مانند شیطان و قابیل نباشید

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 07
بخش چهارمبخش پنجم

 

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه همگان را بسیج مى کند که در برابر شیطان و وسوسه هاى او بایستند و سابقه سوء و دشمنى او را با عبارات گویا و پر معنا بیان مى کند و مى فرماید: «به خدا سوگند! او (شیطان) بر اصل و ریشه شما تفاخر کرد و به حسب شما طعنه زد و بر نسب شما عیب گرفت و با سپاه سواره خود به شما حمله آورد و با پیاده نظامش راه را بر شما بست»; (فَلَعَمْرُ اللّهِ(1) لَقَدْ فَخَرَ عَلَى أَصْلِکُمْ، وَ وَقَعَ فِی حَسَبِکُمْ(2)، وَ دَفَعَ فِی نَسَبِکُمْ، وَ أَجْلَبَ بِخَیْلِهِ عَلَیْکُمْ، وَ قَصَدَ بِرَجِلِهِ سَبِیلَکُمْ).

این تعبیرات پرمعنا بر گرفته از آیات قرآن مجید است; در آیه 33 سوره حجر مى خوانیم که شیطان آدم را بدین گونه تحقیر کرد: «(لَمْ أَکُنْ لاَِّسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَال مِّنْ حَمَإ مَّسْنُون; من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیده اى که از گل بدبویى گرفته شده است آفریده اى، سجده نخواهم کرد». او به جهت غرور و حسادت و تکبّرش جمله (نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُّوحِى) از کلام خدا را که بزرگترین فخر آدم است به فراموشى سپرد و در آیه 12 از سوره اعراف مى خوانیم که گفت: «(أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَّار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین); من از او بهترم، مرا از آتش فروزان آفریده اى و او را از گِل (بى مقدار)» که با این از نسب آدم عیبجویى مى کند، در حالى که اگر کبر و غرور اجازه مى داد مى دانست که خاک منبع انواع برکات و حیات موجودات است و بر آتش برترى دارد. در آیه 64 سوره اسراء مى خوانیم که خداوند به او مى گوید: «(وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ); (براى آزمایش انسانها) لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار» و در آیه 16 سوره اعراف مى خوانیم که شیطان مى گوید: «(لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ); من سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین مى کنم».

آرى چنین دشمنى که نه شخصیّت والاى آدم را قبول دارد و نه اصل و نسب او را مى پذیرد و تمام نیروهاى خود را براى گمراه ساختن او بسیج کرده است بسیار خطرناک است و باید از او بر حذر بود.

در ادامه این سخن مى افزاید: «آنها هر جا شما را بیابند صید مى کنند و انگشتانتان را قطع مى نمایند; هرگز نمى توانید (به آسانى) با حیله، آنها را منع کنید و نه با تصمیم و اراده، به راحتى آنها را از خود برانید، این در حالى است که در جایگاه ذلت آور و دایره تنگ و صحنه مرگ و جولانگاه بلا قرار گرفته اید»; (یَقْتَنِصُونَکُمْ(3) بِکُلِّ مَکَان، وَ یَضْرِبُونَ مِنْکُمْ کُلَّ بَنَان(4). لاَ تَمْتَنِعُونَ بِحِیلَة، وَ لاَ تَدْفَعُونَ بِعَزِیمَة. فِی حَوْمَةِ(5) ذُلٍّ، وَ حَلْقَةِ ضِیق، وَ عَرْصَةِ مَوْت، وَ جَوْلَةِ بَلاَء).

جمله «وَ یَضْرِبُونَ مِنْکُمْ کُلَّ بَنَان» شبیه چیزى است که در قرآن مجید در مورد حمله فرشتگان در میدان جنگ بدر به کفار آمده است که مى فرماید: «(وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَان); و تمام انگشتانشان را قطع کنید».(6) قطع انگشتان اگر در مورد دست ها باشد سبب مى شود که انسان از انجام غالب کارها ناتوان شود، زیرا هر کارى ابزارى لازم دارد و ابزار کار را معمولا با انگشتان مى گیرند و اگر انگشتان پا باشد تعادل انسان را به هنگام راه رفتن بر هم مى زند. در خطبه مورد بحث، اشاره به این است که شیاطین به شما حمله مى کنند و شما را از کار مى اندازند به گونه اى که قدرت بر تصمیم گیرى و چاره اندیشى نخواهید داشت.

سپس امام(علیه السلام) انگشت روى نقطه اصلى درد گذاشته و با تشبیهات بسیار زیبایى در نهایت فصاحت و بلاغت به همگان هشدار مى دهد و از آثار مرگبار تعصّبهاى کور و تکبّرها برحذر مى دارد، مى فرماید: «شراره هاى تعصب و کینه هاى جاهلیّت را که در دلهایتان پنهان شده خاموش سازید، زیرا این نخوت و تعصب ناروا را که در مسلمان پیدا مى شود از القائات شیطان و نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست»; (فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ وَ اَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ(7)، وَ نَزَغَاتِهِ(8) وَ نَفَثَاتِهِ(9)).

در این تعبیر امام(علیه السلام) تعصبهاى ناروا و کینه هاى جاهلیّت را تشبیه به آشتى کرده که در اعماق دلها کمین مى کند، ناگهان سر بر مى آورد و همه وجود انسان را فرا مى گیرد و از آن به بیرون سرایت مى کند و گاه قوم و قبیله اى را به آتش مى کشد. امام(علیه السلام) این صفت رذیله را از وساوس شیطان مى شمرد که از برون به درون مسلمانان القا مى گردد; یعنى مسلمان واقعى از آن بیگانه است.

در ادامه مى فرماید: «تاج تواضع بر سر نهید، و خودبرتربینى را زیر پا افکنید، حلقه هاى زنجیر تکبّر را از گردن فرو نهید و فروتنى را سنگر میان خود و دشمنتان; یعنى ابلیس و سپاهیانش برگزینید»; (وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُؤُوسِکُمْ، وَ إِلْقَاءَ التَعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ، وَ خَلْعَ التَّکَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ; وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً(10)بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّکُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ).

در این عبارت امام(علیه السلام) تواضع را تشبیه به تاج و خودپسندى را به موجود بى ارزشى که زیر پاها مى افتد و تکبّر را به غل و زنجیرى که بر گردن مى نهند و فروتنى را به سنگرگاه محکمى که انسان را در برابر دشمن حفظ مى کند، تشبیه کرده است که هر یک پیام روشنى براى انسانها و مخصوصاً افراد با ایمان دارد.

سپس امام(علیه السلام) دلیل روشنى براى این دستورات بیان کرده، چنین مى فرماید: «زیرا او از هر امّتى لشکریان و یاورانى، پیاده گان و سوارانى دارد، که با کمک آنها در میان همه اقوام و گروهها نفوذ مى کند»; (فَإِنَّ لَهُ مِنْ کُلِّ أُمَّة جُنُوداً وَ أَعْوَاناً، وَ رَجِلاً وَ فُرْسَاناً).

به یقین همه آنها از جن نیستند، بلکه گروهى از انسانهاى شیطان صفت و گمراه و گمراه کننده جزو اعوان و انصار او هستند، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: «(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ); این گونه براى هر پیامبرى دشمنانى از شیاطین انس و جن قرار دادیم».(11)

آن گاه اشاره کوتاه و پر معنایى به داستان قابیل مى کند. دومین نفر (بعد از شیطان) که گرفتار تکبّر و تعصّب ناروا شد و دست به جنایت عظیمى زد و در گرداب پشیمانى و بدبختى گرفتار شد مى فرماید: «شما مانند آنها متکبّر (قابیل) نباشید که بر فرزند مادرش (برادرش) بى آنکه بر او برترى داشته باشد تکبّر ورزید و جز خودبرتر بینى به جهت دشمنى برخاسته از حسادت در قلبش چیزى نبود»; (وَ لاَ تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْل جَعَلَهُ اللّهُ فِیهِ سِوَى مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ).

تعبیر به «ابن ام» (فرزند مادر) به جاى برادر براى اشاره به جنبه عاطفى موضوع است; یعنى با آن همه پیوند عاطفى که میان این دو بود تکبّر و حسادت کار خود را کرد و او را به قتل برادر واداشت. شبیه همین معنا را در داستان موسى و هارون مى خوانیم که هارون هنگامى که برادرش موسى سخت از گوساله پرستى بنى اسرائیل خشمگین شده بود و بر سر هارون فریاد مى زد، براى تحریک عواطف برادر گفت: «(یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِى وَلاَبِرَأْسِى); اى پسر مادرم (اى بردار) ریش و سر مرا مگیر».(12)

جمله «سِوى ما ألْحَقَتِ» به اصطلاح از قبیل استثناى منقطع است. در اینجا براى شدت مذمت آمده است مثل اینکه مى گوییم: «فلان کس هیچ فضیلتى نداشت جز اینکه دروغ مى گفت و خیانت مى کرد».

تعبیر به «عَداوَةُ الْحَسَد» اشاره به این است که حسادت انسان را به دشمنى و عداوت مى کشاند، عداوتى که مى تواند سرچشمه قتل و کشتار برادر گردد.

سپس امام(علیه السلام) به توضیح این ماجرا پرداخته چنین مى فرماید: «(سرانجام) آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعله ور شد و شیطان، باد کبر و غرور در بینى او دمید همان کبر و غرورى که در پایان، خداوند به سبب آن براى او پشیمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او افکند»; (وَ قَدَحَتِ الْحَمِیَّةُ فِی قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ، وَ نَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْکِبْرِ الَّذِی أَعْقَبَهُ اللّهُ بِهِ النَّدَامَةَ، وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ(13) الْقَاتِلِینَ إِلَى یَوْمِ الْقِیامَةِ).

از جمله هاى بالا به خوبى استفاده مى شود که انحرافات نخست از درون انسان بر مى خیزد سپس شیطان به آن دامن مى زند و سرانجام آثار شوم آن به فرمان خدا دامان انسان را مى گیرد، بنابراین هر چه هست از درون آلوده خود انسان است و بقیه آثار اعمال اوست و این پاسخى است براى کسانى که مى گویند چرا شیطان چنین و چنان مى کند و چرا پروردگار متعال ما را گرفتار فلان حوادث شوم مى سازد.

ابن ابى الحدید در ذیل این جمله، از طبرى مورخ معروف، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «ما مِنْ نَفْس تُقْتَلُ ظُلْماً إلاّ کانَ عَلى ابْن آدَمَ الأوّلَ کِفْلٌ مِنها وَ ذلِکَ بِأَنَّهُ اَوَّلُ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ; هیچ کس از روى ظلم و ستم کشته نمى شود مگر این که بر فرزند نخست آدم (قابیل) سهمى از آن را مى نویسند، زیرا او اوّلین کسى است که سنّت شوم قتل را گذاشت».

سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: این سخن: کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در خطبه بالا تأیید مى کند.(14)

برقرار ساختن سنّت حسنه و سنّت سیئه و آثار آن، بحث دامنه دارى در روایات اسلامى دارد که در جاى مناسب به خواست خدا از آن سخن خواهیم گفت و در یک جمله کوتاه مى توان گفت: هر کس در امر خیر پیشگام شود مردم را در انجام آن تشویق مى کند و سهمى در ایجاد انگیزه براى دیگران و ثواب آنها دارد و هر کس در کار شرّى پیشگام شود به سبب حرمت شکنى و تشویق افراد سست ایمان به گناه، سهمى در گناه آنها دارد.

 

 


1. «لعمراللّه» «عَمْر»، به فتح «عین» به معناى عمر، به ضم «عین» است که در موارد قسم بکار مى رود، بنابراین جمله لعمرى; یعنى به جان خودم سوگند و «لعمراللّه»; یعنى به بقاى ذات پاک خدا سوگند.

2. «حسب» واژه حسب معمولا همراه نسب ذکر مى شود; ولى معناى متفاوتى دارد. حسب در اصل به معناى قدر و منزلت و شرافت چیزى است و چون اصل و نسب نیز در قدر و منزلت انسان تأثیر دارد گاه این واژه، نسب والا و ارجمند را نیز شامل مى شود. به اندازه و مقدار هر چیزى نیز حسب گفته مى شود. این واژه در واقع از ماده حساب گرفته شده، زیرا افراد افتخارات خود و پدرانشان را به هنگام ذکر حسب خویش شمار مى کنند.

3. «یقتنصون» از «قنص» بر وزن «حبس» به معناى صید کردن گرفته شده است.

4. «بنان» جمع «بنانة» در لغت هم به معناى انگشتان آمده هم سر انگشتان و کسى که انگشتان یا سر انگشتان او قطع شود کارآیى خود را از دست مى دهد.

5. «حومة» به معناى بخش اصلى و حساس چیزى است. به بخش اصلى جنگ یا مذلت و خوارى نیز «حومه» گفته مى شود.

6. انفال، آیه 12.

7. «نخوات» جمع «نخوة» به معناى تکبّر است.

8. «نزغات» جمع «نزغة» به معناى فساد است. از ریشه «نزغ» بر وزن «وضع» به معناى وارد شدن در کارى به قصد، افساد گرفته شده است.

9. «نفثات» جمع «نفثة» به معناى مقدار کمى از آب دهان است که به بیرون ریخته مى شود و در اصل از «نفث» بر وزن «حبس» به معناى دمیدن گرفته شده است. و چون به هنگام دمیدن به چیزى گاهى آب دهان بیرون مى افتد، در این معنا به کار رفته است و در جمله بالا کنایه از وسوسه هاى شیطان است، زیرا معمول در میان ساحران این بوده که به هنگام سحر اورادى مى خوانند و به شخص مورد نظر خود مى دمیدند، لذا کنایه از وسوسه شدن است.

10. «مسلحة» به معناى محل جمع آورى و به تعبیر دیگر زاغه مهمات است و به سنگرگاه نیز گفته مى شود، زیرا معمولا در سنگر مقدار قابل ملاحظه اى اسلحه گردآورى مى کنند و در جمله بالا به همین معنا آمده است.

11. انعام، آیه 112.

12. طه، آیه 94.

13. «آثام» جمع «اثم» به معناى گناه است و در اصل به آن حالتى گفته مى شود که در روح و عقل انسان به وجود مى آید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات باز مى دارد.

14. شرح ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 146.

 

 

بخش چهارمبخش پنجم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma