طلیعه سخن
واقع مطلب این است که برای رسیدن به اهداف مقدسی در زمینه عقاید، اخلاق و در برنامه های عملی باید از هر ابزار مؤثر مشروع استفاده کرد. «شعر» به شهادت قرآن و روایات موقعیت مهمی در اسلام دارد گاهی یک شعر کار یک کتاب را می کند، گاهی یک شعر تمام یک آیین را در خود خلاصه می کند.
نبايد فراموش كنيم قرآن و روایات ابعاد زيادى دارد و هريك از اسلام شناسان آن را از يك بعد خاص، و زاويه معين مى بينند، و تفسير مى كنند. درست مثل شاخه های گل های گران بها كه باغبان به آنها به عنوان يک محصول پر درآمد نگاه مى كند، و پزشك دارو ساز از اين نظر كه برگ هايش براى فلان بيمارى خوب است، و ساقه هايش براى درمان بيمارى ديگر، و ريشه ها و گل هايش نيز هر يک براى درمان بيمارى خاصّى مفيد است.
شاعران نیز به گلبرگ آموزه های دینی و قرآنی از اين نظر مى نگرند كه الهام بخش لطيف ترين اشعار، و پرورش دهنده قريحه هنرى، عارض شاهدان و غنچه هايشان چون دهان خوبان، و رنگ و طراوت و بويشان يادآور رنگ و بوى جانان است.
در این میان شاعر خوش ذوق و خوش سخن «حافظ شيرازى» در جزء جزء پيكر معارف اسلام، آثار آن معبود بزرگ را تماشا مى كند، و با گوش جانش از هر ذرّه اى از آن حمد و تسبيح آن شاهد شاهدان را مى شنود، و از ظرافت و لطافت و نظم و حساب دقيقش نشانى از آن بى نشان مى يابد
آمیخته شدن ذوق شعری و اعتقادات خوب مذهبی آثار بسیاری دارد که باقی خواهد ماند و بسیار گران قیمت است، لذا در هر قرن شاعران توانا رساترين مدح و ثنا را به زبان عربى و فارسى و زبان هاى ديگر درباره آموزه های غنی اسلام سروده اند. روش شناسی شاعران در گسترش معارف اسلامی بر مبنای غزل هاى عاشقانه، اشعار حماسى و طرح مسائل اخلاقى محقق می گردد.
بسیاری از سخن پردازان و شعراى ما، در سايه آيات و روايات حركت كرده و اشعار نغز و هشدار دهنده اى سروده اند از جمله شاعر توانا حافظ، که در ادامه به برخی از آن مضامین اشاره می شود.
بىاعتبارى دنيا را همه مىشناسند و مىدانند اين دنيا به كسى وفا نكرده و عروسى است كه هزاران داماد را ناكام گذارده و به كسى كام نداده است.
به قول حافظ:
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوز، عروس هزار دامادست
در دعاى معروف امام سجّاد عليه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مى خوانيم: «وَانَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إلَّا انْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمالُ دُونَكَ؛ تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!»
و حافظ چه خوش سروده:
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
از جمله ثمرات تهذيب نفس در همين جهان برطرف شدن حجابها از مقابل چشمان انسان است، تا آنجا كه مجاهد با نفس مىبيند چيزهايى را كه مردم عادى نمىبينند. حافظ شيرين سخن شيرازى مىگويد:
ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند
هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند
طبيب عشق مسيحا لب است و مشفق ليك اگر كه درد نبيند كه را دوا بكند
با حسن خلق و برخوردهاى محبت آميز و مؤدّبانه مى توان صيد دل ها كرد، نه تنها افراد عادى مجذوب اخلاق حسنه مى شوند، بلكه به گفته حافظ:
به حسن خلق توان صيد اهل نظر
به دام و دانه نگيرند مرغ دانا را
از اين زندگى ظاهرى و موقّتى و عاريتى باید فريب نخورَد و خود را براى عالم جاودانى آماده ساخت.
به بیان حافظ:
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستى و نياز تا تو را خود ز ميان با كه عنايت باشد
ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوست
عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
باید بار خود را سبك كنيم براى اينكه در پيش روى ما گردنه هاى صعب العبورى است كه جز سبكباران از آن نمى توانند بگذرند.
به تعبیر حافظ:
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردايى
دل كه آيينه شاهى است غبارى دارد
از خدا مى طلبم صحبت روشن رايى
سخن غير مگو با من معشوقه پرست
كز وى و جام ميم نيست به كس پروايى
اهميت قناعت تا آن اندازه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خِيارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع؛ نيكان امت من قناعتكاراناند و بَدان آن طمعكاران»
به گفته حافظ:
گنج زر، گر نبود، كنج قناعت باقى است
آنكه آن داد به شاهان به گدايان اين داد
امام علی عليه السّلام مىفرمايد: «راستگو بر ساحل نجات و كرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاكت و پستى قرار دارد»
به تعبیر حافظ:
به صدق كوش! كه خورشيد زايد از نفست
كه از دروغ سيه روى گشت صبح نخست
گفتنی است اشعار قوی سبب رفع خستگی، نورانیت و روحانیت می شود. یکی از عوامل آرامش من، استفاده از دیوان حافظ است، وقتی خیلی خسته می شوم، موقعی که می خواهم استراحت کنم، دیوان حافظ را در کنار خود دارم، و از آن استفاده می کنم، حافظ در آسمان ها سیر می کند لذا خیلی آرامش پیدا می کنم و گاه مضمون های بکری می بینم. من اخیراً اشعار حافظ را از اوّل نگاه می کردم، بسیاری از ضرب المثل هایی که بین مردم است، از حافظ است، یعنی مردم آن را قبول کرده اند.
لازم به ذکر است اشعار حافظ باید به حوزه ها معرفی شود. زیرا از طریق مسائل هنری به خصوص مسائل شعری می توان به اسلام و جامعۀ انسانیت خدمت کرد.
پیام ها و بیانیه ها
پیام تسلیت حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظلّه
در پی درگذشت صبیه محترمه جناب
حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ لطف الله دژکام دام عزّه
انا لله و انا الیه راجعون
جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ لطف الله دژکام دام عزه
خبر درگذشت صبیه محترمه موجب تأثر گردید. ضمن عرض تسلیت به جنابعالی و خانواده محترم، غفران و رحمت واسعه برای آن مرحومه مغفوره و صبر جمیل و اجر جزیل برای بازماندگان را از درگاه باری تعالی مسئلت مینمایم.
تصویرسازی
گزارش تصویری
مراسم عزاداری روز اربعین حسینی
مراسم عزاداری روز شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و شهادت امام حسن علیه السلام
مراسم عزاداری روز شهادت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام
یادداشت
١
ماجرای جنگ نهروان
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله
دشت پهناور صفّین میدان رویارویى سپاهیان امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و معاویه بود و نبرد ماهها طول کشید، در واپسین ساعات نبرد، آن هنگامى که ستون هاى لشکر امام علیه السلام با دلاورى هاى مردانى چون «مالک اشتر» در اعماق جبهه شام نفوذ کرده بود و مى رفت تا نماینده تمام عیار دوران جاهلیت براى همیشه از بین برود و حکومت عدل علوى سراسر قلمرو اسلام را در برگیرد، ناگهان با طرح شیطانى «عمرو بن عاص» قرآن ها بر سر نیزه ها قرار گرفت و به یک باره سرنوشت جنگ به نحو دیگرى رقم خورد.
گروهی از مردانى که ماهها دلیرانه در کنار على علیه السلام ایستادگى کرده و خود را تا آستانه پیروزى رسانده بودند، در مقابل این نیرنگ شوم، عرصه را بر امام تنگ کردند. در نتیجه، کار به داستان داورى و حکمیت کشیده شد و چون داور شام عمرو بن عاص آن فریبکار کهنه کار، داور عراق ابوموسى اشعرى را فریب داد، این شکست زشت را ننگى بزرگ براى خویش دانستند؛ ولى براى جبران آن، به ننگ بزرگترى تن دادند و با بهانه تراشى هاى ابلهانه، از سپاه امام کنارهگیرى کردند و بدین ترتیب دسته بزرگى به نام «خوارج» در اسلام ظهور کرد.
ریشه جنگ نهروان
همان گونه که از داستان «جنگ صفّین» به دست می آید، گروه «خوارج» از درون «جنگ صفّین» و داستان «حکمیت» آشکار شدند و جنگ نهروان یکى از پیامد هاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمانسوز بود.
آنها در آغاز مسأله حکمیت (عمرو عاص و ابو موسى اشعرى) را پذیرفته و امام علیه السّلام را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام علیه السّلام فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و اینچنین حضرت على علیه السلام را به خاطر ماجراى حکمیت (که خود عامل آن بودند) کافر می دانستند. لذا گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید على بن ابى طالب علیه السّلام نیز توبه کند!
امام علی علیه السلام و اصل پایبندی به اعتباریات اجتماعی
خطاى بزرگ خوارج در این بود که آن ها شعار «إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ»، را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر می کردند که هر گونه «حکمیت و داورى» و «حاکمیت»، یعنى حکمرانى در میان مردم مخصوص خداست، و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعى شرک شمردند، چرا که براى غیر خدا حقّ حکومت و داورى قرار داده شده است! بدیهى است اگر حکمیت و داورى مخصوص خدا باشد، باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد، بنابراین اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم» و بىحکومتى جاى آن را بگیرد و محاکم و دادگاه ها نیز از میان برداشته شود، چرا که در همه آن ها انسانها به داورى مى پردازند.
آنها مى خواستند به پندار خود «توحید حاکمیت اللّه» را زنده کنند و از شرک نجات یابند، ولى بر اثر نادانى و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفى داورى و حکمرانى بر جوامع انسانى سقوط کردند.
پیشنهاد حکمیت از سوى امام نبود، بلکه بر آن حضرت تحمیل شد و به فرض که چنین پیشنهادى از سوى امام بوده باشد، اصل مسأله حکمیت چیزى بر خلاف اسلام نیست، هر چند در صفّین آن را تحریف کرده و از آن سوء استفاده نمودند.
لذا امام علیه السّلام به آن ها فرمود: حکمیت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیت دارد: یکى در اختلافات خانوادگى و دوم، در مورد کفارات احرام، هنگامى که چنین موضوعات کوچکى که پیامد هاى محدودى دارد، باید از طریق داورى حل شود، چگونه کارهاى مهمى که اگر اختلافاتش باقى بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید مى آید و همه چیز به هم می ریزد، با حکمیت حل نشود؟! از این رو امیر مؤمنان على علیه السّلام با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصى مخالف نبود، بلکه با شخص حکم ها مخالف بود و آن ها را شدیدا! نفى مى کرد.
درست است که حکم ها (داورها) در داستان جنگ صفین به تصویب امیر مؤمنان على علیه السلام تعیین نشدند، ولى اگر تعیین مى شدند، حکم آن ها حکم على علیه السلام و حکم على علیه السلام حکم پیامبر صلی الله علیه و آله و حکم پیامبر حکم خدا بود.
با همۀ این تفاسیراهل البیت علیهم السلام به تمام تعهّداتشان عمل می کردند؛ چرا که یکى از نشانه هاى ایمان و علامت هاى مسلمان حقیقى، وفاى به عهد و نذر و تعهّدات است؛ هر چند به زیان انسان باشد.
لذا در فرمان معروف مالک اشتر، از مهم ترین مسایلى که على علیه السلام بر آن تأکید می کند مسأله وفاى به عهد در برابر هر کس و هر گروه است، مى فرماید: «وَ اِنْ عَقَدْتَ بَینَک وَ بَینَ عَدُوِّک عُقْدَةً، اوْ الْبَسْتَهُ مِنْک ذِمَّةً فَحُطَّ عَهْدَک بِالْوَفاءِ، وَ ارْعَ ذِمَّتَک بَالْامانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَک جُنَّةً دُونَ ما اعْطَیتَ فَانَّهُ لَیسَ مِنْ فَرائِضِ اللَّهِ شَىْءٌ النَّاسُ اشَدُّ عَلَیهِ اجْتماعاً مَعَ تَفَرُّقِ اهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ، وَ قَدْ لَزِمَ ذلِک الْمُشْرِکونَ فِیما بَینَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَواقِبِ الغَدْرِ؛ اگر پیمان بین تو و دشمن بسته شد یا تعهد پناه دادن را به او دادى جامه وفا را بر عهد خویش بپوشان، و تعهدات خود را محترم بشمار، و جان خود را سپر تعهدات خویش قرار ده، زیرا هیچ یک از فرائض الهى نیست که همچون وفاى به عهد و پیمان، مردم جهان با تمام اختلافاتى که دارند، نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند. حتى مشرکان زمان جاهلیت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات می کردند چرا که عواقب پیمان شکنى را آزموده بودند».
خیرخواهی و نصیحت؛ سیرۀ امام علیه السلام در نهروان
«خوارج» در داستان «حکمین» در «صفّین» وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام علیه السلام اصرار کردند که توبه نماید و گرنه به نبرد با آن حضرت بر می خیزند! على علیه السلام که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن می زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود.
مارقین بر ضدّ امام علیه السلام برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند. در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و به «حروراء» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، حروریه نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب اینکه، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده می شدند، و نیز گروهى که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود، قرار داشتند.
به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقید به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده می شدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام در منطقه اى نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایى کردند. امام با حوصله و بردبارى بى حساب با آنان روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.
نصایح امام مؤثّر واقع شد و با مذاکره مکرّر به منظور ارشاد «خوارج» و با یک خطابه حساب شده، بسیار روشنگر و بیدار کننده امام علیه السلام، قشر عظیمى از لشکر مخالف که فریب خورده بودند جدا شدند و فریاد «التوبة التوبة یا امیر المؤمنین» بلند کردند و از امام تقاضاى عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفرى آنان برگشتند و طبق روایتى امام پرچمى در گوشه اى از میدان برافراشت و به توّابین دستور داد کنار آن پرچم قرار گیرند.
امیر المؤمنین علی علیه السلام هرگز آغازگر جنگ نبود
تمام قرائن تاریخى، نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفین و نهروان نیز نشان مى دهد که على علیه السّلام با اصرار زیاد مایل بود که در میان مسلمانان درگیرى پیدا نشود و به هر قیمتى که ممکن است، آتش جنگ، خاموش گردد.
لذا اگرچه بعد از آنکه از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره اى جز جنگ نمی دید، امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید» همان کارى که در جنگ هاى «جمل و صفّین» انجام داد، او می خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد.
على علیه السّلام اصحاب و یاران خود را به خویشتندارى در برابر خوارج دعوت مى کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمى دانست. حبّه عرنى مى گوید: هنگامى که در برابر خوارج رسیدیم، آن ها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از على علیه السّلام اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!» بار دوم، شروع به تیر اندازى کردند، باز امام ما را به خویشتندارى دعوت کرد. بار سوم، که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم، فرمود: «اینک، جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید!» لشکر امام، حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.
از اینجا می توان به نکته مهمّى پى برد که امام امیر المؤمنین علیه السّلام چقدر مدیر و مدبّر بود که توانست در سه جنگ جمل و صفّین و نهروان با رعایت تمام ضوابط عدالت اسلامى در آنها برنده شود.
راستى اگر ما بخواهیم قضاوت صحیحى در مورد سیاست امیر مؤمنان على علیه السّلام داشته باشیم باید تمام این جهات را در نظر بگیریم؛ به اضافه اینکه امام علیه السّلام بهرهگیرى از هر گونه ابزار نادرست را براى خود حرام مى دانست.
سخن آخر: (امتداد خط خوارج تا به امروز)
این نگاشته را با ذکر این نکته پایان می دهیم که داستان حکمین یک حادثه مقطعى در تاریخ نبود، بلکه چیزى است که در زمان هاى مختلف و حتى در عصر ما تکرار شده و می شود. امر مقدّسى را عنوان می کنند و در زیر چتر آن قرار مى گیرند، سپس برداشت هاى غلطى را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحمیل می کنند و آنچه را که به سود منافع نامشروعشان است بر می گزینند.
هم چنین خط خوارج خطّى است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده می شود و منحصر به زمان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام نبوده است. آنها گروهى هستند که از دین و مذهب جز ظواهرى ناچیز نمى دانند و به اعمال ظاهرى خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعى ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسى غیر از خود را تکفیر مى کنند و در لجاجت و خیره سرى حدّى نمى شناسند. و زندگى آنها پر از تضادها و کارهاى ضدّ و نقیض است. آنها بلاى بزرگى براى خودشان و براى جوامعى محسوب مى شوند که در آن زندگى مى کنند.
منبع: پیام امام امیر المومنین علیه السلام
یادداشت
٢
ماجرای دوات و قلم
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله
حوادثی که در آخرین ساعات عمر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم واقع شد، و مخالفت صریحی که از طرف بعضی افراد برای نوشتن وصیت نامه از طرف پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم به عمل آمد، تا آنجا که حتی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را (العیاذ باللَّه) متهم به هذیان و بیماری! و گفتن سخنان ناموزون کردند، از حوادث تلخ و تکان دهندۀ تاریخ اسلام است که برای جهان مصائبی به بار آورد، لذا نیاز به تحلیل فراوان دارد. در اینجا ذکر فشرده ای از جریان مذکور در هنگام وفات پیامبر لازم به نظر می رسد.
حدیث دوات و قلم در صحیح بخاری
حدیث «قلم و دوات» یا «قلم و قرطاس» از عجیب ترین احادیثی است که در امر خلافت نقل شده است و جالب اینکه این حدیث در معروف ترین منابع اهل سنّت یعنی «صحیح بخاری» دیده می شود. در این کتاب در باب «مرض النبی صلّی اللّه علیه وآله وسلّم» از «سعید بن جبیر» از «ابن عبّاس» نقل شده که می گفت:
هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در آستانه رحلت از دنیا، قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی حاضر بودند، فرمود: «هَلُمُّوا أکتُبْ لَکمْ کتابًا لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ؛ قلم و دوات و کاغذی بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که به برکت آن بعد از آن هرگز گمراه نشوید». «فقالَ بَعْضُهُمْ: إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلَّی اللهُ علیه وسلَّمَ قدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وعِنْدَکمُ القُرْآنُ، حَسْبُنا کتابُ اللَّهِ؛ بعضی از حاضران گفتند: بیماری بر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم غلبه کرده (و العیاذ باللّه هذیان میگوید) و نزد شما قرآن است و قرآن برای ما کافی است». در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد، بعضی میگفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید!» و بعضی غیر از آن را می گفتند. هنگامی که سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونی گرفت، رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید».
این حدیث به طرق مختلف و با تعبیرات گوناگون در همان صحیح بخاری نقل شده است.
چه کسی به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نسبت هذیان داد؟!
در اینکه چه کسی این سخن بسیار ناروا را درباره پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم گفت در صحیح مسلم آمده است: گوینده این سخن عمر بود. و بهتر این است که عین عبارت صحیح مسلم را در اینجا بیاوریم:
«لَمَّا حُضِرَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ وفی البَیتِ رِجَالٌ فیهم عُمَرُ بنُ الخَطَّابِ، فَقالَ النبی صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ: هَلُمَّ أَکتُبْ لَکمْ کتَابًا لا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ، فَقالَ عُمَرُ: إنَّ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ قدْ غَلَبَ علیه الوَجَعُ، وَعِنْدَکمُ القُرْآنُ حَسْبُنَا کتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَیتِ، فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَن یقولُ: قَرِّبُوا یکتُبْ لَکمْ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ کتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَن یقولُ ما قالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَکثَرُوا اللَّغْوَ وَالاخْتِلَافَ عِنْدَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ، قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ: قُومُوا؛ هنگامی که وفات پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نزدیک شد گروهی در خانه نزد او بودند از جمله عمر بن خطاب، پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فرمود: نامه ای بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: بیماری بر پیامبر غلبه کرده! (و العیاذ باللَّه سخنان ناموزون میگوید!) قرآن نزد شما است، و همین کتاب الهی ما را کافی است!! در این هنگام در میان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضی گفتند بیاورید تا پیامبر نامه خود را بنویسد، تا هرگز گمراه نشوید، در حالی که بعضی دیگر سخن عمر را تکرار میکردند! هنگامی که سخنان ناموزون و اختلاف بالا گرفت پیامبر ص فرمود برخیزید و از من دور شوید!».
پیامبری که هرگز مطابق هوای نفس و خواهش دل سخن نمیگوید، در آخرین ساعات عمر از پیروانش تقاضا میکند کاغذی بیاورند تا مطالب مهمّی را برای آن ها بنویسد. امّا در میان بهت و حیرت همه، خلیفه دوم وقاحت و بیشمری را به اوج خود رسانده میگوید: «إنَّ النبی صَلَّی اللهُ علیه وسلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ؛ بیماری بر پیامبر غلبه کرده و حرف هایش اعتباری ندارد!». و طبق برخی از روایت عبارت زشت تری به زبان آورد: «إنَّ الرَجُل لَیَهْجُر!؛ پیامبر (نعوذ باللَّه) هذیان میگوید (به سخنانش توجّه نکنید)». و بدینوسیله مانع نوشتن وصیت حضرت شد. آیا این سخنان با آیات قرآن سازگار است؟!
ما شیعیان باید شکرگزار خداوند باشیم که به دامان اهل البیت علیهم السلام چنگ زده، و در سایه هدایت های آنان دچار این اشتباهات بزرگ نمی شویم. که هر کس به حدیث پیامبر عمل کند، و به قرآن و عصمت پناه ببرد هرگز گمراه نخواهد شد.
پنجشنبه سیاه
در کتاب صحیح مسلم و همچنین صحیح بخاری آمده است که «ابن عبّاس» پیوسته بر این ماجرا افسوس می خورد و آن را مصیبتی بزرگ می شمرد که به عنوان «رزیة یوم الخمیس» (مصیبت بزرگ روز پنجشنبه) همان روزی که این جریان در آن واقع شد یاد می کرد.
ابن ابی الحدید می گوید: «طبری» از «سعید بن جبیر» نقل کرده که ابن عباس همیشه میگفت «یوْمُ الخَمِیسِ، وَما یوْمُ الخَمِیسِ، ثُمَّ بَکی، حتَّی بَلَّ دَمْعُهُ الحَصَی؛ روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه ای!! سپس آن قدر گریه می کرد که اشکش جاری می شد و هر چه در پیش رویش بود تر میساخت». پرسیدیم روز پنجشنبه چیست؟ (که این قدر برایش اشک می ریزی) گفت: آن روزی است که بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شدت یافت و پیامبر در همان حال فرمود «ائتونی باللَّوحِ والدَّواةِ - او قال بالکتِفِ و الدوات - أکتُبْ لَکمْ کتَابًا ما لا تَضِلُّوا بَعْدی فَتَنَازَعُوا فقال اخرجوا ولَا ینْبَغِی عِنْدَ نَبِی تَنَازُعٌ؛ لوح و دواتی برایم بیاورید تا مطلبی بنویسم که پس از من گمراه نگردید، آنها در همان جا به نزاع پرداختند و پیامبر را ناراحت نمودند، لذا فرمود بیرون بروید، سزاوار نیست پیش پیامبر به نزاع پردازید...».
«شهرستانی» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت اینچنین از ابن عباس نقل می کند: «الرّزیة کلّ الرّزیه ما حال بیننا و بین کتاب رسول اللّه؛ مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایی افکندند».
بهای سنگین انکار وصایت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم
که شرح آن در کتب معروف اسلامی اعم از کتب اهل تسنن و شیعه نقل شده شاهد گویایی است بر اینکه بعضی از افراد حساسیت خاصی در مساله خلافت و جانشینی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم داشتند و برای انکار آن حد و مرزی قائل نبودند!
ابن ابی الحدید می نویسد: «این باعث تعجب است که چطور از تمام جزئیات پرسش شده است ولی از این که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم رهبری امت اسلام با کیست سؤال نشده؛ آیا پرسش از رهبری امت مهم تر از مسئله دفن و نماز نبود؟!».
وی میگوید من نمیدانم جواب این سؤال را چه بگویم؟ سپس جریان را نقل میکند؛ گویا میخواهد جواب سؤال بالا را بیابد و یا نشان دهد.
روشن است کسانی که تا حدی روی این موضوع بیندیشند میتوانند بفهمند مطلبی را که پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در پایان میخواسته بنویسد و به اصطلاح آنرا چهار میخه کند، مسلمانان اطلاع از آن داشته اند و مسئله ای بوده که با خواسته های گروهی سازگار نبوده است و گرنه معنی نداشت مسلمانانی که ٢٣ سال سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را شنیده بودند حاضر نباشند به آخرین سخن او آنهم در دم مرگ توجه کنند، سهل است به نزاع هم بپردازند تا حقیقت مسئله لوث شود. بر محققان است که روی این مسئله تحقیق کنند مسلما بعد از تحقیق بدست خواهند آورد که مطلبی که روی آن حساسیت بوده همان مسئله خلافت است.
لذا در «سقیفه» مطلقا سخنی از وصایای پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در امر خلافت به میان نیامد با اینکه همه می دانستند پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم طبق روایت معروف، فرموده بود: «إِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی ما إِنْ تَمَسَّکتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً؛ من دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار می گذارم که اگر به آن ها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و خاندانم را».
آیا این حدیث شریف که در اکثر منابع اهل سنّت و شیعه نقل شده و جزء روایات متواتر محسوب می شود و پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نه یک بار، بلکه چندین بار و در موارد مختلف آن را بیان کرد، به حاضران سقیفه دستور نمی داد که قبل از هر چیز به سراغ قرآن و اهل بیت علیهم السّلام بروند و تمایلات خویش را بر سرنوشت مسلمانان حاکم نکنند؟!
آیا حدیث شریف «غدیر» که به طور متواتر از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نقل شده، هشداری به گردانندگان «سقیفه» نمی داد؟ آیا توصیه های مکرّر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم از نخستین روز آشکار کردن دعوتش که در حدیث «یوم الدّار» منعکس است و به وضوح سخن از وصایت و خلافت علی علیه السّلام می گوید و یا آنچه که در آخرین ساعات عمر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم که داستان «قلم و دوات» است پیش آمد، کافی نبود که حداقل سخنی از خلافت علی علیه السّلام که شایسته ترین فرد بود به میان آید؟ راستی شگفت آور است!!
ولی از یک نظر نیز می توان گفت شگفتآور نیست! زیرا هنگامی که از بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم سوء استفاده می کنند و از آوردن «قلم و دوات و کاغذ» برای نوشتن آخرین پیام، جلوگیری می نمایند و حتّی زشت ترین کلمات را درباره پاک ترین فرزندان آدم علیه السّلام یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم بر زبان جاری می کنند، پیداست از قبل تصمیماتی درباره خلافت گرفته اند که هیچ چیز حتّی سخنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نمی تواند مانع آن شود. چه میتوان کرد؟ مسأله مقام است که انسان را به سوی خود جذب می کند و همه چیز را پشت پرده فراموشی قرار می دهد. اینجاست که عمق کلام مولا علی علیه السّلام مشخص می شود که فرمود: «إحتجّوا بالشّجرة، و أضاعوا الثّمرة؛ گردانندگان سقیفه درخت را گرفتند و میوه آن را ضایع کردند».
چرا پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم با وجود مخالفت وصیت خود را ننوشت؟
در اینجا این سؤال پیش می آید که مسئله با آن اهمیتی که خلافت داشت، چرا پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم با نزاع چند نفر از نوشتن و گفتن آن صرفنظر کرد؟! چه می شد به افراد موافق دستور می داد که وسیله نوشتن را حاضر کنند؟
مرحوم «سید شرف الدین» در کتاب «المراجعات» در ذیل نامه ٨٦ به این سؤال پاسخ گفته است وی می گوید: اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در نوشتن آن اصرار می ورزید کسانی که در پیش روی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم به مخالفت پرداختند و گفتند او هذیان میگویند! پس از نوشتن آن نامه برای خنثی کردن مطالب آن از پای نمی نشستند.
طرفداران خود را دعوت می کردند و به دنبال آن در سال ها بعد کتاب ها در این زمینه نوشته می شد که پیامبر در روزهای آخر عمر هذیان می گفت (نعوذ باللّه) و از این رهگذر راهی برای طعن در مورد نبوت گشوده می شد بنا بر این در چنین شرائطی غیر از همان که بفرماید از پیش من برخیزید مطلبی دیگر صلاح نبود و نامه اثری نداشت، زیرا علی علیه السّلام و طرفدارانش در برابر مضمون نامه که روشن بود خاضع و مخالفان زیر بار نمی رفتند.
مطلبی را ابن ابی الحدید در جلد ١٢ صفحه ٢٠ نقل می کند که بسیار جالب است وی می گوید: «احمد ابن ابی طاهر» در کتاب تاریخ بغداد این جریان را با سند نقل کرده است که مسئله گذشته را کاملا روشن می سازد و آن این که «ابن عباس» میگوید: من در اوائل خلافت «عمر» نزد او رفتم، از من در باره علی علیه السلام پرسش کرد، گفتم او در حال آبیاری نخل ها است، گفت آیا هنوز هم انتظار خلافت را دارد؟ گفتم بلی، گفت خیال می کند پیغمبر در این مورد تصریح کرده است؟ گفتم قطعا و پدرم هم این مطلب را تصدیق می کرد.
عمر گفت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم مطالبی را در مورد خلافت علی علیه السلام فرموده ولی نمیتواند حجت باشد! آری او هنگام بیماری میخواست تصریح کند که (علی خلیفه است) ولی من بخاطر علاقه به اسلام از آن جلوگیری کردم، زیرا بخدای کعبه قسم قریش دور او را نمی گرفت، و اگر او والی میشد و زمام خلافت را بدست می گرفت عرب از دورش پراکنده می گردیدند و پیمان او را می شکستند و برای از بین بردنش قیام می نمودند. پیامبر متوجه شد که آنچه را که می خواهد بیان کند و با کاغذ و قلم توصیه نماید درک نموده ام لذا از گفتن باز ایستاد این شاهد خوبی است برای گفته ما که پیامبر منظورش از توصیه همان مسئله امامت بوده است که خود عمر به این حقیقت معترف است. و میگوید من مانع از آن شدم!
سخن آخر: آنارشیسم، میوۀ تلخ مخالفت با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم
اگر کسانی که تحت پوشش مدیریت و رهبری قرار دارند به طور خودسرانه عمل کنند شیرازه کارها به هم می ریزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لایق و شایسته باشند.
در تاریخ زندگی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم موارد زیادی دیده میشود که افرادی بر فرمان او پیشی گرفتند، یا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپیچی نمودند و مورد ملامت و سرزنش شدید قرار گرفتند، بسیاری از شکست ها و ناکامی ها که دامنگیر جمعیت ها و گروه ها و لشکرها شده از همین رهگذر بوده است، و مسلمانان نیز طعم تلخ تخلف از دستورات پیامبر را در زمان آن حضرت یا بعد از او چشیده اند. که داستان «قلم و دوات» در ساعات آخر عمر پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم روشن ترین موارد تخلف از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و مخالفت با آیه شریفۀ قرآن «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ چیزی را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشی مگیرید)»، محسوب می شود.
در ماجرای قلم و دوات که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند و فرمانی درباره جانشین خود که قطعاً علی بن ابی طالب علیه السلام بود بنویسد و آنچه را قبلًا گفته بود تأکید کند. امّا مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگری نیز نغمه خلاف سر دهند و جلوی این کار گرفته و حتی به ساحت قدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اهانت زشتی شود. هر چند «شهرستانی» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت، از علمای قرن ششم در کتاب ملل و نحل میکوشد آن را با اجتهاد! اصحاب توجیه کند؛ ولی بدیهی است اعمال خلاف انجام شده به قدری آشکار است که توجیه آن با مسئله اجتهاد یا اشتباه غیر قابل قبول است.
منابع:
١. ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه
٢. پیام امام امیر المومنین علیه السلام
یادداشت
٣
داستان هجرت پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به مدینه
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله
می دانيم تاريخ اسلام براساس هجرت نوشته شده است؛ يعنى مسلمانان مبدأ تاريخ خود را سال هجرت قرار داده اند و نه بعثت او، و اين نشان می دهد كه مهم ترين فصل زندگى مسلمانان هجرت است و در واقع هجرت بود كه صفحه جديدى در تاريخ اسلام گشود و سرآغاز حكومت اسلامى و پيشرفت مسلمانان در همه زمينه ها شد. لذا داستان هجرت به عنوان مهمترين فصل زندگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مورد واکاوی قرار گیرد.
اهمیت هجرت
مهاجرت ها سرچشمه بركات فراوانى در طول تاريخ اديان شد، حقيقت اين است كه رهبران الهى هنگامى كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام می رساندند، و يا محيط را آماده براى گسترش دعوت خويش نمی ديدند، براى اينكه رسالت آن ها متوقف نگردد دست به مهاجرت می زدند.
اصولًا مسأله هجرت از اساسىترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده؛ لذا اسلام با صراحت دستور مي دهد كه اگر در محيطى بخاطر عواملى نتوانستيد آنچه وظيفه داريد انجام دهيد، به محيط و منطقه امن ديگرى «هجرت» نمائيد، زيرا با وسعت جهان هستى «نتوان مرد به ذلت كه در اينجا زادم»!
و علت اين دستور روشن است، زيرا اسلام جنبه منطقه اى ندارد، و وابسته و محدود به مكان و محيط معينى نيست. تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله دور می زند؛ درخشنده ترين برنامه اى كه در اسلام پياده شد، و سر آغاز فصل نوينى از تاريخ اسلام گشت.
داستان هجرت
داستان هجرت پيغمبر داستان عجيبى است. سران قريش از وجود پيغمبر احساس خطر شديدى كردند كه اگر برنامه آن حضرت به همان صورت ادامه يابد به زودى همه قدرت خويش را از دست خواهند داد و شهر مكّه به صورت زندانى درخواهد آمد، بنابراين تصميم گرفتند يكى از سه برنامه را در برابر آن حضرت اجرا كنند: يا حضرت را به قتل برسانند و يا براى هميشه زندانى كنند و يا از مكّه تبعيد نمايند.
اكثريت آن ها كشتن حضرت را ترجيح دادند؛ ولى با مشكلى روبه رو بودند و آن اينكه طايفه بنى عبد المطلب به خونخواهى برمی خيزند و نزاع بزرگى در مكّه پيدا خواهد شد. صلاح در اين ديدند كه از همه قبائل اطراف دعوت كنند كه مشتركاً اين قتل را انجام دهند و بنى عبد المطلب از درگير شدن با همه آن ها خود را ناتوان ببينند و حدّاكثر به ديه راضى شوند و به همين دليل شمشيرزنانى از قبائل مختلف خانه پيامبر را محاصره كردند و منتظر شدند صبح شود و به خانه بريزند و كار را تمام كنند.
پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به فرمان پروردگار تصميم گرفت از دايره محاصره به طرز اعجازآميزى خارج شود و شبانه راه مدينه را پيش گيرد (البتّه از بيراهه رود كه نيروى دشمن نتواند به او دسترسى پيدا كند). حضرت، على عليه السّلام را در بستر خود خوابانيد، زيرا دشمن از بيرون منزل مراقب بستر بود. در اين هنگام بود كه جمعى از آنان سنگ هايى به سوى بستر پرتاب كردند، على عليه السّلام به خود می پيچيد و آهسته ناله می كرد، مبادا دشمن متوجّه شود.
صبح گاهان همگى به داخل خانه هجوم آوردند و پيش از آنكه شمشير خود را بر آنكس كه در بستر خوابيده وارد كنند، على عليه السّلام برخاست و بر آن ها بانگ زد:
چه می خواهيد؟ گفتند: محمد را می خواهيم او كجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد، او در خانه نيست. شمشيرداران از شدت غضب برافروخته شده بودند و از اينكه تا صبح صبر كرده بودند پشيمان بودند و تقصير را به گردن ابولهب می انداختند كه مانع حمله شبانه شده بود (گويا به اين دليل كه شبيخون زدن آن هم در خانه اى كه زن و فرزند در آن است عيب و ننگ بزرگى محسوب می شد).
پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به جاى اينكه از طرف شمال به سوى مدينه برود به طرف جنوب حركت كرد و در غار ثور پنهان شد تا كسى بر آن حضرت دست نيابد.
مأموران قريش بيابان هاى اطراف مكّه را تا مقدار زيادى جستجو كردند؛ ولى ناكام به مكّه برگشتند و از اينكه مرغ از قفس پريده بود سخت ناراحت بودند.
انگیزۀ هجرت
مسلمانان مكّه در سال هاى اوّليّه ظهور اسلام تحت فشار فراوان كفّار و مشركان بودند، دشمنان به انحا و اشكال مختلف مسلمانان را آزار و اذيّت می كردند. به طورى كه آنان توانايى بر اداى وظايف اسلامى خود نداشتند. از سوی دیگر توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى قريش اراده آن حضرت را در هجرت قوى تر ساخت.
«هجرت» از محيط هاى آلوده، درس ديگرى از اين ماجراى عبرتانگيز است. هجرت به معناى «دورى از كانون كفر و شرك و ظلم و گناه» در بسيارى از موارد تنها راه حل مشكلات مؤمنان و نيكان و پاكان است، مسأله توحيد در عبادت که رسول اللَّه صلى الله عليه و آله براى تحقق بخشيدن به اين برنامه مهم اسلامى ترك وطن گفت و از محيط شرك و بتپرستى مهاجرت نمود.
اصولاً روح هجرت همان فرار از «ظلمت» به «نور» و از كفر به ايمان، از گناه و نافرمانى به اطاعت فرمان خدا است؛ اين همان كارى بود كه مسلمانان آن را با هجرت عمومى از مكه به مدينه انجام دادند؛ هنگامى كه فساد مخصوصا فساد عقيدتى محيطى را فرا گيرد و مؤمنان نتوانند با آن مقابله كنند و بيم آلودگى آنان برود بايد از آن محيط هجرت كنند و فلسفه هجرت مسلمانان در آغاز اسلام نيز، درست همين معنى بود.
و اینچنین دشمنان مسلمانان را مجبور به هجرت و ترك خانه و لانه خود كرده بودند بىآنكه گناهى داشته باشند، آرى اگر گناهى داشتند؛ گناهشان اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا بود.
گفتنی است هجرت مخصوص زمانى بود كه عدّه مسلمانان كم و پايگاه اسلام مدينه بود و می بايست همه در آنجا اجتماع كنند تا قوّت و قدرتى حاصل شود؛ ولى بعد از فتح مكّه و سيطره اسلام بر جزيرة العرب ديگر هجرت، فلسفه خود را از دست داده بود.
هجرت و دوری از وطن
اساساً انسان رابطه مادّى و معنوى فراوانى با زادگاه خود دارد و تاريخ زندگيش با آن پيوند ناگسستنى پيدا كرده است. همين پيوند، سبب علاقه او به وطن می شود، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز هنگامى كه می خواست از مكّه هجرت كند، سخت ناراحت و منقلب بود. درست است كه مكّه، ارزش معنوى و الهى فوق العاده اى داشت، ولى به نظر می رسد كه علاقه پيامبر به آن شهر جهات متعدّدى داشت كه از جمله علاقه او به زادگاهش بود.
علاقه هاى افراطى به محيط تولد و زادگاه و ديگر علائق مختلف از نظر اسلام نمي تواند مانع از هجرت مسلمان باشد. و لذا می بينيم در صدر اسلام، همه اين علاقه ها بخاطر حفظ و پيشرفت اسلام بريده شد، و به گفته يكى از مورخان غرب «قبيله و خانواده تنها شجره و درختى است كه در صحرا می رويد و هيچ فردى جز در پناه آن نمی تواند زندگى كند، و محمد صلى الله عليه و آله با هجرت خويش شجره اى را كه از گوشت و خون خانواده اش پرورده شده بود براى پروردگارش قطع كرد.» (و با قريش رابطه خود را بريد).
آرى زمين خدا وسيع است هرگز نمی توان به بهانه موضوعاتى همچون قوم و قبيله، خانه و كاشانه، و موطن مورد علاقه، تن به ذلّت شرك و اسارت كفر و بتپرستى داد، بلكه وظيفه هر مؤمن موحدّى اين است كه در چنين شرايطى جلاى وطن كند، و به سرزمين آماده ترى گام بگذارد و چراغ توحيد را فروزان دارد.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با هجرت خود از مكّه كه علاوه بر تمام مزاياى معنوى، زادگاه آن حضرت بود به مدينه كه محيط بازترى براى نشر و پيشرفت اسلام محسوب می شد، ثابت كرد كه ماندن در وطن هميشه مطلوب نيست و استثناءاتى دارد كه بايد آن را پذيرفت.
در مدح مهاجرین
هجرت مهاجران (مسلمانان نخستين) به مدینه فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، اين مهاجران كه گاهى از آن ها به مهاجرين بدر تعبير می شود اهميت فوق العاده اى در تاريخ اسلام دارند، زيرا به ظاهر به سوى يك آينده كاملاً تاريك حركت كردند، و در حقيقت براى خدا از همه سرمايه هاى مادى خود چشم پوشيدند.
آن ها مسلمانانى بودند كه در مكّه تحت فشار شديد دشمن واقع شدند و هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد به دنبال آن حضرت و براى نجات از فشارها و آزارها و اذيّت هاى مشركان و جهت تقويت دين نوپاى اسلام، خانه و كاشانه و اموال و زمين ها و اقوام و خويشان و قبيله و خلاصه همه هستى خويش را رها كردند و با دست خالى به مدينه هجرت نمودند.
خطرات زيادى مهاجرين را تهديد می كرد؛ خطر مشركان مكّه كه در صدد انتقام و نابودى آن ها بودند. خطر گرسنگى، چون همه چيزشان را در مكّه گذاشته بودند. خطر بيكارى و نداشتن شغل مناسب و غم غربت و تنهايى و دورى از اقوام و خويشان و وطن، و خطراتى از اين قبيل؛ ولى اين مسلمانان راستين تمام اين خطرات را به جان خريده و به مدينه هجرت كردند.
وضع اقتصادى برخى از آنان بقدرى خراب بود كه در كنار مسجد النّبى سكّويى براى آن ها در نظر گرفته شد، تا شب و روز خود را در آنجا بگذرانند! اين دسته بعداً به «اصحاب صفّه» معروف شدند. اين مسلمانان تهيدست در كنار مسجد النّبى روزگار می گذراندند و آماده هرگونه خدمت و فداكارى براى اسلام بودند.
سخن آخر: (هجرت، حلقۀ مفقودۀ جامعۀ اسلامی است!)
اگر هجرت به سوى مدينه نبود امروز آيينى به نام اسلام بر بخش عظيمى از جهان سايه نيفكنده بود. بهراستى اگر اسلام در مكه می ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش می گشت و اگر هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به آن صورت پيچيده رخ نمی داد اى بسا به دست آن ها به شهادت می رسيد. فراموش نکنیم هجرت اسلام را از شكل منطقه اى بيرون آورد و در شكل جهانى قرار داد، لذا در هر عصر و زمان و مكانى اگر همان شرايط پيش آيد، مسلمانان موظف به هجرتند!
منابع:
١. تفسیر نمونه ٢. پیام قرآن
مقاله
مفاهیم سازنده مسخ شده!
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، خرداد ١٣٥٨، سال نوزدهم، شماره ٣.
چکیده: میدانیم «کار» يك جهاد بزرگ است؛ و اسلام بر این مساله حیاتی و بنیادی صحه گذاشته است. در اینجا یك سوال مهم پیش میآید که آیا این برنامه حرکتآفرین اسلامی با مفاهیمی همانند «زهد»، «توکل»، «پرهیز از آرزوهای دراز» و «بی اعتنایی به دنیا» که در آیات و روایات دینی ما توصیه شده تضاد ندارد؟! آری جا دارد افرادی بگویند: ما وقتی آیات و روایات را مطالعه میکنیم از کوشش و کار و فعالیت دلسرد میشویم؛ مبادا در صف دنیاپرستان قرار گیریم! حقیقت این است که بروز اینگونه تضادها، همه به خاطر این است که متاسفانه یك فرهنگ جامع و مدون اسلامی که قابل استفاده عموم باشد و این مفاهیم را یك یك بررسی کند در دست نداریم.
اسلام هیچ بهانهای را برای فرار از زیر بار مسئولیتهای اجتماعی و تلاش و کوشش و کار نمیپذیرد. برای به ثمر رسیدن انقلاب همه باید کار کنند و همه باید در این رستاخیز بزرگ شرکت جویند؛ هرکس در مسیر خود.
«کار» يك جهاد بزرگ اجتماعی و مذهبی است. این بحثی است که قبلا پیرامون آن سخن گفتهایم و تاکید اسلام را روی این مساله حیاتی و بنیادی دانستیم. در اینجا یك سوال مهم پیش میآید که آیا این برنامه حرکت آفرین اسلامی با دستورهایی همانند «زهد» و «توکل» و «پرهیز از آرزوهای دراز» و «بی اعتنایی به دنیا» که در آیات و روایات دینی ما توصیه شده تضاد ندارد؟!
جای این هست که افرادی بگویند: ما وقتی این آیات و روایات را مطالعه میکنیم از کوشش و کار و فعالیت دلسرد میشویم؛ مبادا دنیاپرست باشیم، و در صف دنیاپرستان قرار گیریم. حقیقت این است که بروز اینگونه تضادها، همه به خاطر این است که متاسفانه یك فرهنگ جامع و مدون اسلامی که قابل استفاده عموم باشد و این مفاهیم را یك یك بررسی کند در دست نداریم.
این مفاهیم (زهد و توکل و طول امل و مانند آنها ...) چنانکه در بحثهای مربوط به انگیزه پیدایش مذهب نیز گفتهایم آنچنان مسخ و تحریف گشته و آمیخته با سلیقههای شخصی و کوتهبینانه شده که چهره سازنده آنها در اذهان عمومی به کلی دگرگون گردیده است. و بسیاری از مردم به ظاهر مسلمان این مفاهیم را پوشش قرار دادهاند برای نارسائیها و تنبلیها و کوته نگریهای خود. ولی پیدا کردن مقصود اصلی بيانگذار اسلام در این مسائل برای آنها که واقعبیناند کار مشکلی نیست. مثلا هنگامی که به این روایت برخورد میکنیم که: «متوکلان واقعی کشاورزانند»(١) فورا میفهمیم که توكل به معنی وادادگی و بیحالی و رهاکردن تلاش و کوشش نیست؛ چرا که گروه کشاورزان از فعالترین و زحمتکشترین قشرهای جامعه اند. و یا هنگامی که در داستان غزوه د «حمراء الاسد» میخوانیم بعد از جنگ «احد» که ارتش اسلام شديدا آسیب دید، برای خنثی کردن ضربه دوم دشمن به مقابله و تعقيب آنها برخاست، و همه حتی مجروحان جنگ احد در این مبارزه شرکت کردند، و برای اینکه نشان دهند تا آخرین قطره خون آماده فداکاری هستند گروهی از کسانی که را در احد زخم برداشته بودند در پیشاپیش صفوف قراردادند. قرآن مجید این لشکر را با این تعبیر میستاید که آنها نه تنها از تهدید دشمن نهراسیدند بلکه ایمانشان افزون شد و گفتند توکل برخدا است خدا ما را کافی است و او بهترین وکیل است.(سوره آل عمران، آیه ۱۷۳)
با توجه به اینگونه تعبيرها میتوان به روح «توکل» که همان «دلگرمی به الطاف خدا در عین تلاش و کوشش مستمر و مداوم» است، پی برد. و یا اینکه هنگامی که میبینیم علی(علیه السلام) با اینکه در مرکز حکومت، و در قلب اجتماع و در میان امواج خروشان زندگی قرار گرفته بود مردم را تشویق به «زهد» میکرد، در مییابیم که زهد به معنی بیگانگی و دوری از اجتماع و کار و فعالیت نیست؛ بلکه به معنی عدم اسارت در چنگال مال و مقام است. به معنی انزوا و گوشه گیری نیست، بلکه به معنی استقلال روحی و عدم وابستگی و سرسپردگی در برابر مادیات است.
و نیز هنگامی که میبینیم در روایات اسلامی «حرص» و «طول امل» از اسباب و عوامل فراموش کردن دادگاه عدل الهی در جهان دیگر معرفی شده، میفهمیم که نظر محکوم کردن کار دنیاپرستانی است که برای اندوختن ثروت همه مفاهیم انسانی را فراموش میکنند و هیچ قید و شرطی برای آن قائل نیستند. مثال روشنی برای این موضوع داریم: ما در منابع مختلف اسلامی احادیثی تحت عنوان «الاجمال في طلب الرزق»؛ (رعایت اعتدال در تلاش برای معاش) میبینیم که به مسلمانان توصیه میکند در تحصیل مال حریص نباشند، و زياد دست و پا نزنند. ولی دقت در خود این روایات نشان میدهد که هدف نهایی چیست.
در یکی از این احادیث که از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده میخوانیم او در یکی از خطبههای خود در حجة الوداع (آخرين حج) فرمود: «اتقوا الله و أجملوا في الطلب و لا يحملنكم استبطاء شیئی من الرزق ان تطلبوه من غيرحله»؛ (پرهیزگاری پیشه کنید و در طلب روزی حریص نباشید و تاخیر آن، شما را به جستجو از طریق نامشروع نیفکند».(٢) این سخن روشنگر هدف نهایی اینگونه احادیث است؛ که جمعی آزمند و حريص و کم ظرفیت برای توسعه زندگی دست به تجاوز و غصب حقوق دیگران زده و از عناوینی همچون تأمین آینده، دستاویزی برای ثروت اندوزی و ساختن کنزها و گنجها میسازند. و یا دیر و زود شدن درآمد مادی را مجوزی برای گام نهادن در طرق نامشروع میپندارند. اسلام همه این افراد را به خویشتنداری و تسلط بر هوسهای سرکش و رعایت اصول عدالت و تقوی دعوت میکند و از دستورات گذشته همانند ترمزی برای کنترل تندروها و خودپرستها که متاسفانه تعداد آنها در همه جوامع زیاد است و امروز چهره جهان انسانیت را فوق العاده زشت و ننگین ساخته اند، استفاده میکند.
از همه اینها گذشته کار دو جنبه دارد؛ «جنبه فردی» که منشاء درآمد شخصی است و «جنبه اجتماعی» که باعث پیشرفت و حرکت جامعه است. صفات نکوهیدهای که در بالا از آن یاد شد همه مربوط به جنبههای فردی کار است؛ یعنی تلاش و فعالیت را وسیله استثمار و بهره کشی از دیگران قراردادن، و از آن به عنوان حربهای برای خودخواهی استفاده کردن و یا لااقل تنها به فکر خویشتن بودن. اما کاری که در خدمت جامعه و در مسیر منافع اجتماع است نه مخالف زهد و توکل است و نه دلیل بر حرص و آزمندی و طول امل و دنیا پرستی؛ بلکه عین زهد و توجه به آخرت است.
اگر کسی به شما گفت: "من کار نمیکنم مبادا دنیاپرست باشم" فورا به او بگوئید: برو برای رفاه مردم کار کن و در برابر کار چیزی مخواه! تا روشن شود اینها بهانه برای فرار از کار و کوشش است. مخصوصا امروز ما در لحظات حساسی از تاریخ خود زندگی میکنیم که اگر این جهاد بزرگ اسلامی یعنی کار را در تمام سطوح زنده نکنیم ممکن است تمام ثمرات انقلاب ما به خطر بیفتد. امروز همه گروهها باید آستین بالا زنند و همه قشرها باید برای تداوم حرکت انقلابی به این کار بزرگ بپردازند، در غیر این صورت چنان ضربهای بر پایههای انقلاب وارد خواهد شد که جبران آن میسر نیست.
منبع:
مجله مکتب اسلام، خرداد ١٣٥٨، سال نوزدهم، شماره ٣، از صفحه ١٠ تا ١٢.
پی نوشت:
(١). وسایل الشیعه، ج ١٢، ص ٢٥.
(٢). وسایل الشیعه، ج ١٢، ص ٢٧.
معارف اسلامی
خوردن انگور مسموم
با وجود علم غیب، توسّط علی بن موسی الرضا (علیه السلام) !
پرسش :
مگر امام رضا(ع) به سمّی بودن انگور مامون علم غیب نداشت؟! از طرفی مگر بر اساس قرائن (قتل فضل بن سهل وزیر توسط مامون) قصد مامون معلوم نبود؟! مگر یک مسلمان ـ خصوصا امام و انسان کامل به قول شیعیان ـ موظف نیست که خود را به هلاکت نیاندازد؟! با این اوصاف چرا امام رضا(ع) انگور مسموم را از مامون قبول کرد؟!
پاسخ اجمالی:
طبق قرائن متقن، مأمون قصد به شهادت رساندن امام رضا(ع) را داشت و علم به قصد شوم او نیازی به علم غیب نداشت. امام رضا(ع) نیز تا می توانست از خوردن انگور خود داری کرد و در نهایت مجبور به خوردن انگور مسموم شد؛ علم غیب یا علم حاصل از قرائن نیز در جایی که شخص مجبور باشد اثری ندارد. ضمن اینکه در اکثر موارد، امامان اهل بیت(ع) برای نجات خود از علم غیب استفاده نمیکردند؛ چرا که مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسبّبات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است.
پاسخ تفصیلی:
برخی با مطرح کردن مسائلی مانند علم غیب امام رضا(علیه السلام) به سمّی بودن انگور مأمون و لزوم اجتناب ایشان از این انگور، ادّعا کرده اند که ایشان انسان کاملی که از علم و حکمت برخوردار باشند نخواهد بود! چرا که اگر به سمّی بودن انگور مأمون علم داشت، لازم بود آن را قبول نکند و از خوردن آن و هلاکت خود اجتناب کند. اما با توجه به نکات ذیل پاسخ این سؤال روشن می شود:
١) طبق قرائن متقن، مأمون قصد به شهادت رساندن امام را داشت و علم به قصد شوم او نیازی به علم غیب نداشت:
مأمون بعد از خلاصی از دست برادرش امین و تثبیت حکومت خود و به خاطر غلبه بر نزاع های داخلی بنی عبّاس و قبولاندن خویش بر آنان، همه کسانی را که احتمال می داد مانع جلب نظر بنی عبّاس باشند، از میان برمی داشت چنان که قبل از امام رضا(علیه السلام)، وزیر خود فضل بن سهل را به قتل رساند. در مورد امام رضا(علیه السلام) نیز با توجه به نارضایتی مأمون از شرایط به وجود آمده از ولیعهدی آن حضرت(١) بسیار روشن بود که از دعوت ایشان به کاخ خود چه قصدی دارد. مأمون تصمیم داشت از خراسان به طرف بغداد برود، وقتی مطّلع شد که بغداد علیه او شوریده، به این نتیجه رسید که حضرت رضا(عليه السلام) را نمی تواند عزل کند و از طرف دیگر اگر بخواهد با اين وضع آشفته وارد بغداد شود بسيار مشکل خواهد بود؛ لذا برای اينکه زمينه رفتن به آنجا را فراهم کند و به بنی عباس بگويد کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد.(٢) ابن جوزی، یکی از مورخین اهل سنّت بی آنکه از مأمون نامی ببرد می گوید: «وقتی عباسيان ديدند خلافت از دست آنها [به واسطه ولایت عهدی امام رضا(علیه السلام)] خارج شد و به دست علويان افتاد امام رضا(عليه السلام) را مسموم کردند».(٣)
با این توضیحات روشن می شود که مأمون جز با کشته شدن امام رضا(علیه السلام) راضی نمی شد؛ چه با انگور مسموم، چه با شمشیر و هر روش دیگری. امام رضا(علیه السلام) نیز به این قصد مأمون علم داشت؛ چه با علم غیب، چه با قرائن و شواهد.
٢) امام رضا(ع) تا می توانست از خوردن انگور خود داری کرد و در نهایت مجبور به خوردن انگور مسموم شد؛ علم غیب یا علم حاصل از قرائن نیز در جایی که شخص مجبور باشد اثری ندارد:
اباصلت هروی در این باره می گويد: مأمون امام رضا(علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد. او ابتدا از دانه های غیر سمی آن خوشه خورد. سپس مأمون به امام رضا(علیه السلام) گفت: از اين انگور ميل كنيد. حضرت فرمود: مرا معفو بداريد. مأمون گفت: مثل اينكه بر ما بد گمان شده اى! حتما بايد بخورى. حضرت خوشه را از وى گرفت و چند دانه از آن خورد و باقیمانده خوشه را به طرف مأمون پرتاب كرد و بلافاصله از جاى خود حركت نمود.(٤)
وقتی از اباصلت پرسیدند: چطور ممکن است مامون اقدام به کشتن امام رضا(علیه السلام) کرده باشد؟! در پاسخ گفت: «وقتی امام رضا(علیه السلام) را برای خلافتش مانع دانست اقدام به مسموم کردن کرد».(٥)
با این اوصاف امام رضا(علیه السلام) چاره ای جز خوردن انگور نداشت؛ زیرا مأمون تأکید داشت که امام(علیه السلام) حتما از انگور تعارفی او بخورد. لذا حتّی اگر علم به مسمومیّت انگور هم وجود داشته باشد، وقتی اجبار به خوردن آن وجود داشته باشد، دیگر علم غیب اثری ندارد. مأمون عزم خود را جزم کرده بود تا امام رضا(علیه السلام) را به شهادت برساند. بر اساس همین نقل های تاریخی است که شیعه اجماع دارد بر این مسأله که مأمون حضرت را مسموم کرد(٦) و پس از آن نیز شش یا هفت برادر امام رضا(علیه السلام) را به اتهام خون خواهی حضرت به شهادت رساند.(٧)
شاید کسی بگوید که بهتر بود امام برای خوردن انگور مسموم اقدام نمی کرد و خود مأمون با شمشیر و یا هر روش دیگری ایشان را به قتل می رساند؛ چرا که در این صورت شهادت ایشان مظلومانه بود! امّا باید توجّه داشت که خوردن انگور مسموم به نجات نزدیکتر است؛ چون امکان مداوا و بهبود در این وضعیّت وجود دارد؛ ولی تسلیم کردن خود برای قتل با شمشیر با وجود امکان نجات از سمّ، بی گمان نوعی خود کشی خواهد بود.
ضمن اینکه امام رضا(علیه السلام) اگر می خواست به صورت کامل از هلاکت نجات پیدا کند، راهش این بود که در برابر ظلم و ستم مأمون سکوت کند و ستايشگر ستمگران و خلفاى عبّاسى باشد. چیزی که هرگز با وظایف ایشان سازگاری نداشت. در حقیقت زندگى پيشوايان، زندگى انزوايى و گوشه گيرى نبود. آنان در متن اجتماع به تبليغ احكام، بيان عقايد و ديگر وظايف مى پرداختند و نتيجه قطعى اين نوع رفتارها شهادت و مسموميّتشان بود و آنها با اختيار كامل پذيراى اين مسموميت بودند و اين كار به خاطر پيشبرد مقاصد اسلام بود.(٨)
٣) مشیت الهی به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات تعلق گرفته و امامان اهل بیت(ع) برای نجات خود از علم غیب استفاده نمی کردند:
گرچه امامان معصوم(علیهم السلام) از علم غیب برخوردار بودند و می توانستند از همه اتّفاقاتی که برای آنها رخ می دهد، با خبر شوند؛ ولی موظّف نبودند طبق علم خود عمل کنند. بلکه در همه موارد - مگر اینکه مصلحت ایجاب کند - مطابق علم عادی بشری عمل می نمودند. همان گونه که خداوند می توانست در تمام برخوردهای بین کفر و توحید، پیامبران، امامان و اولیای الهی و رهروان راه حق را پیروز گرداند و کافران را مغلوب کند؛ ولی این کار را جز در موارد استثنایی انجام نداد. چرا که سنّت الهی بر این است که جریان امور دنیوی به طور عادی و طبیعی پیش رود؛ چنانکه در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابِهَا»(٩)؛ (خداوند از جریان و تحقق اشیا جز از راه اسباب و علل ابا دارد). اگر غیر از این بود دنیا نمی توانست بستر آزمایشی برای بشر باشد.
به عنوان مثال، برای امام علی(علیه السلام) شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری بر اساس علم عادی بشری مانند سایر شب هاست. به همین جهت مثل هر شب به سمت مسجد حرکت میکند و علم غیبی که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد، برای ایشان تکلیفی ایجاد نمی کند و مأمور است که بر اساس علم عادی عمل کند. همچنین امام حسین(علیه السلام) بر اساس علم عادی خود و در پی نامه های گوناگون شیعیان کوفه و اضطرار خروج از مدینه و بر حسب مساعد دیدن اوضاع عراق، به سمت کوفه حرکت می کنند؛ هر چند به علم امامت می دانند که این سفر به داستان کربلا منجر خواهد شد.
دلیل این نوع سلوک و رفتار می تواند امور و دلایل مختلفی باشد از جمله:
الف) عمل بر اساس علم غیب با حکمت بعثت انبیاء(علیهم السلام) و نصب ائمه(علیهم السلام) منافات دارد، زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد.
ب) عمل بر اساس علم غیرعادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است؛ زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) برای نجات خویش از حوادث از علم غیب استفاده نمیکردند.(١٠)
پی نوشت:
(١). رک: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، جعفریان، رسول، انتشارات انصاریان، قم، ١٣٧٦ ه.ش، ص ٤٤٣ - ٤٤٥.
(٢). رک: سيري در سيره ائمه اطهار، مطهري، مرتضي، تهران، صدرا، چاپ بيست و هفتم، ١٣٨٤، ص ٢١٠.
(٣). حياة الامام علي بن موسي الرضا(ع)، باقر شريف القرشي، نشر سعيد بن جبير، قم، ١٣٧٢ ش، ج ٢، ص ٣٧١.
(٤). زندگانى چهارده معصوم(عليهم السلام)، شيخ طبرسى، ترجمه: عزيز الله عطاردى، انتشارات اسلاميه، تهران، ١٣٩٠ ق، چاپ اول، ص ٤٤٤.
(٥). الحياة السياسية للإمام الرضا(ع)، السيد جعفر مرتضى العاملي، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوم، ١٤٠٣ - ١٣٦٢ ش، ص ٤٢٥.
(٦) همان، ص ٤٢١.
(٧). همان، ص ٤٢٧.
(٨). پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان، طبرى، محمد، نشر مشعر، تهران، ١٣٨٦ ش، چاپ دوم، ص ٥٩.
(٩). شرح الكافی، مازندرانى، محمد صالح بن احمد، محقق/ مصحح: شعرانى، ابوالحسن، تهران، المكتبة الإسلامية، ١٣٨٢ هـ.ق، چاپ اول، ج ٩، ص ٢٢٠.
(١٠). رک: پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان، همان، ص ٦٠.
احکام شرعی
احکام وضوی جبیره ی
تعریف جبیره
جبیره چیست؟
چيزى كه با آن زخم يا عضو شكسته را می بندند و دوايى كه روى آن می گذارند (جبيره) ناميده مى شود.
وظیفه فردی که علاوه بر جبیره تیمم را انجام نداده است
کسی که وظیفه اش بعد از وضوی جبیره تیمم بوده ولی نمیدانسته و این کار راانجام نداده است، آیا باید نماز هایش را قضا کند؟
بنابر احتیاط واجب قضای نماز است.
تیمم جبیره ای
کسی که باید تیمم نماید اگر در اعضای تیمم جبیره باشد چگونه تیمم کند؟
كسى كه وظيفه او تيمّم است هرگاه در اعضاى تيمّم او زخم، يا دمل، يا شكستگى باشدبايد مطابق دستور وضوى جبيره اى تيمّم جبيره اى كند.
طریقه وضوگرفتن در حالت وجود زخم و شکستگی در صورت و دستها
درصورتیکه زخم و شکستگی بر روی صورت و دستها باشد نحوه وضوگرفتن چگونه است؟
هرگاه زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دست ها است و روى آن باز است؛ اما آب ريختن روى آن ضرر دارد، كافى است اطراف آن را بشويد، ولى اگر كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد بايد دست تر بر خود آن نيز بكشد و اگر ضرر دارد مستحب است پارچه پاكى روى آن بگذارد و دست تر روى آن بكشد.
طریقه گرفتن وضوی جبیره ای
نحوه گرفتن وضو جبیره ای چگونه است؟
هرگاه زخم يا دمل و شكستگى با پارچه يا گچ يا مانند آن بسته شده است، چنانچه باز كردن آن ضرر و مشقّت زيادى ندارد و آب هم براى آن مضر نيست، بايد آن را باز كند و وضو بگيرد، در غير اين صورت اطراف زخم يا شكستگى را بشويد و احتياط مستحب آن است كه روى جبيره را نيز مسح كند و اگر جبيره، نجس است يا نمى شود روى آن دستِ تر بكشد، پارچه پاكى را بر آن ببندد و دستِ تر روى آن بكشد.
طریقه مسح سر با وجود جبیره در دست راست
اگر کف دست راست جبیره داشته باشد مسح سر را با دست چپ انجام دهد یا با ذراع و ساق دست راست که بیرون از جبیره است؟
احتیاط آن است که هم با ذراع و هم با دست چپ مسح را انجام دهد.
حکم جبیره نداشتن دست مصنوعی
آیا دست مصنوعى در حکم جبیره است، و در هنگام وضو باید دست مرطوب بر آن کشید؟
دست مصنوعى حکم جبیره ندارد.
حکم ضرر نداشتن آب برای زخم و شکستگی
درصورتیکه روی زخم باز باشد و یا آب برای آن ضرر نداشته باشد باید چگونه وضو بگیرد؟
هرگاه در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد چنانچه روى آن باز است و خون ندارد و آب هم براى آن مضر نيست، بايد مطابق معمول وضو بگيرد.
استفاده از رطوبت جبیره برای مسح
آیا کسی که جبیره در کف دست و انگشتان دارد میتواند با آن مسح سر و پا را انجام دهد؟
كسى كه در كف دست و انگشت هایش جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده، مى تواند مسح سر و پا را با همان رطوبت انجام دهد و اگر كافى نباشد، از جاهاى ديگر وضو رطوبت مى گيرد.و اگر در موقع وضو دست تر روی جبیره نکشیده و یا رطوبت اعضای دیگر برای مسح کفایت نمیکند احتیاط آن است که هم با ذراع و هم با دست دیگر مسح را انجام دهد.
مشقت داشتن برطرفکردن مانع
اگر در جای وضو یا غسل چیزی چسبیده است که برطرفکردن آن مشقت دارد تکلیف چیست؟
اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده كه برداشتن آن ممكن نيست، يا بسيار مشقّت دارد بايد به دستور جبيره عمل كند، يعنى اطراف آن را بشويد و روى آن را دست بكشد.
Peinevesht: