در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به موارد متعدّدى از نعمت هاى الهى بر انسان، از دوران آفرینش در رحم مادر گرفته، تا هنگام تولّد و سپس پیمودن مراحل تکامل، اشاره مى فرماید و نشان مى دهد خداوندِ قادرِ متعال، چگونه او را در ظلمات رَحِم و در پشت پرده هاى تاریک، هر روز خلقتى تازه و نوین بخشید; و بعد از گام نهادن به جهان بیرون، چگونه تمام ابزارِ شناخت و معرفت را در اختیار او قرار داد; قلبى دانا، چشمى بینا و زبانى گویا به او بخشید; ولى این انسان ناسپاس و نمک نشناس، همین که به قدرت رسید، هدف آفرینش خویش، را فراموش کرد. گویى جز خواب و خور و لذّت و شهوت هدفى در کار نبود; همچون حیوان پروارى در این لذّات غوطهور شد و هشدارهاى الهى که به صورت مصایب و درد و رنج ها و پایان عمرها، یکى پس از دیگرى به او داده مى شد، همه را نشنیده و نادیده گرفت; گویى چنین مى پنداشت که مرگ، همیشه براى همسایه است و درد و رنج براى بیگانه. گویى چنین فکر مى کرد که عمرى جاویدان دارد و لذّاتى بى پایان، نه امر و نهى الهى شامل او مى شود و نه دعوت پیامبران خدا، متوجّه اوست.
ولى به سرعت، روزهاى عمرش سپرى شد و با دستى تهى به سراى دیگر شتافت. سیلى اجل بر صورت او نواخته شد و در لحظه مرگ، بیدار شد; امّا راهى براى بازگشت نبود و تمام پل ها، در پشت سرش ویران شده بود.
* * *