ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال دهم - شماره یکصد و پنجم - مهر 1403)

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 

ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال دهم - شماره یکصد و پنجم - مهر 1403)

طلیعه سخن

در عصر و زمان ما، بحث تربیت دینی كودكان نقش بسزايى در ساختار شخصيتى آنان در آينده دارد، و عامل رشد، تعالى و تكامل آنان به شمار می آید.

اهمیت این مسأله از آن جهت است که دنياى مدرن، فكر و انديشه کودکان و نواجوانان را جهت مى دهد، و در قالب شعارهای پرطمطراقی هم چون جامعه پذيرى و ايفاى نقش هاى مهم اجتماعى فرهنگ اجتماعي، كشور های هدف را زير سلطه خود در آورده، و کودکان را از موجوديت و هويت اصلى خودشان ساقط مى سازند که عادی سازی سند ننگین و استعماری ٢٠٣٠ و اجرای مرموزانه این سند در مدارس، به تنهایی مویّد این مدعاست.

متأسفانه برخی گوششان به تذکرات بدهکار نیست. حال آنکه برخی از افراد نفوذی با رویکرد نادرست برخی دولت ها که نسبت به تربیت های دینی دلسوز نیستند مزید بر علت شده و آسيب هاى اعتقادى، و آسيب هاى اخلاقى در حوزه تربيت دينى کودکان و نوجوانان ناشی از آموزه های اباحى گر غربی و تفسير نادرست از مسأله آزادى به محروم ماندن قشر کودک و نوجوان از آموزش هاى مستمر و گسترده دينى دامن زده است.

در بیان اهمیت مسألۀ تربیت دینی کودک باید به بستر اصلی شكل گيرى اخلاق خوب و بد کودک یعنی تربيت خانوادگى اشاره کرد، مسأله ای بنیادین که قطع نظر از تحليل هاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست

اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى» و «تشريعى» در نظر بگيريم، نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى گذارد، و زمينه ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى سازد.

لذا اسلام بر خلاف دیگر مکاتب که معمولاً آغاز تربیت کودک را سن پنج سالگى مى دانند از ابتداى تولد نوزاد، بلكه قبل از تولد و زمانى كه در شكم مادر، در عالم جنين به سر مى برد، حتى قبل از انعقاد نطفه، دستورات ظريفى براى سعادت فرزند آينده به پدر و مادر مى دهد! و اگر تعجب نكنيد حتى قبل از ازدواج دو جوان، معيارهايى براى انتخاب يك پدر يا مادر خوب ارائه مى دهد، تا اولين گام هاى تربيتى فرزند آينده صحيح برداشته شود!

آداب ولادت نوزاد، همچون اذان و اقامه گفتن در گوش او، نام نيك بر او نهادن و تلاش براى رسيدگى و مراقبت از كودك، تا فراهم ساختن فراگيرى صحيح و آموزش هاى لازم و مفيد و رشد و شكوفايى خصلت هاى پاك انسانى در او، كه هر كدام در جاى خود زيبا و جذاب است، هر يك شاهدى بر مدعاى ماست.

مسأله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شده لذا در حديث نبوى(صلى الله عليه و آله) مى خوانيم: «حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوالِدِ انْ يُحْسِنَ اسْمَهُ وَ يُحسِنَ ادَبَهُ؛ حقّ فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند».[١]

این روایت نورانی نشان می دهد اولين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك، محيط خانواده است، و بسيارى از زمينه هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مى كند؛ در واقع سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده می شود.

بدیهی است كودك، بسيار اثر پذير است، در نتیجه كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى و یا رذایل اخلاقی را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش فرا مى گيرد؛ ازاين رو اگر پدر و مادر در تعليم و تربيت فرزند كوتاهى كنند خسارت عظيمى، هم دامان پدر و مادر را مى گيرد و هم فرزند را.

در این میان مهر مادری، مبنای تربیت کودک از ابتدايى ترين دوران زندگى، يعنى تولّد نوزاد، تا دوران بلوغ و رشد به شمار می آید.

شنيدن صداى ضربان قلب مادر صدائى است آشنا، كه کودک از دوران جنينى با آن خو گرفته و عادت كرده و اینچنین مسألۀ تربیت کودک صرفاً با يك الهام فطرى انجام مى گيرد و به نوبۀ خود زمینه ساز هدايت فطرى و غريزى است.

در فرآیند تربیت کودک مادر، خویشتن را به دست فراموشى مى سپارد و كسى كه خويشتن را فراموش كند، منافع خويش را نيز فراموش خواهد كرد؛ در اين جاست كه غير از اظهار محبت به کودک دلبندش، چيزى را نمى بيند.

در مسیر تربیت کودک، والدین باید خود را اصلاح کنند چرا که فرزند به آنها چشم دوخته و در سنین بزرگی آن حرکات را تکرار می کند.

از سوی دیگر نقش ممارست در تثبیت تربیت دینی کودک غیر قابل انکار است؛ تربيت و تمرين، خود کنترلی را تقویت کرده و انسان را به مقام نفس مطمئنه (روح آرام شده) رهنمون می سازد و اینچنین فرد، احساس امنيت و آرامش مى كنند؛ در تحقق این مهم نقش تربيتی پدر و مادر و معلم و استاد، بسيار مؤثر است.

گفتنی است سختگيری، كمال طلبی، دقت و وسواس بی حد و حصر و كم طاقتی والدین در برابر بى نظمى کودکان، منشأ بروز مشکلات روانی است، بلکه همواره باید به آزادى سليقه و استقلال فكر کودکان احترام گذاشت.

البته فرزند سالاری آفت شیوه ی تربیتی مدرن است که باید از آن بر حذر بود؛ لذا باید در پی محبت راستین بود؛ یعنی محبتی که خیر و صلاح کودک را برای امروز و آینده در نظر بگیرد گاهی ممکن است فرزند از یک مساله تربیتی ناراحت شود اما مثل داروی تلخی است که طبیب می دهد و باعث بهبودی و نجات از بیماری می شود.

در خاتمه باید گفت تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى روح نمی توان گام برداشت بلکه باید با عواطف در مسير اصلاح  وتربیت حرکت کرد؛ چرا که كودكان و فرزندان كوچك در سايه «رحمت» پرورش مى يابند. آری ادب کردن به معنای خشونت نیست، بلکه تربیت باید آمیخته با محبت باشد.

(١) كنز العمّال، ح ٤٥١٩٢.

پیام ها و بیانیه ها

پیام تسلیت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به مناسبت
رحلت آیت الله حاج شیخ عباس محفوظی رحمه الله

بسم الله الرحمن الرحیم
إنّا لله و إنّا الیه راجعون

خبر ارتحال عالم ربانی جناب آیت الله آقای حاج شیخ عباس محفوظی رحمة الله علیه موجب تأسف و تأثر گردید.

تربیت شاگردان و تألیف آثار دینی و همچنین خدمات او به نظام اسلامی و حوزههای علمیه، ذخیرهای برای این عالم گرامی خواهد بود.

اینجانب ضایعه فقدان این فقیه وارسته را به عموم شاگردان و ارادتمندان و خصوصا به خانواده ایشان تسلیت عرض نموده و حشر وی با اولیاء طاهرین و صبر و أجر بازماندگان را از درگاه الهی مسئلت دارم.

گزارش تصویری

مراسم عزاداری اربعین حسینی

مراسم عزاداری شهادت پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم و امام حسن مجتبی علیه السلام

مراسم عزاداری شهادت امام رضا علیه السلام

تصویرسازی

یادداشت

١
پاسخ به پرسش های اربعین
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظلّه

بحمدالله جاذبه اربعین حسینی تمام دنیا را به خود مشغول داشته، سال به سال این مراسم با شکوه تر برگزار می گردد که حسودان از این نظر بسیار ناراحتند و سعی می کنند به نحوی آن را آلوده به خرافات و اختلافات کنند که باید همگان در مقابل توطئه های افراد نفوذی هوشیار باشند.

تاریخچه اربعین

ریشه زیارت اربعین چیست؟

شیخ مفید مى‏ نویسد: «روز بیستم صفر روزى است که جابر بن عبداللَّه انصارى به کربلا براى زیارت قبر امام حسین علیه السلام آمد و او نخستین کسى است که قبر آن حضرت را زیارت کرد».

همچنین برخى دیگر از صاحب نظران مى‏ نویسند: امام سجاد علیه السلام سر مبارک امام حسین علیه السلام را به کربلا آورد و به بدن پدر بزرگوارش ملحق کرد. از آنجا که ورود آن حضرت به کربلا را، جز در اربعین حسینى ننوشته ‏اند، و الحاق سر نیز فقط توسط آن حضرت صورت گرفت، مى‏ توان نتیجه گرفت که ورود آنان به کربلا و الحاق‏ سرها در همان بیستم صفر بوده است.

نقش اهل بیت علیهم السلام در زیارت اربعین

آیا خود اهل بیت در ایجاد و استمرار زیارت اربعین، نقشى داشته اند؟

مطابق روایت «شیخ طوسى» در «تهذیب» و «مصباح المتهجّد»، از امام حسن عسکرى علیه السلام، زیارت‏ اربعین یکى از علامات مؤمن به حساب آمده است؛ می فرماید: «علامات مؤمن پنج چیز است: ٥١ رکعت نماز گزاردن (١٧ رکعت نماز واجب و ٣٤ رکعت نافله) در هر شب و روز، و زیارت اربعین و انگشتر در دست راست کردن و بر خاک سجده نمودن و بلند گفتن «بسم‏اللَّه الرحمن الرحیم ».

همچنین براى این روز زیارت مخصوصى از امام صادق علیه السلام نقل شده است. «شیخ طوسى» از «صفوان جمّال» روایت می کند که گفت: مولایم امام صادق علیه السلام در ارتباط با زیارت اربعین به من فرمود: هنگامى که روز، بالا آمد خطاب به امام حسین علیه السلام می گویى: «السَّلامُ عَلى‏ وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ، السَّلامُ عَلى‏ خَلیلِ اللَّهِ وَ نَجیبِهِ...؛ سلام بر ولىّ خدا و دوستدارش، سلام بر خلیل خدا و محرم اسرارش...»، آنگاه دو رکعت نماز مى‏ خوانى و دعا می کنى به آنچه خواهى، سپس برمی گردى.

لذا از گذشته دور تا زمان ما، هر زمان که شیعیان فرصتى پیدا مى‏ کردند، روز اربعین حسینى را به کربلا می رفتند و با شور و هیجان و اخلاص، آن حضرت را زیارت می نمودند. در این سالها نیز میلیون ‏ها عاشق دلسوخته اربعین را به کربلا مى‏روند و شهیدان کربلا را زیارت می کنند.

ریشه پیاده روی اربعین

سوال: آیا پیاده روى اربعین، اساس و ریشه اى در اسلام دارد؟ دلایل مشروعیت آن چیست؟

داستان زیارت قبر امام حسین علیه السلام توسط جابر در اوّلین اربعین‏، مشهور است و از نشانه ‏هاى عشق و علاقه او به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله می باشد که در آن سن و سال در حالى که نابینا بود مسیر میان مدینه و کربلا را طى کرد و خود را در میان انبوه مشکلات به آنجا رسانید و آن زیارت پرمعناى مخصوص را در کنار قبر حضرت خواند و گریست.

امام صادق علیه السلام به جابر جعفى فرمود: مسافت بین شما و قبر امام حسین علیه السلام چقدر است؟ می گوید: عرض کردم: کمى بیش از یک روز، فرمود: آن حضرت را زیارت مى‏ کنى؟ گفتم: آرى، فرمود: دوست ندارى که تو را به ثواب زیارتش خشنود سازم و بشارت دهم؟ عرض کردم: آرى فدایت شوم، فرمود: هر کس از شما که براى زیارتش مهیا مى‏ شود اهل آسمان یکدیگر را مژده می دهند، هنگامى که از منزلش، سواره یا پیاده‏، بیرون می رود خداوند متعال چهار هزار فرشته را موکل بر او قرار می دهد که بر او تا رسیدن به قبر امام حسین علیه السلام، درود بفرستند.

امام صادق علیه السلام فرمود: «در ازاى هر گامى که برمی دارد هزار حسنه براى او نوشته می شود».وقتى به شطّ فرات رسید غسل کند و با پاى پیاده و برهنه حرکت کند.

دلیل اهمیت زیارت اربعین

چرا چنین زیارتى در این روز مستحب شمرده شد؟

مرحوم‏ علّامه مجلسى‏ در زاد المعاد می نویسد: «چون جابر که از بزرگان صحابه بود، اساس این کار را گذاشت، مى‏ تواند دلیل فضیلت زیارت آن حضرت در این روز شده باشد» ولى با این حال، احتمال مى‏ دهد وجوه دیگرى داشته باشد که بر ما مخفى است.

امّا به نظر می رسد که نمی تواند این همه اهتمام نسبت به زیارت اربعین و آن را از علائم مؤمن شمردن و نقل زیارت نامه‏اى مخصوص از سوى امام صادق علیه السلام، به صرف زیارت آن حضرت از سوى جابر بن عبداللَّه انصارى در اربعین باشد؛ به ویژه آنکه زیارت اربعین ویژه امام حسین علیه السلام است و درباره هیچ یک از دیگر معصومان چنین زیارتى وارد نشده است. بلکه همانطور که دانشمند بزرگ و محقّق شهیر ابوریحان بیرونى‏ گفته است: «وَفِی الْعِشْرینَ رُدَّ رَأْسُ الْحُسَینِ علیه السلام إلى جُثَّتِهِ حَتَّى دُفِنَ مَعَ جُثَّتِهِ، وَ فیهِ زِیارَةُ الْأَرْبَعینَ‏؛ در بیستم صفر سر مطهّر امام حسین علیه السلام به پیکرش بازگردانده شد و همراه آن به خاک سپرده شد و در همین روز زیارت اربعین وارد شده است»، زیارت اربعین پس از الحاق سر آن حضرت به بدنش در روز بیستم صفر، سنّت گردید و می دانیم سر مبارک آن حضرت توسط امام سجاد علیه السلام به کربلا آورده شد؛ لذا به نظر می رسد که این همه اهمیت زیارت اربعین نه به خاطر زیارت آن حضرت توسط جابر عبداللَّه انصارى در چنین روزى است، بلکه به سبب الحاق سرهاى شهدا در این روز توسط امام سجاد علیه السلام و زیارت آن قبور پاک، توسط امام علیه السلام و کاروان حرم حسینى در اربعین است و این عمل، از شعائر مهم شیعه و در کنار ٥١ رکعت نماز و سجده بر خاک، مطرح شد.

از این رو، علّامه مجلسى در زادالمعاد می نویسد: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، آن است که امام زین العابدین علیه السلام با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلاى معلّى وارد شدند و سرهاى مطهّر شهداء را به بدن‏ هاى ایشان ملحق کردند». هرچند خود او ورود آنها را در بیستم صفر به‏ کربلا بعید می داند، ولى سخنان وى نشان می دهد که در زمان مرحوم علّامه مجلسى نیز این نکته مشهور بوده است که اهمیت زیارت اربعین، به سبب زیارت شهداى کربلا و الحاق سرها به بدن‏ ها توسط امام زین العابدین علیه السلام بوده است.

در نتیجه با توجه به این نکته که اربعین فى حدّ نفسه امتیازى ندارد، آنگونه که شب ‏هاى جمعه و نیمه شعبان و لیالى قدر و عیدَین و عرفه، بر سایر ایام و لیالى امتیاز دارند، باید در اربعین امام حسین علیه السلام حادثه ویژه ‏اى اتفاق افتاده باشد که آن را از سایر روزهاى قبل و بعدش ممتاز ساخته باشد و این جز با الحاق سرهاى شهدا به بدن‏ هایشان و زیارت قبور شهدا توسط امام سجاد علیه السلام و کاروان همراه، نمی تواند باشد.

چرا پیاده روی اربعین؟!

سوال: با وجود این که این همه وسائل نقلیه هست، چرا پیاده به سوی کربلا می روید؟ پیاده روی چه فایده ای دارد؟ چرا به خودتان زحمت می دهید؟

این یک نوع ابراز عظمت امام حسین علیه السلام است. عیناً در روایات داریم ائمه علیهم السلام پیاده از مدینه می رفتند مکّه. امام سجاد علیه السلام بیست و پنج سفر شاید با پای پیاده رفت. گاهی مرکب هم همراه خودشان می بردند. به دو فایده؛ یک فایده اگر وسط راه ناچار شوند سوار بشوند، دیگر اینکه بگویند از بی مرکبی نیست که ما پیاده می رویم.

این یک نوع اظهار عظمت و تجلیل از مقام شامخ اباعبدالله علیه السلام است. این پیاده رفتن، این دلیل بر این است. لذا این پیاده رویِ اربعین خیلی در دنیا صدا می کند؛ و تبلیغ خوبی برای عالم تشیّع و عالم اسلام است.

می دانید که در ایام اربعین، اجتماع در کربلا، از عاشورا بیشتر است، انبوه جمعیت خیلی بیشتر است. آن وقت عدۀ زیادی پیاده، زن، بچه، با اینکه خطراتی هم که احتمال می دهند تهدیدشان بکند می آیند، این دلیل بر این است که واقعاً عاشق این مکتب هستند. تنها عشق است که آنها را به این سمت و سو می برد.

سؤال: اگر هدف ما زیارت است، چرا چند روز وقتمان را صرف پیاده روی کنیم و از زیارت بیشتر در جوار امام حسین علیه السلام محروم بمانیم؟

آن تأثیری که در این پیاده روی هست، در زیارت معمولی نیست. انسان یک حال و هوایی دیگری پیدا می کند. تا آدم نرود، توجّه پیدا نمی کند؛ یک شور و نشاط و یک عشق دیگری پیدا می کند.

آثار و برکاتی که از زیارت معمولی حاصل می شود، ارزشمند است. خب می رود زیارت می کند، به جای دو روز، سه روز چهار روز زیارت می کند، تکرار زیارت؛ اما این یک خاطره ای می شود برای تمام عمر. اصلاً در موقع راه رفتن، وقتی به آن سمت می رود، دارد خودسازی می کند. غیر از بحث هایی که می شود، شب هایی که مستقر می شوند و صحبت هایی که می شود، اصلاً خودِ این یک تأثیر در خودسازی دارد.

و خب همین اشکال را هم به امام سجاد می کردند، چرا شما این کار را می کنید؟ خب سریع با مرکب بروید و بیشتر طواف خانۀ خدا کنید. چرا؟ یک آثاری در پیاده روی هست که در آن نیست. و بنابراین جای این ایراد نیست. بعضی ها که حوصلۀ پیاده روی ندارند، معمولاً این گونه اشکالات را می کنند که خودشان را تبرئه بکنند و یک مجوّز برای خودشان پیدا بکنند.

و بهترین دلیلش این است که ممکن است خاطرۀ زیارت نماند، اما خاطرۀ این پیاده روی و این برنامه، تا آخر عمر بماند. بنابراین این وسوسه ها را باید از خود دور کرد و ان شاءالله رحمان، با موفقیت ادامه بدهید.

سرانجام سر مبارک امام حسین علیه السلام

سر انجام سر مبارک امام حسین  علیه السلام چه شد؟

الف) شیخ صدوق (متوفاى ٣٨١ ق) می نویسد: «امام سجاد علیه السلام با اهل ‏بیت علیهم السلام به همراه سرهاى مبارک شهیدان خارج شدند و سرهاى مقدس را به کربلا باز گردانند ».

ب) فتّال نیشابورى (متوفاى ٥٠٨ ق) نیز می نویسد: «خَرَجَ عَلی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام بِالنِّسْوَةِ، وَرَدَّ رَأْسَ الْحُسَینِ إلى‏ کرْبَلاءَ؛ امام على بن الحسین علیه السلام همراه با زنان، سر امام حسین علیه السلام را به کربلا بازگرداند».

ج) ابن شهر آشوب (متوفاى ٥٨٨ ق) نیز در مناقب، اعاده سر مطهر امام حسین علیه السلام را به بدنش ذکر کرده است.

د) عالم بزرگ اهل سنّت سبط بن جوزى (متوفاى ٦٥٤ ق) نیز می نویسد: «أَلْأَشْهَرُ أَنَّهُ رُدَّ إلى‏ کرْبِلاءَ فَدُفِنَ مَعَ الْجَسَدِ؛ قول مشهورتر آن است که سر مبارک آن حضرت به کربلا آورده شد و در کنار پیکر مطهرش دفن گردید».

ه) علّامه مجلسى نیز مى‏ نویسد: «مشهور میان علماى امامیه آن است که سر مبارک آن حضرت کنار پیکر شریفش به خاک سپرده شد و این کار توسط امام على‏ بن‏الحسین علیه السلام انجام گرفت».

و) شبلنجى‏ عالم بزرگ اهل سنت نیز می نویسد: «امامیه معتقد است بعد از چهل روز از شهادت امام حسین علیه السلام سر مطهر آن حضرت به بدنش در کربلا ملحق شد».

چرا فقط امام حسین علیه السلام!

چرا شیعیان، تنها براى امام حسین علیه السلام، مراسم اربعین مى گیرند؟

زیارت اربعین‏ تنها در مورد امام حسین‏ علیه السلام وارد شده، و براى سایر معصومین علیهم السلام زیارت اربعین وجود ندارد.

علّت آن نقش بسیار مهمّى بود که شهادت امام حسین علیه السلام در بقاء اسلام داشت؛ به علاوه مصائب آن حضرت، قابل مقایسه با مصائب هیچ یک از معصومین علیهم السلام نیست.

اربعین حسینی و اسرای کربلا

آیا کاروان اسرا روز اربعین به کربلا رسیدند؟

ورود اهل بیت علیهم السلام در روز اربعین به کربلا از دو جهت مورد تردید قرار گرفته است؛ نخست ‏از نگاه تاریخى نظرات مخالفى در این زمینه ابراز شده و دیگر آنکه‏ بُعد مسافت مانع تحقق چنین امرى است.

قول‏ اول‏، آن است که اهل بیت علیهم السلام در همان سال ٦١ در روز بیستم صفر به کربلا وارد شدند.

 قول دوم‏، از شیخ مفید است که می نویسد: «روز بیستم صفر روزى است که خاندان حرم حسینى از شام به مدینه آمدند...».

قول سوم‏، از سید بن طاووس که هم ورود حرم حسینى را در اربعین به کربلا بعید می شمرد و هم ورودشان را به مدینه‏ و علامه‏ مجلسى نیز این هر دو را بعید مى‏ داند.

قول چهارم و پنجم‏، آنکه به هنگام رفتن از کوفه به شام، نخست به کربلا آمده ‏اند و یا آنکه بعد از مراجعت از شام به مدینه، در زمان دیگرى به کربلا آمده ‏اند.

قول ششم‏، آن است که خاندان حسینى در سال ٦٢ یعنى یک سال بعد، در روز بیستم صفر به کربلا آمده ‏اند.

مطابق آنچه گفته شد «سید بن طاووس» در «لهوف» و «ابن نما» در «مثیر الاحزان» و «شیخ بهایى» در «توضیح المقاصد» معتقدند اهل‏ بیت علیهم السلام در اربعین اوّل به کربلا آمدند و مقصود، اربعین سال ٦١ است؛ زیرا گفته ‏اند به هنگام مراجعت از شام از راهنماى کاروان خواستند آنها را به کربلا ببرد؛ ولى بسیارى دیگر از مورّخان و صاحب نظران این سخن را نپذیرفتند. آنان نیز اقوال گوناگونى داشته ‏اند و همین اختلاف اقوال و گوناگونى دیدگاه ‏ها سبب تردید شده است.

امّا مسأله بُعد مسافت و توقف طولانى مدت در شام که اشکال عمده ‏اى براى تحقق چنین حادثه ‏اى شمرده شده را مى‏توان این‏گونه پاسخ داد:

در کتاب ‏هاى متعددى آمده است که روز ورود کاروان اسیران به شام، روز اوّل صفر بوده است. امّا زمان حضور آنان در شام، آنگونه که سید در اقبال نوشته و آن را یک ماه دانسته است، بعید به نظر می رسد؛با توجه به وضع شام و افشاگرى ‏هاى اهل ‏بیت به نظر نمی رسد که مصلحت دستگاه اموى در آن بود که اهل‏بیت علیهم السلام را مدت طولانى در شام نگه دارند و سخن کسانى که می نویسند ایامى چند در آنجا بودند، صحیح ‏تر است.

بنابراین، آنها روز اوّل صفر در شام بودند. اگر از روز ورود آن ها به شام که اوّل صفر بوده و حضور در مجلس یزید و آنگاه ماندن حداکثر هفت روز را بپذیریم، باید اهل ‏بیت علیهم السلام را دوازده روز مانده به بیستم صفر از شام حرکت داده باشند، و این مدتِ زمانى، براى رسیدن کاروان از شام به کربلا کافى است.

امام حسین علیه السلام مسیر میان مدینه و مکه را که حدود ٤٧٠ کیلومتر است به مدت پنج روز پیمود، زیرا آن حضرت دو روز مانده به پایان ماه رجب از مدینه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شد. بنابراین، مسیر شام تا کربلا که قریب ٦٠٠ کیلومتر است را می توان به راحتى در مدت ده روز پیمود (دقت کنید!).

به هر حال، از مجموع شواهد و قرائن و کلماتى که از عالمان و محقّقان ذکر شد، می توان ورود اهل‏ بیت علیهم السلام را در روز اربعین به کربلا تقویت کرد و سخنان آنان که معتقدند کاروان اهل‏بیت علیهم السلام با جابر و همراهانش در کربلا ملاقات کردند و به عزادارى پرداختند، پذیرفت.

در نتیجه، با ردّ سخن آنان که اقامت یک ماهه را در شام مطرح کرده ‏اند، موضوع ورود اهل‏بیت علیهم السلام در اربعین سال ٦١ به کربلا تثبیت مى‏ شود.

طبیعت امر نیز اقتضا مى‏ کند که این کاروان قبل از رفتن به مدینه بار دیگر با آسودگى به کربلا بروند و با قبور شهدا تجدید دیدار نمایند.

مرحوم حاج میرزا ارباب (از علماى معروف قم) می نویسد: «به حسب عادت بعید مى‏ نماید که آن قافله دل شکسته که با اکراه و اضطرار از کربلا کوچ کردند و از گریه و سوگوارى منع شدند و اجساد شریفه شهداى خود را در مقابل آفتاب دیدند، بدون آگاهى برحال مقابر مقدّسه و اطلاع بر حال، به مدینه رجوع کنند و به زیارت آن تربت مقدّسه فائز نشده، برگردند».

از طرفى مى‏ دانیم که جابر در روز اربعین به زیارت امام حسین علیه السلام آمده بود و ملاقات آن ها با یکدیگر در آن روز اتفاق افتاد؛ در نتیجه، اهل بیت علیهم السلام نیز در روز اربعین به کربلا آمدند.

با توجّه به این نکته که سرهاى شهدا به کربلا بازگردانده شد و آن هم توسط امام سجّاد علیه السلام صورت گرفت و در کنار بدن ‏هاى مطهّر به خاک سپرده شد و از سوى دیگر نقل نشده است که آن حضرت پس از ورود به مدینه، سرها را به کربلا آورده باشد و یا کاروان را به مدینه فرستاده و خود به تنهایى به کربلا آمده باشد؛ می توان از آن استفاده کرد که امام سجّاد علیه السلام همراه خواهران و عمه ‏ها و دیگر بازماندگان حادثه عاشورا به کربلا آمده است. لذا با توجه به سخن کسانى که معتقدند ورود اهل بیت علیهم السلام به کربلا در بیستم صفر بوده، مى‏ توان نتیجه گرفت که الحاق سرها توسط امام سجاد علیه السلام همراه دیگر اعضاى کاروان در همان روز اتفاق افتاده است.

نکته قابل توجه دیگر آن که در روایات متعددى آمده است که آسمان و زمین چهل روز پس از شهادت امام حسین علیه السلام بر آن حضرت گریستند؛ ممکن است این غم و اندوه آسمان و زمین که از روز شهادت سالار شهیدان اتفاق افتاد، تا روزى که سرها به‏ بدن ‏ها ملحق شد، ادامه داشت و پس از چهل روز که این کار انجام شد، کائنات قرار و آرام یافتند!

چهل روز عزاداری

چرا ما برای امام حسین علیه السلام درماه محرم ٤٠ روز عزاداری می کنیم؟

معمول شیعه آن است که عزادارى امام حسین علیه السلام را تا اربعین‏ ادامه مى‏ دهد، و در پایان ماه صفر نیز وفات هاى متعدّدى است؛ به خاطر این جهات مختلف، کلّ دو ماه محرّم و صفر در عرف پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به عنوان دو ماه سوگوارى معروف شده است.

در بعضى از روایات آمده که بعد از واقعه کربلا تا چهل روز آثار عزاى آن حضرت در طبیعت نیز بوده است.

سخن آخر: (فلسفه سینه زنی)

چرا در ایام اربعین، شیعیان بر سر و سینه مى زنند؟

به سر و سینه زدن در عزا و مصیبت بزرگى همچون مصائب امام حسین علیه السلام امرى عادى و طبیعى است. همانگونه که متعارف است مردم در مرگ عزیزترین عزیزان خویش به سر و سینه می زنند. هر چند لازم است از کارهاى موهن و نادرست پرهیز شود.

متأسّفانه بعضى از عوام دست به کارهاى زننده‏ اى می زنند که اثر منفى در شکوه و عظمت مراسم حسینى دارد و باید عقلاى قوم آن ها را با زبان خوب از این گونه اعمال زننده باز دارند.

نقل شده است هنگامى که زنان و فرزندان خاندان هاشمى را از شام به سمت مدینه حرکت دادند؛ در میان راه از راهنماى قافله خواستند آنها را به کربلا ببرد، تا تجدید دیدارى با شهیدان کربلا شود. هنگامی که به آن سرزمین رسیدند، مشاهده کردند که جابر بن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى ‏هاشم براى زیارت قبر حسین علیه السلام به کربلا آمده‏ اند. این دو قافله وقتى با یکدیگر ملاقات کردند، دیدارشان همراه با اندوه، گریه و بر سر و صورت زدن بود و به این ترتیب ماتمى جانسوز در آن سرزمین برپا کردند.

هر چند در روایات تا آنجا که ما جستجو کردیم درباره سینه زدن بر مصائب اهل ‏بیت علیهم السلام مطلبى یافت نشده است؛ ولى تعبیر به «لطم» ظاهراً شامل سینه‏ زنى‏ نیز می شود.

منبع: عاشورا ریشه‏ ها، انگیزه‏ ها، رویداد ها، پیامد ها

یادداشت

٢
واژه اربعین در فرهنگ اسلامی
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظلّه

حدود شش قرن، پیش از میلاد مسیح علیه السلام، جمعى از فلاسفه یونان و در رأس آنها «فیثاغورس حکیم»، جهان هستى را مرکب از «اعداد» می دانستند.

آنچه از مکتب «ریاضیین» قابل درک است اینکه تمام موجودات جهان از کوچک ترین ذرّه، یعنى اتم گرفته تا بزرگ ترین منظومه ‏ها، همه روى یک سلسله نسبت هاى عددى تشکیل شده ‏اند که اگر ارقام و اعداد حاکم بر آنها به هم خورد نه تنها هویت خود را از دست می دهند، که تمام هستى خود را نیز از کف خواهند داد.

بنابراین، صحیح است گفته شود عالم هستى از ترکیب اعداد و ارقام تشکیل یافته؛ یعنى در ساختمان همه موجودات با عددهاى معین و نسبت هاى ریاضى حساب شده‏ اى سر و کار داریم.

به عبارت دیگر تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد می گردد، و هیچیک از نظامات این عالم بدون حساب نیست، طبیعى است انسان که جزئى از این مجموعه است نمی تواند بى حساب و کتاب زندگى کند: «وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ؛ عدد سال ها و حساب را بدانید»، زیرا تشکیلات و نظامات زندگى انسانها «بازتابى» از جهان تکوین است و اصول حاکم بر آن نیز از این اصول جدا نیست.

واژه «اربعین» در متون اسلامی از ارزش والایی برخوردار است؛ عددی که اسرار فراوانی در آن نهفته است. اگر چه «اربعین» از کمّیات به شمار می آید، لیکن در امور معنوی و عرفانی، در ارتباط با کیفیّات بیان شده است؛ آیات و روایاتی که درباره اربعین وارد شده ناظر بر سیر عرفانی و تعالی روح انسان است که در ادامه به آن اشاره می شود.

دعا برای چهل مؤمن

شیخ طوسى» در «مصباح المتهجّد» گفته است: «مستحب است انسان در قنوت از ترس خدا گریه کند و یا حالت گریه به خود بگیرد، و براى برادران مؤمن دعا کند و خوب است نام چهل تن را در دعاى خویش ببرد». چراکه اگر کسى براى چهل‏ مؤمن‏ دعا کند، دعایش مستجاب می شود. ان شاء اللَّه.

کمال در چهل سالگی

در ذیل آیه ١٥ سوره «احقاف» که دوران زندگى انسان را از طفولیت بر می شمرد، تا به چهل سال می رسد، آن را دوران کمال انسان می شمارد: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ‏ سَنَةً». از ابن عباس نقل شده است که می گوید: «مَنْ بَلَغَ أرْبَعِینَ وَلَمْ یبْلُغْ خَیرُهُ شَرَّهُ فَلْیتَجَهَّزْ إلَى النّارِ؛ کسى که به چهل سال برسد و نیکى او بر بدى ‏اش غلبه نکند آماده آتش دوزخ گردد». ابن عباس این ‏گونه مطالب را معمولًا یا از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و یا از امیرمؤمنان على علیه السلام شنیده است.

شیخ صدوق رحمه الله در کتاب‏ خصال‏ از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَینَهُ وَ بَینَ أَرْبَعِینَ‏ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ‏ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مَلَکیهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکتُبَا عَلَیهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کبِیرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد ولى هنگامى که به چهل سال رسید خداوند متعال به دو فرشته‏ اى که مأمور او هستند وحى می فرستد که من بنده ‏ام را عمر کافى و طولانى دادم. از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقاً مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد، کوچک یا بزرگى را انجام می دهد در نامه اعمال او بنویسید».

هشدار به چهل ساله ها!

از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: «إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِیلَ لَهُ خُذْ حِذْرَک فَإِنَّک غَیرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامى که انسان به سن چهل‏ سالگى می رسد به او گفته می شود کاملًا مراقب باش، زیرا بعد از این معذور نخواهى بود».

در حدیثى آمده است: «شیطان دستش را به صورت کسانى که به چهل‏ سالگى برسند و از گناه توبه نکنند می کشد و می گوید پدرم فداى چهره ‏اى باد که هرگز رستگار نمی شود»! و در جبین این انسان نور رستگارى نیست!

به هر روى از مجموع این روایات استفاده می شود که انسان هنگامى که به‏ چهل‏ سالگى می رسد باید بسیار مراقب اعمال خویش باشد و چون به شصت سالگى برسد بسیار بیشتر، زیرا هر لغزشى را در این سن و سال براى او می نویسند و عذرى در پیشگاه خدا نخواهد داشت.

آثار چهل روز اخلاص

از آنجا که اخلاص گران بهاترین گوهرى است که در خزانه قلب و روح انسان پیدا می شود، آثار فوق‏العاده مهمّى نیز دارد که در روایات اسلامى با تعبیرات کوتاه و بسیار پر معنى به آن اشاره شده است.

در حدیث معروفى از رسول خدا صلى الله علیه و آله می خوانیم: «ما اخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ ارْبَعِینَ‏ صَباحاً الَّا جَرَتْ ینابیعُ الْحِکمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى‏ لِسانِهِ؛ هیچ بنده‏ اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پیشه خود نمی سازد مگر این که چشمه‏ هاى حکمت و دانش از قلبش بر زبانش‏ جارى می شود».

از این روایت استفاده می شود که سرچشمه علومِ موهبتى و الهى، اخلاص است که اگر کسى مخلصانه خداوند را اطاعت کند چشمه‏ هاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى می شود.

بعثت انبیاء در چهل سالگی

گفته‏ اند که غالب انبیا در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند. رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در سنّ چهل‏ سالگى‏ به رسالت مبعوث شد.

آثار گناه تا چهل روز

طبق بعضى از روایات اسلامى گاه انجام گناهانى قبل از انجام عمل‏ روى آن اثر می گذارد، چنان که در مورد شرابخوار می خوانیم که تا چهل‏ روز اعمال او مقبول درگاه خدا نخواهد شد:«لا تُقبَلُ صَلاةُ شارِبِ الخَمرِ اربَعینَ‏ یوماً الّا أن یتُوبَ‏؛ نماز شراب ‏خوار تا چهل روز قبول نخواهد شد، مگر آنکه توبه کند».

غیبت نیز سبب می شود که نماز و روزه انسان تا چهل‏ روز، مقبول درگاه خداوند نشود، چنانکه از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده فرمود: «مَنْ اعْتابَ مُسْلِماً او مُسْلِمَةً لَمْ یقْبَل اللَّهُ تَعالى صَلاتَهُ وَ لا صِیامَهُ ارْبَعِینَ یوْماً وَ لَیلَةً الَّا انْ یغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛ کسى که مرد یا زن مسلمانى را غیبت کند، خداوند نماز و روزه او را چهل‏ شبانه روز قبول نخواهد کرد، مگر این که غیبت شونده او را ببخشد».

پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در روایت بسیار زیبا و هشدار باشى درباره کسب و درآمد می فرماید: «أَطِبْ کسْبَک تُسْتَجابُ دَعْوَتُک؛ فَانَّ الرَّجُلَ یرْفَعُ الى فیهِ حَراماً فَما تُسْتَجابُ لَهُ دَعْوَةٌ ارْبَعینَ‏ یوْماً؛ کسب و درآمدت را پاک کن تا دعاهایت مستجاب شود؛ زیرا یک لقمه حرام باعث می شود که دعا تا چهل روز مستجاب نشود».

پرده پوشی چهل گانه

خداوند، ستّار العیوب و غفّار الذّنوب است؛ تا بندگان پرده ‏درى نکنند او عیوب و گناهان آنها را می پوشاند، چنانکه در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السّلام می خوانیم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ عَلَیهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةًف حَتَّى یعْمَلَ أَرْبَعِینَ کبِیرَةً، فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کبِیرَةً، انْکشَفَتْ‏ عَنْهُ‏ الْجُنَنُ؛ هر بنده‏ اى چهل پرده ساتر الهى بر اعمال او وجود دارد، تا چهل گناه کبیره انجام دهد، در این حالت تمام آن پرده ‏ها کنار می رود». سپس امام علیه السّلام در ادامه این حدیث می فرماید: «در این‏ موقع‏ خداوند به‏ فرشتگانش‏ وحى‏ می فرستد که بنده‏ ام را با بال و پر خود بپوشانید و آنها چنین می کنند؛ ولى این بنده گنهکار به هر گناهى دست می زند فرشتگان عرضه می دارند: پروردگارا این بنده ‏ات هیچ گناهى نیست مگر اینکه انجام داده و ما از اعمال او شرم داریم، به آنها وحى می شود که پر و بال خود را از او بردارند، در این هنگام نسبت به ما اهل بیت علیهم السّلام دشمنى می ورزد و در نتیجه پرده او در آسمان و زمین کنار می رود و آبروى او نزد همگان می ریزد».

اربعین در قرآن

واژۀ اربعین در برخی از آیات قرآن کریم ذکر شده است؛ از جمله در داستان حضرت موسى علیه السّلام می خوانیم که آن حضرت چهل‏ روز براى گرفتن الواح از قوم خویش کناره‏گیرى کرد و به کوه طور رفت: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً؛ ما با موسى علیه السلام سى شب وعده گذاشتیم، سپس با ده روز دیگر آن را کامل ساختیم، و وعده خدا با او در چهل‏ شب پایان یافت».

خداوند در قرآن مجید درباره قوم بنى‏اسرائیل و سرگردانى آن‏ ها در صحراى سینا به مدت چهل‏ سال می فرماید: «أَرْبَعِینَ سَنَةً یتِیهُونَ فِى الْأَرْضِ».

زیارت اربعین‏

مطابق روایت «شیخ طوسى» در «تهذیب» و «مصباح المتهجّد»، از امام حسن عسکرى علیه السلام زیارت‏ اربعین یکى از علامات مؤمن به حساب آمده است. می فرماید: «علامات مؤمن پنج چیز است: ٥١ رکعت نماز گزاردن (١٧ رکعت نماز واجب و ٣٤ رکعت نافله) در هر شب و روز، و زیارت اربعین و انگشتر در دست راست کردن و بر خاک سجده نمودن و بلند گفتن «بسم‏اللَّه الرحمن الرحیم ». اشاره به اینکه از ویژگى ‏هاى شیعیان اهل بیت علیهم السلام این پنج چیز است و انتخاب زیارت اربعین احتمالًا به خاطر آن است که زیارت شهداى کربلا از روز اربعین آغاز شد و در این روز، در زمان ما آن چنان انبوهى از جمعیت عاشقان و دلدادگان امام حسین علیه السلام در کربلا جمع می شوند که در هیچ موقع از سال حتّى عاشورا چنان جمعیت عظیمى دیده نمی شود.

سخن آخر: (چهل روز گریه بر امام حسین علیه السلام)

نکته قابل توجه دیگر آن که در روایات متعددى آمده است که آسمان و زمین چهل‏ روز پس از شهادت امام حسین علیه السلام بر آن حضرت گریستند؛ ممکن است این غم و اندوه آسمان و زمین که از روز شهادت سالار شهیدان اتفاق افتاد، تا روزى که سرها به‏ بدن ‏ها ملحق شد، ادامه داشت و پس از چهل روز که این کار انجام شد، کائنات قرار و آرام یافتند!

در روایتی از امام صادق ع می خوانیم: «بَکتِ‏ السَّماءُ على‏ یحْیى‏ بنِ‏ زَکرِیا وَ عَلى‏ الحُسَینِ بنِ عَلی علیهما السلام أربَعِینَ صَباحاً، وَ لَمْ تَبْک إلّا عَلَیهِما، قُلْتُ: وَ مَا بُکاؤُها؟ قال: کانَتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ وَ تَغِیبُ حَمْراء؛ آسمان بر یحیى بن زکریا - که از سوى طاغوت زمان خود به طرز بسیار رقت ‏بارى شهید شد - و بر حسین بن على علیهما السلام چهل روز گریه کرد، و بر دیگرى جز آن دو گریه نکرده است، راوى می گوید: سؤال کردم گریه آسمان چه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر می شد».

گفته ‏اند: گریه آسمان و زمین یک گریه حقیقى است که به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص خودنمایى می کند. چنانکه در روایتى می خوانیم: «لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ علی بنِ أبی طالبٍ علیه السلام بَکتِ السَّماءُ عَلَیهِ و َبُکاؤها حُمْرَةُ أطرافِها؛ هنگامى که حسین بن على علیه السلام شهید شد آسمان بر او گریه کرد، و گریه او سرخى مخصوصى بود که در اطراف آسمان نمایان شد».

منابع:

١. پیام امام امیر المومنین علیه السلام

٢. تفسیر نمونه

یادداشت

٣
«زیارت»
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظلّه

در همه نقاط جهان براى آرامگاه ‏هاى گذشتگان اهمّیت قائل هستند و به زیارت آن مى ‏روند. سابقه احترام به قبور گذشتگان به خصوص قبور به هزاران سال پیش که مردم جهان امواتشان را گرامى مى ‏داشتند، و به قبور آن ها به خصوص بزرگانشان احترام مى ‏گذاشتند.

مسلمین جهان نیز همیشه براى قبور بزرگان خود ارج قائل بوده و هستند و به زیارت آنها رفته و مى‏ روند. تنها گروه کوچک وهّابیون هستند که با آن مخالفت مى ‏کنند؛ و در واقع مدّعى تمام مسلمین دنیا مى ‏باشند. ناآگاهان، به زوّار قبور ائمّه دین، برچسب «شرک» مى‏ زنند، به یقین اگر مفهوم زیارت و محتواى زیارت‏ نامه‏ ها را می ‏دانستند، از این سخن شرمنده مى ‏شدند. فلسفه و آثار مثبت این کار بسیار است.

زیارت در روایات اسلامى

در روایات اهل بیت علیهم السلام با مضامین و تعابیر مختلف به زیارت و تعمیر قبور آن بزرگواران اهمّیت زیادى داده شده است که بخشى از آن عام و مربوط به همه ائمّه است و بعضى از آن خاص است و ما در اینجا به ذکر چند تعبیر عام بسنده مى‏ کنیم:

وفای به عهد

از روایات متعدّدى به دست مى ‏آید که اگر انسان بخواهد کاملًا به عهد و پیمانش نسبت به هر کدام از ائمّه وفا کند، باید به زیارت قبورشان رود و بداند که هر کس با میل و رغبت به زیارتشان رود و مکتب آنان را تصدیق نماید، مشمول شفاعتشان در روز قیامت قرار مى ‏گیرد: «إِنَّ لِکلِّ إمامٍ عَهْداً فی‏ عُنُقِ أَوْلِیائِهِ وَ شیعَتِهِ، وَ إنَّ مِنْ تَمامِ الوَفَاءِ بِالْعَهْدِ، وَ حُسْنِ الأداءِ، زِیارةَ قُبُورِهِمْ، فَمَنْ زارَهُمْ رَغْبَةً فی‏ زِیارَتِهِمْ، وَ تَصْدیقاً بِما رَغِبُوا فیهِ، کانَ أَئِمَّتُهم شُفَعائَهم یوْمَ القِیامَةِ».

زیارت خدا در عرش

زید شحّام از امام صادق علیه السلام نقل مى ‏کند که زائر ما اهل ‏بیت، مثل کسى است که رسول ‏اللَّه صلى الله علیه و آله را زیارت کرده باشد و زائر رسول ‏اللَّه صلى الله علیه و آله زائر خدا در عرش اوست‏: «قُلْتُ لِأَبی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام: ما لِمَنْ زارَ رَسُولَ ‏اللَّهِ صلى الله علیه وآله؟ قالَ: کمَنْ زارَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فوق عَرْشِهِ. قالَ قُلْتُ: فَما لِمَنْ زارَ احَداً مِنْکمْ؟ قالَ: کمَنْ زارَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وآله».

رسیدن به ثواب حج و شفاعت

در روایت جابر که در آن، رسول گرامى صلى الله علیه و آله از شهادت اهل بیتش خبر مى‏ دهد، وقتى فرزندش حسین علیه السلام از زائرین قبور آنها مى ‏پرسد، رسول مکرّم صلى الله علیه و آله در جواب مى‏ فرماید: «یا بُنَی، اولئِک طَوائِفُ مِنْ أُمَّتى‏، یزُورُونَکمْ، فَیلْتَمِسُونَ بِذلِک الْبَرَکةَ، وَحَقیقٌ عَلَی أَنْ آتیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ، حَتَّى أُخَلِّصَهُمْ مِنْ أَهْوالِ السَّاعَةِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ، وَیسْکنَهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ؛ پسرم! آنان طوایفى از امّت من هستند که شما را زیارت مى‏ کنند و از آن، برکت مى ‏جویند، و شایسته است بر من که در روز قیامت به سراغشان بروم تا از مشکلات آن روز و از گناهانشان رهایشان سازم و خداوند آنان را در بهشت جاى دهد».

عیسى بن راشد از امام صادق علیه السلام نقل مى‏ کند که هر کس قبر هر کدام از ائمّه علیهم السلام را زیارت کند و نزد آن، دو رکعت نماز بخواند ثواب حجّ و عمره برایش نوشته مى ‏شود.

در روایت دیگرى امام صادق علیه السلام از اجدادش از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مى‏ کند که خطاب به امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: «خداوند قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه ‏ها و عرصه هایى از بقاع و عرصات بهشت قرار داده است، و قلب هاى برگزیدگان از خلق و نخبگان از بندگانش را شیفته شما قرار داده، به گونه ‏اى که با تحمّل انواع آزارها و مشکلات، قبور شما را تعمیر مى‏ کنند و فراوان به زیارت آن قبور مى ‏روند؛ همه این ها به نیت تقرّب به خدا و به جهت علاقه شدیدى است که به رسول ‏اللَّه صلى الله علیه و آله دارند. اینان مخصوص شفاعت من و وارد بر حوض کوثر من، و فرداى قیامت، زوّار من در بهشت خواهند بود. یا علىّ! کسى که قبورتان را مرمّت کند و از آن سرکشى نماید، گویا سلیمان بن داود را در بناى بیت ‏المقدّس یارى کرده است و کسى که قبورتان را زیارت کند ثواب حجّ به او داده مى ‏شود و به گونه ‏اى از گناهانش خارج مى ‏شود که گویا تازه از مادر متولّد شده! پس بر تو و دوستان و محبّان تو بشارت باد به نعمت ‏هایى که هیچ چشمى آن را ندیده و هیچ گوشى آن را نشنیده، و بر قلب هیچ بشرى خطور نکرده است ...».

با فضیلت ترین زیارت

در روایتى دیگر، وقتى عبدالرّحمن بن مسلم از امام کاظم علیه السلام درباره با فضیلت ‏ترین زیارت سؤال مى ‏کند حضرتش مى‏ فرماید: «زیارت و دوستى اوّلین ما، زیارت و دوستى آخرین ماست، و زیارت و ولایت آخرین ما زیارت و ولایت اوّلین ماست و هر کس حاجتى از یکى از اولیا و دوستان ما را برآورده کند، گویا حاجت همه ما را برآورده ساخته است ...».

همین راوى در روایت دیگرى از امام صادق علیه السلام نقل مى ‏کند که: «هر کس بعد از رحلت ما به زیارت ما آید گویا در زمان حیاتمان ما را زیارت کرده است و هر کس با دشمنان ما بجنگد گویا در رکاب ما جنگ کرده است، و هر کس علاقه ‏مندان ما را دوست داشته باشد در حقیقت به ما محبّت ورزیده، و هر کس مؤمنى را خوشحال کند در حقیقت ما را خوشحال کرده، و هر کس فقیرى از ما را کمک کند جبران کمک او بر جدّ ما محمد صلى الله علیه وآله است».

ثواب استقبال از زائرین قبور معصومین(ع)

شایان ذکر است که رفتن به استقبال زائرین اهل بیت علیهم السلام و دیدار از آنان و سلام و تهنیت بر ایشان، از اهمّیت زیادى برخوردار است و مطابق روایت معلّى بن خنیس، همانند ثواب زوّار، براى انسان استقبال کننده و یا دیدارکننده نیز نوشته مى ‏شود.

صیقل روح

ما به تجربه دریافته ‏ایم، میلیون ها نفرى که هر سال به زیارت قبور پاک ائمّه دین مى ‏روند یا قبور شهداى راه حق را زیارت مى ‏کنند، با روحیه ‏اى بهتر، و صفا و نورانیت بیشتر و قلبى پاک‏ تر، از کنار قبور آنان بازمى ‏گردند، و آثار این امر در آنان مدّت ‏ها نمایان است.

در واقع با هر زیارت‏، گویا به محضر خداوند و معصومین علیهم السلام شرفیاب شده ‏ایم و روح و جانمان را صفا و صیقل تازه ‏اى داده ‏ایم و زنگارها و تیرگى‏ هاى گناه را از خود زدوده ‏ایم و اینجاست که زیارت‏، جایگاه واقعى خود را پیدا مى ‏کند و هدف اصلى آن تحقّق مى ‏یابد.

دیداری با برکت

محتواى اذن دخول ‏هایى که براى ورود در این حرم ‏هاى مقدس وارد شده، بسیار آموزنده است و در بیدارى قلب و حضور دل و توجه به موقعیت آن حرم شریف و معرفت صاحب آن و زدودن غبار غفلت از روح و جان بسیار مؤثر است.

به تصریح برخى از جملات این اذن دخول ها، زائر به هنگام ورود مى ‏گوید: «وَ اعْلَمُ انَّ رَسُولَک وَخُلَفآئَک عَلَیهِمُ السَّلامُ، احْیآءٌ عِنْدَک یرْزَقُونَ، یرَوْنَ مَقامى‏، وَ یسْمَعُونَ کلامى‏، وَیرُدُّونَ سَلامى‏؛ خدایا من عقیده دارم که پیامبر تو و جانشینانت زنده‏ اند و در نزد تو روزى داده مى‏شوند». اگر زائرى در بدو ورود به محضر معصومان علیهم السلام با این اعتقاد وارد شود و این حقیقت را با جان و دل بپذیرد که آنان او را مى‏ بینند و سخن او را مى ‏شنوند و به سلام و ارادتش پاسخ مى ‏دهند، زیارت‏ او حال و هواى دیگرى خواهد داشت.

سزاوار است زائران محترم، به مضامین این اذن دخول‏ ها کمال توجه را داشته باشند.

سرشار از امید

توجّه و توسّل به آنان و طلب شفاعت از آنان بر درگاه خدا، انسان را در برابر مشکلات پرتوان مى ‏سازد، مانع یأس و ناامیدى مى ‏شود و از دردها و آلام روحى و جسمى آنها مى ‏کاهد و آثار و برکات فراوان دیگر.

گامی در مسیر تربیت

کسى که کمترین آشنایى با مسایل روانى و روحیه الگوپذیرى انسان داشته باشد، تصدیق‏ خواهد کرد که اگر زائرى با توجّه و حضور قلب و با عنایت به «محتواى بلند کلمات و جملات زیارات» در حرم آن بزرگواران حضور یابد، در هر جمله ‏اى از این زیارات یک درس مهمّ تربیتى و انسان ‏ساز نهفته است.

چگونه ممکن است توجّه به مقامات والاى این پیشوایان بزرگ و ذکر صفات و سجایاى آنان بازتابى در زیارت کننده آن بزرگواران نداشته باشد و او را به سوى خود فرا نخواند و تدریجاً به رنگ خود درنیاورد؟!

لذا زیارت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام که همان برقرار کردن ارتباط روحى و به وجود آوردن پیوند قلبى با آن بزرگواران است - چه از طریق حضور نزد مرقد آنان باشد، یا ارتباط از راه دور، و فرستادن سلام و درود و تحیت و اظهار ارادت و اخلاص به آستانشان، همراه با بیان فضایل، کرامات، عبادات، اطاعات و خدمات آنان - آثار فوق ‏العاده سازنده ‏اى در تربیت نفوس زیارت‏کنندگان، و ارتقاى روح آنان و پرورش والاترین ارزش ‏هاى معنوى و اخلاقى دارد؛ و چنانچه زیارت‏کننده، بداند چه مى ‏کند و چه مى ‏گوید و چه مى ‏خواهد؛ به خوبى م ى‏تواند راه قرب الى ‏اللَّه را با سرعت بپیماید، و از کنار قبر آنان، با روحى باصفا، پاک از گناه و آماده براى اطاعت پروردگار و انجام وظایف انسانى بازگردد.

هنگامۀ استغفار

زیارت‏ قبور پیشوایان بزرگ دین، و تقاضاى شفاعت در پیشگاه خدا از آنان که آمیخته با توبه و انابه به درگاه الهى است، اثر معنوى فوق العاده ‏اى در تربیت نفوس و پرورش اخلاق و ایمان دارد و بسیارى از گنهکاران آلوده، در جوار بارگاه ملکوتى آنان توبه کرده و مى ‏کنند، و براى همیشه اصلاح مى ‏شوند، و صالحان نیز به مقام ‏هاى والاترى از صلاح مى ‏رسند.

چگونه ممکن است منِ زائر، سر تا پا آلوده به گناه و صفات رذیله باشم، در عین حال دم از عشق و ارادت پاکان و نیکان جهان بزنم؟! آیا زیبنده است که بدون توبه و تجدید نظر در حالات و اعمال و رفتار خویش، پاى در حرم پاک آن بزرگواران بگذارم؟!

لذا پیش از ورود در حرم ‏هاى معصومین علیهم السلام از آنها اجازه ورود مى ‏طلبیم، و به هنگام ترک این حرم ‏ها وداع مى ‏گوییم که مفهومش این است آن بزرگواران را زندگان جاوید مى ‏دانیم که به فرمان خدا از حال و راز همه زائران خود آگاهند.

و از آنجا که یک فرد آلوده، شرم مى ‏کند که پاى خود را بر بساط پاک اولیاء اللَّه بگذارد، همانجا توبه مى‏ کند و لباس آلوده گناهان را از تن بیرون مى ‏نماید و با لباس تقوا و پرهیزکارى وارد مى ‏شود. آهسته و با ادب در حالى که ذکر خدا بر لب دارد گام بر مى ‏دارد تا به آن مرقد مقدس برسد.

چگونه ممکن است عرض حاجات معنوى یا مادّى نزد آنان کنیم و آنها را به شفاعت در پیشگاه خدا بطلبیم در حالى که کارى که در خور توجّه آنان و موجب رضایت آنان است انجام نداده ‏ایم؟! آیا توجّه به این امور، براى توبه از گناه و خودسازى و پاکى کافى نیست؟!

زمانی که آن ها را به شفاعت بر درگاه خدا، براى آمرزش گناهان و حلّ مشکلات دینى و دنیوى خود مى‏ طلبیم، ناگزیریم براى برقرار ساختن رابطه معنوى با آنان، تا آنجا که در توان داریم از گناهان فاصله بگیریم و به سراغ نیکى و پاکى برویم.

ثواب های که در روایات براى زیارت بیان شده، یک زیارت‏ ساده معمولى نیست، بلکه زیارتى است که عارفاً بحقّها باشد، یعنى وقتى به براى زیارت‏ مى ‏آید، در افعال خود باز نگرى کرده و با توبه به اصلاح خویشتن بپردازد.

هرگاه به مردم آموزش کافى داده شود که از هرگونه افراط و تفریط بپرهیزند و در کنار این قبور مطهّر به یاد خدا باشند و از گناهان خود توبه کرده، و از افکار و برنامه ‏هاى اولیاء الله الهام بگیرند، به یقین مرقد هاى مطهّر آنان کانونى براى تعلیم و تربیت و توبه و انابه به سوى خدا و تهذیب نفوس خواهد بود.

احترام و بزرگداشت

بدیهى است هیچ کس «زیارت‏» را با «عبادت» نباید اشتباه کند، عبادت و پرستش مخصوص خداست، هیچ آدم عاقلى پیامبر صلى الله علیه و آله یا امامان علیهم السلام را پرستش نمى ‏کند، اصلا به فکر کسى چنین مطلبى خطور نمى‏ کند، و منظور از زیارت‏ احترام و بزرگداشت بزرگان اسلام و طلب شفاعت از آن ها در پیشگاه خدا مى ‏باشد، حتّى در روایات آمده که شخص پیامبر صلى الله علیه و آله گاه به زیارت‏ اهل قبور مى ‏رفت و در بقیع مى آمد و بر آن ها سلام و درود مى‏ فرستاد.

البته بزرگ شمردن قبور بزرگان پیشین یکى از طرق حفظ میراث فرهنگى هر قوم و ملّت است، و اقوام روزگار به فرهنگ کهن خود زنده ‏اند. مسلمانان جهان فرهنگ غنى و عظیمى دارند که بخش مهمّى از آن در قبور و آرامگاه‏ هاى شهدا و علماى بزرگ و پیشروان علم و فرهنگ و به خصوص در مشاهد پیشوایان بزرگ دین نهفته است.

حفظ و یادآورى و بزرگداشت آن ها سبب حفظ اسلام و سنّت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است.

چه بى‏ سلیقه هستند کسانى که آثار پرافتخار بزرگان اسلام را در مکه و مدینه و بعضى مناطق دیگر از میان بردند و جامعه اسلامى را گرفتار خسارت عظیمى کردند. متأسّفانه سلفى‏ هاى نادان و عقب افتاده به بهانه ‏هاى واهى، ضربات سنگینى از این طریق بر پیکر میراث فرهنگى اسلام، وارد آوردند که جبران آن ممکن نیست.

آیا این آثار تاریخى با عظمت، فقط به این گروه اندک تعلّق دارد که این گونه بیرحمانه نابود شود یا پاسدارى از آن باید به دست گروهى‏ از دانشمندان آگاه اسلامى از تمام کشورها سپرده شود؟

تجلّی توحید

راستى چه غافلند آنانى که به گمان واهىِ «پرهیز از شرک» مردم را از زیارت این بزرگان، با آن همه برکات معنوى و مادّى که به قسمتى از آن در بالا اشاره شد باز مى‏ دارند! و خود را مسلمان مى ‏دانند در حالى که از حقیقت اسلام دورند؛ چرا که زیارت آن بزرگواران به شکلى که در بالا گفته شد و به عنوان «اولیاءاللَّه» و درخواست از آنان به عنوان «شفیعان درگاه الهى» و «عباد صالحین پروردگار» عین توحید و یکتاپرستى است، و سبب پرورش روح تقوا و ایمان است. گویا نمى ‏دانند که در زیارت آن ها، گاه صدها بار نام خداى یگانه برده مى ‏شود و مثل زیارت جامعه، با یکصد بار تکبیر و توحید پروردگار آغاز مى‏گردد و با «نماز زیارت» که نیایش خالصانه ‏اى به درگاه خداست پایان مى ‏یابد.

اغلب قبل از خواندن زیارت‏ نامه ‏ها یکصد بار «الله اکبر» مى‏ گوییم و به این ترتیب صد بار بر توحید تأکید مى‏کنیم و هرگونه شائبه شرک را از خود دور مى ‏سازیم.

در زیارتنامه معروف «امین الله» در برابر قبور امامان مى‏ گوییم: «أشْهَدُ أَنَّک جَاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ عَمِلْتَ بِکتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِیهِ حَتَّى دَعَاک اللهُ إِلَى جِوَارِهِ‏؛ ما گواهى مى ‏دهیم تو در راه خدا جهاد کردى و حقّ جهاد را انجام دادى، به کتاب خدا عمل نمودى و از سنّت پیامبر پیروى نمودى، تا زمانى که خداوند تو را از این جهان به جوار رحمتش فرا خواند». آیا توحید از این بالاتر مى ‏شود؟

در زیارت معروف جامعه خطاب به آن بزرگواران مى ‏گوییم: «إلَى اللهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسلِّمُونَ وَ بِامْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إلَى سَبِیلِهِ تَرْشُدُونَ». در این شش جمله تمام ضمیرها به خداوند بزرگ باز مى ‏گردد. زائران مى‏ گویند: «شما امامان به سوى خدا دعوت مى‏کنید و به او دلالت مى ‏کنید و به او ایمان دارید و تسلیم او هستید و مردم را به سوى راه او ارشاد مى ‏نمایید».

در این زیارت ‏نامه‏ ها همه جا سخن از خدا و دعوت به توحید است، آیا این شرک است یا ایمان؟!

در جاى دیگر این زیارتنامه مى‏ گوییم: «مُسْتَشْفِعٌ إلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِکمْ‏؛ من به وسیله شما شفاعت در پیشگاه خداوند عز و جل را مى‏طلبم». اگر بر فرض ابهامى در بعضى تعبیرات زیارت ‏ها باشد، با این محکمات به طور کامل روشن مى‏ شود.

چرا ما، با برداشت غلط از مسأله زیارت و شفاعت و توسّل، مردم را از این همه برکات معنوى و روحى و جسمى محروم مى ‏سازیم؟ کدام عقل اجازه چنین امرى مى ‏دهد؟ جلوگیرى از این سفرهاى معنوى خسارتى عظیم به بار مى ‏آورد، افسوس که وسواس بى‏معنا در مسأله توحید و شرک، گروه عظیمى را از این برکات محروم ساخته است.

سخن آخر: (زیارت؛ نیازمند تبیین)

از آنجا که گاه کارهاى بعضى از عوام، بهانه‏ هایى به دست مخالفان مى‏ دهد، سزاوار است همه علماى اعلام و دانشمندان اسلام، از حرکات نسنجیده بعضى از عوام در کنار قبر پیامبر صلى الله علیه و آله یا ائمّه بقیع و سایر امامان معصوم و قبور شهدا و بزرگان اسلام جلوگیرى کنند، و مفهوم واقعى زیارت‏ و توسّل و تبرّک و شفاعت طلبیدن را به آن ها تعلیم دهند.

به همه مردم بگویند، همه چیز و همه کار به دست خدا، و او مسبّب الاسباب و قاضى الحاجات و کاشف الکربات و کافى المهمّات است، و اگر به پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان متوسّل مى ‏شویم، آنها به اذن پروردگار و با استمداد از ذات پاک او کارى انجام مى ‏دهند یا در پیشگاه خداوند شفاعت مى ‏کنند و از او تقاضاى بر آمدن حاجات مى ‏نمایند.

سجده کردن بعضى از عوام در برابر این قبور مقدّس، تعبیراتى که بوى الوهیت نسبت به آنان مى ‏دهد، گره زدن چیزى به ضریح آنان و مانند اینها، همه از امور ناشایست و مشکل آفرین است و چهره یک کار مثبت و بسیار سازنده (زیارت) را دگرگون مى‏ سازد، و بهانه به دست این و آن مى‏ دهد تا مردم را از برکات زیارت محروم سازند.

منابع:

١. شیعه پاسخ مى گوید

٢. کلیات مفاتیح نوین

مقاله

تحلیل قرآنی بر منع کتابت
وصيتِ رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم

چکیده:

خداوند مى ‏فرمايد: «ما آتاكُمُ‏ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ‏ وَ ما نَهاكُمْ‏ عَنْهُ‏ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ؛ آنچه را رسول خدا براى‏ شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است». اين آيه تمام اوامر و نواهى پيامبر را شامل مى ‏شود. خداوند با اين آيه اطاعت پيغمبر را در آنچه براى مردم آورده و آنچه نهى كرده واجب نموده است، كه شامل قول و فعل و تقرير مى ‏شود و سپس هشدار داده و تخلّف از آن را مستلزم كيفر دانسته است. امّا بخاری از «ابن عبّاس» نقل می کند كه: «هنگامى كه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آستانه رحلت از دنيا قرار گرفت و اطراف حضرت گروهى حاضر بودند، فرمود: "[قلم و دوات و كاغذى] بياوريد تا نامه‏ اى براى شما بنويسم كه به بركت آن بعد از آن هرگز گمراه نشويد". بعضى از حاضران گفتند: "بيمارى بر پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم غلبه كرده و نزد شما قرآن است، و قرآن براى ما كافى است"! در ميان حاضران غوغا و اختلاف افتاد، بعضى مى‏ گفتند: "بياوريد تا حضرت بنويسد و هرگز گمراه نشويد" و بعضى غير از آن را مى‏ گفتند. هنگامى كه سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونى گرفت، رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: "برخيزيد و از نزد من برويد"». اين ماجرا يكى از روشن ترين موارد تخلف از دستور پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مخالفت با آيات قرآن محسوب مى ‏شود.

بسم الله الرّحمن الرّحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم:

١. «ما آتاكُمُ‏ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ‏ وَ ما نَهاكُمْ‏ عَنْهُ‏ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ؛ آنچه را رسول خدا براى‏ شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است».[١]

٢. «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛ و [رسول خدا] هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏ گويد * آنچه آورده چيزى جز وحى نيست كه به او وحى شده است».‏[٢]

٣. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ‏ فَقَدْ أَطَاعَ‏ اللَّهَ‏ وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً؛ كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى».[٣]

٤. «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ آنها كه مخالفت فرمان او مى‏ كنند بايد از اين بترسند كه فتنه ‏اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد».[٤]

٥. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست».[٥]

جایگاه رأی، حُکم و سنّت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در قرآن

١. خداوند در سوره حشر آيه ٧ مى ‏فرمايد: «ما آتاكُمُ‏ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ‏ وَ ما نَهاكُمْ‏ عَنْهُ‏ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ؛ آنچه را رسول خدا براى‏ شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است».

اين آيه تمام اوامر و نواهى پيامبر را شامل مى ‏شود. خداوند با اين آيه اطاعت پيغمبر را در آنچه براى مردم آورده و آنچه نهى كرده واجب نموده است، كه شامل قول و فعل و تقرير مى ‏شود و سپس با بيان جمله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»، هشدار داده و تخلّف از آن را مستلزم كيفر دانسته است. [٦]

در اين آيه خداوند به همه مؤمنان دستور مى‏ دهد كه آنچه را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر مى‏ كند اجرا كنند و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمايند و تقواى الهى را پيشه كنند كه خدا شديد العقاب است: «وَ مَا اتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ شَدِيدُ العِقابِ‏».[٧]

دقت در آيه نشان مى ‏دهد كه منظور از «مَا اتَاكُمُ الرَّسُولُ‏»، تمام «اوامر» پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است؛ زيرا نقطه مقابل آن «نواهى» او است:‏ «وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». به همين دليل بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند كه مفاد آيه عام است؛ مانند طبرسى در مجمع ‏البيان،[٨] و ابوالفتوح رازى در روح ‏الجنان،[٩] و قرطبى در تفسير خود،[١٠] و فخر رازى در تفسير كبير،[١١] و جمعى ديگر از مفسّران معروف.

طبق اين آيه بايد در برابر اوامر و نواهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تسليم مطلق بود. [١٢]

٢. خداوند در آيه ٣ و ٤ سوره نجم نيز مى ‏فرمايد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛ و [رسول خدا] هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏ گويد * آنچه آورده چيزى جز وحى نيست كه به او وحى شده است».‏

اين آیات اثبات مى ‏كند تمام گفته ‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله از ناحيه خداست و به عبارتى ديگر همه آنها وحى است، منتهى قسمتى از وحى، قرآن است و قسمتى ديگر، احاديث آن حضرت. [١٣]

از تعبير «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»، به خوبى به دست مى ‏آيد كه او هرگز در سخنش مرتكب خطا نمى ‏شود.

و لذا به گفته بعضى از مفسّران از اين آيات به خوبى استفاده مى‏ شود كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله همانند «وحى منزل» است.[١٤]

ضمير «هُوَ» در جمله‏ «انْ هُوَ الَّا وَحْىٌ يُوحى»‏ به «نطق» كه از جمله‏ «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»‏ استفاده مى ‏شود باز مى ‏گردد؛ يعنى «سخن او وحى الهى است»، خواه اين سخن آيات قرآن باشد، يا احكام و مواعظ و حِكَم و تفسيرهايى كه بيان مى ‏كند، همه اينها ريشه الهى دارد.[١٥]

٣. در آيه ٨٠ سوره نساء نيز به عنوان يك حكم مطلق مى‏ فرمايد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ‏ فَقَدْ أَطَاعَ‏ اللَّهَ‏ وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً؛ كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى».

فخر رازى در تفسير خود[١٦] مى ‏گويد: «اين آيه از قوى ‏ترين دلايل عصمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در جميع اوامر و نواهى، و در جميع ابلاغ‏ هاى او از سوى خدا است؛ زيرا اگر او در چيزى خطا كند اطاعت او اطاعت خدا نخواهد بود، و نيز واجب است در افعالش نيز معصوم باشد؛ چرا كه خداوند امر به متابعت او - به طور مطلق - كرده است». [١٧]

در اين آيه موقعيت رسول صلّی الله عليه و آله در برابر مردم و «حسنات» و «سيئات» آنان، بيان شده است. نخست مى ‏فرمايد: «هر كس اطاعت پيامبر ص كند اطاعت خدا كرده است؛ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ‏».

بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر صلى الله عليه و آله نمى ‏تواند جدا باشد، زيرا پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى ‏دارد، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است.

سپس مى‏ فرمايد: «اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلاف كارى باز دارى، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر به معروف و نهى از منكر و راهنمايى افراد گمراه و بى خبر است؛ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً».

بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشن ترين آيات قرآن است كه دليل بر «حجيت سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبول احاديث او» مى ‏باشد. بنابراين كسى نمى ‏تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را قبول ندارم، زيرا آيه فوق صريحا مى ‏گويد: «اطاعت از حديث و سنت پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اطاعت‏ فرمان خدا است».[١٨]

٤. خداوند در آیه ٦٣ سوره نور نيز در ارتباط با فرمان هاى پيامبر اسلام صلی الله عليه وآله مى فرمايد: «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ دعوت پيامبر را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد، خداوند كسانى را كه از شما پشت سر ديگران پنهان مى ‏شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى ‏كند مى ‏داند، آنها كه مخالفت فرمان او مى ‏كنند بايد از اين بترسند كه فتنه ‏اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد».

خداوند می فرمايد: «دعوت پيامبر را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد»، هنگامى رسول خدا صلی الله عليه وآله شما را براى مساله ‏اى فرا مى‏ خواند حتما يك موضوع مهم الهى و دينى است، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد، و به طور جدى روى آن بايستيد، دعوت هاى او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.

سپس ادامه مى‏ دهد: «خداوند كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه ‏هاى مهم پيامبر صلی الله عليه وآله پشت سر ديگران پنهان مى ‏شوند، و يكى پس از ديگرى فرار مى ‏كنند مى ‏داند، اما آنها كه مخالفت فرمان او مى‏ كنند بايد از اين بترسند كه فتنه ‏اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد».

در اينكه منظور از «فتنه» در اينجا چيست؟ بعضى از مفسران آن را به معنى «قتل» و بعضى به معنى «گمراهى» و بعضى به معنى «تسلط سلطان ظالم»، و سر انجام بعضى به معنى «بلاى نفاق» كه در قلب انسان آشكار مى ‏شود دانسته ‏اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه، «فتنه‏ هاى اجتماعى» و نابسامانيها و هرج و مرج و شكست و ساير آفت هايى است كه بر اثر «تخلف از فرمان رهبر» دامنگير جامعه مى ‏شود.

ولى به هر حال فتنه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور و غير اينها را شامل مى ‏شود، همان گونه كه «عذاب اليم» ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در بر گيرد.[١٩]

٥. خداوند در اوّلين آيه سوره حجرات مى ‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد، چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست».

منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر صلی الله عليه وآله، پيشى نگرفتن بر آنها در كارها و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.

گرچه بعضى از مفسران خواسته‏ اند مفهوم آيه را محدود كنند و آن را منحصر به انجام عبادات قبل از وقت يا سخن گفتن قبل از سخن پيامبر صلی الله عليه وآله و امثال آن بدانند. ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گسترده ‏اى دارد و هر گونه پيشى گرفتن را در هر برنامه‏ اى شامل مى ‏شود.[٢٠]

مسئوليت انضباط «رهروان» در برابر «رهبران» آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مى‏ كند كه در هيچ كار، و هيچ سخن و برنامه، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجله نكنند.

البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار رهبر الهى نگذارند، بلكه منظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تصويب آنها است. حتى نبايد در باره مسائل بيش از اندازه لازم سؤال و گفتگو كرد، بايد گذاشت كه رهبر خودش به موقع مسائل را مطرح كند، آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى‏ كند. نيز اگر كسى سؤالى از او مى ‏كند، نبايد ديگران پيشقدم شده، پاسخ سؤال را عجولانه بگويند. در حقيقت همه اين معانى در مفهوم آيه جمع است.[٢١]

انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا

مساله مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط، هرگز به سامان نمى ‏رسد. اگر كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند، بخواهند به طور خودسرانه عمل كنند، شيرازه كارها به هم مى ‏ريزد. هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.

بسيارى از شكست‏ ها و ناكامي ها كه دامنگير جمعيت ‏ها و گروه ‏ها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده است. مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر صلی الله عليه وآله يا بعد از او چشيده‏ اند كه روشن ترين آنها داستان شكست در جنگ احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.

قرآن مجيد اين مساله فوق العاده مهم را در عبارات كوتاه آيات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته، مى ‏گويد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ».

وسعت مفهوم آيه چنان كه گفتيم به قدرى زياد است كه هر گونه «تقدم» و «تاخر» و گفتار و رفتار خودسرانه و خارج از دستور رهبرى را شامل مى ‏شود.

با اين حال در تاريخ زندگى پيامبر صلی الله عليه وآله موارد زيادى ديده مى ‏شود كه افرادى بر فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپيچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، از جمله اينكه:

١. هنگامى كه پيامبر صلّی الله عليه و آله براى فتح مكه حركت فرمود (سال هشتم هجرت) ماه مبارك رمضان بود، جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گروهى پياده. وقتى به منزلگاه «كراع الغميم» رسيد دستور داد ظرف آبى آوردند و حضرت صلّی الله علیه وآله وسلّم روزه خود را افطار كرد، همراهان نيز افطار كردند. ولى عجب اينكه جمعى از آنها بر پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پيشى گرفتند و حاضر به افطار نشدند و بر روزه خود باقى ماندند. پيامبر آنها را «الْعُصَاةُ» يعنى «جمعيت گنهكاران» ناميد.[٢٢]

٢. نمونه ‏اى ديگر در داستان «حجة الوداع» در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر صلّی الله عليه و آله دستور داد منادى ندا كند، هر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست «عمره» بجا آورد و از احرام بيرون آيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها كه قربانى همراه خود آورده ‏اند (و حج آنها حج افراد است) بايد بر احرام خود باقى بمانند. سپس افزود اگر من شتر قربانى نياورده بودم عمره را تكميل مى‏ كردم، و از احرام بيرون مى ‏آمدم.

ولى گروهى از انجام اين دستور سر باز زدند و گفتند چگونه ممكن است پيامبر صلّی الله عليه و آله بر احرام خود باقى بماند، و ما از احرام بيرون آئيم؟! آيا زشت نيست كه ما به سوى مراسم حج بعد از انجام عمره برويم در حالى كه قطره‏ هاى آب غسل (جنابت) از ما فرو مى ‏ريزد؟!

پيامبر صلّی الله عليه و آله از اين تخلّف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آنها را شديدا سرزنش كرد.[٢٣]

٣. داستان تخلف از لشكر «اسامه» در آستانه وفات پيامبر صلّی الله عليه و آله معروف است كه حضرت به مسلمانان دستور داد كه به فرماندهى «اسامة بن زيد» براى جنگ با روميان آماده شوند و به مهاجران و انصار فرمود با اين لشكر حركت كنند.

شايد مى‏ خواست به هنگام رحلتش، مسائلى كه در امر خلافت واقع شد، تحقق نيابد و حتى تخلف كنندگان از لشكر اسامه را لعن فرمود. اما با اين حال گروهى از حركت سر باز زدند، به بهانه اينكه در اين شرائط خاص پيامبر صلّی الله عليه و آله را تنها نمى‏ گذاريم‏.[٢٤]

٤. داستان «قلم و دوات» در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام صلّی الله عليه و آله نيز معروف و تكان دهنده است. [٢٥]

حوادث دردناك هنگام رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعد از آن‏

«شهرستانى» دانشمند معروف و متعصّب اهل سنّت و از علماى قرن ششم در كتاب ملل و نحل اشاره به ده اختلاف مهم مى‏ كند كه بعد از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روی داد و هركدام براى جهان مصائبى به بار آورد. هر چند شهرستانی مى‏ كوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجيه كند، ولى بديهى است اعمال خلاف انجام شده به قدرى آشكار است كه توجيه آن با مسئله اجتهاد يا اشتباه غير قابل قبول است.

نخستين اختلاف را نزاعى مى ‏داند كه در بيمارى آخر عمر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله واقع شد. (داستان قلم و دوات و یا «رزيّة يوم الخميس»).

سپس به اختلاف دوم در همان بيمارى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره مى‏كند كه فرمود: «جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ؛ لشكر اسامه را آماده كنيد و همراه آن برويد، لعنت خدا بر كسى كه از آن تخلف كند».

در اين هنگام جمعى گفتند امتثال امر پيغمبر بر ما واجب است و اسامة در خارج مدينه آماده حركت - به سوى شام براى مبارزه با فتنه شاميان - است. عده ديگرى گفتند: بيمارى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله شديد است، قلوب ما اجازه جدايى از او را نمى ‏دهد، بايد صبر كنيم ببينيم كار به كجا مى ‏كشد؟

اختلاف سوم نيز هنگام رحلت پيغمبر اتفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «مَنْ قَالَ أَنَّ مُحَمَّداً قَدْ مَاتَ، قَتَلْتُهُ بِسَيْفِي هَذَا، وَ إِنَّمَا رُفِعَ إِلَى اَلسَّمَاءِ كَمَا رُفِعَ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛ هركس بگويد محمد از دنيا رفته، من او را با اين شمشير به قتل مى‏ رسانم، خدا او را به آسمان برد، همان ‏گونه كه عيسى عليه السّلام را برد».

ابو بكر [گفتار او را شكست و] گفت: هركس محمّد صلّى اللّه عليه و آله را پرستش مى‏ كرد، محمد صلّى اللّه عليه و آله از دنيا ديده فروبست و هركس خداى محمّد را پرستش مى‏ كند او نمرده و نخواهد مرد. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ...‏؛ محمّد فقط فرستاده‏ خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب [به دوران جاهليّت و كفر] بازمى‏ گرديد...».[٢٦]

در اين هنگام مردم گفتار او را پذيرفتند، و عمر گفت: گويا تاكنون آيه‏ اى را كه ابو بكر تلاوت كرد، نشنيده بودم.[٢٧]

اختلاف چهارم در مورد محل دفن پيامبر بود، مهاجران مكّه مى‏ خواستند جسد حضرت را به مكّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدينه مى‏ خواستند در مدينه دفن شود، چون دار الهجرة بود. گروهى علاقه داشتند حضرت را به بيت المقدس ببرند كه محل دفن انبياست. سپس همگى اتفاق بر اين كردند كه در مدينه دفن شود چون روايتى از آن حضرت بود كه «اَلْأَنْبِيَاءُ يُدْفَنُونَ حَيْثُ يَمُوتُونَ؛ پيامبران در همانجا كه از دنيا مى ‏روند بايد دفن شوند».[٢٨]

پنجمين اختلاف در مسئله امامت بروز كرد كه به گفته همين دانشمند مهم ‏ترين اختلاف بين امت، اختلاف در امامت و خلافت بود: «إِذْ مَا سُلَّ سَيْفٌ فِي اَلْإِسْلامِ عَلَى قَاعِدَةٍ دينيةٍ، مِثْلَ مَا سُلَّ عَلَى اَلْإِمَامَةِ فِي كُلِّ زَمانٍ؛ زيرا در هيچ برنامه دينى شمشيرى همچون شمشيرى كه در امامت و خلافت در هرزمان كشيده شد، كشيده نشد».

سپس داستان سقيفه بنى ساعده و اختلافاتى را كه در آن روى داد و سرانجام با ابو بكر بيعت كردند، نقل مى ‏كند.

ششمين اختلاف را به امر فدك اختصاص مى‏ دهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا عليها سلام مى‏ كند كه آن را به عنوان هبه پيامبر و يا لااقل ارث پيامبر مطالبه مى ‏فرمود؛ ولى ابو بكر با روايت [مجعول]: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ ما پيامبران چيزى را به ارث نمى‏گذاريم و هرچه را از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وى مخالفت مى ‏ورزيدند.

هفتمين اختلاف درباره مانعان زكات بود كه بعضى آنها را كافر مى‏ دانستند و بعضى غير كافر.

اختلاف هشتم تصريح ابو بكر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، كه گروهى از مردم به او گفتند: «وَلَّيْتَ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؛ شخص خشنى را بر ما گماشتى»! ولى گروهى او را پذيرا شدند.

نهمين اختلاف در امر شوراى شش نفره عمر بود كه براى تعيين خليفه بعد از خودش ترتيب داده بود.

دهمين اختلاف در زمان امير مؤمنان على عليه السّلام رخ داد كه بعد از اتفاق عموم مسلمين نسبت به خلافت و بيعت با آن حضرت روى داد، طلحه و زبير و عايشه شعله جنگ جمل را برافروختند و معاويه جنگ صفين و خوارج جنگ نهروان را.[٢٩] .[٣٠]

داستان دوات و قلم

حديث «قلم و دوات» يا «قلم و قرطاس» از عجيب‏ ترين احاديثى است كه در امر خلافت نقل شده است و جالب اينكه اين حديث در معروف ترين منابع اهل سنّت يعنى «صحيح بخارى» ديده مى‏ شود. در اين كتاب در باب «بَابُ مَرَضِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ وَفَاتِهِ»، از «ابن عبّاس» نقل شده كه مى گفت:

«هنگامى كه رسول خدا صلّی الله و علیه و آله در آستانه رحلت از دنيا قرار گرفت و اطراف حضرت گروهى حاضر بودند، فرمود: "[قلم و دوات و كاغذى] بياوريد تا نامه‏ اى براى شما بنويسم كه به بركت آن بعد از آن هرگز گمراه نشويد". بعضى از حاضران گفتند: "بيمارى بر پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم غلبه كرده [و العياذ باللّه هذيان مى‏ گويد] و نزد شما قرآن است، و قرآن براى ما كافى است"! در ميان حاضران غوغا و اختلاف افتاد، بعضى مى‏ گفتند: "بياوريد تا حضرت بنويسد و هرگز گمراه نشويد" و بعضى غير از آن را مى‏ گفتند. هنگامى كه سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونى گرفت، رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم [با ناراحتى شديد] فرمود: "برخيزيد و از نزد من برويد"؛

لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ وَ فِي البَيْتِ رِجَالٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ"، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: "إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ قَدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ حَسْبُنَا، كِتَابُ اللَّهِ"، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ "قَرِّبُوا يَكْتُبُ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ" وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ غَيْرَ ذَلِكَ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الِاخْتِلاَفَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "قُومُوا" قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ، فَكَانَ يَقُولُ ابْنُ عَبَّاسٍ: "إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الكِتَابَ، لِاخْتِلاَفِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ"».[٣١]

اين حديث به طرق مختلف و با تعبيرات گوناگون در همان صحيح بخارى نقل شده است.[٣٢]

در اينكه چه كسى اين سخن بسيار ناروا را درباره پيامبر صلّی الله عليه و آله گفت، در صحيح مسلم آمده است: گوينده اين سخن عمر بود، در آنجا كه مى‏ گويد: «هنگامى كه پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در خواست «قلم و دوات و كاغذ» كرد تا پيامى بنويسد كه هرگز مسلمانان گمراه نشوند، عمر گفت: "رسول خدا بيمارى بر او غلبه كرده و چنين سخنانى مى ‏گويد، قرآن نزد شما است و قرآن براى ما كافى است"؛

لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ"، فَقَالَ عُمَرُ: "إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ"، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ، فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: "قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ"، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الِاخْتِلَافَ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "قُومُوا" ، قَالَ عُبَيْدُ اللهِ: فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، يَقُولُ: "إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ"».[٣٣]

چنانکه در انتهای هر دو حدیث صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است، «ابن عبّاس» پيوسته بر اين ماجرای منع کتابت وصيّت رسول خدا صلّی الله عليه و آله افسوس مى‏ خورد و آن را مصيبتى بزرگ مى ‏شمرد كه به عنوان «رزيّة يوم الخميس» (مصيبت بزرگ روز پنجشنبه) - همان روزى كه اين جريان در آن واقع شد - ياد مى ‏كرد.[٣٤]

اين ماجرا از حوادث مهم تاريخ اسلام است كه نياز به تحليل فراوان دارد. [٣٥]

تحليلی بر ماجرای پنج شنبه سیاه

براى انجام هر كار مهمى احتياج به فكر و انديشه و تدبير و تصميم‏گيرى صحيح است و اين كار تنها در فضايى ممكن است كه اختلاف در آن نباشد، بلكه تمام كسانى كه در آن تصميم‏گيرى شركت دارند هدفشان رسيدن به نقطه واحد و حتى الامكان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه يك نغمه مخالف كه يا بدون مطالعه اظهار شده و يا از غرض ناشى گشته، مى‏ تواند تمام تصميم‏ ها و تدبيرها را به هم بريزد.

گاهى رئيس جمعيت بر حسب تدبير خود تصميمى مى‏ گيرد؛ امّا مخالفت بعضى از پيروان آن را عقيم مى ‏كند. چنانكه در داستان قلم و دوات‏ كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخرين لحظات عمرش درخواست كرد آن را بياورند و فرمانى درباره جانشين خود بنويسد و آنچه را قبلًا گفته بود تأكيد كند، مخالفت يك نفر سبب شد كه گروه ديگرى نيز نغمه خلاف سر دهند و جلوى اين كار گرفته و حتى به ساحت قدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اهانت شود![٣٦]

اين ماجرا يكى از روشن ترين موارد تخلف از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و مخالفت با آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏» محسوب مى ‏شود.

مساله مهم اينجا است كه رعايت اين انضباط الهى و اسلامى نياز به روح تسليم كامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤون زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر دارد. [٣٧]

حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر صلّی الله عليه و آله واقع شد، و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم‏ به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را - العياذ باللَّه - متهم به هذيان و بيمارى! و گفتن سخنان‏ ناموزون‏ كردند، شاهد گويايى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند![٣٨]

امّا مگر نه اينكه پيامبر از روى هوا و هوس سخن نمى‏ گفت؟!

مگر نه اينكه حضرت رسول تمام احكام را بر اساس وحى الهى بيان مى‏ كرد؟!

پيامبرى كه هرگز مطابق هواى نفس و خواهش دل سخن نمى‏ گويد، در آخرين ساعات عمر از پيروانش تقاضا مى ‏كند كاغذى بياورند تا مطالب مهمّى را براى آنها بنويسد.

امّا در ميان بهت و حيرت همه، خليفه‏ دوم‏ وقاحت‏ و بى ‏شرمى را به اوج خود رسانده مى ‏گويد: «إِنَّ النَّبِيَّ، غَلَبَهُ الوَجَعُ؛ بيمارى بر پيامبر غلبه كرده است (حرفهايش اعتبارى ندارد!)».[٣٩]

طبق برخى از روايت عبارت زشت ‏ترى به زبان آورد: «هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ؛ پيامبر [نعوذ باللَّه] هذيان مى‏ گويد (به سخنانش توجّه نكنيد)». و بدينوسيله مانع نوشتن وصيّت حضرت شد.[٤٠]

آيا اين سخنان با آيات قرآن سازگار است؟! [٤١]

هنگامى كه از بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سوء استفاده مى ‏كنند و از آوردن «قلم و دوات و كاغذ» براى نوشتن آخرين پيام، جلوگيرى مى‏ نمايند و حتّى زشت ‏ترين كلمات را درباره پاك ‏ترين فرزندان آدم عليه السّلام، يعنى رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر زبان جارى مى ‏كنند، پيداست از قبل تصميماتى درباره خلافت گرفته ‏اند، كه هيچ چيز حتّى سخنان رسول اللّه صلّی الله علیه وآله وسلّم نمى ‏تواند مانع آن شود![٤٢]

اگر كسانى روى اين موضوع بينديشند، مى ‏توانند بفهمند مطلبى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پايان عمر مى ‏خواسته بنويسد و به اصطلاح آنرا چهار ميخه كند، مسلمانان از آن اطلاع داشته ‏اند و مسئله ‏اى بوده كه با خواسته ‏هاى گروهى سازگار نبوده است. و گرنه معنى نداشت مسلمانانى كه ٢٣ سال سخنان پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شنيده بودند، حاضر نباشند به آخرين سخن او آنهم در دم مرگ توجه كنند، سهل است به نزاع هم بپردازند تا حقيقت مسئله لوث شود!

بر محققان است كه روى اين مسئله تحقيق كنند؛ مسلما بعد از تحقيق بدست خواهند آورد كه مطلبى كه روى آن حساسيت بوده همان مسئله خلافت است.[٤٣]

چرا پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با نزاع چند نفر از نوشتن و گفتن وصيّت صرف نظر كرد؟!

در اينجا اين سؤال پيش مى‏ آيد كه مسئله خلافت با آن اهميت كه داشت، چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نزاع چند نفر از نوشتن و گفتن آن صرفنظر كرد؟! چه مى ‏شد به افراد موافق دستور مى ‏داد كه وسيله نوشتن را حاضر كنند؟

پاسخ: مرحوم «سيد شرف الدين» در كتاب «المراجعات» در ذيل نامه ٨٦ به اين سؤال پاسخ گفته است؛ وى مى‏ گويد: «اگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نوشتن آن اصرار مى ‏ورزيد كسانى كه در پيش روى پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به مخالفت پرداختند و گفتند او هذيان مى‏ گويند! پس از نوشتن آن نامه براى خنثی كردن مطالب آن از پاى نمى ‏نشستند.

طرفداران خود را دعوت مى ‏كردند و به دنبال آن در سالها بعد كتابها در اين زمينه نوشته مى ‏شد كه پيامبر در روزهاى آخر عمر [نعوذ باللّه] هذيان مى ‏گفت و از اين رهگذر راهى براى طعن در مورد نبوت گشوده مى ‏شد. بنابراين در چنين شرائطى غير از همان كه بفرمايد از پيش من برخيزيد، مطلبى ديگر صلاح نبود و نامه اثرى نداشت. زيرا على عليه السّلام و طرفدارانش در برابر مضمون نامه كه روشن بود، خاضع و مخالفان زير بار نمى ‏رفتند».[٤٤]

مطلبى را ابن ابى الحديد نقل مى ‏كند كه بسيار جالب است وى مى‏ گويد: «احمد ابن ابى طاهر» در كتاب تاريخ بغداد اين جريان را با سند نقل كرده است كه مسئله گذشته را كاملا روشن مى ‏سازد. و آن اينكه «ابن عباس» مى ‏گويد:

«من در اوائل خلافت «عمر» نزد او رفتم، از من در باره على عليه السلام پرسش كرد. گفتم: او در حال آبيارى نخلها است. گفت: آيا هنوز هم انتظار خلافت را دارد؟ گفتم: بلى. گفت: خيال مى ‏كند پيغمبر در اين مورد تصريح كرده است؟ گفتم: قطعا و پدرم هم اين مطلب را تصديق مى ‏كرد.

عمر گفت: پيامبر صلّی الله عليه و آله مطالبى را در مورد خلافت على عليه السلام فرموده، ولى نمى ‏تواند حجت باشد! آرى او هنگام بيمارى مى ‏خواست تصريح كند كه [على خليفه است]. ولى من بخاطر علاقه به اسلام از آن جلوگيرى كردم. زيرا به خداى كعبه قسم قريش دور او را نمى‏ گرفت و اگر او والى مى‏ شد و زمام خلافت را بدست مى ‏گرفت، عرب از دورش پراكنده مى‏ گرديدند و پيمان او را مى‏ شكستند و براى از بين بردنش قيام مى ‏نمودند. پيامبر متوجه شد كه من آنچه را كه مى ‏خواهد بيان كند و با كاغذ و قلم توصيه نمايد درك نموده ‏ام، لذا از گفتن باز ايستاد».[٤٥]

اين شاهد خوبى است براى گفته ما كه پيامبر منظورش از توصيه همان‏ مسئله امامت بوده است كه خود عمر به اين حقيقت معترف است و مى‏ گويد من مانع از آن شدم![٤٦]

منابع:
١. پيام امام امير المومنين عليه السلام
٢. پيام قرآن
٣. ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه‏
٤. تفسير نمونه‏
٥. دائرة المعارف فقه مقارن‏
٦. سوگندهاى پر بار قرآن‏

پی نوشت:
[١] . سوره حشر، آيه ٧.
[٢] . سوره نجم، آیات ٣ و ٤.
[٣] . سوره نساء، آيه ٨٠.
[٤] . سوره نور، آيه ٦٣.
[٥] . سوره حجرات، آيه ١.
[٦] . دائرة المعارف فقه مقارن‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى‏، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، انتشارات مدرسه امام على بن ابى طالب علیه السلام، قم‏، ١٤٢٧هـ ق، چاپ اول‏، ج‏١، ص١٦٥.
[٧] . سوره حشره، آيه ٧.
[٨] . «و هذا عام‏ في كل ما أمر به النبي ص و نهى عنه». (مجمع البيان فی تفسير القرآن‏، طبرسى، فضل بن حسن‏، تصحيح: طباطبايى، فضل ‏الله و ‏رسولى، هاشم‏، ناشر: ناصر خسرو، تهران‏، ١٣٧٢هـ ش، چاپ سوّم، ج‏٩، ص٣٩٢)
[٩] . «در خبر است كه عبد اللَّه مسعود مردى را ديد محرم، احرام گرفته و جامه دوخته پوشيده، گفت: يا هذا! (ای مرد) اگر محرمى جامه دوخته بَركَن! گفت: آيتى از قرآن بر من توانى خواندن در اين باب؟ گفت: آرى: "وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ‏ وَ ما نَهاكُمْ‏ عَنْهُ‏ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏"، و اين دليل آن است كه آيت را حمل بايد كردن بر عموم». (روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن‏، رازی، ابوالفتوح حسين بن على‏، تصحيح: ناصح، محمدمهدى‏ و ياحقى، محمدجعفر، آستان قدس رضوى، بنياد پژوهشهاى اسلامى‏، مشهد مقدس، ‏١٤٠٨هـ ق، چاپ اول، ‏ج‏١٩، ص١٢١).
[١٠] . «قوله تعالى: "وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا" ... قَالَ اِبْنُ جُرَيْجٍ: مَا آتَاكُمْ مِنْ طَاعَتِي فَافْعَلُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِي فَاجْتَنِبُوهُ. الماوردي: وَ قِيلَ إِنَّهُ مَحْمُولٌ عَلَى اَلْعُمُومِ فِي جَمِيعِ أَوَامِرِهِ وَ نَوَاهِيهِ، لاَ يَأْمُرُ إِلاَّ بِصَلاَحٍ وَ لاَ يَنْهَى إِلاَّ عَنْ فَسَادِ». (الجامع لأحكام القرآن‏، قرطبى، محمد بن احمد، ناصر خسرو، تهران‏، ١٣٦٤هـ ش، چاپ اول، ج‏١٨، ص١٧).
[١١] . «وَ اَلْأَجْوَدُ أَنْ تَكُونَ هَذِهِ اَلْآيَةُ عَامَّةً فِي كُلِّ مَا آتَى رَسُولُ اَللَّهِ وَ نَهَى عَنْهُ». (التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، فخر رازى، محمد بن عمر، دار إحياء التراث العربي‏، بيروت، ‏١٤٢٠هـ ق، چاپ سوم، ج‏٢٩، ص٥٠٧).
[١٢] . پيام قرآن‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دارالكتب الاسلاميه‏، تهران‏، ١٣٨٦هـ ش، چاپ نهم،‏ ج‏٧، ص٨٢-٨٣.
[١٣] . دائرة المعارف فقه مقارن، همان.
[١٤] . قرطبى در تفسير خود مى‏ گويد: «وَ فِيهَا ايْضاً دَلَالَةً عَلَى‏ انَّ السُّنَّةَ كَالْوَحىِ الْمُنْزَلِ فِى الْعَمَلِ». (الجامع لأحكام القرآن، همان، ج١٧، ص ٨٥).
[١٥] . پيام قرآن، همان، ج‏٧، ص٩٩-١٠٠.
[١٦] . «قوله: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ‏، مِنْ أَقْوَى اَلدَّلاَئِلِ عَلَى أَنَّهُ مَعْصُومٌ فِي جَمِيعِ الْأَوَامِرِ وَ النَّواهِي وَ فِي كُلِّ مَا يَبْلُغُهُ عَنِ اَللَّهِ، لِأَنَّهُ لَوْ أَخْطَأَ فِي شَيْءٍ مِنْهَا لَمْ تَكُنْ طَاعَتُهُ طَاعَةِ اَللَّهِ وَ أَيْضاً وَجَبَ أَنْ يَكُونَ مَعْصُوماً فِي جَمِيعِ أَفْعَالِهِ لِأَنَّهُ تَعَالَى أَمَرَ بِمُتَابَعَتِهِ‏...». (التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، همان، ج١٠، ص١٤٩).
[١٧] . پيام قرآن، همان، ج‏٧، ص٨٣.
[١٨] . تفسير نمونه‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه‏، تهران‏، ١٣٧٤هـ ش، چاپ سى و دوم، ج‏٤، ص٢٤-٢٦.
[١٩] . تفسير نمونه، همان، ج‏١٤، ص٥٦٦-٥٦٧.
[٢٠] . «لاتُقَدِّمُوا» به صورت فعل متعدى است، و مفعول آن محذوف است، و در تقدير چنين مى ‏باشد: «لا تقدموا امرا بين يدى اللَّه و رسوله». بعضى نيز احتمال داده ‏اند كه اين فعل در اينجا به معنى فعل لازم باشد، و مفهوم آن «لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ‏...» است. گرچه اين دو تفسير از نظر اصول ادبى متفاوت است، ولى از نظر معنا و نتيجه تفاوتى ندارد، و به هر حال منظور اين است كه در هيچ چيز بر خدا و پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پيشى نگيرند.
[٢١] . تفسير نمونه، همان، ج‏٢٢، ص١٣٦-١٣٧.
[٢٢] . «أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ عَامَ الْفَتْحِ إِلَى مَكَّةَ فِي رَمَضَانَ فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ كُرَاعَ الْغَمِيمِ، فَصَامَ النَّاسُ، ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَرَفَعَهُ، حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَيْهِ، ثُمَّ شَرِبَ، فَقِيلَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ: إِنَّ بَعْضَ النَّاسِ قَدْ صَامَ، فَقَالَ: "أُولَئِكَ الْعُصَاةُ، أُولَئِكَ الْعُصَاةُ"». (صحيح مسلم (المسند الصحيح المختصر)، مسلم، مسلم بن الحجاج القشيري النيسابوري، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، بی تا، ج٢، ص٧٨٥، «كِتَاب الصِّيَامِ؛ بَابُ جَوَازِ الصَّوْمِ وَالْفِطْرِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لِلْمُسَافِرِ»، ح١١١٤).
[٢٣] . بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، دار إحياء التراث العربی، بيروت، ١٤٠٣هـ ق، چاپ دوم، ج٢١، ص٣٨٥-٣٨٦، (با تلخيص).
[٢٤] . اين ماجرا را در بسيارى از كتب تاريخ اسلامى نوشته ‏اند و از حوادث مهم تاريخ اسلام است. براى اطلاع بيشتر به كتاب «المراجعات»، مراجعه ٩٠ رجوع شود. علّامه شرف الدّين با استناد به منابع اهل سنّت، اصل داستان سپاه اسامه، اصرار رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر تجهیز و تشکیل آن، بهانه جويی های مربوط به آن، نام مهمترین مأمورشدگان به حضور در آن، و ماجرای تخلّف برخی از آن را نقل کرده است. (المراجعات‏، علّامه شرف الدّين، سيد عبد الحسين، تحقيق: حسين راضى‏، المجمع العالمي لأهل البيت‏، قم، ١٤٢٦هـ ق‏، چاپ دوم‏، ص٥٣٦-٥٤٢، «المراجعة٩٠؛ سرية اسامة»).
[٢٥] . تفسير نمونه، همان، ص١٤٧-١٤٩.
[٢٦] . سوره آل عمران، آيه ١٤٤.
[٢٧] . از تاريخ طبرى استفاده مى‏ شود كه هنگام وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ابو بكر در« سخ» يكى از آبادي هاى اطراف مدينه بود، هنگامى كه پيامبر اكرم صلّی الله علیه وآله وسلّم از دنيا رفت عمر برخاست و گفت: گروهى از منافقان گمان مى‏ كنند پيامبر مرده است، به خدا سوگند او نمرده و به سوى پروردگارش رفته است، همان ‏گونه كه موسى بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت [پيامبر هم باز مى‏گردد]. ابو بكر باخبر شد و به خانه پيامبر اكرم رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت، عمر همچنان براى مردم سخن مى‏ گفت، او رشته سخن را به دست گرفت و گفتارى را كه در بالا ذكر كرديم بيان نمود. (تاريخ طبري (تاريخ الأمم و الملوك)، طبری، أبو جعفر، محمد بن جرير الطبري، تحقيق: محمد أبو الفضل ابراهيم، دار التراث، بيروت، ١٣٨٧هـ ق / ١٩٦٧م، چاپ دوم، ج٣، ص١٩٩-٢٠٣، حوادث سنه ١١، «ذكر الأخبار الواردة باليوم الذى توفى فيه رسول الله ومبلغ سنه يوم وفاته»).
بعضى معتقدند هدف عمر از اين گفت ‏وگوها اين بود كه مردم را مشغول كند تا ابو بكر خود را در ميان جمع حاضر كند و مسئله خلافت را سامان دهد.
[٢٨] . در منابع حديث اهل بيت آمده است كه على عليه السّلام فرمود: شريف ‏ترين موضع همان موضعى است كه خداوند پيامبرش را در آنجا قبض روح كرده، و به همين دليل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد: «وَ اِخْتَلَفُوا فِي مَوْضِعِ دَفْنِهِ، فَقَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِنَّ أَشْرَفَ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ، لَلبُقْعَةُ اَلَّتِي قُبِضَ عَلَيْهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَدَفَنَهُ يَكُونُ هُنَاكَ». (کامل بهايی (كامل البهائي في السقيفة)، طبری، عماد الدين، المكتبة الحيدرية، بی جا، ١٤٢٦هـ ق، ‏چاپ اول‏، ج‏١، ص٣٧٦).
[٢٩] . الملل و النحل‏، شهرستانى‏، محمد بن عبد الكريم، ناشر: الشريف الرضي‏، قم، ١٣٦٤هـ ش، ‏چاپ سوم‏، ص٢٩- ٣٦، (با تلخيص).
[٣٠] . پيام امام امير المومنين عليه السلام، آيت الله العظمی ناصر مكارم شيرازى‏، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه، تهران‏، ١٣٨٦هـ ش‏، چاپ اول‏، ج‏٧، ص٦٦٥-٦٦٨.
[٣١] . صحيح بخاری، بخاری، محمد بن إسماعيل البخاري الجعفي، تحقیق: محمد زهير بن ناصر الناصر، شرح و تعليق: د. مصطفى ديب البغا، ترقيم: محمد فؤاد عبد الباقي، دار طوق النجاة، بی جا، ١٤٢٢هـ ق، چاپ اول، ج٦، ص٩، «بَابُ مَرَضِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ وَفَاتِهِ»، ح٤٤٣٢.
[٣٢] . همان: ج١، ص٣٤، «بَابُ كِتَابَةِ العِلْمِ»، ح١١٤ ؛ ج٤، ص٦٩، «بَابٌ: هَلْ يُسْتَشْفَعُ إِلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ؟»، ح٣٠٥٣ ؛ ج٤، ص٩٩، «بَابُ إِخْرَاجِ اليَهُودِ مِنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ»، ح٣١٦٨ ؛ ج٦، ص٩، «بَابُ مَرَضِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَوَفَاتِهِ»، ح٤٤٣١ ؛ ج٧، ص١٢٠، «بَابُ قَوْلِ المَرِيضِ قُومُوا عَنِّي»، ح٥٦٦٩ ؛ ج٩، ص١١١، «بَابُ كَرَاهِيَةِ الخِلاَفِ»، ح٧٣٦٦.
[٣٣] . صحيح مسلم، همان، ج٣، ص١٢٥٩، «بَابُ تَرْكِ الْوَصِيَّةِ لِمَنْ لَيْسَ لَهُ شَيْءٌ يُوصِي فِيهِ»، ح١٦٣٧.
[٣٤] . ر.ک: تفسير نمونه، همان، ص١٤٩-١٥٠ و پيام امام امير المومنين عليه السلام، همان، ج‏٣، ص١٢٢.
[٣٥] . تفسير نمونه، همان، ص١٥٠.
[٣٦] . پيام امام امير المومنين عليه السلام، همان، ج‏١٣، ص٦٥٤.
[٣٧] . تفسير نمونه، همان.
[٣٨] . همان، ج‏٤، ص٢٧٠-٢٧١.
[٣٩] . صحيح بخاری، همان، ج٩، ص١١١، «بَابُ كَرَاهِيَةِ الخِلاَفِ»، ح٧٣٦٦.
[٤٠] . همان، ج٤، ص٦٩، «بَابٌ: هَلْ يُسْتَشْفَعُ إِلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ؟»، ح٣٠٥٣.
[٤١] . سوگندهاى پر بار قرآن‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: حجة الإسلام والمسلمين ابوالقاسم عليان نژادى‏، مدرسه امام على بن ابى طالب علیه السلام، قم، ١٣٨٦هـ ش‏، چاپ دوم،‏ ص٥٥٩-٥٦٠.
[٤٢] . پيام امام امير المومنين عليه السلام، همان، ج‏٣، ص١٢١.
[٤٣] . ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى دام ظله‏، موسسه مطبوعاتى هدف‏، قم، بی تا، چاپ اول‏، ‏ج‏٢، ص٦٠٨.
[٤٤] . المراجعات، همان، ص٥٢٧، ذيل «المراجعة ٨٦؛ رزية يوم الخميس»‏، تحت عنوان: «اَلسَّبَبُ فِي عُدُولِ اَلنَّبِيِّ عَمَّا أَمَرَهُمْ بِهِ يَوْمَئِذٍ».
[٤٥] . شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحديد، عبد الحميد بن هبه الله‏، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل،‏ مكتبة آية الله المرعشی النجفی، قم‏، ١٤٠٤هـ ق‏، چاپ اول،‏ ج‏١٢، ص٢٠-٢١.
[٤٦] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، همان، ‏ص٦٠٨-٦١٠.

معرفی کتاب

سیری در کتاب
«حُسن خُلق»

اهميّت «حُسن خُلق» بر هيچ كس پوشيده نيست؛ چرا كه «خوشرويى و محبّت» از جمله «صفات پيامبران» و از «بهترين فضايل اخلاقى» و جزء «صفات نجاتبخش» و يكى از «اسباب كمال ايمان» و از «ويژگىها و صفات مؤمن» محسوب مىشود.

با توجّه به اهميّت فوقالعادۀ برخورد خوب و صحيح با ديگران، مباحث اخلاقى استاد اخلاق، مرجع عاليقدر، حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه العالى) پس از تحقيق و بازنگرى و حذف مباحث تكرارى و توضيحات لازم و ذكر منابع در قالب کتاب «حسن خلق» به زیور طبع آراسته شده است.

ساختار اصلی کتاب

ساختار کتاب شامل مقدمه و فصول پنج گانه به رشتۀ تحریر درآمده و در پایان نیز منابع کتاب ذکر شده است.

سرفصل های کتاب عبارتند از: فصل اول: نقش حسن خلق در زندگی انسان، فصل دوم: نمونه هایی از حسن خلق، فصل سوم: میوه های مادی (دنیوی) این شجره طیبه، فصل چهارم: ثمرات معنوی (اخروی) حسن خلق، فصل پنجم: آثار شوم بداخلاقی.

از دیگر عناوین مهم کتاب می توان به کامل ترین مؤمنان، اسباب کمال ایمان، با فضیلت ترین انسان ها، صفات نجات بخش، خوشا به حال آنها، حیات طیّبه، ویژگی های مؤمن، اهمیّت حُسن خُلق، برترین حسب و شرف، بهترین ها، نشانه های کرامت، درهاى نيكوكارى، اظهار محبّت، شوخى در حدّ اعتدال، ادخال سرور در قلب مؤمن، روى گشاده؛ سرمايه تمام نشدنى، دعوت به نيكىها با اعمال نيك، بهترین فضایل اخلاقى، خداوند، مهربانان را دوست دارد، خوشرويى و محبّت، صفات مؤمن، سه صفت مهم، آبروی ما را حفظ کنید!، ألفت قلب، گنج های روزی، بهترین رفیق، مشایعت همسفر، صفات چهارگانه مؤمن، چگونگی معاشرت با مردم، راه نفوذ در ديگران، بهترين زندگانى، غرفههاى خاصّ بهشتى، همسایگان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در جهان آخرت، روش جلب محبّت، نزدیکترین افراد به پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سنگین ترین عمل، ثمره ترشرویى، سرانجام مکر و خدعه و غِشّ و خیانت و بد اخلاقی اشاره کرد.

گزارش محتوایی اثر

فصل اول

رابطه ایمان و حُسن خُلق، جاذبه حُسن خُلق، بسته شدن راه نفوذ گناهان، فلسفه حُسن خُلق،نشانه های برترین انسان ها، نقش شکر نعمت در ترک گناهان،صفات دوازده گانه پیامبران، تفسیر حیات طیّبه، رابطه کمال عقل و حُسن خُلق، حُسن خُلق در کلام معصومین علیهم السلام، اهمیّت اخلاق و معنای کَرَم از جمله موضوعاتی است که معظم له در فصل نخست به آن پرداخته است.

در فرازی از کتاب می خوانیم: داشتن اخلاق نيكوى اجتماعى، باعث پيشرفت مىشود، و بدون بهره مندى از اين اخلاق، توقّف و ركود قطعى است.

اگر صدها ماشين آجر و دهها تن آهن و مقدار زيادى در و پنجره را روى هم بريزند، ساختمان مسكونى ساخته نمىشود. زمانى اين اجزا، ساختمانى را تشكيل مىدهند كه ملاط، آجرهاى آن را به يكديگر اتصال دهد.

كاخ اجتماع و ساختمان جامعه هم به چنين ملاطى نياز دارد كه همان الفت و جوشش حاصل از اخلاق خوش است. و در واقع الفت و مهربانى و تعامل نيكوى افراد جامعه ابزار اصلى ساخت جامعه انسانى است.

فصل دوم

مفهوم گسترده نیکوکاری، نقش محبّت در جامعه اسلامی، روش محبّت کردن، تبلیغ چهره به چهره، افسردگی، مشکل عصر ما، تفاوت تبليغ زبانى و عملى، ميوه هاى درخت عمل، بهترین فضایل اخلاقى، اقسام صفات خداوند، صفات جمال و جلال، عامل جلب محبّت، نرمش کردن و سخت گیری نکردن، رابطه انسان و خدا، اهمیّت زبان و راه های نفوذ در دیگران از جمله موضوعات مهم فصل دوم است که نویسنده به آن پرداخته است.

در فرازی از فصل دوم کتاب می خوانیم: دو مرحله تأليف و الفت وجود دارد يك نوع همان است كه مقتضاى زندگى اجتماعى است؛ مرحله دومى از الفت وجود دارد كه بر محور دوستى و رفاقت دور مىزند و مرحلۀ بالاترى است. علاوه بر مدنىّ بالطبع بودن انسان، زمانى مردم به وى علاقه پيدا مىكنند كه از او محبّت ببينند. در واقع، محبّت است كه جاذبه دارد.

فصل سوم

نویسنده در فصل سوم کتاب به موضوعاتی هم چون جایگاه حسن خلق در اسلام و قرآن، زندگى دسته جمعى و ضرورت داشتن دوست، معجزه اخلاق، چگونگى برخورد با غیر مسلمانان، اسلام دین اجتماعی، زندگى همراه با حُسن خُلق، انتقادپذيرى و سعه صدر و اسباب ورود به بهشت اشاره کرده است.

در برشی از فصل سوم کتاب می خوانیم: آسان گيرى بر مردم و نزديكان مسألۀ بسيار مهمّى است؛ چرا كه بسيارى از نابسامانىها در خانواده، جامعه، اجتماع و محلّ كار بر اثر سختگيرىهاست... ما حقّ نداريم با مردم مانند يك متّهم برخورد نموده و با آنها سختگيرانه رفتار كنيم؛ چرا كه نتيجۀ اين سختگيرىها فرار صاحب سرمايهها از كشور است.

فصل چهارم

عناوین فصل چهارم کتاب عبارتند از: سخنان نرم و مؤدبانه، کمک به دیگران، افشاى سلام، مداومت بر صيام، نماز شب و راز و نيازهاى شبانه، راز اهمّیت اخلاق پسندیده، تقابل ثروتمندان مغرور با پيامبران الهى،توطئه خطرناک دشمن، رابطه اعمال با قرب به پیامبر (صلی الله علیه و آله)، اهمیّت صداقت و امانت دار بودن، حُسن خُلق و ارتباط نزدیک با مردم، خدمات انقلاب اسلامى، وهابیّت از اسلام بیگانه است،«میزان» در معارف دینى، چیزهایى که میزان اعمال را سنگین مى کند، مؤمن عبوس نیست، سه مصداق حُسن خُلق.

در فرازی از فصل چهارم کتاب می خوانیم: مشكلات مردم گاهى فردى است و گاهى اجتماعى كه بايد به آنها نزديك شد و براى رفع مشكلاتشان كوشيد. گاهى مصيبت زده است و نياز به آرامش خاطر دارد، يا بيمار است و نيازمند روحيه و اميدوارى است، يا مشكل اقتصادى دارد، يا با همسايه و فرزند خود مشكل دارد كه بايد پا در ميانى كرد؛ پس بايد به سراغ دردهاى مردم رفت.

فصل پنجم

اسباب تنهایى و دشمنى، ترشرویى واجب!، تفسیر مکر، معنای خدعه، آثار سوءِ خُلق، عوامل روحى و روانى بداخلاقى، عوامل اجتماعى و جسمانى سوء خلق و بدخویى در روایات اسلامى ..از جمله مهم ترین موضوعاتی است که مولف در فصل پنجم به آن پرداخته است.

در فرازی از فصل پنجم کتاب می خوانیم: آدم بداخلاق پيش از هر كس خودش اذيّت مىشود. او با آتش بداخلاقى، اوّل درون خود را مىسوزاند آنگاه برون ديگران را. و اين موجب بيمارى انسان مىشود و در كوتاهى عمر او بسيار مؤثّر است.

بنابراين سوءِخلق حدّاقل اين سه اثر منفى را دارد: كثرت گناهان، از دست دادن دوستان و ياران و بستگان و آشنايان، و شكنجۀ روحى.

لازم به ذکر است این اثر ارزشمند اخلاقی با تنظیم و تدوین حجه الاسلام ابوالقاسم علیان نژادی نخستین بار در سال ١٣٩٤(ه ش) در یک جلد و ٢١٦صفحه، در قطع وزیری توسط انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) به زیور طبع آراسته شده است.

معارف اسلامی

معنای «امّى» بودن پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم؟

پرسش:
«امّى» بودن پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم به چه معناست؟

پاسخ اجمالی:
پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به ظاهر خواندن و نوشتن نمى دانست؛ بنابراين او را «امّى» مى خواندند. قرآن هم او را با همين وصف ياد كرده است. در معناي آن دو احتمال هست: ١. منسوب به «امّ»؛ (مادر): کسی را گویند که مانند روزی که از مادر زاده شده، فاقد سواد است. ٢. منسوب به «امّ القرى»؛ (شهر مكّه): يعنى كسى كه در مكّه زاده شده است.

پاسخ تفصیلی:

پيامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم به ظاهر خواندن و نوشتن نمى دانست، و در ميان قوم خود به داشتن سواد معروف نبود؛ زيرا هرگز نديده بودند چيزى بخواند يا بنويسد؛ بنابراين او را «امّى» مى خواندند. «قرآن مجيد» هم او را با همين وصف ياد كرده است: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ ...»؛ (همان کسانى که از فرستاده [خدا]، پیامبرِ اُمّى [و درس نخوانده] پیروى مى کنند)، «... فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ...»(١)؛ (پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده اش، آن پیامبرِ درس نخوانده امّي).

امّى منسوب به «امّ»؛ (مادر) است و كسى را گويند كه هم چون روزى كه از مادر زاده شده فاقد سواد باشد. معناى ديگرى نيز گفته اند: منسوب به «امّ القرى»؛ (شهر مكّه)؛ يعنى كسى كه در مكّه زاده شده است. در «قرآن» در موارد ديگر نيز مشتقات اين واژه آمده است: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ ...»(٢)؛ (او کسى است که در میان جمعیّتِ درس نخوانده پیامبرى از خودشان برانگیخت). شايد مقصود منسوبين به شهر مكّه باشد؛ ولى احتمال نخست مشهورتر است و با آيه هاى ديگر «قرآن» بيشتر سازش دارد: «وَ مِنْهُمْ اُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ اِلَّا اَمَانِيَّ ...»(٣)؛ (و پاره اى از آنان عوامانى هستند که کتاب خدا را جز [یک مشت خیالات و] آرزوها نمى دانند ...)، در اين آيه جمله «لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ» ظاهرا تفسير «اُمِّيُّونَ» است و نيز از مقابله آنان (عرب) با اهل كتاب كه اهل سواد بودند، به دست مىآيد (به جهت تناسب در عطف) كه مقصود، فاقد كتابت و سواد است و حديث منقول از پيامبر اكرم صلّی الله علیه وآله وسلّم كه فرمود: «اِنّا اُمَّةٌ اُمِّيَّةٌ لَا نَكْتُبُ وَ لَا نَحْسَبُ»(٤)؛ (ما مردمى هستيم فاقد سوادِ كتابت و نگارشِ حساب) معناى نداشتن سواد را تأييد مى كند.

آنچه با معجزه بودن «قرآن» تناسب دارد، صرفا نخواندن و ننوشتن است نه نتوانستنِ خواندن و نوشتن. «وَ مَا كُنْتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»(٥)؛ (تو هرگز پیش از این هیچ کتابى نمى خواندى، و با دست خود چیزى نمى نوشتى، مبادا کسانى که در صدد [تکذیب و] ابطالِ سخنان تو هستند، شک و تردید کنند). اين آيه دليلى است بر اين كه پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چيزى نمى خواند و نمى نوشت؛ ولى دلالت ندارد كه نمي توانست بنويسد و بخواند و همين اندازه براى ساكت كردن معارضين كافى است؛ زيرا پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را هرگز با سواد نمى پنداشتند؛ بنابراين راه اعتراض را بر خود بسته مى ديدند.

شيخ «ابوجعفر طوسى» در تفسير آيه مى گويد: «مفسّرين گفته اند نوشتن نمى دانست؛ ولى آيه چنين دلالتى ندارد. صرفا گوياى اين جهت است كه نمى نوشته و نمى خوانده است و چه بسا كسانى نمى نويسند؛ ولى قادر بر نوشتن هستند و در ظاهر وانمود مى شود كه فاقد سوادند و كتابت نمى دانند. پس مُفاد آيه چنين است: پيامبر به نوشتن و خواندن دست نزده بود و او را عادت بر نوشتن نبود».(٦) «علّامه طباطبايى» فرموده است: «ظاهر التعبير نفي العادة و هو الأنسب بالنسبة الى سياق الحجّة»(٧)؛ (ظاهرِ عبارت، نفى عادت ـ بر نوشتن و خواندن ـ است و اين در جهت استدلال مناسب تر است).

به علاوه داشتن سواد كمال است و بى سوادى نقص و عيب و چون تمامى كمالات پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از راه عنايت خاص الهى بوده و هرگز نزد كسى و استادى تعلّم نيافته (علم لدنّى) پس نمى شود ساحت قدس پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از اين كمال تهى باشد.(٨)

پی نوشت:
(١). قرآن کریم، سوره اعراف، آیات ١٥٧ و ١٥٨.
(٢). همان، سوره جمعه، آیه ٢.
(٣). همان، سوره بقره، آیه ٧٨.
(٤). صحيح البخاري، أبو عبدالله بخاري جعفي، محمد بن إسماعيل، تحقيق: مصطفى ديب البغا، دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، ١٤٠٧ هـ ق/ ١٩٨٧ م، چاپ سوم، ج ٢، ص ٦٧٥؛ صحيح مسلم، أبو الحسين قشيري نيسابوري، مسلم بن الحجاج، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، بی تا، ج ٢، ص ٧٥٩؛ مفاتيح الغيب، فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر، دار احياء التراث العربى، بيروت، ١٤٢٠ هـ ق، چاپ سوم، ج ١٥، ص ٣٨٠؛ مناقب آل أبي طالب(عليهم السلام)، ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على‏، علامه‏، قم‏، ١٣٧٩ هـ ق‏، چاپ اول‏، ج ‏١، ص ٢٣١.
(٥). قرآن کریم، سوره عنكبوت، آیه ٤٨.
(٦). التبيان فى تفسير القرآن، طوسى، محمد بن حسن، تحقيق: عاملى، احمد قصير، دار احياء التراث العربى، بيروت، بی تا، ج ٨، ص ٢١٦.
(٧). الميزان فى تفسير القرآن، طباطبايى، سيد محمد حسين، انتشارات اسلامى، قم، ١٤١٧ هـ ق، چاپ پنجم، ج ١٦، ص ١٣٩.
(٨). برگرفته از کتاب: علوم قرآنی، معرفت، محمد هادی، موسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، قم، ١٣٨١ هـ ش، ص ٣٢.

احکام شرعی

احکام اولاد

لزوم استفاده از غذای حلال برای داشتن فرزند صالح
برای داشتن یک فرزند صالح قبل از تولد فرزند چه کارهایی بایستی انسان انجام دهد؛ و زمانی که میخواهیم بچه دار شویم چه اعمالی مستحب است؟
لازم است هم خودتان و هم آنها از غذای حلال تغذیه کنند و از مجالس آلوده اجتناب ورزند و فیلمها و برنامه های بدآموز در اختیارشان نباشد.

حکم مصرف اموال کودک در هزینه های خودش
آیا میتوان هدیه کودک را صرف مخارج خود او نمود؟
در فرض سؤال اشکالی ندارد.

تسریع در بچه دار شدن
آیا تسریع در بچه دار شدن مستحب است؟
آری مستحب است.

حکم دیه در صورت تنبیه توسط والدین
اگر پدر یا مادرى فرزند خود را براى تربیت یا از روى غضب بزند و جاى آن سیاه یا کبود و یا قرمز بشود، آیا دیه دارد؟
در فرض سؤال دیه دارد.

تأدیب فرزند به خاطر سرپیچی در یادگیری قرآن
آیا پدر می تواند فرزند خود را به خاطر سرپیچى در یادگیرى قرآن، تأدیب نماید؟
بهتر است از طریق تشویق این کار را انجام دهد.

حکم انتخاب القاب خداوند برای نامگذاری اولاد
آیا انتخاب القاب خداوند برای نامگذاری فرزندان مثل (معید) و مانند آن بر کودکان اشکال دارد؟
انتخاب اینگونه نام ها بر کودکان خالی از اشکال نیست مگر اینکه کلمه «عبد» به آن اضافه شود مانند «عبد المعید».

حکم استفاده از خوردنی های خانه پدری بدون اذن
آیا طبق آیه ... سوره نور فرزند در خانه پدر و مادر خود می تواند از هر چه بخواهد بخورد؟ آیا همسر آن فرزند هم که در آن خانه زندگی می کند چنین اجازه ای دارد؟
فرزند می تواند از آنچه در خانه پدر است بخورد مشروط به اینکه علم یا گمان بعدم رضایت او نداشته باشد، ولی همسرش بدون اجازه یا علم به رضایت نمی تواند چنین کند.

حکم تصرف در ملک فرزند بدون رعایت غبطه
اگر پدری ملک دختر یازده و نیم ساله خود را که توسط مادرش به او واگذارشده است بدون اجازه و اطلاع دختر و همسرش (مادر دختر) با حق ولایت پدریاش بدون رعایت غبطه مال فرزندش به نام خود منتقل کرده و پس از گذشت دو سال کلیه حقوق آن ملک و مالکیت آن را مجدداً بدون رعایت غبطه و اطلاع فرزند و همسرش به شخص ثالثی صلح کند، آیا این عمل و معامله او ازنظر شرع مقدس اسلام صحیح است؟
تصرّف در ملک فرزند بدون رعایت غبطه او شرعاً جایز نیست و اگر معامله ای انجام گیرد در فرض سؤال باطل است.

عدم لزوم انتخاب اسم های مذهبی
آیا شرط نام نیکو داشتن فقط آن است که نام مذهبی باشد یا آنکه نام هایی هم که معانی خوبی دارند را هم شامل می شود؟
انتخاب نام های مذهبی واجب نیست هرچند بهتر است.

حکم اثبات نسب با آزمایش پزشکی
آیا می توان با آزمایش های پزشکی مانند خون یا دی ان ای نسب را اثبات نمود؟
در فرض سؤال آزمایش ها کفایت نمی کند و دلیل محسوب نمی شود.

Peinevesht:
  
    
TarikheEnteshar: « 1403/06/29 »
CommentList
*TextComment
*PaymentSecurityCode http://makarem.ir
CountBazdid : 118