قریش از من چه مى خواهد؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 02
بخش دومحسد سرچشمه نابسامانى هاى اجتماعى

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به روابط خود با قریش در گذشته و حال مى پردازد; زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و مى دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگرى از کینه توزان قریش بوده اند، که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره مى کردند.

به همین دلیل امام (علیه السلام) به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد مى کند، تا مردم از انگیزه هاى واقعى جنگ جمل آگاه شوند، نخست مى فرماید: «قریش از من چه مى خواهد؟»

به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم، (تا به راه خدا برگردند); (مالِى وَ لِقُرَیْش؟ وَ اللهِ! لَقَدْ قاتَلْتُهُمْ کافِرِینَ وَ لاَُقاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ)(1).

آرى آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر على(علیه السلام)به اسلام پیوستند، ولى بعد از این رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به خاطر جاه طلبى ها، تدریجاً از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، على(علیه السلام)که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند، به مقابله برخاستند.

«مفتون» از مادّه «فتن» به معناى «فریب و انحراف» و گاه به معناى «شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام به سوى کفر باشد.

در روایاتى که از پیغمبر اکرم نقل شده، مى خوانیم که آن حضرت به على(علیه السلام)فرمود: «یا عَلىُّ! حَرْبُکَ حَرْبىْ وَ سِلْمُکَ سِلْمى; جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است»(2).

مطابق این بیان، کسانى که با آن حضرت در میدان هاى جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند; زیرا بى شک کسانى که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.

در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است، مى بایست لشکر پیروزمند على(علیه السلام)در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگى گردد، در حالى که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟

در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کارى را بکند، ولى روى ملاحظاتى، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از این کار صرف نظر کرد.

اضافه بر این لزومى ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمان شان خروج مى کنند و کافر مى شوند، از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگى، مستثنا باشند.

در بعضى از روایات آمده است که مروان بن حکم مى گوید: هنگامى که على(علیه السلام)ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بیّنه و شاهدى مى کرد، اموالش را به او مى داد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدى نمى کرد، او را سوگند مى داد. کسى عرض کرد: اى امیرمؤمنان! غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن! امام، پاسخى نداد. هنگامى که اصرار کردند حضرت (برآشفت) و فرمود: «أیُّکُمْ یَأْخُذُ اُمَّهُ فِى سَهْمِهِ; کدامیک از شما مادرش را (اشاره به عایشه است) در سهم خود مى پذیرد»؟(3)

از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که على(علیه السلام) اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرارداده، همان گونه که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنین معامله اى کرد.

نیز استفاده مى شود که او مى خواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا، مى دانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار مى گیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله اى شود.(4)

به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّى ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل هاى خود پاشیده اند، به خاطر آن است که امام، در میدان هاى نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزى جز اجراى فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجراى حکم حق نظرى نداشت.

حضرت سپس در ادامه این سخن مى افزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسى هستم که دیروز (در غزوات اسلامى) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم; (وَ اِنّى لَصاحِبُهُمْ بِالاْمْسِ کَما أَنَا صاحِبُهُمُ الْیَوْمَ)!

همان بازوى مردافکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ هاى بدر و اُحد و اَحزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایى است براى آتش افروزان جنگ جمل.

گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمروعاص (و مروان) صادق است که در جنگ هاى اسلامى در برابر پیامبر بودند، ولى در حقِّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلى جنگ جمل بودند، صادق نیست; زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند.

این سؤال را چنین جواب داده اند که مرادِ امام شخصِ معیّنى نیست، ولى هدف، بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل مى کوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمى دارد (و مى دانیم که قریش به صورت گروهى، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند).(5)

اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند، ولى بسیارى از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند.

حضرت سپس به یکى دیگر از انگیزه هاى اصلى آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، مى فرماید: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولى (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنّا قُرَیْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فى حَیِّزِنا».

سپس مى افزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح، از شیر خالص صاف نوشیدى. و به قدر کافى از سر شیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و (از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو، با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهدارى ات کردیم)، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى; فَکانُوا کَما قالَ الاَْوَّلُ(6):

أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ(7) صابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ(8) الْمُقَشَّرَةَ(9) الْبُجْرا(10)

وَ نَحْنُ وَهَبْناکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیّاً وَ حُطْنا حَوْلَکَ الْجُرْدَ(11) وَ السُّمْرَا(12)

آرى، آنها نسبت به ما شدیداً رشک بردند و حسد ورزیدند، ولى این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهاى شان درگذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولى آنها نه تنها قدر این نعمت هاى بزرگ را ندانستند، بلکه به روى ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.

ما به مقتضاى دستور الهى صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم، امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را برافروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خون هاى ناآگاهان و بیگناهان را بریزند و ویرانى ها به بار آوردند.

قریش با این عمل خود، در واقع مانند هر حسود دیگرى به حکمت خدا اعتراض دارند.

آنجا که مى فرماید: (اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یَجْعَلُ رِسالَتَةُ)(13); خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانى قرار دهد».

و نیز مى فرماید: (أمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى مَآ آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ اِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً(14); آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است) که از میان توده هاى مردم برخاستند، بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است، حسد مىورزند، در حالى که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمى به آنها دادیم.

و نیز مى فرماید: (قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِى الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىء قَدیرٌ);(15) بگو: بارالها! مالک حکومتها تویى، به هر کس بخواهى حکومت مى بخشى و از هر کس بخواهى مى گیرى، و هر کس را بخواهى عزّت مى دهى و هر که را بخواهى خوار مى کنى. تمام خوبى ها به دست تو است و تو بر هر چیزى قادرى».

بدیهى است که اگر انسان به این اصول قرآنى ایمانى راسخ داشته باشد، هرگز نسبت به کسانى که خداوند بر طبق حکمتش، آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده، حسد نمىورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمى برد.


1 ـ «مفتونین» از مادّه «فتنه» در اصل به معناى امتحان و ابتلاء است، سپس به معناى عذاب و شکنجه و فریب و گمراهى نیز آمده است، و در اینجا به معناى اخیر است.
2 ـ این روایت را ابن مغازلى شافعى، در کتاب مناقب امیرالمؤمنین و ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکى، در نفحات اللاهوت آورده اند: احقاق الحق، جلد 6، صفحه 440.
جالب توجه این که «ابن ابى الحدید» در شرح نامه 65 نهج البلاغه، مى گوید: فرض کنیم که پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)على را به جانشینى خود ـ آنچنان که شیعه مى گوید ـ تعیین نکرده باشد، ولى آیا معاویه و غیر او از صحابه نمى دانستند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هزار بار درباره على(علیه السلام) فرمود: «اَنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ; من با هر کسى که تو بجنگى در جنگم و با هر کس که صلح کنى در صلحم»، یا فرمود: «اَللّهُمَّ! عادِ مَنْ عاداهُ و والِ مَنْ والاهُ; خداوند! آن کس که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار!»، و یا این که فرمود: «اَنْتَ مَعَ الحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکْ; تو با حقى و حق با تو است.» و مانند این کلمات، آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟ (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 18، صفحه 24).
3 ـ وسائل الشیعه، جلد 11، باب 25، از ابواب جهاد العدوّ، حدیث 7. براى توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه، کتاب (الخمس و الانفال) صفحه 70 مراجعه فرمائید.
4 ـ براى توضیح بیشتر و آگاهى از این گونه روایات، به انوارالفقاهه، (کتاب الخمس و الانفال) صفحه 75 به بعد مراجعه کنید.
5 ـ فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 223.
6 ـ در این که تعبیر بالا، اوّل در مقابل «ثانى» است و اشاره به یکى از شعراى نخستین است یا «اُوَل» بر وزن هُبل ـ نام شاعر غیر معروفى است، در نسخه هاى نهج البلاغه و شرح هاى معروف آن، چیزى دیده نشد، هر چند احتمال نخست، مناسب تر به نظر مى رسد.
7 ـ محض، به معناى شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد. سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است.
8 ـ «زبد» از مادّه «زبد» در اصل به معناى تولّد یا خارج شدن چیزى از چیز دیگر است، به همین جهت به سر شیر و کره که از شیر گرفته مى شود «زُبد» اطلاق شده است.
9 ـ «مقشّرة» از مادّه «قشر» به معناى پوست گرفته شده است و «مقشّره» به خرمایى گفته مى شود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند.
10 ـ «بُجر» (بر وزن بُرج) از مادّه «بجر» به معناى بیرون آمدن ناف است. سپس به معنى پرخورى آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته مى شود.
11 ـ «جرد» از ماده «جرد» به معناى «پوست گرفتن و مجرد ساختن» است و «جرد» در محل کلام اشاره به اسب هاى جوان و کم مو است.
12 ـ «سمراء» از ماده «سمر» به معناى «شب بیدارى» است و سامر به کسى مى گویند که شب را براى شب نشینى یا پاسبانى و یا هدف دیگرى بیدار مى ماند.
13 ـ سوره انعام، آیه 124.
14 ـ سوره نساء، آیه 54.
15 ـ سوره آل عمران، آیه 26.

 

بخش دومحسد سرچشمه نابسامانى هاى اجتماعى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma