیبت و حادثه ناگوار مى شود. پرهیزکاران در این میدان هم سربلند و پراستقامتند، زیرا بى تابى در برابر مصائب و مشکلات از یک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست مى کشاند و از سوى دیگر راه پیدا کردن حل مشکل را به روى انسان مى بندد.

شکرگزارى آنها، به هنگام فزونى نعمت، ناشى از تواضع آنان در برابر خدا و خلق است; نه همچون مغروران متکبّر که وقتى به مال و مقام و ثروتى مى رسند همه چیز را فراموش کرده، سرکشى را در برابر خالق و مخلوق آغاز مى کنند.

سپس امام(علیه السلام) به سه وصف دیگر از این اوصاف فضیلت اشاره کرده، مى فرماید : «به کسى که او با وى دشمنى دارد ستم نمى کند، و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى شود، و پیش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى کند»; (لاَ یَحِیفُ(16) عَلَى مَنْ یُبْغِضُ، وَ لاَ یَأْثَمُ فِیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ).

این سه وصف، همه ناشى از روح حق طلبى و عدالت خواهى پرهیزگاران است. عادل کسى است که نه حق دشمنش را از او دریغ دارد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: «(وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنئَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا); دشمنى با گروهى سبب نشود که عدالت را درباره آنان اجرا نکنید».(17)

و نه به دوستانش بیش از آنکه حق دارند بدهد و سبب تضییع حق دیگران شود، همان گونه که قرآن کریم در این باره مى فرماید : «(وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَاقُرْبَى); هنگامى که سخنى مى گویید عدالت را رعایت کنید، هر چند درباره بستگان نزدیک شما باشد».(18)

اعتراف آنها به حق قبل از اقامه شهود نیز از همین جا سرچشمه مى گیرد، زیرا کسانى در مقابل شهود تسلیم مى شوند که تسلیم حق نیستند و اقامه شهود، آنها را مجبور به تسلیم مى کند; اما کسى که خواهان حق و عدالت است شخصاً به دنبال صاحب حق مى رود تا او را بیابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه دیگران سبک سازد. در این میدان بدهکاران به دنبال طلبکاران مى روند و افراد امانتدار در جستجوى صاحبان امانتند به عکس آنچه در جوامع بى تقوا دیده مى شود.

آرى، پرهیزگاران واقعى آنهایى هستند که نه دوستیها و نه دشمنیها هیچ یک آنها را از مرز حق و عدالت دور نمى کند و براى اداى حقوق نیاز به دادگاه و دادستانى ندارند.

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید : «أَتْقَى النّاسُ مَنْ قالَ الْحَقَّ فیما لَهُ وَ عَلَیْهِ; باتقواترین مردم کسى است که حق را بگوید چه به نفع او باشد یا به زیان او».(19)

در ادامه این سخن، امام(علیه السلام) به هفت وصف برجسته دیگر از صفات پارسایان در عباراتى هماهنگ اشاره کرده، مى فرماید: «آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمى سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند، فراموش نمى کند. مردم را با نامهاى زشت نمى خواند و به همسایگان زیان نمى رساند. مصیبت زده را شماتت نمى کند. در امور باطل وارد نمى شود و از دائره حق بیرون نمى رود»; (لاَ یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لاَ یَنْسَى مَا ذُکِّرَ، وَ لاَ یُنَابِزُ(20)بِالاَْلْقَابِ، وَ لاَ یُضَارُّ بِالْجَارِ، وَ لاَ یَشْمَتُ(21) بِالْمَصَائِبِ، وَ لاَ یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ، وَ لاَ یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ).

جمله «لاَ یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ» مفهوم وسیعى دارد که همه امانت هاى الهى و مردمى را شامل مى شود. از نماز گرفته که قرآن درباره آن مى گوید «(وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ); مؤمنان کسانى هستند که بر نمازهاى خود محافظت دارند (از ریا و سمعه و هرکارى که به صحت نماز و یا قبول آن لطمه مى زند)».(22)

همچنین امانتهاى دیگرى; مانند قرآن مجید و احکام اسلام، فرزندانى که خدا به آنها داده و امانتهاى مختلفى که مردم به آنها مى سپارند براى حفظ آنها سخت مى کوشند و هرگز به سبب سهل انگارى و غفلت و کوتاهى، آنها را تباه نمى کنند.

جمله «لاَ یَنْسَى مَا ذُکِّرَ» اشاره به همه تذکّرات و یادآورى هاى مفیدى است که از سوى خداوند و اولیاءالله و معلّمان راستین و دوستان بیدار نسبت به آنها شده است ; آرى آنها افراد فراموشکارى نیستند که درس هاى هدایت را نادیده بگیرند و به آن پاى بند نباشند و هر گاه وسوسه هاى شیطان به سراغ آنها بیاید بى فاصله به یاد خدا و اندرزهاى اندرزگویان با ایمان مى افتند و به راه باز مى گردند. قرآن مجید مى گوید : «(إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ) ; پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان مى شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند، ناگهان بیدار مى شوند».(23)

جمله «وَ لاَ یُنَابِزُ بِالاَْلْقَابِ» اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده، مى فرماید : «(وَلاَ تَنَابَزُوا بِالاَْلْقَابِ); یکدیگر را با لقب هاى زشت و ناپسند خطاب نکنید».(24) زیرا ذکر این گونه القاب، آتش کینه و عداوت را در دل ها بر مى انگیزد و طرف مقابل را به عکس العمل وا مى دارد و فضاى جامعه را مسموم مى کند و شخصیت افراد را در هم مى شکند.

آزار نرساندن به همسایگان و شماتت نکردن مصیبت زدگان که به دنبال مسئله «تنابز به القاب» آمده، اشاره به رعایت حقوق اجتماعى و احترام انسان ها در همه جوانب است. قرآن مجید و پیامبر اکرم و ائمه معصومین(علیهم السلام) بارها سفارش رعایت حقوق همسایگان را کرده اند تا آنجا که در سخنى دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود : «اللهَ اللهَ فی جیرانِکُمْ فَإنَّهُمْ وَصیَّةُ نَبِیِّکُمْ ما زالَ یُوصی بِهِمْ حَتّى ظَنَّنا أَنَّهُمْ سَیُورِّثُهُمْ; خدا را خدا را در مورد همسایگانتان فراموش نکنید، زیرا پیامبر اکرم پیوسته سفارش آن ها را مى کرد تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را در زمره وارثان قرار خواهد داد».(25)

از سوى دیگر مى دانیم مصیبت زده، همچون انسان مجروحى است که نیاز مبرم به تسلیت دارد و شماتت مانند نمک پاشیدن بر زخم اوست و هیچ انسان باوجدانى چنین اجازه اى را به خود نمى دهد که بر زخم کسى نمک بپاشد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم : «مَنْ شَمَتَ بِمُصیبَة نُزِلَتْ بِأَخیهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیا حَتّى یُفْتَتَنُ; کسى که برادر مسلمانش را در برابر مصیبتى که به او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نمى رود مگر اینکه خود به همان مصیبت گرفتار مى شود».(26)

آخرین اوصاف در جمله هاى بالا عدم ورود پرهیزگاران در باطل و عدم خروج از دائره حق است که مفهوم وسیعى دارد و به مقتضاى آن پرهیزگار، در افکار باطل رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمى شود و در همه چیز و همه جا و نسبت به هر کس و هر کار، تابع حق است و مطلقاً از حق عدول نخواهد کرد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه همین اوصاف به سه وصف دیگر در عبارتى هماهنگ اشاره مى کند و مى فرماید: «هر گاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمى سازد واگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى شود، و هر گاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگیرد»; (إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِی یَنْتَقِمُ لَهُ).

پرهیزگاران از سکوت خود غمگین نمى شوند، با اینکه سکوت در بسیارى از مواقع سبب پژمردگى و اندوه است، زیرا سکوت مایه نجات از بسیارى از آفات لسان است، به علاوه سبب تفکّر در این امور دین و دنیاست. در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «طُوبى لِمَنْ... أنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَ أمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ; خوشا به حال کسى که فزونى مالش را انفاق کرده است و زیاده گویى را از سخنش فرو گرفته است».(27)

پرهیزگاران با صداى بلند نمى خندند، زیرا قهقهه هاى بلند، راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بى خیال است. در حدیثى از آن حضرت که در غررالحکم آمده است، مى خوانیم: «خَیْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّمْ; بهترین خنده تبسّم است».

جمله «وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ...» اشاره به این است که گاهى دوستان و بستگان و حتى برادران ممکن است ستمى بر انسان وارد کنند که اگر بخواهند به انتقامجویى برخیزد، درگیرى ها ادامه مى یابد و چه بسا به جاى خطرناک و غیر قابل جبران برسد. هر گاه در این گونه موارد انسان راه شکیبایى و تحمّل پیش گیرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسه هاى خطرناک شیطان رهایى مى یابد و هم آرامش جامعه را حفظ مى کند; ولى بدیهى است این سخن ناظر به دشمنان لجوج و بى رحم نیست که در برابر آنها صبر و سکوت، سبب طغیان و ظلم بیشتر است: (اشک کباب مایه طغیان آتش است).

سپس امام(علیه السلام) به چهار وصف برجسته دیگر از اوصاف پارسایان اشاره مى کند که هر یک مکمّل دیگرى است، مى فرماید : «نفس خود را به زحمت مى افکند; ولى مردم از دست او راحتند، خویشتن را براى آخرت به تعب مى اندازد و مردم را از ناحیه خود آسوده مى سازد»; (نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاء. وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَة).

اشاره به این است که مشکلات را براى ناراحتى دیگران پذیرا مى شود; مثلا هر گاه مشکلى در جامعه پیدا شود او براى حل آن خویشتن را به زحمت مى افکند تا دیگران راحت باشند و در واقع این نوعى ایثار و فداکارى است که انسان براى راحتى بندگان خدا، مشکلات اجتماعى را تحمل کند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله سوم و چهارم «أَتْعَبَ نَفْسَهُ...» را به منزله دلیل براى دو جمله قبل دانسته اند; یعنى اگر نفس او از ناحیه خودش در زحمت است به سبب این است که پیوسته براى آماده کردن سراى آخرت مى کوشد و اگر مردم از دست او راحتند به واسطه این است که او براى این کار تصمیم گرفته است.

این احتمال نیز وجود دارد که این دو جمله، ناظر به مسئله دیگرى باشد; دو جمله قبل، اشاره به امور مادى و این دو جمله اشاره به امور معنوى باشد.

امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید : «مَنْ عَمَّرَ دارَ إِقامَتِهِ فَهُوَ الْعاقِلُ; عاقل کسى است که خانه اقامت خود را آباد سازد».(28)

قرآن مجید با صراحت مى گوید : «(وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ); سراى باقى و اقامتگاه ابدى آخرت است».(29)

حضرت سرانجام با ذکر چهار فضیلت برجسته دیگر صفات پرهیزکاران را پایان مى بخشد. (پایانى که اگر حادثه مربوط به همام پیش نمى آمد شاید نقطه پایان نبود

مطالب برجسته دیگرى در این رابطه بیان مى کرد) مى فرماید : «دورى اش از کسانى که دورى مى کند به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزدیکى اش به کسانى که نزدیک مى شود مهربانى و رحمت است، نه اینکه دورى اش از روى تکبّر و خودبزرگ بینى باشد و نزدیکى اش براى مکر و خدعه (و بهره گیرى مادى)»; (أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ; وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَ رَحْمَةٌ، لَیْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة، وَلاَ دُنُوُّهُ بِمَکْر وَ خَدِیعَة).

امام(علیه السلام) در ذکر این اوصاف به نکته مهمى اشاره مى کند و آن اینکه: پارسایان در پیوندهاى اجتماعى، دوستیها و دشمنیها، برقرار ساختن رابطه ها یا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه نسبت به یکدیگر اجتناب ناپذیر است، اهداف مقدّسى را دنبال مى کنند; اگر از کسى دور مى شوند به جهت آلودگى او یا براى آن است که نزدیک شدن به او آنها را گرفتار زرق و برق دنیا مى سازد که آنها به آن مبتلا گشته اند. نزدیک شدن آنان به افراد براى این است که ارشاد جاهلى کنند یا تنبیه غافلى و یا کمک به ضعیف و دردمندى، به عکس دنیاپرستان که دورى آنها از افراد به سبب خودبزرگ بینى است و نزدیک شدن براى گرفتن بهره هاى مادى و فریب دادن و نیرنگ است.

 

 


1. «منزور» از ریشه «نزر» بر وزن «نذر» به معناى کم و اندک است.

2. «حریز» از ریشه «حَرْز» بر وزن «قرض» به معناى حفظ کردن گرفته شده و «حریز» به چیزى مى گویند که محفوظ است.

3. «مکظوم» از ریشه «کظم» بر وزن «هضم» به معناى گلوگاه است و «مکظوم» به کسى گفته مى شود که بسیار خشمگین یا غمناک باشد و در عین حال خویشتندارى مى کند، گویى گلویش دارد فشرده مى شود.

4. سفینة البحار، جلد 1، صفحه 30، ماده «امل» و بحارالانوار، جلد 74، صفحه 173 .

5. یوسف، آیه 24 .

6. بحارالانوار، جلد 64، صفحه 60، حدیث 3 .

7. بحارالانوار، جلد 61، صفحه 238 .

8. بحارالانوار، جلد 61، صفحه 238 .

9. الکافى، جلد 3، صفحه 149 .

10. مؤمنون، آیه 96 .

11. «فحشه» فحش به هر کارى گفته مى شود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گیرد. بدین جهت سخنانِ زشت و اعمال قبیح و منکر را که قبح و زشتى آنها آشکار است فحش مى گویند. کلمه فاحشه و فحشا نیز از همین معنا گرفته شده است.

12. الکافى، جلد 2، صفحه 103 .

13. «زلازل» جمع «زلزله» و «زلزال» به معناى حرکت سخت و شدید است. به حوادث تکان دهنده و مشقت بار اجتماعى «زلازل» گفته مى شود.

14. «وقور» از «وقر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگینى است و به اشخاص متین و سنگین وقور گفته مى شود.

15. الکافى، جلد 2، صفحه 241 .

16. «یحیف» از ریشه «حیف» در اصل به معناى جور و ستم است، بنابراین «لا یحیف» به این معناست که ستم نمى کند.

17. مائده، آیه 8 .

18. انعام، آیه 152 .

19. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 112 .

20. «ینابز» از ریشه «نبز» بر وزن «نبض» به معناى لقب بد نهادن بر کسى است و «تنابز بالالقاب» این است که دو یا چند نفر یکدیگر را با لقب هاى زشت یاد کنند.

21. «یشمت» از «شماتت» گرفته شده که به معناى سرزنش کردن و در غم دیگرى شادى نمودن است.

22. مؤمنون، آیه 9 .

23. اعراف، آیه 201 .

24. حجرات، آیه 11 .

25. نهج البلاغه، نامه ها، 47 .

26. الکافى، جلد 2، صفحه 359 .

27. الکافى، جلد 2، صفحه 144 .

28. غررالحکم.

29. غافر، آیه 39 .

 

 

بخش پنجمسرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبه تکان دهنده
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma